۱۳۹۹ فروردین ۱۷, یکشنبه

- محمد بن عمر وَاقدِي سَهمِي أسلمِي مَدَنِي:


إمام علامه قاضی بغداد أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد واقدِي سَهمِي أسلمِي مَدَنِي الاصل و بغدادی المسکن بوده است. موصوف از بزرگان و علماء روزگارش و از محدثان و فقها و از قدیمی ترین مؤرخان تاریخ اسلام می باشد. وی در سیر، مغازی، معرفت حوادث و ایام الناس تبحر کامل داشت.(15، 16، 26 و 27) ولادت واقدی را محمد ابن سعد کاتب واقدِي، خطیب ابوبکر بغدادِي، ابن قتیبه دینورِي، محمد بن إسحاق بن ندیم، شمس الدین أبوعبدالله ذهبِي و عده أی دیگر در سال 130 هجری قمری گفته اند و صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدِي صاحب کتاب الوافی بالوفیات و جمال الدین أبِي المحاسن یوسف بردِي أتابکِي صاحب کتاب النجوم الزاهره و تعدادی دیگر ولادت او را در سال 129 هجری قمری آورده اند.(10 و19) اما قول صحیح تر آن است که واقدی در اوائل سال 130 هجری قمری مطابق سال 747 میلادی در آواخر خلافت مروان بن محمد آخرین خلیفه أموِي در مدینه در یک خانوادۀ دوستدار دانش و شیفتۀ علم متولد گردید، و در آن شهر نشو و نما نمود، و بدان سبب به مدنِي شهرت یافت.(18، 25، 26، 27، 30 و 33) اگر چه در کتب سیر و تاریخ در بارۀ تعلیمات ابتدائی محمد بن عمر واقدِي مطالب واضحی نگاشته نشده است، اما از خلال بعضی از روایات چنین به نظر می رسد، که أبوعبدالله محمد بن عمر واقدِي از همان اوان کودکی در مدینه در نزد اساتیذ بزرگی همچون أبوبکر بن عبدالله بن أبِي سبره قرشِي عامرِي مدنِي متوفی سال 162 هجرِي قمرِي که از وی یکصد و بیست و یک روایت در کتاب المغازی نقل کرده، محمد بن عبدالرحمن بن مغیره بن حارث بن أبِي ذئب قرشِي مدنِي متوفی سال 159 هجری قمرِي که از وی بیست و یک روایت  در کتاب المغازی آورده، مالک بن أنس أصبحِي متوفی سال 179 هجری قمری که از وی حدیث آموخته، أبِي معشر نجیح بن عبدالرحمن مدنِي معروف به سندِي متوفی سال 170 هجری قمری که در نزد وی سیره را فراگرفته و دیگرانِي از علمای مدینه درس خوانده، و آموزش دیده است،(35) چنان که به یکی از ستارگان علمی روزگارش مبدل گردیده است. شاگردش محمد ابن سعد در این باره چنین نقل می کند: مادرش محمد بن عمر واقدی وبرادرش شمله را برای فراگیری علم و دانش از همان ایام صباوت به نزد ابن أبِي ذئب فرستاد. و علاقه و شفتگی واقدِي از همان اوان کودکی به گردآوری مطالب تاریخی و یاداشت وقایع، شگفت انگیز بوده، و در این راه تلاش زیادی می کرده است، چنانچه ابن سعد می گوید: من از واقدی پرسیدم، که در هنگام وفات عبیدالله بن عروه چند ساله بودی؟ گفت: نه ساله.(عبیدالله بن عروه بن زبیر که مادرش أسماء دختر سلمه بن عمر بن أبِي سلمه بن عبدالاسد مخزومی می باشد، کوچک ترین فرزند عروه بوده، که واقدی او را دیده و از وی یادآوری کرده است.) یا این که واقدِي می گوید: من عبدالله بن حسن(مثنی) بن حسن بن علی بن أبِي طالب و خانوادۀ او را دیدم، که بعد از عصر آن ها را به غل و زنجیر کشیده از سرای مروان خارج نموده، و با محاملی برهنه که چیزی هم در زیر پا نداشتند بردند. و من در آن روزگار نوجوانی بودم، که تازه حالتی نزدیک به احتلام داشتم. و در جای دیگر آمده، که می گوید: وقتی که محمد بن عبدالله بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن أبِي طالب معروف به نفس الزکیه در مدینه قیام کرد و مسلط شد، دو روز از ماه جمادی الآخر سال 145 هجری قمری باقی مانده بود، و من در آن هنگام جوانی پانزده ساله بودم، این خبر به ما رسید، و ما جوانان برآمدیم و به منطقۀ منایم خشرم (که مکانی در نزدیکی مدینه است) رفتیم، مردم زیادی جمع شده بودند، و بسوی محمد بن عبدالله نفس الزکیه نگاه می کردند، کسی هم مردم را مانع نمی شد، من به نفس الزکیه نزدیک شدم، تا او را با دقت ببینم، و او سوار بر اسبی بود، قبای(چپن) سفید حاشیه داری بر تن و  عمامۀ سفیدِي بر سر داشت، و او مردی با پوست گندمی بود، که صورت گوشتی داشت، و بعد به سمت مکه حرکت کرد.(26)
خطیب أبوبکر بغدادِي نیز در تاریخ بغداد به نقل از إبراهیم حربِي آورده است، که می گوید: از محمد بن إسحاق مسیبِي شنیدم، که می گفت: روزی واقدِي را دیدم، که در مسجد مدینه کنار ستونی نشسته بود، و چیزی را تدریس می کرد. از او پرسیدند: چه چیزی را درس می دهی؟  گفت: قسمت های از مغازی را.(4)
حافظ ابن عساکر دمشقی، خطیب أبوبکر بغدادِي و فتح الدین أبوالفتح أشبیلِي معروف به ابن سیدالناس هم از واقدِي نقل می کنند، که می گفت: به هر یک از فرزندان صحابه و شهداء و وابستگان آن ها که می رسیدم، می پرسیدم: آیا از کسی خبری دربارۀ چگونگی و محل مرگ خویشاوند خود شنیده أی؟ و چون خبر می دادند، شخصاً به جای که گفته بود، می رفتم، و محل را مشاهده می کردم، چنانکه به منطقۀ مُرَیسیع رفتم، و از نزدیک آن جا را مشاهده کردم. و از هیچ جنگی آگاه نشدم، مگر این که به آنجا رفتم. از هارون فروِي روایت شده، که می گوید: واقدِي را در مکه دیدم، که کوله پشتِي دارد، گفتم: آهنگ کجا داری؟ گفت: می خواهم به حنین بروم، که محل جنگ حنین را از نزدیک مشاهده کنم.(27)
  بهر حال تلاش و کوشش واقدی در شناختن مواضع مختلف و علل حوادث گوناگون و نشانی جای ها و امکان وقوع جنگ ها و غزوات مهارت و چیرگی او را بجای رسانید، که گفته اند: زمانیکه هارون الرشید و یحیی بن خالد برمکی در سفر حج خود به مدینه رسیدند، در جستجوی رهنمائی بودند، که آن ها را به محل گورهای شهیدان و جایگاه جنگ ها رهنمائی کند، آن ها را به واقدِي حواله کردند، و او همراه آن دو تمامی مواضع و گورها را نشان آنان داد. و این دیدار واقدی با یحیی بن خالد برای واقدی مایه خیر و برکت شد. پیوند میان او و خاندان برمکی حتی بعد از بدبختی خاندان برمکی هم ادامه داشت. و جایزدۀ ده هزار درهمِي هارون الرشید را که به واقدِي پرداخت شد، برای باز پرداخت وام های که بر او جمع شده بود، هم چنین که برای ازدواج بعضی از فرزندان خود بکاربرد، باعث شد تا در گشایش و آسودگی زندگی کند.(26 و 27)
همه مصادری که شرح حال واقدی را نوشته اند، تصریح کرده اند، که با وجود گرفتاریهای مادی که در تمام مدت زندگی دست به گریبان او بود، معذلک مردی بخشندۀ و بزرگوار و مشهور به سخا و بخشش بوده است.(26 و 27)
واقدی علاوه بر مشغله علمی که داشت، حناط بود و در شهر مدینه تجارت گندم می کرد، چنان که تعداد زیادی از صحابه و تابعین در عین اشتغال به علم ،تجارت هم می کردند. خطیب ابوبکر أحمد بن علی بغدادِي در تاریخ بغداد از قول واقدی آورده، که می گوید: من در مدینه گندم می فروختم، صدهزار درهم سرمایه مردم در دست من بود، که با آن کار می کردم و حق العمل بر می داشتم، و آن سرمایه از دست رفت، و آهنگ عراق کردم، و پیش یحیی بن خالد برمکِي آمدم.(26 و 27)
   محمد بن عمر واقدی در سال 180 هجری قمری مطابق سال 796 میلادی در ایام خلافت هارون الرشید خلیفه عباسی از مدینه عازم بغداد گردید، و چنین به نظر می رسد که سبب اصلی مسافرت واقدی به عراق رغبت او به دیدار یحیی بن خالد برمکی بوده است، زیرا در سفر حج همت والای یحیی در وجود واقدی کششی نسبت به او ایجاد کرده بود، و واقدی می خواست برای تحقق بخشیدن به آرزوها مادی و معنوی خود در محیط راحت تری قرار گیرد، در آن هنگام دریچه نور و امید در بغداد بود. لهذا واقدی وارد بغداد شد، اما وقتی واقدی به بغداد آمد، متوجه شد که خلیفه و درباریانش به ناحیه رقه در شام رفته اند. واقدی مرکوب خود را به سوی شام به حرکت درآورد، و در آنجا به ایشان پیوست. یحیی بن خالد برمکی نیز با او برخورد مناسبی کرد، که شایستۀ مرتبه بخشندگی و بزرگواری ایشان بود. و در زیر سایه برامکه از هر سوی خیر و نیکی به واقدِی روی آورد. و بالآخره واقدی از رقه به بغداد برگشت، و در آن شهر ساکن شد، و از نزدیکان یحیی بن خالد برمکی وزیر هارون الرشید گردید. وی از طرف یحیی بن خالد برمکِي به دریافت هدایای زیادی نایل آمد، و از طریق یحیی بن خالد برمکی با هارون الرشید خلیفه عباسی رابطۀ صمیمانه أی برقرار کرد، و یکی از نزدیکان و ندیمان خلیفه گردید. و از طرف خلیفه وظیفۀ قضاء شرق بغداد به او سپرده شد. بعد از مرگ هارون الرشید نیز وقتی مامون الرشید از خراسان به بغداد آمد، قضاوت منطقۀ عسکر مهدی را به او سپرد، که تا هنگام مرگ آن وظیفه را بدوش داشت. مامون در بزرگداشت حال واقدِي کوتاهی نکرد، و مناصب مهم دیگری هم به او واگذار نمود، چنانکه در آن مناصب از طرفداری مامون برخوردار گردید. ابن حجر عسقلانی دربارۀ واقدِي می گوید: یکی از بزرگان علمای دربار و قاضی بغداد و عراق بوده است. سهمِي هم ضمن بیان شرح حال(أبورجاء) أشعث بن هلال(جرجانِي) که قاضی گرگان بوده است، می نویسد: واقدی از بغداد او را به سمت قاضی بغداد منصوب ساخته است.(26 و 27)
    اسم و کنیت و لقب و خاندان محمد بن عمر واقدِي:
   اسم او محمد بن عمر، کنیت وی أبوعبدالله، لقبش واقدی که منسوب به پدر بزرگ او واقد می باشد. و  او را سهمِي و أسلمِي از آن جهت گفته اند که بنا بقول جمهور مؤرخین و صاحبان سیر واقد پدر بزرگ محمد بن عمر واقدِي از موالی إمام أبوسهل عبدالله بن بُرَیده بن حصیب أسلمِي مروزِي قاضِي و شیخ مرو بوده است، که عبدالله بن بریده خود از خاندان بنِي سهم بن مازن بن حارث بن سلامان و وابستۀ به قبیلۀ أسلم می باشد، که سکونت اصلی ایشان در مدینه منوره بوده است. و قبیلۀ أسلم منتسب به أسلم بن أفصی بن عامر بن قمعه بن إلیاس بن مضر هستند، که تعدادی از صحابه از جمله بریده بن حصیب أسلمِي، مالک بن جبیر بن حبال بن ربیعه أسلمِي و سلمه بن أکوع أسلمِي از این قبیله می باشند،(26 و 27) و پیامبر اسلام(ص) در حدیثی که إمام محمد بن إسماعیل بخارِي آن را  در صحیح بخارِي روایت نموده، در حق ایشان دعای خیر فرمودند، و اظهار داشتند: (وَ أَسلَم سَالَمَهَا اللهُ.). ترجمه: خداوند قبیلۀ أسلم را سلامت بدارد.(36) اما بعضی از مورخین از جمله محمد بن جعفر بن إدریس حسنِي کتانِي در کتاب رسالة المستطرفه و أبِي العباس أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبِي بکر بن خلکان در کتاب وفیات الأعیان پدران واقدِي را از موالی بنِي هاشم گفته اند، که صحیح نیست، و آنکه مولای بنِي هاشم بوده، واقد مولای عبدالله بن عامر بن کریز قرشِي پدر أبوعبدالله حسین بن واقد مروزِي قاضی مرو و از علمای مشهور می باشد. و همین که واقد پدر بزرگ واقدی از موالی عبدالله بن بریده اسلمی قاضی مرو بوده، باعث شده، که عده أی اصالتاً او را خراسانی پندارند. واقدِي را مدنِي گفته اند، چون موصوف در مدینه زاده شده، و در آن شهر بزرگ شده است. از پدر واقدِي یعنی عمر بن واقد أسلمِي معلومات مفصل و مبسوطِي در دست نیست، و تنها همین قدر مورخین گفته اند که عمر بن واقد أسلمِي در سال 100 هجری قمری در مدینه منوره زاده شده، و قبل از سال 170 هجری قمری وفات یافته است، چنانکه واقدِي هم می گوید: وقتی که پدرم وفات یافت، سه روز در خانه ماندم، در این ایام شیخ من عبدالله بن جعفر زهرِي برای تسلیت گوئی به دیدن من آمد. که شیخ عبدالله بن جعفر زهرِي در سال 170 هجری قمری وفات یافته است. و دکتر مارسدن جونزموسس مرکز دراسات العربیة والاسلامیه در دانشگاه امریکائی قاهره در مقدمه کتاب المغازی به نقل از کتاب الأغانِي تالیف علی بن حسین بن محمد اموِي قرشِي معروف به أبوالفرج اصفهانِي می نویسد: مادر محمد بن عمر واقدِي دختر عیسی بن جعفر بن سائب خائر بوده است، که عیسی بن جعفر اصالتاً از أهالی فارس می باشد، و در مدینه تجارت و خوانندگی می کرده است. و اما عموی محمد بن عمر واقدِي بنام هیثم بن واقد سه سال از برادرش عمر بن واقد پدر واقدِي بزرگتر بوده، و در سال 93 هجری قمری متولد گردیده است، هیثم بن واقد از جمله روات حدیث بوده، که واقدِي دو روایت به نقل از او در کتاب المغازی آورده است. محمد بن عمر واقدِي را برادری نیز بنام شَمَلَة بن عمر بن واقد واقدِي أسلمِي بوده است، که نامبرده از جمله محدثین می باشد، و از وی احادیثی روایت گردیده، اما مثل برادرش محمد بن عمر واقدِي مشهور نبوده است. از خاندان واقدِي از کسانی که در علم شهرت دارند، یکی هم محمد بن محمد بن عمر بن واقد واقدی پسر ابوعبدالله محمد بن عمر واقدِي می باشد، که تاریخ پدرش را نقل کرده، و از وی در تاریخ بغداد و غیره نیز نام برده شده است. واقدِي را غیر از محمد فرزندان دیگری نیز بوده است، چنان که محمدبن سعد کاتب واقدِي در کتاب طبقات آورده، که می گوید: از جائزۀ ده هزار درهمی که هارون الرشید برایم پرداخت، بعضی از پسران خود را متاهل ساختم، اما از آن ها فرد دیگری مثل محمد بن محمد بن عمر واقدِي مشهور نیست.(26 و 27)
   اوصاف محمد بن عمر واقدِي:
   أبوعبدالله محمد بن عمر واقدِي مردی بخشنده، کریم و مشهور به سخاوت بود. حسن بن شاذان بغدادِي به نقل از واقدِي می گوید: سلطان برایم ششصد هزار درهم بخشید، چنانکه بر من زکات واجب گردید. با آن هم روزی که واقدی وفات یافت کفن نداشت. عباس دورِي می گوید: واقدِي در حالی که قاضی بغداد بود، وفات یافت، اما پولی برای تهیه کفن از خود باقی نگذاشت، و کفن او را مامون الرشید خلیفه عباسی فرستاد. دکتر مارسدن جونز در مقدمه کتاب المغازِي می نویسد: واقدی با همه بخشش ها و پاداش های فراوانی که از طرف هارون الرشید و وزیرش یحیی بن خالد برمکِي و فرزندش مأمون دریافت می کرد، به هنگام مرگ چیزی نداشت حتی کفن آماده أی که او را کفن کنند، و مامون برای او کفن فرستاد. واقدی از مامون تقاضا کرده بود، تا وام های او را بپردازد، و او پذیرفت، و وام های او را پرداخت کرد. امام شمس الدین أبوعبدالله أحمد بن محمد ذهبِي می گوید: واقدِي یکی از بخشندگان مشهور بوده است. و أبوالفرج عبدالرحمن بن علی قرشِي تمیمِي بکرِي معروف ابن الجوزِي نیر او را مردی کریم خوانده است. و به علت همین کرامت و بخشندگی بود که در تجارت گندم در مدینه نیز توفیقی نیافت.(26)
سفرهای محمد بن عمر واقدِي:
1 – دیدار واقدِي از مناطق مختلف حجاز: أبوعبدالله محمد بن عمر واقدِي به واسطۀ جمع آوری اخبار و گزارشات مربوط به غزوات و اوضاع و احوال زمان رسول الله(ص) و غیره به مکه و اکثر شهرها و مناطق مختلف حجاز سفر نموده است، چنانکه أمام شمس الدین أبوعبدالله محمد بن أحمد ذهبِي در کتاب سیر أعلام النبلاء به نقل از واقدِي آورده است: او از صغار تابعین و مردمان بعد از ایشان در حجاز و شام حدیث شنیده است. و خطیب أبوبکر بغدادِي در تاریخ بغداد به نقل از واقدِي می نویسد: من شخصاَ به مُرَیسیع رفتم.( مریسیع نام آبی است، که قبیلۀ بنی مصطلق در نزدیکی آن زندگی می کردند، و غزوه بنِي مصطلق در آن مکان بوقوع پیوست.) واقدِي می گوید: هیچ غزوه أی نبود، مگر این که من به محل وقوع آن رفتم، و آن جا را مشاهده نمودم. هم چنین هارون(بن موسی بن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن أبِي فروة) فروِي(مدنِي أموِي قرشِي) می گوید: واقدِي را در مکه دیدم که مشک آبی را به همراه داشت، برایش گفتم: کجا می روی؟ گفت: به حنین می روم، تا موضع و محل غزوۀ حنین را از نزدیک مشاهده نمایم.(26)( حنین منطقه أی در بین طائف و مکه می باشد، که از مکه سه شبانه روز راه فاصله دارد، و درسال هشتم هجری غزوۀ حنین در آن منطقه بین سپاه مسلمین و لشکریان طوائف مشرکین تحت قیادت مالک بن عوف نصرِي از  قبیله هوازن بوقوع پیوست.)
