۱۳۹۸ اسفند ۱۰, شنبه

جَعفَر بن محمد مُطَوَّعِي مُستَغفِرِي نَخشَبِي نَسَفِي حَنَفِي

    إمام حافظ کبیر أبوالعباس جعفر بن محمد بن معتز بن محمد بن مُستَغفر بن فتح بن إدریس مُطَوِّعِي مُستَغفَرِي نَخشَبِي نَسَفِي حَنَفِي جَلَّاب معروف به محدث ماوراء النهر یکی از علمای بزرگ دوران خود در ماوراء النهر و خراسان می باشد.(2، 7 و 8) انتساب وی به مستغفرِي چنانکه سمعانِي، ابن اثیر و دیگران گفته اند، نسبتش به یکی از اجداد او بوده است.(9) انتسابش به نسفِي نسبت وی به نسف یکی از اقالیم معروف است، که تعداد زیادی از علماء از آن سرزمین برخاسته اند.(9) انتسابش به نخشیِي نسبت آن به نخشب یکی از شهرهای ماوراء النهر می باشد.(9) انتسابش به مطوعِي نسبت وی به پدرش که از جملۀ مُطَاوِعَه بوده، و آن ها گروهی از مسلمانان بوده اند که در راه جهاد به حدود و ثغور سرزمین های اسلامِي می رفته اند.(9) انتسابش به حنفِي از آن است که او در فقه پیرو مذهب فقهی حنفِي و در کلام و عقائد پیرو إمام أبوالحسن أشعرِي بوده است.(13) و انتسابش به جلاب نسبت آن به کسب پدرش بوده، که جلابی می کرده، یعنی حیوانات و چهارپایان را خرید و فروش می نموده است.(9)
   جعفر بن محمد مستغفرِي مردی فقیه، محدث، فاضل، شاعر، مؤرخ، نویسنده، مفتی، خطیب نسف در روزگارش، شخصیتی مبرز و صاحب تصانیف بسیاری بوده است. موصوف در سال 350 هجری قمری مطابق سال 961 میلادی در خانواده أی دانشمند و عالم در شهر نسف متولد گردید، پدرش أبوعلی محمد بن معتز مستغفری از علمای منطقۀ خود بود، و پدر بزرگش  أبوبکر معتز بن محمد مستغفری محدث و از روات حدیث به شمار می رفت.(6 و 13) وی در سرخس، مرو، نسف و دیگر شهر های خراسان زندگی کرد، و در نزد علماء و دانشمندان خراسانِي تحصیل علم نمود. او از محضر درس اباحفص أحمد بن محمد عجلِي استفاده کرد، سپس در مجلس درس ابومحمد عبدالله بن محمد بن ذر رازِي حاضر شد، بعد از آن به سرخس رفت و در مجلس درس زاهر بن احمد سرخسِي شرکت کرد، سپس به بخارا رفت و در مجلس درس حافظ محمد بن احمد غنجار شرکت نمود، بعد از آن به مرو رفت، و از محضر أبوالهیثم محمد بن مکی استفاده برد.(9 و 13)
    إمام ذهبی می گوید: چنان که می دانم أبوالعباس جعفر بن محمد مستغفرِي به عراق نرفته، و آورده است که مستغفری به همراه أبوجعفر محمد بن أسد بن طاووس زامینِي برای تحصیل علوم به شهر های خراسان به مسافرت پرداختند، اما أبوالعباس مستغفرِي در خراسان باقی ماند، و أبوجعفر محمد بن أسد زامینِي عازم عراق، حجاز و موصل شد. و مستغفرِي از زامینِي در کتاب فضائل القرآن به عنوان رفیق سفر خود توصیف نموده، و در حدیث شماره 896 می گوید: أبوجعفر محمد بن أسد بن طاووس زامینِي رفیق سفرم برایم گفت....... أبوالعباس جعفر بن محمد مستغفرِي به دارالسلام بغداد نرفته اما از بعضی از بغدادی ها در ماوراء النهر مانند أبِي ذر عمار بن محمد بن مخلد بغدادِي ساکن بخارا حدیث روایت نموده است.(9) 