2 – سفر نخست محمد بن عمر واقدِي به عراق: در این سفر واقدِي به کوفه رفته است، چنانکه محمد بن سعد شاگرد واقدِي در کتاب طبقات نقل می کند، که واقدِي گفت: من در هنگام مرگ إمام  ابوحنیفه در کوفه بودم، و انتظار ملاقات با او را داشتم، که خبر مرگ او را شنیدم. و با توجه به این که وفات امام ابوحنیفه رحمه الله در سال 150 هجری قمری بوده، و واقدی در سال 130 هجری قمری متولد گردیده است، این را می رساند که در آن هنگام أبوعبدالله محمد بن عمر واقدی بیست ساله بوده است. و  از این معلوم می شود که واقدِي از همان  سنین کودکی و نوجوانی علاقۀ شدیدی به فراگیری علم و دیدار با ائمه أعلام داشته، و می خواسته که با آن امام بزرگ دیدار داشته باشد، لاکن قضای خداوند عزیز العلام به این مقدر نبوده است.(26)
3 – سفر دوم محمد بن عمر واقدِي به عراق: این دومین سفر واقدِي به عراق و اولین سفرش به شهر بغداد بود، که در سال 180 هجری قمری مطابق سال 796 میلادی صورت گرفت، و واقدی در این هنگام پنجاه ساله بوده است، چنان که محمد ابن سعد کاتب واقدی در شرح حال وی می نویسد: واقدی به جهت قرضداری که داشت، در سال 180 هجری قمری به بغداد آمد، اما در آن شهر ماندگار نشد. و قصۀ نیازمندی واقدِي را خطیب ابوبکر بغدادِي در تاریخ بغداد ضمن شرح مفصلی چنین بیان نموده است: واقدِي در مدینه تجارت گندم می کرد، و صدهزار درهم مردم برای مضاربت در دستش بود، این پول تلف شد، و او راه عراق را به قصد ملاقات با یحیی بن خالد برمکی وزیر دربار خلیفۀ عباسی و کمک خواستن از او در پیش گرفت.(26)
4 – سفر محمد بن عمر واقدی به رقه: وقتی محمد بن عمر واقدِي رحمه الله تعالی به عراق رسید، دریافت که وزیر یحیی بن خالد برمکی به همراه امیرالمومنین هارون الرشید در رقه می باشند.( رقه شهر مشهوری در کرانۀ شمالی رود فرات است، که در فاصلۀ 160 کیلومتری حلب واقع گردیده، و امروزه جزء شهرهای مشهور سوریه می باشد) لهذا واقدی تصمیم گرفت تا روانه رقه شود.(26) محمد بن جریر طبرِي در تاریخ الرسل والملوک آورده است: در این سال( صد و هشتادم هجری قمری هارون) الرشید از مدینة السلام(بغداد) روان شد، و از راه موصل آهنگ رقه کرد.(28) و قتی واقدی به رقه رسید، می خواست تا پیش یحیی بن خالد برود، و در این کار نیاز به رهنمائی داشت، او در این کار از قاضی أبوالبخترِي وهب بن وهب بن کبیر قرشِي استمداد جست، اما او واقدی را فریب داد، و مانع دیدار او با یحیی بن خالد برمکی شد. و بالآخره واقدی مأیوس گردید، و دوباره از رقه آهنگ مدینه کرد، تا اینکه به شهر سیلحین(نزدیک حیره میان کوفه و قادسیه در سه فرسخی بغداد) رسید، در این جا با  بکار بن عبدالله زبیرِي برخورد، که او از دوستان بسیار نزدیک واقدِي بود، و کاروان بکار بن عبدالله زبیرِي عازم رقه بود. بکار بن عبدالله او را برگرداند، و به همراهش عازم رقه شد، و زمینه دیدار واقدِي با یحیی بن خالد برمکی را مساعد نمود.(26)
5 – سفر سوم محمد بن عمر واقدِي به عراق: طبقی که در بعضی از منابع آمده است، واقدی سفر سومی نیز به عراق داشته است: چنانچه خطیب در تاریخ بغداد می نویسد: واقدی بعد از دیدار با یحیی بن خالد برمکی وزیر هارون الرشید در رقه، و کمک یحیی بن خالد برمکی و هارون الرشید برای وی، به یحیی گفت: اگر اجازۀ شما با شد، من به واسطۀ دیونی که از مردم بر گردنم می باشد، به مدینه می بروم و بعد از پرداخت قروضی که دارم، به حضور شما باز می گردم، و این ارفاقی کامل در حق من است. یحیی گفت: چنان کن، و وسایل سفرش را مهیا کرد. واقدِي به مدینه رفت، و بعد از پرداختن اموال مردم، دوباره به نزد یحیی در بغداد بازگشت. ابن قتیبه دینورِي نیز در کتاب المعارف به نقل از واقدِي آورده است: واقدی از مدینه به بغداد آمد، و در آن شهر ساکن گردید.(26)
6 - سفر محمد بن عمر واقدِي به شام: سفر محمد بن عمر واقدِي به شهرهای شام را شاگردش محمد بن سعد در کتاب طبقات، خطیب أبوبکر بغدادِي در تاریخ بغداد، إمام شمس الدین ذهِي در کتاب سیر أعلام النبلاء و حافظ ابن عساکر دمشقِي در تاریخ دمشق تائید نموده اند. از جمله ذهبی در کتاب سیر أعلام النبلاء آورده است: واقدِي از صغار تابعین و اشخاصی بعد از ایشان در حجاز و شام حدیث شنیده است.(16) و ابن عساکر دمشقی در تاریخ دمشق می نویسد: واقدِي در دمشق از سعید بن عبدالعزیز بن أبِي یحیی تنوخِي، عبدالرحمن بن عمرو بن أبِي عمرو اوزاعِي، هشام بن غاز بن ربیعه جرشِي، سعید بن بشیر أزدِي و در حمص از أبوخالد ثور بن یزید حمصِي و معاویه بن صالح بن حدیر بن سعید حضرمِي حمصِي حدیث شنیده است.(5) بعضی از منابع برگشت واقدِي از شام را اندکی قبل از قدوم مامون الرشید از خراسان گفته اند. چنان که خطیب در تاریخ بغداد آورده است: واقدِي به شام رفت، و بعد به بغداد مراجعت نمود، اما در آن شهر ساکن نگردید، تا آن که مامون الرشید از خراسان به بغداد آمد. و آمدن مامون به بغداد در سال 204 هجری قمری مطابق سال 8 19 میلادی بوده است.(26 و 35)
  مذهب ابوعبدالله محمد بن عمر واقدی:
   تمام محققین و دانشمندان معترف اند به اینکه أبوعبدالله محمد بن عمر واقدی پیرو اهل سنت و جماعت و از نظر فقهی نزدیک به مذهب حنفی بوده است. موصوف روابط بسیار دوستانه أی با اکثریت علمای احناف داشت، تا جائی که یکی از بزرگترین علمای احناف یعنی علامه محمد بن سماعه تمیمِي بر او نماز جنازه خوانده است. تنها محمد بن إسحاق بن ندیم بغدادِي در کتاب الفهرست او را شیعه خوانده، و می نویسد: واقدِي شیعه نیکوکاری بود، که جانب تقیه را از دست نمی داد. و همین مطلب ابن ندیم را سید محسن امین عاملِي در کتاب اعیان الشیعه تکرار نموده است. اما این گفتۀ ابن ندیم قانع کننده نیست، زیرا به همراه اینکه مشاهیر مولفین مثل ابن سعد کاتب واقدِي، إمام ابوعبدالله شمس الدین ذهبِي، حافظ ابن حجر عسقلانِي و دیگران در کتب خود شرح حال بسیار مفصلِي برای او نگاشته اند، هیچ گونه اشاره أی دربارۀ تشیع وی نکرده اند. و نیز علمای علم رجال مانند إمام أحمد بن حنبل، أبِي حاتم رازِي، محمد بن حبان بستِي و غیره در حالی که در کتب رجالی خویش سخنان زیادی درباره واقدی گفته اند، اما هیچ یکی از آنها در مورد جرح و تعدیل واقدِي طعن تشیع را بر وی وارد نساختند. و حتی در کتب رجالی شیعی هم چیزی درباره تشیع واقدی گفته نشده است. و تعدادی نیز از جمله حافظ ابن حجر عسقلانِي در کتاب لسان المیزان خود ابن ندیم را شیعه با گرایش کلامی معتزلِي خوانده است. و اینکه سید محسن امین عاملِي گفته ابن ندیم را در کتابش آورده، این از عادات تعدادی از علمای متاخر تشیع بوده، چنان که برای شیعه بودن هر عالم و دانشمندی دلائل ساختگی می آوردند، تا جائی که به شیعه تراش معروف  شدند.(26)
دوران قضاوت محمد ین عمر واقدی در بغداد:
  اولین ارتباطی که بین أبوعبدالله محمد بن عمر واقدی و أبوجعفر هارون بن محمد معروف به هارون الرشید خلیفه عباسی حاصل شد، درسال 170 هجری قمری مطابق سال  786 میلادی بود، زیرا هارون الرشید در شب جمعه چهاردهم ماه ربیع الاول سال 170 هجری قمری بعد از مرگ برادرش موسی بن محمد بن عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس معروف به هادی به خلافت رسید، و هم در این سال به همراه وزیرش یحیی بن خالد برمکی قصد ادای مراسم حج نمود، و وقتی که به مدینه رسید، در جستجوی کسی شد، که او را به  جای های تاریخی و دینی رهنمائی کند، مردم واقدی را  که در این زمینه آگاهی کاملی داشت، به او نشان دادند، و بدین صورت بین هارون الرشید و وزیرش یحیی بن خالد برمکی از یک طرف و ابوعبدالله محمد بن عمر واقدی از طرف دیگر معرفت کاملی حاصل گردید. و ده سال بعد یعنی در سال 180 هجری قمری وقتیکه واقدِي به بغداد رفت، هارون الرشید او را بحیث قاضی قسمت شرقی بغداد مقرر نمود. و باز زمانی که مامون بر برادرش امین فائق گردید، و در سال 204 هجری قمری از خراسان به بغداد آمد، واقدی را به وظیفۀ قضاوت در محله عسکر المهدی گماشت، و او را امر کرد تا نماز جمعه مسجد رصافه را برگزار نماید. طبق گفته ابن قتیبه واقدی چهار سال قاضی عسکر المهدی بود تا آنکه در سال 207 هجری قمری وفات یافت.(26)
وفات واقدی:
   در تاریخ وفات أبوعبدالله محمد بن عمر واقدِي اختلاف است، حافظ ابن عساکر دمشقِي در کتاب تاریخ دمشق و محمد بن جعفر بن إدریس حسنِي کتانِي در کتاب الرسالة المستطرفه وفات واقدِي را در سال 206 هجری قمری گفته اند.(5 و 20) محمد بن سعد کاتب واقدِي در کتاب طبقات، أبوالفرج عبدالرحمن بن علی قرشِي تمیمِي بکرِي معروف به ابن الجوزِي در کتاب المنتظم، عزالدین ابن اثیر جزرِي در تاریخ کامل، إمام شمس الدین ذهبِي در سیر أعلام النبلاء، إمام أبوسعد عبدالکریم سمعانِي در کتاب الأنساب، خلیفه بن خیاط عصفرِي در کتابهای تاریخ و طبقات و تعداد زیادی دیگر از مورخین وفات او را در سال 207 هجری قمری آورده اند.(6، 8، 12، 13، 16، 26 و32)  و برخی دیگر از مورخین از جمله خطیب أبوبکر بغدادِي صاحب تاریخ بغداد را گمان بر آن بوده، که وفات واقدِي در سال 209 هجری قمری بوده است.(4) اما قول صحیح و اتفاق نظر بر آن است که واقدی در شامگاه روز دوشنبه یازدهم ماه ذی الحجه سال 207 هجری قمری مطابق بیست وهفتم ماه اپریل سال 823 میلادی به سن 78 سالگی در بغداد وفات یافت، و در روز سه شنبه قاضی بخش غربی بغداد علامه أبوعبدالله محمد بن سماعة بن عبیدالله بن هلال تمیمِي کوفِي محدث و فقیه بزرگ حنفِي  بر او نماز جنازه خواند، و او را در قبرستان خَیزُران بغداد در کنار قبر إمام أبوحنیفه به خاک سپردند.(24، 25، 26، 27، 30 و 32)
   أساتیذ و کسانی که واقدِي از آن ها حدیث روایت کرده است:
    محمد بن عمر واقدِي از إبراهیم بن جعفر بن محمود بن محمد بن مسلم حارثِي، إبراهیم بن سالم بن أبِي أمیه، إبراهیم بن سعد بن إبراهیم بن عبدالرحمن زهرِي، إبراهیم بن عبدالله بن سعد بن خیثمه، إبراهیم بن فضل بن أبِي سوید ذراع، إبراهیم بن محمد بن ثابت بن شرحبیل أنصارِي، إبراهیم بن محمد بن حارث فزارِي، إبراهیم بن محمد بن سعد بن مالک بن وهیب زهرِي، إبراهیم بن محمد بن عبدالرحمن بن ثوبان مدینِي، إبراهیم بن نافع مخزومِي، أحمد بن خازم معافرِي، أسامه بن زید بن أسلم عدوِي، أسامه بن زید لیثِي، إسحاق بن حازم زیات، إسحاق بن عبدالله بن خارجه بن زید أنصارِي، إسحاق بن محمد بن عبدالرحمن مخزومِي، إسرائیل بن یونس بن أبِي إسحاق سبیعِي، إسماعیل بن إبراهیم بن عبدالرحمن قرشِي، إسماعیل بن إبراهیم بن عُقبه قرشِي، إسماعیل بن عیاش بن سلیم عنسِي، أفلح بن حمید بن نافع أنصارِي، أفلح بن سعید أنصارِي، أیمن بن نابل حبشِي، أیوب بن نعمان بن سعد کوفِي، بکیر بن مسمار قرشِي، ثابت بن قیس غفارِي، ثور بن یزید بن زیاد رحبِي، أبوخالد ثَور بن یزید حِمصِي، جاریه بن أبِي عمران مدنِي، حاتم بن إسماعیل بن محمد بن عجلان حارثِي، حجاج بن صفوان بن أبِي یزید مدنِي، حزام بن هشام بن حبیش خزاعِي، حسن بن زید بن حسن بن علی بن أبِي طالب هاشمِي، حکیم بن محمد بن قیس بن مخرمه بن مطلب قرشِي، حمزه بن عبدالواحد قرشِي، خارجه بن حارث بن رافع جهنِي، خارجه بن عبدالله بن سلیمان أنصارِي، خالد بن أبِي بکر بن عبدالله قرشِي، خالد بن ربیعه بن هلال أسدِي، خالد بن عبدالله طحان، خالد بن قاسم بیاضِي، خلف بن خلیفه بن صاعد أشجعِي، داود بن خالد عطار، داود بن خالد بن دینار مدنِي، داود بن عبدالرحمن عبدِي، داود بن قیس صنعانِي، ربیعه بن عثمان تَیمِي، زبیر بن موسی بن میناء مکِي، سعد بن إبراهیم بن عبدالرحمن بن عوف قرشِي، سعید بن بَشیر أزدِي، سعید بن عبدالعزیز بن أبِي یحیی تنوخِي، سعید بن مسلم بن بانک مدنِي، سعید بن مسلم بن قماذین، سعید بن مسیب بن حزن قرشِي، سُفیان بن سعید بن مسروق ثَورِي، سفیان بن عیینه بن میمون هلالِي، سلمه بن بخت مدنِي، سلمه بن عبدالله بن عمر بن أبِي سلمه مخزومِي، سلیمان بن بلال قرشِي، سلیمان بن سلیم کنانِي، سیف بن أبِي سلیمان مخزومِي، شریح بن یزید حضرمِي، شیبان بن عبدالرحمن تمیمِي، شیبه بن عثمان بن عبدالله قرشِي، صالح بن خوات بن صالح بن جبیر بن نعمان أنصارِي، ضحاک بن عثمان بن عبدالله بن خالد حزامِي، ضمره بن سعید بن عمرو أنصارِي، عائشه دختر سعد بن مالک بن وهیب قرشیه، عاصم بن سوید بن عامر بن یزید بن جاریه أنصارِي، عاصم بن عبدالله بن نعیم بن همام قینِي، عبدالجبار بن عُماره أنصارِي، عبدالحکیم بن عبدالله بن أبِي فروة أموِي، عبدالحمید بن جعفر بن عبدالله أنصارِي، عبدالحمید بن عمران بن أبِي أنس جعفِي، عبدالحمید بن أبِي أویس أصبحِي، عبدالرحمن بن إبراهیم قاص، عبدالرحمن بن حارث بن عبدالله بن عیاش مخزومِي، عبدالرحمن بن سلیمان بن عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه، عبدالرحمن بن عبدالعزیز بن عبدالله إمامِي، عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالرحمن أنصارِي، عبدالرحمن بن عثمان بن وثاب، عبدالرحمن بن عمرو بن أبِي عمرو أوزاعِي، عبدالرحمن بن فضل بن عباس هاشمِي، عبدالرحمن بن فضل بن موفق، عبدالرحمن بن محمد بن عمر مخزومِي، عبدالرحمن بن أبِي الرجال أنصارِي، عبدالرحمن بن أبِي الزناد قرشِي، عبدالرحمن بن أبِي الموالی مدنِي، عبدالسلام بن مصعب سلمِي، عبدالعزیز بن مطلب بن عبدالله قرشِي، عبدالعزیز بن جُریج مکِي، عبدالعزیز بن محمد بن عبید دراوردِي، عبدالله بن احمد بن محمد بن أبِي مریم غسانِي، عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعِي، عبدالله بن جعفر بن عبدالرحمن بن مسور زهرِي، عبدالله بن حارث بن فضل انصارِي، عبدالله بن حارث بن محمد بن حاطب حاطبِي، عبدالله بن زید بن أسلم قرشِي، عبدالله بن سلیمان بن أبِي سلمه أسلمِي، عبدالله بن عبدالرحمن جمحِي، عبدالله بن عبدالرحمن بن معمر أنصارِي، عبدالله بن عبدالرحمن بن یحنس حجازِي، عبدالله بن عبدالرحمن بن یعلی بن مره طائفِي، عبدالله بن عصمه عجلِي، عبدالله بن محمد بن سمعان أسلمِي، عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن أبِي طالب قرشِي، عبدالله بن محمد مدنِي، عبدالله بن مسلمه بن قعنب حارثِي، عبدالله بن منیب بن عبدالله حارثِي، عبدالله بن موسی بن إبراهیم بن محمد قرشِي، عبدالله بن یزید بن أقنع باهلِي، عبدالله بن یزید بن عبدالله بن قسیط لیثِي، عبدالله بن یزید بن فنطس هذلِي، عبدالملک بن حسن بن أبِي حکیم جارِي، عبدالملک بن زید بن سعید بن زید بن عمرو عدوِي، عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریج مکِي، عبدالملک بن عبدالعزیز بن عبدالله ماجشون، عبدالملک بن عیسی بن عبدالرحمن ثقفِي، عبدالملک بن محمد بن عبدالرحمن بلخِي، عبدالملک بن میسره فزارِي، عبدالواحد بن قیس أفطس، عبید بن سلیمان باهلِي، عبید بن یحیی أسدِي، عبیدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر عدوِي، عثمان بن سلیمان أزدِي، عثمان بن عبدالله بن موهب تمیمِي، عثیم بن قیس بن کثیر بن کلیب جهنِي، عطاف بن خالد بن عبدالله مخزومِي، علی بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن أبِي طالب قرشِي، علی بن مسلم بن خباب، علی بن مسهر بن علی بن عمیر قرشِي، علی بن نجاد رفاعِي، عمر بن سعید بن أبِي الحسین قرشِي، عمر بن سلمه بن أبِي یزید مدنِي، عمر بن صالح رعینِي، عمر بن عثمان بن عمر بن موسی بن عبیدالله قرشِي، عمر بن محمد بن زید بن عبدالله بن عمر عمرِي، عمر بن محمد بن عمر بن معدان أزدِي، عمر بن أبِي مسلم عاصر، أبوإسحاق عمرو بن بن عبدالله بن عبید سبیعِي، عمرو بن عثمان بن عبدالرحمن بن سعید قرشِي، عمرو بن عثمان بن عبدالله بن موهب قرشِي، عمرو بن عثمان بن عمرو بن هانِي مدنِي، عیسی بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب قرشِي، عیسی بن عبدالرحمن بن أبِي لیلی أنصارِي، عیسی بن نعمان بن رفاعه بن رافع أنصارِي، عیسی بن ماهان بن اسماعیل رازِي، غَوث بن سلیمان بن زیاد بن نُعیم حَضرمِي، فاید مولای عبادل، فروة بن زبید بن طوس مدینِي، فضل بن دکین ملائِي، فلیح (عبدالملک) بن سلیمان بن رافع أسلمِي، قاسم بن مالک مزنِي، قدامه بن موسی بن عمر بن قدامه بن مظعون جمحِي، قیس بن ربیع أسدِي، کَثِير بن زید أسلمِي، مالک بن أنس بن مالک بن أبِي عامر أصبحِي، مالک بن محمد بن عبدالرحمن بن عبدالله أنصارِي،  مجمع بن یعقوب بن مجمع بن یزید بن جاریه أنصارِي، محمد بن إسحاق بن یسار بن خیار قرشِي، محمد بن أبِي فدیک إسماعیل بن مسلم بن دینار دیلِي، محمد بن جعفر بن أبِي کثیر أنصارِي، محمد بن حرب خولانِي، محمد بن خوط باهلِي، محمد بن راشد خزاعِي، محمد بن رفاعه بن ثعلبه قرظِي، محمد بن سعید طائفِي، محمد بن سهل بن أبِي حثمه أنصارِي، محمد بن صالح بن دینار تمار، محمد بن عبدالله بن کثیر بن صلت کندِي، محمد بن عبدالله بن مسلم برادرزادۀ زُهرِي، محمد بن عبدالرحمن بن مغیره بن حارث أبِي ذِئب قرشِي عامرِي، محمد بن عثمان بن عبدالرحمن بن سعید مخزومِي، محمد بن عَجلان مدنِي، محمد بن عمران بن عبدالرحمن بن طلحه عبدِي، محمد بن عمرو دیلِي، محمد بن موسی بن أبِي عبدالله فطرِي، محمد بن نعیم بن عبدالله قرشِي، محمد بن هلال مذحجِي، محمد بن یحیی بن سهل بن أبِي خیثمه أنصارِي، محمد بن یعقوب بن عتبه بن مغیره ثقفِي، محمد بن یوسف بن عبدالله بن یزید أعرج، مخرمه بن بکیر بن عبدالله بن أشج قرشِي، مروان بن معاویه بن حارث فزارِي، مسلمه بن عبدالله بن عروه بن زبیر قرشِي، مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر زبیرِي، معاذ بن محمد بن عمرو بن محصن أنصارِي، معاذ بن محمد بن معاذ بن محمد أنصارِي، مُعاویه بن صالح بن حدیر بن سعید حَضرمِي، مَعمَر بن راشد أزدِي، منذر بن عبدالله بن منذر بن مغیره قرشِي، منصور بن حازم لیثِي، منصور بن سلمه هذلِي، منصور بن معتمر بن عبدالله بن ربیعه سلمِي، منکدر بن محمد تیمِي، موسی بن داود ضبِي، موسی بن شیبه بن عمرو بن عبدالله بن کعب أنصارِي، موسی بن عبید، موسی بن محمد أنصارِي، موسی بن یعقوب بن عبدالله زمعِي، نافع بن ثابت بن عبدالله بن زبیر أسدِي، نافع بن عبدالرحمن بن أبِي نعیم مدنِي، نافع مولای ابن عمر، أبِي مَعشَر نَجِيح بن عبدالرحمن سندِي مدنِي، نفاعه بن مسلم جعفِي، هارون بن إبراهیم أهوازِي، هاشم بن هاشم بن عتبه بن أبِي وقاص زهرِي، هشام بن سعد قرشِي، هشام بن عماره بن قعقاع بن شبرمه ضبِي، هِشام بن عُماره نُوفلِي، هشام بن غاز بن ربیعه جُرَشِي، هشیم بن بشیر بن قاسم بن دینار سلمِي، ولید بن کثیر قرشِي، ولید بن مسلم بن شهاب عنبرِي، یحیی بن أبِي لبیبه أنصارِي، یحیی بن شبل بلخِي، یحیی بن عبدالعزیز شامِي، یحیی بن عبدالله بن أبِي قتاده أموِي، یحیی بن میمون ضبِي، یحیی بن میمون قاضِي، یعقوب بن عتبه بن مغیره ثقفِي، یعقوب بن عمرو بن عبدالله ضمرِي، یعقوب بن عمرو بن کعب معافرِي، أبِي حَزرَه یعقوب بن مجاهد مخزومِي، یعقوب بن محمد لیثِي، أبِي بکر بن عبدالله بن أبی سَبرَه قرشِي عامرِي مدنِي، أبوبکر بن یحیی بن نصر أنصارِي و خلایقی دیگر حدیث روایت نموده است.(1 و 34)
   شاگردان و کسانی که از محمد بن عمر واقدِي حدیث روایت کرده اند:  