    جعفر بن محمد مستغفرِي از أبِي علی زاهر بن أحمد سرخسِي، إبراهیم بن لقمان، أبِي سعید عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب رازِي، علی بن محمد بن سعید سرخسِي، محمد بن حسین حدادِي، جعفر بن محمد بخارِي، حافظ خلیل بن احمد بن محمد بن موسی قاضِي، عمار بن محمد بن محمد بن جبیر بن عبدالله تمیمِي، محمد بن أحمد بن محمد بن إبراهیم بن عبده سلیطِي، فقیه شافعِي محمد بن عبدالله أودنِي، محدث ماوراء النهر حافظ أحمد بن علی سلیمانِي، عبدالرحمن بن أحمد عجلِي و در نسف از أبا سهل هارون بن أحمد استرآبادِي و أبامحمد عبدالله بن محمد بن زَر رازِي و در بخارا از حافظ أباعبدالله محمد بن أحمد بن محمد بخاری معروف به غنجار صاحب تاریخ بخارا و در مرو از أبا الهیثم محمد بن مکِي کُشمَیهَنِي و خلق بسیاری دیگر حدیث روایت نموده، و از او پسرش أبوذر محمد بن جعفر بن محمد مستغفرِي که بعد از پدر جانشین وی و خطیب شهر نسف گشت، قاضی أبوعلی حسن بن عبدالملک نسفِي، أبونصر أحمد بن جعفر کاسنِي، حافظ أبومحمد حسن بن محمد بن قاسم کُوخَمِيثَنِي سمرقندِي، خطیب إسماعیل بن محمد نوحِي، محمد بن إسماعیل کشِي، حسن بن أحمد بن إبراهیم بن أحمد بن فراس مکِي، یوسف بن حسن، حافظ عبدالعزیز بن محمد نخشبِي، حافظ أبوالمعالی محمد بن محمد بن زید علوِي بغدادِي ساکن سمرقند،  أبوبکر محمد بن أحمد بلدِي نسفِي، إسماعیل بن طاهر بن یوسف جوبقِي نسفِي، أبوالمظفر هناد بن إبراهیم نسفِي، یحیی بن هارون بن میکال بن جعفر میکالِي از اهالی کش، حافظ واصل بن حمزه، حافظ أبوسعید بن أبِي الخیر میهنِي، قاضی أبومنصور محمد بن عبدالجبار سمعانی پدر بزرگ أبوسعد عبدالکریم سمعانِي صاحب کتاب الأنساب و جماعتی دیگر روایت کرده اند.(2 ، 9 و 10)
   أبوالعباس جعفر بن محمد مستغفرِي را تعداد زیادی از علماء از متقدمین و متاخرین توصیف نموده، و او را به عنوان امام روزگارش، محدث سرزمینش و خطیب شهرش یاد کرده اند. باخرزِي می گوید: أبوالعباس مستغفرِي إمام، خطیب و مفتِي شهر نسف بود، و مانند وی در آن شهر پیدا نمی شود. أبن اثیر در کتاب اللباب فِي تهذیب الأنساب می نویسد: مستغفرِي خطیب نسف شخصیتِي فقیه، فاضل، کثیرالروایه، صدوق، حافظ و دارای تصانیفی نیکو بوده، و مانند وی در بلاد ماوراء النهر در روزگارش نبوده است. إمام شمس الدین أبوعبدالله ذهبِي در کتب سیر أعلام النبلاء و تذکرة الحفاظ می نویسد:  أبوالعباس مستغفرِي أمام، حافظ، علامه، مصنف و محدث ماوراء النهر در روزگارش بوده است. أبوسعد عبدالکریم سمعانی در کتاب الأنساب أورده است: خطیب نسف(مستغفرِي) شخصیتی فقیه، دانشمند و محدثی بزرگ بود، که روایات فراوانی را روایت کرده، و انسانی راستگو می باشد. همچنین توصیف وی در کتب علمای احناف آمده است، از جمله حافظ عبدالقادر قرشِي، زین الدین قاسم بن قُطلُوبَغَا صاحب کتاب تاج التراجم و لکنوِي در کتب شان او را فقیه، فاضل، محدث، کثیرالروایه، صدوق و حافظ گفته، و می گویند: در ماوراء النهر در روزگارش عالمی مثل او نبوده است. ابن ناصرالدین می گوید: جعفر بن محمد مستغفرِي در بین هم ردیفانش حافظ و مصنفی ثقه و برجسته بوده، اما در بعضی حالات روایات ساختگی را بدون بیان علل آن ذکر می کرده است.(3، 5، 9 و 13)