    روایان حدیث از أبوعبدالله محمد بن عمر واقدِي اشخاص ذیل می باشند: إبراهیم بن احمد بن عبدالله همدانِي، إبراهیم بن اسحاق بن ابراهیم بن بشیر حربِي، ابراهیم بن منذر بن عبدالله حزامِي، أحمد بن أیوب بن راشد ضبِي، أبوجعفر أحمد بن خلیل بن ثابت بُرجَلانِي، أحمد بن جعفر بن محمد بن سلم بن راشد ختلِي، أحمد بن رجاء فِریابِي، أحمد بن سنان بن أسد بن حبان قطان، أبوعَصِيده أحمد بن عُبید بن ناصح نَحوِي، أحمد بن عمرو بن عبدالخالق بن خلاد عتکِي، أحمد بن فَضل دِهقان، أحمد بن محمد بن ولید غسانِي، أبوبکر أحمد بن منصور رَمادِي، أبوبکر أحمد بن ولید فحّام بغدادِي، إسحاق بن ابراهیم بن محمد صفار، إسحاق بن بهلول بن حسان بن سنان تنوخِي، إسحاق بن سلیمان بن فیروز شیبانِي، إسماعیل بن اسد بن شاهین بغدادِي، إسماعیل بن سعید شالنجِي، بکر بن عبدالوهاب بن محمد بن ولید مدنِي، جعفر بن محمد بن حسن بن مستفاض فریابِي، جندل بن والق بن هجرس تغلبِي، حارث بن محمد بن أبِي أسامه تمیمِي، حامد بن یحیی بن هانی بلخِي، حسن بن داود بن مِهران، أبوحسان حسن بن عثمان بن حماد زَیادِي، حسن بن فرج غزِي، حسن بن مکرم بن حسان بزاز، حسین بن علی بن یزید بن سلیم صدائِي، حسین بن محمد بن عبدالرحمن بن فهم بغدادِي، حسین بن مَرزوق، حفص بن عمرو بن ربال بن  ابراهیم بن عجلان ربالِي، حماد بن إسحاق بن إسماعیل بن حماد أزدِي، خلیفه بن خیاط عصفرِي، ذؤیب بن عمامه سَهمِي، رجاء بن جارود بغدادِي، روح بن عباده بن علاء بن حسان بن عمرو قیسِي، زریق بن سخت بصرِي، سُلیمان بن داود بن بشر بن زیاد شاذکونِي، أبوداود سلیمان بن  داود بن جارود طیالسِي، سلیمان بن محمد بن سلیمان رعینِي، عباس بن عبدالعظیم عنبرِي، عبدالحمید بن حمید بن نصر کشِي، عبدالحمید بن أبِي أویس أصبحِي، عبدالله بن حسن هاشمِي، عبدالله بن محمد بن رستم، أبوبکر عبدالله بن محمد بن أبِي شَیبَه عبسِي، عبدالله بن ولید بن هشام، عبدالله بن وهب بن مسلم قرشِي، علی بن حرب بن محمد طائِي، علی بن معبد بن نوح مصرِي، علی بن یزید صُدائِي، عمر بن شبه بن عبیده بن زید نمیرِي، عیسی بن جعفر ریاحِي، أبوعبید قاسم بن سلام هروِي، مالک بن یحیی بن مالک بن کثیر بن راشد همدانِي، محمد بن ابراهیم بن مسلم بن  سالم خزاعِي، محمد بن أحمد بن یزید بن دینار تمیمِي، محمد بن إدریس بن عباس شافعِي، محمد بن إسحاق بن إبراهیم صنعانِي، أبوبکر محمد بن إسحاق بن جعفر صَاغانِي، محمد بن إسماعیل بن سالم صائغ، محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب طبرِي، محمد بن خلیل بن عیسی مخرمِي، کاتبش محمد بن سعد بن منیع هاشمِي معروف به محمد بن سعد  کاتب واقدِي، محمد بن سعد بن محمد بن حسن بن عطیه عوفِي، محمد بن سلام بن عبدالله بن سالم جمحِي، محمد بن شجاع ابن ثَلجِي، محمد بن صالح بن مهران بصرِي، محمد بن عبدالله بن حمدویه بن نعیم حاکم نیشابورِي، محمد بن عبدالله بن اسماعیل رازِي، محمد بن عبدک بن سالم قزار، محمد بن عبدالملک بن مروان بن حکم واسطِي، محمد بن عثمان بن مخلد تمار، محمد بن علاء بن کریب همدانِي، محمد بن فرج بن عبدالوارث هاشمِي، محمد بن فرج بن محمود أزرق، محمد بن محمد بن عمر بن حکم عطار، محمد بن یحیی بن أبِي حاتم أزدِي، محمد بن یحیی بن علی بن عبدالحمید کنانِي، محمد بن یعقوب بن یوسف بن معقل أموِي، مفضل بن غسان بن مفضل غلابِي، نصر بن داود بن منصور بن طوق صاغانِي، هارون بن سلیمان بن بشیر دیک، هارون بن عبدالله بن محمد بن کثیر زهرِي، ولید بن صالح ضبِي، یحیی بن إسحاق بن ابراهیم مدائنِي، یحیی بن أبِي خَصِیب، یحیی بن مغیره بن اسماعیل بن ایوب قرشِي، یعقوب بن حمید بن کاسب مدنِي، یعقوب بن محمد نهرتیرِي، وعده أی دیگر.(1 و 34)
نظرات و دیگاههای تعدادی از علماء و دانشمندان راجع به محمد بن عمر واقدی:
أبومحمد مسیبِي می گوید: محمد بن عمر واقدِي ثقه و قابل اعتماد است.(34)
أبویحیی زکریا بن محمد أزهرِي نیز او را ثقه و قابل اعتماد خوانده است.(7)
إبراهیم بن إسحاق حربِي می گوید: محمد بن عمر واقدی در امر اسلام امین مردم بوده، و آگاه ترین و دانشمندترین مردم در تاریخ اسلام می باشد، اما راجع به دوران جاهلیت چیزی نمی دانسته است.(7)
 إبراهیم بن جابر فقیه به نقل از أبوبکر محمد بن إسحاق صاغانِي او را ثقه خوانده، و می گوید: به خداوند سوگند! اگر واقدِي در نزدم ثقه نمی بود، هرگر از وی روایت نمی کردم.(16)
أبوعبید قاسم بن سلام هروِي می گوید: محمد بن عمر واقدِي ثقه است.(7)
یعقوب مولای أبِي عبیدالله می گوید: از عبدالعزیز بن محمد دراوردِي شنیدم، که می گفت: محمد بن عمر  واقدِي امیرالمومنین در حدیث است.(6)
أحمد بن علی الأبَّار می گوید:  از مجاهد بن موسی ختلِي شنیدم، که می گفت: من از کسی حافظ تر از واقدِي حدیث ننوشتم.(16)
محمد بن أحمد ذهلِي می گوید: محمد بن عمر واقدِي ثقه است.(34)
 موسی بن هارون به نقل از مصب بن عبدالله زبیرِي او را ثقه و قابل اعتماد خوانده، و می گوید: مصعب گفته است: من هرگز کسی را مثل محمد بن عمر واقدِي ندیده ام.(16)
موسی بن هارون از مصعب بن عبدالله زبیرِي روایت نموده، که گفت: از عبدالله بن مبارک شنیدم، که می گفت: به مدینه رفتم، و مرا به شیخی دیگر غیر از واقدِي رهنمائی نکردند.(7)
یزید بن هارون أیلِي می گوید: محمد بن عمر واقدِي ثقه است.(34)
یعقوب بن شیبه سدوسِي او را ثقه خوانده است، و می گوید: وقتی واقدی به جانب غربی بغداد نقل مکان نمود، کتاب هایش را بر صد بیست بار حمل نمودند.(16)
أبِي حذافه سهمِي می گوید: کتاب های واقدِي ششصد صندوق بود.(16)
محمد بن سلام جُمَحِي می گوید: محمد بن عمر واقدِي دانشمند روزگارش بود.(16)
جابر بن کردِي می گوید: از یزید بن هارون شنیدم، که می گفت:  محمد بن عمر واقدِي ثقه است.(16)
ابن سیدالناس به نقل از یحیی بن معین می گفته است: واقدی بیست هزار حدیث از پیامبر اسلام(ص) را جمع کرده است، که همگی تازگی داشته و قبلاً ثبت نشده اند.(27)
أبوأحمد حاکم او را ذاهب الحدیث خوانده است.(34)
أبوبشر دولابِي می گوید: محمد بن عمر واقدی متروک الحدیث است.(7)
ابن نمیر و إسماعیل بن زکریا حدیث او را ترک کرده اند.(7)
 یحیی بن معین او را ضعیف خوانده است.(34)
 أبوبکر بیهقِي می گوید: حدیث وی قوی نیست.(34)
 یونس بن عبدالأعلی می گوید: محمد بن إدریس شافعِي برایم گفت: کتاب های واقدِي تمام شان دروغ است.(16)
أبوالعرب به نقل از شافعِي می گوید: در مدینه هفت کس بودند، که اسناد دروغین می ساختند، و یکی از جملۀ آنها واقدِي بود.(7)
أبوداود سجستانِي می گوید: حدیث او را نمی نویسم، و نه هم از او حدیث روایت می کنم.(7)
إسحاق بن راهویه می گوید: واقدی در نزد من از جمله کسانی است که حدیث می ساختند.(7)
زکریا بن یحیی ساجِي او را متهم گفته است.(34)
محمد بن بشار عبدِي می گوید: من دروغ گوتر از واقدِي ندیدم.(34)
محی الدین نووِي در شرح المهذب در کتاب غسل می نویسد: همگی در ضعف واقدی اتفاق نظر دارند.(7)
مسلم بن حجاج نیشابورِي او را متروک الحدیث گفته است.(16)
أبوعبیدالله معاویه بن صالح دمشقِي می گوید: واقدِي ضعیف است.(34)
أحمد بن شعیب نسائِي در قسمت ضعفاء محدثین آورده است، که دروغ گویان معروف به دروغ گوئی بر رسول الله (ص) چهارم کس بودند: 1 –  ابن أبِي یحیی در مدینه . 2 – واقدِي در بغداد. 3 – مُقاتِل بن سُلیمان در خراسان . 4 – محمد بن سعید مصلوب در شام.(16)
آنچه در کتب بزرگان راجع به محمد بن عمر واقدِي آمده است:
   إمام محمد بن إسماعیل بخاری در تاریخ کبیر می نویسد: محمد بن عمر واقدِي مدنی قاضی بغداد از معمر و مالک حدیث روایت نموده است. علماء درباره اش سکوت نمودند، و أحمد و ابن نمیر حدیثش را ترک کردند. نامبرده در سال 207 هجری قمری یا اندکی بعد از آن وفات نموده است.(2)
    إمام حافظ أبِي محمد عبدالرحمن ابن أبِي حاتم محمد بن إدریس تمیمِي حنظلِي رازِي در کتاب الجرح والتعدیل می نویسد: محمد بن عمر واقدِي أسلمِي مکنی به أبوعبدالله قاضی از موالی بنِي سهم بوده، و قضاء بغداد را بدوش داشته، و در آن شهر وفات نموده است.(23)
   عبدالرحمن بن أبِي حاتم از پدرش و او از معاویه بن صالح بن أبِي عبیدالله أشعرِي دمشقِي روایت نموده، که گفته است: از سنید بن داؤد شنیدم که می گفت: ما در نزد هشیم بودیم، واقدی داخل شد، و هشیم در باره آنچه از احادیث حفظ داشت، از او سوال کرد. واقدی برایش گفت: در نزد تو چست، ای ابومعاویه! او پنج و یا شش حدیث را در این باب ذکر کرد. و بعد او برای واقدی گفت: در نزد تو چیست؟ و او سی حدیث را از رسول الله(ص)، اصحاب و تابعین برای او روایت نمود. و بعد می گوید: از او از مالک سوال کردم، و از ابن أبی ذئب سوال کردم، و سوال کردم، و سوال کردم........ و دیدم که روی هشیم تغیر کرد، و واقدی بر خاست، و بیرون شد، هشیم گفت: اگر دروغگو باشد، در دنیا مثل او نیست. و اگر راستگو باشد، در دنیا مثل او نیست.(23)
 ابن أبِي حاتم از یونس بن عبدالأعلی روایت نموده، که گفته است: شافعی برایم گفت: کتاب های واقدی دروغ است.(23)
 ابن أبِي حاتم از أحمد بن سلمه نیشابورِي و او از إسحاق بن منصور روایت نموده ، که گفت: أحمد بن حنبل گفته است: واقدِي بود که حدیث را منقلب می کرد، حدیث برادرزاده زهرِي را بر معمر می آورد، و مثل آن إسحاق بن راهویه او را شدیدتر وصف نموده، و گفته است: او در نزد من از کسانی است که حدیث وضع می کرده اند.(23)
 عبدالرحمن بن أبِي حاتم می گوید: در آنچه أبوبکر بن أبِي خیثمه برایم نوشت، گفته است که از یحیی بن معین شنیدم، که می گفت: حدیث واقدِي را ننویس، و واقدی چیزی نیست.(23)
    عبدالرحمن بن أبِي حاتم می گوید: از پدرم در باره محمد بن عمر واقدِي مدینِي سوال کردم، او گفت: متروک الحدیث است، و حدیث او را به روایت از مدینیین یافتم، از شیوخ مجهولی احادیث منکری را روایت می کرد، با خود گفتم: احتمال دارد که همین احادیث منکر از خودش باشد، و احتمال دارد این ها از همان شیوخ مجهول باشد، و بعد نگاه کردم بر احادیثی که از ابن أبی ذئب و معمر روایت نموده، چرا که احادیث آن ها را حفظ می کرده، دیدم که روایت می کند از آن ها احادیث منکری را و دانستم که آن ها از او است، و ترک کردم حدیثش را.
    عبدالرحمن بن أبِي حاتم می گوید: سوال کردم از أبوزرعه درباره محمد بن عمر واقدی. گفت: ضعیف است. گفتم: حدیث او را نوشته کرده اند؟ گفت: حدیث وی مرا به تعجب نمی آورد مگر از روی اعتبار، و مردم حدیث او را ترک کرده اند.(23)
    حافظ أبِي بکر أحمد بن علی بن ثابت معروف به خطیب بغدادِي در تاریخ بغداد آورده است: أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد واقدِي مدینِي متولی قضاء شرق بغداد و مردی کریم، جواد و مشهور به سخاوت بود. واقدِي به بغداد آمد، و قاضی جانب شرقی بغداد شد. واقدی از جملۀ کسانی است، که در شرق و غرب جهان مشهور و معروف بوده اند، و دانش و علمش در موضوع شناختن اخبار مردم بر کسی پوشیده نیست، و نبوغ واقدِي در فنون مختلف علوم از قبیل مغازی، سیر، طبقات، اخبار زمان رسول الله(ص)، حوادث بعد از فوت پیامبر اسلام (ص)، فقه، اختلاف مردم در حدیث و غیره از کتاب های او مشخص می شود.(4)
   أبوالقاسم أزهرِي از محمد بن عباس خزاز و او از احمد بن معروف و او از حسین بن فَهم  روایت نموده، که گفت: محمد بن عمر بن واقد مولای عبدالله بن بُرَیده أسلمِي و از اهالی مدینه بوده است. وی در سال 180 هجری قمری به بغداد آمد، و باز به شام و رقه رفت، باز دوباره به بغداد مراجعه کرد، تا آن که مامون از خراسان به بغداد آمد، و او را متولی قضاء محلۀ عسکرالمهدی گردانید. او تا هنگام مرگ قاضی آن محله در بغداد بود، تا آن که در شب سه شنبه یازدهم ماه ذی الحجه سال 207 هجری قمری به عمر 78 سالگی درگذشت، و در روز سه شنبه در قبرستان خَیزران به خاک سپرده شد. ولادت او را در سال 130 هجری قمری در آخر خلافت مروان بن محمد خلیفه اموی گفته اند. واقدی عالم به مغازی، اختلاف مردم و احادیث شان بوده است.(4)
   محمد بن یحیی عنبرِي از واقدِي روایت نموده، که گفت: من در مدینه حناط(تاجر گندم) بودم، صد هزار درهم مردم در نزدم بود، و با آن مضاربت می کردم، پول ها تلف شد، قصد رفتن به عراق را نمودم، و به نزد یحیی بن خالد (برمکِي) رفتم.(4)
   احمد بن سلیمان بن علی مقرئ از عبدالرحمن بن عمر خلال و او از محمد بن احمد بن یعقوب بن شیبه روایت نموده، که گفت: از پدرم شنیدم، که می گفت: وقتی واقدی از جانب غربی بغداد به این جا نقل مکان کرد، کتاب هایش را بر 120 بارکش حمل نمود.(4)
   أزهرِي از عبیدالله بن عثمان بن یحیی و او از ابوعلی حامد بن محمد هروِي و او از حسن بن محمد مؤدب روایت نموده، که می گوید: از یحیی بن احمد بن عبدالله بن جبله شنیدم، که به حکایت از أبِي حذافه می گفت: از برای واقدِي ششصد صندوق کتاب بود.(4)
   حسن بن أبِي طالب از محمد بن عباس و او از ابوالحسین بن مغیره و او از ابوجعفر احمد بن محمد ضبعِي و او از اسماعیل بن مُجَمَّع کلبِي روایت نموده، که گفت: از أبوعبدالله واقدِي شنیدم، که می گفت: من هرگاه کسی از فرزندان صحابه و شهداء و سایر وابستگان شان را می دیدم، و می یافتم، از وی می پرسیدم، که آیا خبر و گزارشی از کسان خود راجع به چگونگی شهادت و جای شهادت وی دارید، و شنیده اید؟ و چون خبر را می شنیدم، به محل واقعه می رفتم، و آن را از نزدیک مشاهده می کردم، چنان که به منطقۀ مُرَیسیع رفتم، و آن جا را از نزدیک معاینه و مشاهده کردم، و محل هیچ غزوه أی را نبود، که من به آنجا نرفته باشم، و آن را از نزدیک ندیده، و آن را مشاهده و معاینه نکرده باشم. ابن منیع از قول هارون بن موسی فَروِي می گوید: واقدی را در مکه دیدم، که پشتی چرمی(مشک مانندی) که در آن آب بود، به همراه داشت. برایش گفتم: می خواهی کجا بروی؟ گفت: اراده دارم، که به منطقۀ حنین بروم، تا آن جا را که محل غزوۀ حنین بود ببینم.(4)
   أزهرِي از محمد بن عباس و او از أبوأیوب سلیمان بن إسحاق و او از إبراهیم حربِي روایت نموده، که می گوید: از(محمد بن إسحاق) مسیبِي شنیدم، که می گفت: روزی واقدِي را دیدیم، که در مسجد مدینه کنار ستونی نشسته، و چیزی را درس می دهد، برایش گفتیم: چه چیزی را درس می دهی؟ گفت: قسمت های از مغازی را.(4)
   أزهرِي از محمد بن عباس و او از أبوأیوب و او از إبراهیم حربِي، همچنین إبراهیم بن عمر برمکِي از عبیدالله بن محمد بن محمد بن حمدان عُکبَرِي و او از محمد بن أیوب بن معافَی و او از إبراهیم حربی روایت نموده، که گفت: از مُسَیبِي شنیدم، که می گفت: برای واقدِي گفتیم: چرا رجال و متن حدیث های مختلف را یکجا می کنی و از آنها یک متن واحد می سازی؟ اگر حدیث هر شخص را جداگانه بگوی بهتر است. واقدی گفت: زیاد طولانی می شود. ما گفتم: ما راضی هستیم. واقدی یک جمعه غیبت کرد، بعد احادیث مربوط به غزوه احد را در بیست جلد آورد. و برمکی می گوید: در صد جزوه آورد. ما گفتیم: همان روش پیشین بهتر است.(4)
   واقدِي چنان که از علم او یاد کردیم، به همراه همان وسعت علم و کثرت حفظش، قرآن را حفظ نداشت. حسین بن محمد بن جعفر رافقِي(رافعِي) از قاضی أبوبکر أحمد بن کامل و او از محمد بن موسی بربرِي روایت نموده، که می گوید: مامون برای واقدی گفت: اراده دارم که فردا تو نماز جمعه مردم را بخوانی. واقدی امتناع کرد. مامون گفت: این امر حتمی است. واقدی گفت: ای امیرالمومنین! به خداوند سوگند! من سوره جمعه را حفظ ندارم. مامون گفت: من در حفظ آن با تو کمک می کنم، و شروع کرد، که او را یاری نماید، تا سورۀ جمعه را حفظ کند، و به او سورۀ جمعه را تلقین می کرد، تا آن که حفظ واقدی به نصف سورۀ جمعه رسید. و شروع کرد که نصف آخر آن را حفظ نماید، اما چون نصف آخر را حفظ نمود، نیمه اول را فراموش کرد. مامون خسته شد، و او را خواب آمد، و برای علی بن صالح گفت: تو در حفظ سورۀ جمعه واقدی را کمک کن. علی می گوید: مامون به خواب رفت، و من واقدی را کمک می کردم، و او شروع کرد به حفظ نیمۀ اول سورۀ جمعه، آن را حفظ کرد، و باز وقتی نیمۀ دوم را حفظ کرد، نیمۀ اول را فراموش نمود، و باز وقتی نیمه اول را حفظ می نمود، نیمه دوم را فراموش می کرد. تا آنکه مامون بیدار شد، و از من پرسید: چکار کردی؟ جریان را برایش گفتم. گفت: این مرد تاویل را حفظ می کند، و تنزیل را حفظ نمی کند. و گفت: برو با مردم نماز بخوان، و هر سوره أی را که می خواهی قرائت کن.(4) (اما علمای علم رجال در این روایت حسین بن محمد بن جعفر رافعِي را کذاب و قاضی أبوبکر احمد بن کامل و محمد بن موسی بربرِي را ضعیف گفته اند، و می گویند: محمد بن موسی بربرِي در سال 213 هجری قمری یعنی هفت سال بعد از وفات واقدِي متولد گردیده است.)(26)
   قاضی أبوالحسین محمد بن علِي ابن المهتدِي بالله هاشمِي از محمد بن حسین بن فضل بن مامون و او از أبوبکر محمد بن قاسم أنبارِي و او از محمد بن مَرزُبان و او از ابوبکر قرشِي و او از مُفَضَّل بن غسان و او از پدرش روایت نموده، که گفت: من در پشت سر محمد بن عمر واقدی نماز جمعه را اداء نمودم، و او آیه را این طور خواند: ( إنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُف الأُولَی، صُحُف عیسَی وَ موسَی) و منظورش این آیه شریفه بود ( إنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الأُولَی، صُحُفِ إِبرَاهِيمَ وَ مُوسَی.) ترجمه: این در کتاب های پیشین بوده است، کتاب های ابراهیم و موسی. سورۀ أعلی آیه هژدهم و نوزدهم.(4)( آگاهان و علماء این روایت را نیز از وثاقت ساقط دانسته، و می گویند: در حفظ واقدِي همگان تصدیق کرده اند، و این ادعا صحیح نیست.)(26)
   إمام علامه حافظ أبِي القاسم علی بن حسن بن هبة الله بن عبدالله شافعِي معروف به ابن عساکر دمشقِي در کتاب تاریخ دمشق می نویسد: أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد أسلمِي معروف به واقدِي صاحب کتاب معروف المغازِي بوده، و در دمشق از سعید بن عبدالعزیز، أوزاعی، هشام بن غاز، سعید بن  بشیر و در حمص از ثور بن یزید و معاویه بن صالح حدیث شنیده است.(5)
   حسن بن أبِي طالب از محمد بن عباس و او از أبوالحسین بن مغیره و او از أبوجعفر أحمد بن محمد ضَبعِي و او از اسماعیل بن مجمع کلبِي روایت نموده، که گفت: از أباعبدالله واقدِي شنیدم، که می گفت: هریکی از فرزندان صحابه و فرزندان شهداء و وابستگان آن ها را که می دیدم، از آنها می پرسیدم: آیا شما از کسی راجع به کیفیت شهادت و محل شهادت وابستۀ تان چیزی شنیده اید: اگر آنها مرا از چیزی آگاه می کردند، برای معاینه به محل واقعه می شتافم. به منطقۀ مریسیع رفتم و محل را از نزدیک دیدم. و هیچ غزوه أی نبود، که به محل وقوع آن غزوه نرفته باشم. می گوید: و مثل این سخنان را از واقدِي شنیدم. و می گوید: ابن منیع برایم گفت: از هارون قروِي شنیدم، که می گفت: در مکه واقدی را دیدم، مشکی آب به همراه داشت، برایش گفتم: کجا می خواهی بروی؟ گفت: می خواهم به حنین بروم، تا موضع و محل غزوه أی حنین را از نزدیک ببینم.(5) 
   إمام أبوسعد عبدالکریم بن محمد بن منصور تمیمِي سمعانِي در کتاب الأنساب آورده است: أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد واقدِي مدینِي از موالی خاندان أسلم بوده، و واقدِي به فتح واو و کسر قاف و در آخر آن دال مهمله نسبت وی به واقد پدر بزرگش می باشد. موصوف از مشاهیر علماء در شرق و غرب سرزمین های اسلامی در امر معرفت و شناخت رشته های مختلف تاریخ در باب مغازی، سیر، طبقات مردم، اخبار رسول الله(ص) در وقت زندگی و وقایع بعد از وفات آنحضرت(ص) بوده است. نامبرده در فقه، حدیث و بعضی از علوم دیگر نیز تبحر داشت. واقدِي مردی جواد، کریم و مشهور به سخاوت بود، او از طرف خلیفه متولی قضاء جانب شرقی بغداد گردید.  می گویند: در آخر او قاضی جانب غرب بغداد گردید، و در هنگام انتقال از جانب شرق به جانب غرب بغداد کتاب هایش را بر 120 بارکش سنگین حمل نمود. می گویند: او ششصد صندوق کتاب داشته است.(6)
   عزالدین ابن اثیر در تاریخ الکامل می نویسد: محمد بن عمر واقدی در سال 207 هجری قمری به سن هفتاد و هشت سالگی کالبد تهی کرد، او تاریخ جنگ ها و غزوات و اختلاف دانشمندان را نیک می دانست ، لیکن روایت حد یثش سست بود.(29)
   أبِي العباس أحمد بن محمد بن أبوبکر بن خلکان در کتاب وفیات الأعیان آورده است: أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد واقدِي از موالی بنی هاشم و بنا به گفتۀ بعضی از مورخین از موالی بنی سهم بن أسلم می باشد. موصوف إمام و عالمی بزرگ بوده است، که تصانیفی در موضوع مغازی و غیره دارد، و او را کتابی است بنام – الردة -  که در آن از ارتداد بعضی از قبائل و شخصیت های عرب بعد از وفات پیامبر اسلام(ص) و محاربه صحابه رضی الله تعالی عنهم اجمعین با مرتدین از جمله با طلیحه بن خویلد أزدِي، أسود عنسِي و مسلیمه کذاب را یادآوری نموده است. نامبرده متولی قضای شرق بغداد بوده است. و مامون الرشید خلیفه عباسی او را قاضی منطقۀ عسکر المهدی ساخت. (که محله أی معروف در جانب شرق بغداد است، و امروزه آن را بنام رصافه یاد می کنند، و آن را ابوجعفر منصور خلیفه عباسی بنام پسرش مهدی آباد نمود). مامون الرشید خلیفه عباسی نیز بی نهایت واقدی را تکریم نموده، و در رعایت خاطرش می کوشید. اما در روایت احادیث او  را ضعیف دانسته، و دربارۀ او سخنانی گفته اند.(9)
   در کتاب الوافِي بالوفیات تالیف صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدِي آمده است: إمام أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد أسلمِي مدنِي معروف به واقدِي در سال 129 هجری قمری متولد گردید. او مدت چهار سال از طرف مامون(خلیفه عباسی) قاضی بغداد بود. موصوف عالم به مغازی، سیر، فتوح، احکام و اختلاف الناس بوده، اما با همه عظمت علمی  اش او را در روایت حدیث ضعیف گفته اند. واقدی یازده شب باقیمانده از ماه ذی الحجه سال 207 هجری قمری در بغداد وفات یافت، وی در حالی که در هنگام وفات قاضی بغداد بود، اما مالی نداشت، که از آن برایش کفنی بخرند، و مامون خلیفه عباسی کفن او را فرستاد.(10)
   جمال الدین أبِي المحاسن یوسف بن تعزی بردی الأتابکِي در کتاب النجوم الزاهرة فِي ملوک مصر والقاهرة آورده است: إمام أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد واقدِي أسلمِي در سال 207 هجری قمری درگذشت، تولد وی در سال 129 هجری قمری بوده، و او امام و عالم به مغازی، سیر، فتوح و إیام الناس می باشد. واقدی از جانب مامون الرشید خلیفه عباسی چهار سال قضاوت کرد.(19)
   یاقوت حموِي رومِي در کتاب معجم الأدباء می نگارد: محمد بن عمر بن واقد واقدِي مدنِي مولای أسلمیین یکی از دانشمندان برجسته بوده، و دارای تصانیف بسیاری می باشد. گرچه او را تعدادی از محدثین از جمله ابن معین، أبِي حاتم، نسائِي، ابن عدِي، ابن راهویه و دارقطنِي ضعیف شمرده اند، اما وی در اخبار الناس، سیر، فقه و سائر فنون بالإجماع ثقه است. محمد بن عمر واقدی را هارون الرشید خلیفه عباسی قاضِي شرق بغداد ساخت، و مامون الرشید او را قاضِي عسکر المهدی گردانید، و نامبرده را اکرام زیادی می کرد، و خاطرش را رعایت می نمود.(11)
   إمام شمس الدین أبوعبدالله محمد بن أحمد بن عثمان ذهبِي در کتاب سیر أعلام النبلاء آورده است: إمام علامه قاضی أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد أسلمِي واقدِي مدینِي صاحب تصانیفی از جمله کتاب المغازی بوده است. او گرچه در روایت حدیث ضعیف بوده، اما یکی از قله های بلند علم و دانش بشمار می رود. موصوف در سال 130 هجری قمری متولد گردید، از صغار تابعین حدیث شنید، و به حجاز، شام و دیگر سرزمین های اسلامی به جهت تحصیل علم سفر نمود. نامبرده یکی از دانشمندان علم تاریخ بوده، چنان که در دانستن مغازی، احوال و اخبار صحابه همگان نیازمند او می باشند. برای واقدی در روزگارش شان و شوکت خاصی بوده است. ابراهیم حربی گفت: از مسیبِي شنیدم، که می گفت: روزی واقدی را دیدیم، که در کنار ستونی در مسجد رسول الله(ص) نشسته است، و تدریس می کند. برایش گفتیم: چه چیزی را تدریس می کنی؟ گفت: قسمت های از مغازی را. إبراهیم بن جابر فقیه گفت: از ابوبکر صاغانِي شنیدم، که از واقدِي یاد کرد، و گفت: به خداوند سوگند! اگر او در نزد من ثقه نمی بود، از وی روایت نمی کردم، و از وی أبوبکر بن أبِي شیبه، ابوعبید و دیگران هم روایت کرده اند. دربارۀ واقدی از معن بن عیسی سوال گردید، گفت: من از واقدِي سوال کنم؟ واقدِي از من سوال کند. از ابن نمیر دربارۀ واقدِي سوال گردید، گفت: حدیث وی در این جا قابل تامل است، و اما حدیث اهل مدینه را او بهتر می داند. مغیره بن محمد مُهَلّبِي می گوید: از ابن مدینِي شنیدم، که می گفت: در نزد من هَیثَم بن عدِي از واقدِي موثق تر است، و هیثم بن عدِي در نزد جمهور محدثین ضعیف است. احمد بن زُهیر از ابن معین روایت نموده، که گفت: واقدِي چیزی نیست. و باری دیگر گفت: من از او حدیث نمی نویسم. دُولابِي از معاویه بن صالح روایت نموده، که گفت: احمد بن حنبل برایم گفته است: واقدِي کذاب است. در کتب شش گانه حدیث هیچ حدیثی از واقدِي نیامده است، مگر یک حدیث که آن را ابن ماجه در کتابش آورده است. عباس دورِي می گوید: واقدی در حالی وفات یافت که قاضی بغداد بود، اما پولی از خود باقی نگذاشت، که برایش کفن بخرند، و کفن او را مامون فرستاد.(16)
   إمام ذهبِي در کتاب الکاشف می نگارد: محمد بن عمر واقدِي قاضی عراق را بخارِي و دیگران متروک الحدیث گفته اند. وی در ماه ذی الحجه سال 207 هجری قمری وفات یافت.(17)
   محمد بن خَلف بن حَیَّان معروف به وَکِیع در کتاب أخبار القضاة می نویسد: وقتی مامون الرشید خلیفه عباسی در سال 204 هجری قمری به مدینة السلام بغداد آمد، أبومحمد حسن بن سهل (سرخی وزیر وی) به او پیشنهاد کرد، تا محمد بن عمر واقدی را به حیث قاضی مقرر نماید، مامون او را قاضی قسمت شرقی بغداد ساخت، و تکریم نمود، و امر کرد که نماز جمعه مردم را در مسجدالرصافه امامت دهد. و واقدی مردی کریم بود.(14)
   إمام حافظ أبِي أحمد عبدالله بن عدِي جرجانِي صاخب کتاب الکامل فِي ضعفاء الرجال أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد أسلمِي مدینِي قاضی بغداد را ضعیف خواند، و می نویسد: از عبدالملک بن محمد شنیدم، که می گفت: عبدالوهاب بن فرات همدانِي گفته است: از یحیی بن معین راجع به واقدی سوال کردم، گفت: او ثقه نیست. معاویه می گوید: احمد بن حنبل برایم گفت: واقدی دروغگو است.(22)
   أبِي إسحاق إبراهیم بن یعقوب جوزجانِي در کتاب أحوال الرجال آورده است: واقدِي(در روایت حدیث) قابل اطمینان نیست. می گوید: من در روزی که  واقدِي وفات یافت، در بغداد بودم، و در نزد احمد بن حنبل از وی یاد کردم، گفت: مدتی و زمانی است که کتاب هایش را جمع کردم.(3)
   إمام شهاب الدین أبِي الفلاح عبدالحی بن أحمد بن محمد ابن العماد حنبلِي در کتاب شذرات الذهب می نویسد: علامه أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد أسلمِي واقدِي مدنِي قاضِي بغداد یکی از برجسته ترین حافظان علم بوده، و مامون الرشید خلیفه عباسی به وی احترام زیادی داشته، و مراعاتش را می نموده است. إبن أهدل می گوید: إمام أبوعبدالله محمد بن عمر بن واقد أسلمِي قاضی بغداد می گفت: حفظ من از کتاب هایم بیشتر بوده، و کتاب هایش 120 بار بوده است. ابن ناصرین می گوید: تمام ائمه أهل حدیث اجماع بر ترک روایت حدیث از واقدی نموده اند. ابن عدی می گوید: او احادیث غیر محفوظ روایت می کرده است. یکی از تالیفات محمد بن عمر واقدِي کتاب الرده می باشد، و او در آن کتاب اسامی مرتدین و آنچه سبب ارتداد آنها شده بوده، را ذکر کرده است.(21)
   محمد بن إسحاق بن ندیم بغدادِي در کتاب الفهرست می نویسد: محمد بن عمر واقدِي بردۀ أسلمیان، از سهم بن أسلم، شیعۀ نیکوکاری بود، که جانب تقیه را از دست نمی داد. و او کسی است، که روایت کرد: علی علیه السلام از معجزات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، هم چنان که عصا برای موسی علیه السلام و مرده زنده نمودن برای عیسی بن مریم علیه السلام. و روایت های دیگر در همین زمینه. واقدِي از مردم مدینه بود، که به بغداد نقل مکان کرد. و از جانب(مامون) الرشید در عسکر المهدی(محله أی در شرق) بغداد قضاوت می نمود. و از عالمان به غزوات، سیرت و فتوحات و اختلافات مردم در حدیث و فقه و احکام و اخبار بود. محمد بن اسحاق گوید: در پارۀ از نوشتجات قدیمی را خواندم، که واقدِي پس از مرگش ششصد کتابدان بجا گذاشته بود، که هر یک از آن ها را دو نفر بر می داشت. و دو بردۀ زرخرید داشت که شبانه روز برایش می نوشتند. و پس از آن هم معادل دو هزار دینار از کتاب ها را برایش فروخته بودند.(31)
    محمد بن سعد کاتب و شاگرد محمد بن عمر واقدِي در کتاب طبقات آورده است: محمد بن عمر ابن واقد کنیه اش أبوعبدالله و معروف به واقدِي و از آزاد کرده گان و وابستگان خاندان سهم از قبیله أسلم بود.(32) محمد بن عمر واقدی از مدینه به بغداد کوچ کرد و در آن شهر چهار سال از سوی عبدالله – مأمون الرشید – پسر امیر المؤمنین هارون الرشید سر پرستی قضای ناحیۀ عسکر مهدی را عهده دار شد. او مردی دانا و آگاه به سیره و تاریخ جنگها و فتوحات و نیز مطلع به اختلاف و اتفاق مردم دربارۀ احادیث و احکام بود، و این امور را در کتاب های که نوشته و فراهم آورده، و خود آن ها را نقل می کرده، بررسی و تفسیر نموده است.(32)
   احمد بن مٌسَبِّح برای من از گفتۀ عبدالله بن عبیدالله نقل کرده، که می گفته است، واقدی به من گفت: هنگامی که امیرالمؤمنین هارون الرشید حج گزارد، و به مدینه آمد، به یحیی بن خالد برمکی گفت: در جستجوی مردی آگاه به مدینه و آرامگاه های این شهر و گورهای این شهر و گورهای شهیدان هستم که بداند جبرئیل علیه السلام چگونه و از کجا به حضور حضرت ختمی مرتبت می رسیده است، و تو در این کار بیندیش. یحیی بن خالد به پرس و جو پرداخت، و همگان او را به من رهنمائی کرده بودند. یحیی به من پیام فرستاد، و من پس از نماز عصر پیش او رفتم. یحیی مرا گفت: ای شیخ! امیرالمؤمنین که خدایش عزت دهاد، چنین می خواهد، که نماز عشاء را در مسجد بگزاری، و همراه ما به مشاهده مدینه آیی، و ما را بر آنها آگاه سازی، و توضیح دهی که جبرئیل از کجا به حضور پیامبر (ص) می آمده است، نزدیک ما باشی. همین که نماز عشاء را گزاردم، دیدم شمع های بر افروخته را بیرون آوردند، و دو مرد را دیدم که سوار بر دو خر آمدند، و یحیی گفت: آن مرد کجاست؟ گفتم: همین جایم. آن دو را کنار مسجد آوردم، و گفتم: این جایگاهی است که جبرئیل به حضور پیامبر(ص) می آمد، آن دو پیاده شدند، و دو رکعت نماز گزاردند، و ساعتی دعا کردند، و خدا را فراخواندند، و دوباره سوار شدند، و من پیشاپیش آنان حرکت می کردم، و هیچ جایگاه و هیچ آرامگاه و محل شهادتی باقی نماند که به ایشان نشان نداده باشم، همه جا نماز می گزاردند، و با کوشش دعا می کردند، و بر همان حال بودیم تا سپیده دمید، و به مسجد رسیدیم و مؤذن اذان صبح گفت. چون آن دو کنار کاخ رسیدند، یحیی بن خالد به من گفت: ای شیخ! بر جای باش و جایی مرو. من نماز صبح را در مسجد گزاردم، و چون شب را به روز آوردم، یحیی بن خالد که آهنگ حرکت به مکه داشت، مرا بار داد، و جای نشستن مرا نزدیک خود قرار داد، و گفت: امیرالمؤمنین که خدایش عزت دهد، از رهنمائی های تو بسیار خوشنود، و همچنان در حال گریستن است، و برای تو فرمان به ده هزار درم داده است. و در همان حال همیانی آماده شد، و به من سپرده شد. یحیی گفت: ای شیخ! این همیان را بگیر، که بر تو فرخنده باد، و ما امروز آهنگ کوچ کردن داریم. و تو را مانعی نیست، که ما هر جا باشیم، و هر جا مستقر شویم، به خواست خداوند متعال پیش ما آیی.(32) امیرالمؤمنین همان روز کوچ کرد، و من با مال به خانه برگشتم، وام هایی را که بر عهده داشتم پرداختم، و برخی از فرزندانم را همسر دادم، و در گشایش قرار گرفتم، پس از چندی روزگار به ما دندان نشان داد، و باز به سختی افتادیم، همسرم مادر عبدالله مرا گفت: ای ابوعبدالله! این خوداری و نشستن تو  چیست، که پیشه ساخته أی؟ و حال آنکه وزیر امیرالمؤمنین تو را می شناسد، و از تو خواسته است هر جا که باشد، پیش او بروی. من از مدینه راه افتادم، و چون گمان می کردم، ایشان در عراق خواهند بود، به عراق رفتم، و از خبر امیرالمؤمنین جویا شدم. به من گفتند: او در شهر رقه است. نخست تصمیم گرفتم به مدینه باز گردم، سپس اندیشیدم که در مدینه پریشان اندیشه و روزگام. خود را بر آن واداشتم، که به رقه بروم، به جایگاه کرایه دادن شتران رفتم، با چند جوان سپاهی که می خواستند به رقه بروند برخوردم. آنان همین که مرا دیدند، پرسیدند، ای شیخ! قصد کجا داری؟ داستان خود را به آنان گفتم و افزودم که قصد رفتن به رقه را دارم، چون از میزان کرایه ئی که شتر بانان می خواستند آگاه شدیم، دیدیم برای ما سنگین است، جوانان گفتند: ای شیخ آیا موافقی با قایق برویم که برای ما آسوده تر و کرایه آن هم از کرایه شتر ارزان تر و برای ما آسان تر است؟ گفتم: من در این باره چیزی نمی دانم کار بر عهده شما باشد، به جایگاه زورق ها رفتیم، و زورقی کرایه کردیم، من هیچ کس را خوشرفتار تر از ایشان نسبت به خود ندیدم، چنان عهده دار خدمت و فراهم آوردن خوراک برای من بودند، که پسر برای پدر انجام می دهد، و سخت مهربان و محتاط بودند، چون به جایی رسیدیم که برای رفتن به رقه گذر نامه می خواستند، و فراهم کردن آن هم به راستی دشوار بود، همان جا ماندیم ، سپاهیان مرا هم به شمار خود در آوردند، و شمار ما را برای سرهنگ فرمانده خود نوشتند، و چند روز همان جا ماندیم، تا آنکه گذرنامه به نام همه ما رسید، و من هم همراه ایشان رفتم، و در کاروان سرایی همراه ایشان منزل گرفتم. اجازه رفتن پیش یحیی بن خالد خواستم، که برای من دشوار می نمود، من پیش ابوالبختری(وهب بن وهب بن کبیر بن عبدالله بن زمعه قریشی که بیشتر به کنیه خود معروف می باشد و از دولتمران هارون الرشید بوده و در سال 200 هجری قمری در گذشته است.) که با من آشنا بود رفتم، و با او دیدار کردم . او به من گفت: ای اباعبدالله! هر چند اشتباه کرده و فریب خورده ای، ولی من از بردن نام تو پیش وزیر خوداری نخواهم کرد. من همه روز بامداد بر در خانۀ او می رفتم، و شامگاه بر می گشتم، اندوخته ام کاستی یافت، و از امید خود آزرم می داشتم، جامه هایم پاره و فرسوده شده بود، از سوی ابوالبختری نومید شدم، و چیزی به یارانم نگفتم، و به سوی مدینه باز گشتم ، گاه سوار بر زورق و گاه پیاده را می پیمودم، تا به شهر سیلحین( شهری میان کوفه و قادسیه در سه فرسنگی بغداد.) رسیدم، هم چنان که میان بازار آن شهر نشسته و استراحتی می کردم، ناگاه به افراد کاروانی برخوردم، که از بغداد بودند، پرسیدم ، که ایشان کیستند؟ گفتند: از مردم مدینه اند، و سالار شان بکار— بن عبدالله – زبیری است، که امیرالمؤمنین هارون او را از بغداد فراخوانده است، و اینک به حضور هارون می رود، و او می خواهد بکار را به سرپرستی قضای مدینه بگمارد. (بکار بن عبدالله زبیری از اشراف قریش و مورد کمال توجه هارون الرشید، که دوازده سال از سوی او حاکم مدینه بود و به سال 195 هجری قمری درگذشت.)(32) بکار زبیری دوست ترین مردم بامن بود، باخود گفتم، اینک باید او را آزاد بگذارم، تا جایی فرود آید، و مستقر شود، و سپس پیش او بروم، پس از اینکه او استراحتی کرد، و از غذا خوردن آسوده شد، از او اجازه خواستم، که اجازه داد، و پیش او رفتم، همین که وارد شدم، و سلام دادم، پرسید که ای ابا عبدالله در مدت غیبت خود چه کردی؟ داستان خودم و ابوالبختری را به اطلاعش رساندم. گفت: مگر نمی دانستی که ابوالبختری دوست نمی دارد، اسم تو را پیش کسی ببرد، و از تو یاد کند، اینک چه در نظر داری؟ گفتم: بر این اندیشه ام که به مدینه برگردم. گفت: این اندیشه نادرست است، که تو از مدینه بر آن حال که خود می دانی بیرون آمدی. اندیشه درست این است، که با من بیایی و من کار تورا به یحیی بن خالد خواهم گفت. من همراه ایشان سوار شدم، که به رقه برویم، و چون از جایی که جواز عبور می خواستند گذشتیم، زبیری به من گفت: همراه من می آیی؟ گفتم: نه اینک پیش دوستان خود می روم، و فردا صبح به خواست خدا پیش تو می آیم. من پیش یاران سپاهی خود رفتم، چنان شگفت کردند، که گویی از آسمان بر آنان فرو افتاده ام. آنان گفتند: ای ابا عبدالله! داستان تو چیست، و کجا بودی که ما دربارۀ تو غمگین بودیم. و چون موضوع را گفتم، همگان به من گفتند، باید همراه زبیری باشی، این جا خوراک و آشامیدنی تو فراهم است، در پی آن مباش.(32) فردا پگاه بر در خانۀ زبیری رفتم ، آگاه شدم که سوار شده، و به خانۀ یحیی رفته است. من هم آن جا رفتم و مدتی نشستم، تا اینکه دوستم بیرون آمد، و همین که مرا دید گفت: ای ابا عبدالله! فراموش کردم، درباره کار تو با یحیی گفتگو کنم، ولی همین جا باش، تا پیش یحیی بر گردم، و به درون رفت، اندکی بعد پرده دار پیش آمد، و به من گفت: وارد شو. من با آن حال و سر و وضع نا بسامان پیش یحیی رفتم. این موضوع در سه یا چهار روز باقی مانده از رمضان بود، همین که یحیی مرا با آن حال دید، نشان اندوه را در چهره اش آشکار دیدم. او بر من سلام داد، و مرا نزدیک خود نشاند. گروهی پیش او بودند، و دربارۀ احادیث با او سخن می گفتند. او شروع به گفتگوی با من کرد، و دربارۀ حدیثی پس از حدیث دیگر از من می پرسید، من از پاسخ در آن موارد تن زدم، و چیزهایی که موافق با پرسش او نبود می گفتم، و آن گروه بهترین پاسخ را می دادند، و من هم چنان خاموش بودم. چون وقت آن مجلس پایان یافت، و آن گروه برخاستند و برفتند، من هم برخاستم و بیرون آمدم.(32) نزدیک پردۀ حجره خدمت گزاری از خدمت گزاران یحیی پیش من آمد، و گفت: وزیر می فرماید، که امشب پیش او افطار کنی. چون پیش یاران خود رفتم، و داستان را به ایشان خبر دادم، گفتم: بیم دارم که خادم مرا اشتباه گرفته باشد. یکی از ایشان گفت: اینک این دو گرده نان و قطعه پنیری را بردار، و بر مرکب من سوار شو، و غلام من پشت سرت خواهد بود؟ اگر پرده دار تو را بار داد چیز هایی که همراه تو است به غلام می دهی. و اگر به گونه دیگری بود، به یکی از مسجدها می روی، خوراکی را که همراه داری می خوری، و از آب مسجد می آشامی. من به راه افتادم، هنگامی بر در خانه یحیی رسیدم، که مردم نماز مغرب را گزارده بودند، همین که پرده دار مرا دید، گفت: ای شیخ! دیر آمدی، و چند بار فرستادۀ یحیی به جستجوی تو آمد، من هر چه همراهم بود، به غلام سپردم، و او را فرمان دادم، که همان جا باشد. و داخل شدم، آن گروه که صبح آنجا بودند، همگی آمده و نشسته بودند، من هم سلام دادم، و نشستم. آب آوردند، و دست های خود را شستیم، و من از همه آن گروه به یحیی نزدیک تر نشسته بودم. افطار کردیم ، هنگام نماز عشاء فرا رسید، یحیی با ما نماز گزارد، و باز بر جای خود نشستیم. یحیی شروع به پرسیدن از من کرد، و من هم چنان تن می زدم، و آن گروه پاسخ های می دادند، که پاسخی که من داشتم، بر خلاف آن بود. چون دیری از شب گذشت، آن گروه بیرون رفتند، من هم از پی ایشان بیرون آمدم.(32) در این هنگام غلامی خود را به من رساند، و گفت: وزیر تو را دستور می دهد، که فردا پیش از وقتی که امروز آمدی به حضورش بیایی. غلام کیسه یی به من داد، که نفهمیدم در آن چیست، ولی مرا آکنده از شادی کرد. من پیش غلام که همان جا مانده بود رفتم، و سوار شدم، و پرده دار هم همراه من بود، تا مرا پیش یارانم رساند. پیش آنان رفتم، و گفتم: چراغ آورید. کیسه را گشودم، آکنده از دینار بود. آنان از من پرسیدند، که یحیی به تو چه پاسخی داد؟ گفتم: غلام او مرا دستور داد، که فردا زود تر از وقتی که امشب رفتم، پیش او بروم. دینار ها را بر شمردم پانصد دینار بود، یکی از یاران گفت: خریدن مرکب تو بر عهده من،  و دیگری گفت: فراهم آوردن زین و لگام و چیزهای دیگر مناسب آن بر عهده من، دیگری گفت: حمام بردن و فراهم آوردن وسایل خضاب و عطر بر عهده من، و یکی دیگر گفت: خرید و فراهم آوردن جامه های تو بر عهده من، و فقط بگو که لباس و هیأت ظاهری آن گروه چگونه است. من صد دینار برشمردم و به کسی که عهده دار  هزینه ایشان بود سپردم. همگان سوگند خوردند، که هیچ درم و دیناری از من به عنوان سهم هزینه نخواهند گرفت، و فردا بامداد هر یک پی کاری که برای من بر عهده گرفته بودند رفتند، و هنوز نماز ظهر را نگزاده بودم، که از لحاظ فراهم شدن لوازم از خوشبخت ترین مردم بودم. همیان و باقی مانده دینار ها را بر داشتم، و پیش زبیری رفتم.  او که مرا در آن حال دید بسیار شاد شد، و من موضوع را به او گفتم. زبیری گفت: من به مدینه می روم. گفتم : آری، می دانم، و تو خود می دانی، که من همسر و فرزندانم را در چه حالی پشت سر گذاشتم، دویست دینار به زبیری سپردم، که به آنان برساند، و از پیش او برگشتم، و با آنچه که در همیان باقی مانده بود، نزد یاران خود آمدم. نماز عصر را خواندم، و به بهترین صورت آماده شدم، و بر در خانۀ یحیی بن خالد رفتم. حاجب چون مرا دید، بر خاست و جلو آمد، و مرا بار داد، و به حضور یحیی رفتم، که چون مرا دید، نشان شادی را آشکارا بر چهره اش دیدم، من در جای خود نشستم، و شروع به پاسخ دادن درباره احادیثی که از من پرسیده بود کردم، و پاسخ من خلاف آنچه دیگران اظهار می داشتند بود، و بر ایشان و گرهی که بر ابرو فکنده بودند می نگریستم. یحیی هم چنان از من دربارۀ احادیث گوناگون می پرسید، و پاسخ می دادم و آن گروه خاموش بودند، و هیچ کس از آنان چیزی نمی گفت. چون مغرب فرارسید، جلو ایستاد و نماز گزارد، و خوراک آوردند، و شام خوردیم. پس از آن یحیی جلو ایستاد، و با ما نماز عشاء گزارد، و همگی در جایگاه خود نشستیم، و همواره گفتگو می کردیم. گاهی یحیی از یکی از آن گروه چیزی می پرسید، و او پاسخ نمی داد، و تن می زد. چون گاه رفتن رسید، آن گروه باز گشتند، و من هم با ایشان باز گشتم. فرستادۀ یحیی خود را به من رساند، و گفت: وزیر تو را فرمان می دهد، که همه روز همین وقت که امروز آمدی حضورش بیایی، و کیسه یی به من داد. در حالی که نمایندۀ حاجب همراهم بود، پیش یاران خود برگشتم ، چراغی پیش آنان فراهم آوردم و آن کیسه را به ایشان سپردم، آنان از من شادتر بودند. فردای آن شب به آنان گفتم: خانه یی نزدیک خود برای من فراهم سازید، و کنیزی و غلامی که پختن نان را بدانند، و اثاث و لوازم خانه بخرید، و هنوز نماز ظهر نگزارده بودم، که همه چیز را آماده کردند. آن گاه از یاران خود تقاضا کردم، که افطار آن روز میهمان من باشند، و پس از اصرار زیاد به سختی پذیرفتند. من هم چنان همه روز به هنگام پیش یحیی بن خالد می رفتم، که هر چه بیشتر مرا می دید، بر شادیش افزوده می شد، و هم چنان هر شب پانصد دینار به من می داد.(32) چون شب عید فطر فرا رسید، مرا گفت: ای اباعبدالله! فردا بهترین جامۀ قاضیان را ببوش، و خود را برای دیدار امیرالمؤمنین آراسته کن، و خود را به او نشان بده، که خلیفه در بارۀ تو از من خواهد پرسید، و من او را خبر خواهم داد. بامداد عید با بهترین جامه بیرون آمدم، و مردم نیز بیرون آمده بودند، و امیرالمؤمنین برای رفتن به نماز گاه بیرون آمد، و شروع به نگریستن بر من کرد، و من هم چنان در زمرۀ همراهیان او بودم. چون خلیفه باز گشت، من به درگاه یحیی باز گشتم. یحیی پس از رساندن امیرالمؤمنین به کاخ پیش ما برگشت، و به من گفت: ای ابوعبدالله! همراه ما به خانه بیا. من و آن گروه به خانۀ یحیی رفتیم. یحیی مرا گفت که امیر مؤمنان همواره دربارۀ تو از من جویا بود، و من خبر حج گزاردن را به او یاد آور شدم، و گفتم: تو همان مردی، که در آن شب او را به مشاهده مدینه بردی، و برای تو سی هزار درم مقرر داشت، و به خواست خدا فردا آن را به تو می پردازم. آن روز برگشتم.(32) فردای آن روز که پیش یحیی بن خالد رفتم ، گفتم: خدای وزیر را به صلاح دارد ، نیازی مرا پیش آمده است که بر آمدن آن را بر عهده وزیر که خدایش او را عزت دهاد نهاده ام. گفت : چه نیازی؟ گفتم: اجازه باز گشت به وطنم که شوق دیدار زن و کودکانم سخت شده است. گفت: این کار را مکن. و من چندان درخواست کردم که اجازه داد و سی هزار درم را برای من فراهم آورد. زورقی تند رو با همۀ لوازمی که باید در آن باشد برای من آماده شد و فرمان داد برای من از طرفه های شام خریده شود تا با خود به مدینه ببرم. آن گاه به کارگزار خود نوشت، که برای من مرکب رفتن به مدینه کرایه کند، و من عهده دارهزینه کردن هیچ درم و دیناری نبودم. من پیش یاران خود برگشتم، و این خبر را به آنان گفتم، و سوگند شان دادم، که آنچه به ایشان پیشکش می دهم بپذیرند، و آنان سوگند خوردند، که هیچ دینار و درمی از من نخواهد پذیرفت ،و به خدا سوگند! من اخلاقی چون اخلاق ایشان ندیده ام. با این حال چگونه است، که مرا به سبب دوست داشتن یحیی سرزنش می کنند.(32)
همچنین احمد بن مُسَبِّح از گفتۀ عبدالله بن عبیدالله مرا حدیث کرد، که می گفته است: پیش واقدی نشسته بودم، سخن از یحیی بن خالد به میان آمد. واقدی بسیار برای او طلب رحمت کرد. ما گفتیم: ای ابا عبدالله! تو بر یحیی بسیار رحمت می فرستی. گفت: چرا نباید بر مردی که برخی از احوال او را به تو خبر می دهم، رحمت نفرستم. کمتر از ده روز از ماه شعبان باقی مانده بود، و در خانه هیچ چیز نداشتیم، نه آراد نه آراد تف داده، و نه هیچ کالای از کالا های دنیایی. من سه تن از دوستان را در نظر گرفته، و با خود گفته بودم، نیاز خود را به آنان عرضه دارم. پیش ام عبدالله که همسرم بود رفتم، گفت: ای ابا عبدالله! چه کرده ای؟ و می بینی در حالی هستیم، که در خانه هیچ نداریم، نه گندمی و نه آردی و نه چیز دیگری، و ماه رمضان فرا رسید. گفتم: سه تن از دوستان را در نظر گرفته ام، که حاجت خود پیش ایشان برم، پرسید مدنی هستند، یا عراقی؟ گفتم: برخی مدنی، و برخی عراقی. گفت: ایشان را برای من نام ببر. گفتم: نخست فلانی. گفت: مردی والاتبار و توانگر است، جز این که بسیار منت نهنده است، و برای تو مصلحت نمی بینم، که پیش او بروی، دومی را نام ببر. نام دوم را بردم، و گفتم: فلانی است. گفت: مردی والاتبار و بسیار متمول است، جز این که بخل می ورزد، و مصلحت تو را در آن نمی بینم، که پیش او بروی. خود گفتم: سومی فلانی است. گفت: آری والاتبار گرامی که چیزی ندارد، و اگر پیش او بروی، اعتراضی بر تو نیست.(32) واقدی گوید: پیش او رفتم در زدم، و اجازه خواستم. اجازه داد، چون وارد شدم، بر من خیر مقدم گفت و نزدیک خود نشاند و پرسید ای اباعبدالله چه نیازی تو را این جا آورده است؟ داستان فرا رسیدن رمضان و سختی حال  را به او گفتم. ساعتی اندیشید، و گفت: لایه تشکچه را بالا بزن و کیسه یی را که آن جا ست بردار. نخست آن را بشوی و پاکیزه گردان و سپس آنرا خرچ کن. نگریستم درم های سیاه شده ای بود، کیسه را بر داشتم، و به خانۀ خود بر گشتم، و کسی را که عهده دار خرید کالای من بود خواستم، و گفتم: بنویس هفتاد من آرد و هفت من برنج و چه اندازه شکر و همه نیازهای خود را گفتم. در همان حال صدای کوبه در را شنیدم، گفتم: بنگرید کیست؟ کنیز گفت: فلانی پسر فلانی پسر علی بن حسین بن علی است. گفتم: اجازه ورودش بده و به پاس او از جای بر خاستم، و او را خیر مقدم گفتم، و نزدیک خود نشاندم، و گفتم: ای پسر رسول خدا! چه چیز موجب آمدن بوده است؟ گفت: عمو جان فرا رسیدن رمضان و این که هیچ چیز نداریم. ساعتی اندیشه کردم، و به او گفتم: لایه تشکچه را بالا بزن، و آن کیسه را با هر چه در آن است بردار. او کیسه را برداشت. به وکیل خرچ خود گفتم: اینک برو، و چون او رفت، همسرم ام عبدالله آمد، و پرسید: درباره نیاز آن جوان مرد چه کردی؟ گفتم: همه آنچه را که در کیسه بود، به او دادم. گفت: چه نیکو کردی، و چه توفیقی یافتی.(32) سپس دربارۀ دوستی که نزدیک خانه بود اندیشیدم. کفش پوشیدم، و به سوی خانۀ او رفتم، در زدم، در را گشود، و اجازه داد. او بر سلام پیشی گرفت، و خوش آمد گفت، و مرا نزدیک خود نشاند، و پرسید: چه چیز موجب آمدن بوده است؟ فرا رسیدن رمضان و سختی حال را به او خبر دادم. ساعتی اندیشه کرد، و سپس مرا گفت: لایه تشکچه را بالا بزن، و کیسه را بردار، نیمی از آن را به ما بده، و نیمی را خود بردار. کیسه موجود بود، من پانصد درم برداشتم، و پانصد درم دیگر را به او سپردم، و به خانه بر گشتم، و همان مرد را که مایحتاج مرا می خرید خواستم، و گفتم: بنویس سی و پنج من آرد، و همه نیازمندی مرا که می خواستم نوشت.(32) در همین حال شنیدم کسی در می زند به خدمتگار گفتم: بنگر کیست؟ او بر در رفت و باز آمد، و گفت: خادمی با لباس آراسته است. گفتم: اجازه اش بده. او آمد و نامه یی از یحیی بن خالد همراه داشت، که از من خواسته بود، همان دم  پیش او بروم. به وکیل خرچ خود گفتم : برو و چون رفت جامه پوشیدم، و بر مرکب سوار شدم، و همراه آن خادم به سوی خانۀ یحیی بن خالد که خدایش رحمت کناد رفتم. چون به حضورش درآمدم، در حیاط خود نشسته بود. چون مرا دید و سلام دادم، خوش آمد گفت، و مرا نزدیک خود جای داد، و به غلام خود دستور داد پشتی بیاورد. من کنارش نشستم. یحیی از من پرسید: ای ابا عبدالله! می دانی چرا تو را فرا خواندم؟ گفتم: نه. گفت: دیشب اندیشه دربارۀ تو و فرا رسیدن ماه رمضان و وضع مالی تو خواب را از سرم ربود. گفتم: خداوند کار وزیر را به صلاح دارد. داستان من به درازا می کشد. گفت: داستان هرچه درازتر باشد، بیشتر برای شنیدن اشتها بر انگیز است. من داستان ام عبدالله و آن سه دوستم، و پاسخ های ام عبدالله را دربارۀ ایشان، و قصه آن جوانمرد علوی، و آن دوستی که اندوخته کیسه خود را با من تقسیم کرده بود، همه را به آگاهی او رساندم.(32) یحیی صدا زد که ای غلام دوات بیار، و رقعه یی به گنجور خود نوشت، و همان دم کیسه یی آوردند که در آن پانصد دینار بود. یحیی مرا گفت: با این وجه هزینه رمضانت را فراهم ساز. باز نامه یی به گنجور نوشت. کیسه کوچکتری که حاوی دویست دینار بود آوردند، گفت: این برای ام عبدالله است، به پاس بزرگ منشی و عقل پسندیده اش. باز رقعه یی دیگر نوشت. دویست دینار آوردند، گفت: این برای آن مرد علوی. سر انجام رقعه یی دیگر نوشت. دویست دینار آوردند، گفت: این هم برای کسی که برای تو مواسات کرده است.(32) آن گاه مرا گفت که ای ابو عبدالله! بر خیز و در پناه خدا برو. من همان دم سوار شدم. نخست به خانۀ دوستی رفتم که با من مواسات کرده، و نیمی از کیسه را به من داده بود. دویست دینار را به او دادم، و داستان یحیی را گفتم. نزدیک بود از شادی بمیرد. سپس پیش آن مرد طالبی – علوی – رفتم و کیسه پول را به او دادم، و داستان را گفتم، دعا و سپاسگزاری کرد. آن گاه به خانه خود رفتم، و ام عبدالله را خواستم، و کیسه را دادم، دعاکرد، و برای یحیی از خداوند پاداش خواست. اینک بگو، چرا باید در دوست داشتن برمکیان به ویژه یحیی بن خالد نکوهش شوم.(32)
واقدی در حالی که در منصب قضاء بود، به ذیحجه سال دویست و هفت در بغداد در گذشت. محمد بن سماعه تمیمی که سرپرست قضای منطقه باختری بغداد بود، بر جنازه اش نماز گزارد. محمد بن عمر واقدی، عبدالله بن امیرالمؤمنین هارون را وصی خود قرار داد. او وصیت واقدی را پذیرفت و وام های او را پرداخت. محمد بن عمر واقدی به هنگام مرگ هفتاد و هشت سال داشته است. محمد بن سعد می گوید: خود واقدی به من گفت که در آغاز سال یکصد و سی متولد شده است.(32)
تالیفات محمد بن عمر واقدِي:
   بر همگان معلوم است که أبوعبدالله محمد بن عمر واقدی یکی از بحور علم و روایت بوده است، و در موضوعات مختلف از قبیل تفسیر، حدیث، سیر، تاریخ و مغازی تالیفات زیادی دارد. چنانکه می گویند: وقتی واقدِي از جانب غربی بغداد به جانب شرقی آن شهر نقل مکان نمود، کتابهایش را در ششصد صندوق جابجا نمودند، که هر صندوق را دو نفر حمل می کردند. و آمده است: دو کس همیشه آثار واقدِي را نسخه برداری می کردند. و نیز می گویند: قسمتی  از کتاب های واقدِي را اندکی قبل از وفاتش به ارزش صدهزار دینار فروختند. گرچه بیشتر آثار واقدِي در دسترس نیست، اما بسیاری از مورخان بعد از وی از جمله ابن سعد، طبری و ابن کثیر مطالب بسیاری را به نقل از وی در کتب شان آورده اند.(26 و 27)
اسامی برخی از تالیفات محمد بن عمر واقدِي:
 1 – کتاب أخبار مکه. محمد بن إسحاق بن عباس فاکهِي مؤرخی که از أهالی مکه بوده است، روایات زیادی را به نقل از أبوعبدالله محمد بن عمر واقدِي در کتاب خود – أخبار مکة فِي قدیم الدهر و حدیثه – آورده است، که امکان دارد به نقل از همین کتاب أخبار مکه واقدِي باشد.(15 ، 26 و 31)
 2 – کتاب ازواج النبی صلی الله علیه وسلم. محمد بن سعد اخبار زیادی را از همسران رسول الله(ص) در کتاب طبقات خود آورده، که ممکن است، به نقل از همین کتاب استاذش واقدِي آن ها را آورده باشد.(15 ، 26 و 31)
 3 – کتاب تاریخ الفقهاء.(15 و 31)
 4 – کتاب تاریخ الکبیر. قسمت های زیادی از تاریخ کبیر واقدِي را  خصوصاً مطالبی دربارۀ وقائع قبل از اسلام، ظهور اسلام، بعثت رسول الله(ص)، دعوت رسول الله(ص) در دوران مکی، دوران بعد از هجرت به مدینه تا وفات پیامبر اسلام(ص)، خلافت حضرت ابوبکر صدیق، خلافت حضرت عمر فاروق،  خلافت حضرت عثمان ذی النورین، خلافت حضرت علی مرتضی، خلافت معاویه(رض)، دوران یزید، حکومت مروان أموِي، حکومت عبدالملک بن مروان أموِي، حکومت ولید بن عبدالملک أموِي، حکومت سلیمان بن عبدالملک أموِي، خلافت عمر بن عبدالعزیز، حکومت یزید بن عبدالملک أموِي، حکومت هشام بن عبدالملک أموِي، حکومت ولید بن یزید بن عبدالملک أموِي، حکومت یزید بن ولید بن عبدالملک أموِي، حکومت مروان بن محمد أموی، حکومت أبوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس عباسِي، حکومت ابوجعفر منصور عباسی، حکومت مهدی عباسی، حکومت هادی عباسی، حکومت هارون الرشید  و مطالبی دیگر را محمد بن جریر طبرِي در کتابش تاریخ الرسل والملوک نقل کرده است.(15 ، 26 و 31)
 5 – کتاب التاریخ والمغازِي والمبعث. بعضی از مورخین از جمله سلیمان بن موسی کلاعِي محدث اندلس در کتابش الإکتفاء این ها را سه کتاب جداگانه گفته اند، و عده ای می گویند، هر سه یعنی تاریخ، مغازی و مبعث سه جزء یک کتاب می باشند.(15 ، 26 و 31)
 6 – کتاب تفسیر القرآن، مطبوع.(15)
 7 – کتاب ذکرالقرآن.(15)
 8 – کتاب سیره حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه و وفاته. طبری در تاریخش اخبار زیادی در بارۀ حضرت ابوبکر صدیق(رض) از جمله مریضی، وفات، وصیت، جای قبر، صفت، اسم و کنیه وی را به نقل از واقدِي آورده است، که ممکن از همین کتاب گرفته باشد.(26 و 31)
 9 – کتاب ضرب الدنانیر والدراهم. أبوالحسن أحمد بن یحیی بلاذرِي بغدادِي که خود از شاگردان محمد بن سعد کاتب واقدِي بوده، در این باره روایاتی را به نقل از ابن سعد و او از واقدِي آورده است، که احتمالاً ماخوذ از همین کتاب واقدِي می باشد.(15 ، 26 و 31)
 10 – کتاب أمر الحبشة و الفیل، که محمد بن جریر طبری در تاریخ خود مطالبی را در این باره به نقل از محمد ابن سعد و او از واقدِي آورده، که ممکن از همین کتاب گرفته باشد.(15 ، 26 و 31)
 11 – کتاب فتوح الشام.(15 و 31)
 12 – کتاب فتوح العراق.(15  و 31)
 13 – کتاب الاختلاف، که شامل اختلاف اهل مدینة با اهالی کوفة در مسائل شفعة، صدقة، رقبه، دیعة، مضاربت، غصب، شرکت، حدود، شهادات و سائر مسائل فقهی می باشد.(15 ، 26 و 31)
 14 – کتاب الآداب.(15 و 31)
 15 – کتاب یوم الجمل. به احتمال زیاد محمد بن جریر طبرِي اخبار واقعه جمل را در تاریخ خود از این کتاب نقل کرده است.(15 و 26)
 16 – کتاب حرب الأوس و الخزرج. به نقل از این کتاب وقایع زیادی را محمد بن جریر طبری در تاریخ خود آورده است.(15 ، 26 و31)
 17 - کتاب الردة والدار. این کتاب را عده أی از مورخان دو کتاب جداگانه گفته اند، چنانکه سهیلِي – الردة - را بصورت کتابی جداگانه ذکر کرده است، و تعدادی نیز آن را کتابی واحد می دانند.(15 ، 26 و 31)
 18 – کتاب الترغیب فی علم القرآن.(15)
 19 – کتاب السقیفة و بیعة أبِي بکر.(15 و 31)
 20 – کتاب السنة و الجماعة و ذم الهوی و ترک الخوارج فی الفتن.(15 ، 26 و 31)
 21 – کتاب السیرة.(15 و 31)
 22 – کتاب الصفین.(15 و 31)
 23 – کتاب الطبقات. کتاب طبقات واقدِي در موضوع تاریخ طبقات محدثین در کوفه و بصره بوده، و آن یکی از کتب مهم او و از سابقه ترین کتاب های می باشد، که در این زمینه نوشته شده است. گرچه کتاب مذکور مستقیم بدست ما نرسیده است، اما چنان که معلوم می شود، محمد بن سعد شاگرد و از خاصان واقدی کتاب طبقات خود را بیشتر به نقل از کتاب طبقات واقدِي نگاشته است، تا جائی که در یکی از اجزاء آن 143 مورد از وی نقل قول کرده است.(15 ، 26 و 31)
 24 – کتاب غلط الحدیث.(15 و 31)
 25 – کتاب مراعِي قریش والأنصار فِي القطائع، و وضع عمر الدواوین و تصنیف القبائل و مراتبها و أنسابها. بلاذری در کتاب فتوح البلدان در این زمینه روایاتی را به نقل از واقدِي آورده است، که ممکن از همین کتاب گرفته باشد.(15 ، 26 و 31)
 26 – کتاب مقتل الحسین بن علی رضی الله عنهما.(15 و 31)
 27 – کتاب المناکح.(15 و 31)
 28 – کتاب مولد الحسن و الحسین رضی الله عنهما. إمام شمس الدین ذهبی در کتاب سیر أعلام النبلاء در شرح حال امام حسن و امام حسین رضی الله تعالی عنهما و نیز داستان زهر خورانیده شدن به إمام حسن، تاریخ وفات و محل دفن آن حضرت، و شهادت امام حسین(رض) اخباری را به نقل از واقدِي آورده، که احتمالاً آن ها را از همین کتاب نقل کرده است.(15 ، 26 و 31)
 29 – کتاب وفات النبی صلی الله علیه و سلم. طبرِي در تاریخ خود بعضی از اخبار متعلق به وفات رسول الله(ص) از جمله مریضی پیامبر اسلام(ص)، امامت حضرت ابوبکر صدیق(رض) و تاریخ وفات آنحضرت(ص) را به نقل از واقدِي آورده است، که ممکن از همین کتاب گرفته باشد.(15 ، 26و 31)
30 – کتاب فتح إفریقیة, مطبوع.(33)
31 – کتاب فتح مصر والإسکندریة، مطبوع.(33)
32 – کتاب فتح العجم، مطبوع.(33)
33 – کتاب ذکر الآذان.(31)
34 – کتاب الترغیب فِي علم المغازِي.(31)
35 – کتاب غلط الرجال.(31)
36 – کتاب فِي طعام النبِي صلی الله علیه و سلم، که آن را محمد بن سعد ذکر کرده است.(26)
37 – کتاب الطوائف. که ابن عساکر از آن نام برده است.(26)
38 – کتاب مولد النبِي صلی الله علیه وسلم، که نسخه أی از آن در مکتبة الظاهریة در دمشق موجود است.(26)
39 – کتاب الشوری، که از آن ابن أبِي الحدید در شرح نهج البلاغه نام برده است.(26)
40 – فتوح آمد، که شامل جزیره، خابور و دیاربکر می شود، و آن را ذهبی یادآوری نموده است.(26)
41 – کتاب طعام النبِي صلی الله علیه و سلم، این کتاب را بروکلمان مستشرق آلمانِي در کتاب تاریخ أدب العربِي نام برده، و محمد ابن سعد از آن به عنوان کتاب طُعَم النبِي صلی الله علیه و سلم یادآوری کرده است.(26)
منابع و مآخذ:
1 – تهذیب الکمال – جلد بیست و ششم – از صفحه 180 الی صفحه 195 – به شماره 5501 – تالیف حافظ جمال الدین مزِي – عربی.
2 – تاریخ کبیر – جلد اول – صفحه 178 – به شماره 523 – تالیف امام محمد بن اسماعیل بخاری – عربی.
3 – أحوال الرجال – صفحه 135 – به شماره 228 – تالیف أبِي إسحاق إبراهیم بن یعقوب جوزجانِي – عربی.
4 – تاریخ بغداد – جلد چهارم – از صفحه 5 الی صفحه 31 – به شماره 1203 – تالیف خطیب ابوبکر احمد بن علی بغدادِي – عربی.
5 – تاریخ دمشق – جلد پنجاه و چهارم – از صفحه 432 الی صفحه 471 – به شماره  6850 – تالیف حافظ ابن عساکر دمشقی – عربی.
6 – الأنساب – جلد پنجم – صفحه 566 و 567 – حرف واو – تالیف امام ابوسعد عبدالکریم سمعانِي – عربی.
7 - تهذیب التهذیب - جلد پنجم - صفحه 217 ، 218 ،219 و 220 – به شماره 7298 – تالیف شهاب الدین ابن حجر عسقلانی – عربی.
8 – تقریب التهذیب – جزء دوم – صفحه 203 – به شماره 6951 – تالیف حافظ شهاب الدین ابن حجر عسقلانِي – عربی.
9 – وفیات الأعیان – جلد چهارم، صفحه 158 و 159 – به شماره  644 – تالیف أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبِي بکر بن خلکان – عربی.
10 – الوافِي بالوفیات – جلد چهارم – صفحه 168 و 169 – به شماره 1769 – تالیف صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدِي – عربی.
11 – معجم الأدباء – جزء پنجم – صفحه 2595 ، 2596، 2597 و 2598 – به شماره 1096 – تالیف یاقوت حموِي رومِي – عربِي.
12 – تاریخ خلیفه بن خیاط – صفحه 313 – حوادث سال 207 هجری قمری – تالیف أبِي عمرو خلیفه بن خیاط لیثِي عصفرِي – عربی.
13 – طبقات خلیفه بن خیاط – صفحه 328 – حوادث سال 207 هجری قمری – تالیف أبِي عمرو خلیفه بن خیاط لیثِي عصفرِي – عربی.
14 – اخبار القضاة – جلد سوم – صفحه 270 و 271 – تالیف محمد بن خلف بن حیان معروف به وکیع – عربی.
15 - کشف الظنون - جلد ششم - صفحه 9 و 10 – حرف میم – تالیف مصطفی بن عبدالله قسطنطنی حنفی معروف به حاجی خلیفه – عربی.
16 – سیر أعلام النبلاء – جلد دوم، طبقه دهم - از صفحه 857 الی صفه 863 – به شماره 1490 – تالیف إمام شمس الدین ذهبِي – عربی.
17 – الکاشف - جزء سوم - صفحه 65 – به شماره 5137 – تالیف إمام شمس الدین أبوعبدالله محمد بن أحمد بن عثمان ذهبِي – عربی.
18 – میزال الإعتدال فِي نقدالرجال – جزء سوم – از صفحه 662  الی صفحه 666 – به شماره 7993 – تالیف إمام ذهبی – عربی.
19 – النجوم الزاهرة – جلد دوم – صفحه 183 و 184 – حوادث سال 207 هجری قمری – تالیف جمال الدین یوسف أتابکِي – عربی.
20 – رسالة المستطرفة – صفحه 108 – تالیف محمد بن جعفر بن إدریس حسنِي کتانِي – عربی.
21 - شذرات الذهب - جلد دوم - صفحه 96 و 97 – حوادث سال 207 هجری قمری – تالیف ابن عماد حنبلی – عربی.
22 – الکامل فِي ضعفاء الرجال – جزء ششم – صفحه 2245، 2246و 2247 – تالیف أبِي أحمد عبدالله بن عدِي جرجانِي – عربی.
23 - الجرح و التعدیل - جلد هشتم - صفحه 26 و 27 – به شماره 13399/ 92 – تالیف أبِي محمد عبدالرحمن بن أبِي حاتم رازِي – عربی.
24 - البدایه والنهایه - جلد دهم - صفحه 276 – حوادث سال 207 هجری قمری – تالیف حافظ ابن کثیر دمشقِي – عربی.
25 – اعلام زرکلِي – جلد ششم – صفحه 311 – حرف میم – تالیف خیرالدین زرکلی – عربِي.
26 – الواقدِي و کتابه المغازِي منهجه و مصادره – از صفحه 21 الی صفحه 163 – تالیف دکتور عبدالعزیز بن سلیمان سلومِي – عربی.
27 – مغازی – از صفحه15 الی صفحه 28 - تالیف واقدی – مقدمه بقلم مارسدن جونز – ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی – فارسی.
28 – تاریخ طبری – جلد دوازدهم – صفحه 5276، حوادث سال هشتادم – تالیف محمد بن جریر طبری – ترجمه ابوالقاسم پاینده – فارسی.
29 - تاریخ کامل - جلد نهم - صفحه 3915 – حوادث سال 207 هجری – تالیف عزالدین ابن اثیر – ترجمه حمیدرضا آژیر  – فارسی.
30 - لغت نامه دهخدا - جلد پانزدهم - صفحه 23090 – حرف واو – تالیف علامه علی اکبر دهخدا – فارسی.
31 – الفهرست – مقاله سوم – صفحه 164 و 165 – تالیف محمد بن اسحاق بن ندیم بغدادی – ترجمه محمد رضا تجدد – فارسی.
32 - طبقات ابن سعد - جلد ششم - از صفحه 310 الی صفحه 319 – تالیف محمد بن سعد – ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی – فارسی.
33 – ویکیبیدیا الموسوعة الحرة – دائرة المعارف عربی – مقاله الواقدِي – آخرین تعدیل 23 جنوری سال 2020 ساعت 37/ 3 – عربی.
34 – موسوعة الحدیث(دائرة المعارف حدیث) – معلومات عن الراوي – مقاله محمد بن عمر واقدِي – عربی.
35 – سایت المعرفه  -سال  سیزدهم– به نقل از اسلام انلاین نت – مقاله واقدی – عربی.
36 – صحیح بخاری – کتاب المناقب – ذکر أسلم و غفار – حدیث شماره 3352 – عربی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

إبراهیم بن عبدالله هروی:

  -     حافظ استاد أبوإسحاق إبراهیم بن عبدالله بن حاتم هروِي ساکن بغداد شخصیتی متکلم، قارِي، صدوق و یکی از مشاهیر محدثین بوده، و اصل او از ه...