   أبوالعباس جعفر بن محمد مستغرِي در سرودن شعر نیز مهارتی تمام داشته است، چنان که أبِي الحسن علی بن حسن باخرزِي متوفی 467 هجری قمری در کتاب دُمیَةُ القَصر و عَصرَةُ أهل العَصر فِي طبقات الشعراء می نویسد: شیخ أبومحمد حسن بن أحمد سمرقندِي محدث در نیشابور برایم شعر ذیل را از سروده های أبوالعباس جعفر بن محمد مستغفرِي نوشته است:
جُزتُ الثمانینَ مِن عُمرِي وَأحوالِي   وفُقتُ فِي العُمرأعمامِي وَ أخوالِي   ما عاشَ ما عشتُ منهُم واحدٌ فلقد   خُصِصتُ مِن رَبِّي المُسدِي بأفضال (9)
   جعفر بن محمد مستغفرِي در پایان ماه جمادی الاول سال 432 هجری قمری مطابق سال 1041 میلادی به عمر هشتاد و دو سالگی در شهر نسف درگذشت، و قبر وی در نسف به سمت بیابان است.
تصانیف أبوالعباس جعفر بن محمد مستغفرِي:
 1 – کتاب تاریخ نَسَف، نسف که آن را نخشب نیز می گویند، و امروزه بنام قرشِي یاد می شود، از شهرهای کهن ماوراء النهر می باشد، که در درۀ قشقه دریا(کشک رود) بر جادۀ بخارا به بلخ واقع گردیده، و امروزه مرکز استان قشقه دریای ازبکستان است، و جمعیت آن طبق  آمار سال 2006 میلادی بالغ بر 227000 نفر می گردد. به نوشتۀ ریحانة الادب، از بلاد ماوراء النهر و ما بین جیحون و سمرقند و در 150 هزار گزی بخارا واقع و شهری بزرگ و پر جمعیت است، و دهات بسیاری دارد، و آن از زیباترین، معمورترین و بزرگترین بلاد ماوراء النهر است، و در این اواخر به قارشی معروف گردیده است، به مناسبت نهر قارشی که از وسط آن می گذرد. کبک خان قصری در دو فرسخی نخشب ساخت، و از آن جا که مغولان قصر را قرشی می گفتند، این نام در میان ترک زبانان محل برای این شهر رایج شد. عزیزالدین نسفی از عارفان سدۀ هفتم هجری، ضیاء الدین نخشبِي از پارسی گویان ساکن هند، احمد نخشبِي رهبر نهضت اسماعیلیان در ماوراء النهر منسوب به این شهر اند. فقیه حنفی ابوالبرکات حافظ الدین نسفِي نیز از این شهر بود. ماه نخشب نام ساختۀ دست المقنع است که آن را به عنوان معجزۀ خویش به مردم نشان می داد.(2 و 4 و 11)
 2 – کتاب تاریخ کَش، کش یا شهر سبز شهری قدیمی در مسیر جادۀ قدیم تجاری سمرقند به بلخ واقع در جمهوری ازبکستان کنونی است. بنا بر روایت منابع چینِي شهر کش در قرن هفتم میلادی بنیاد نهاده شده است، و به سبب سرسبزی و خرمی این شهر آن را کش دلکش می خواندند. جغرافی نویسانی چون استخری، ابن حوقل و مقدسی این شهر را به دقت توصیف کرده اند. در عهد سامانی شهر قدیم(شهرستان) و ارگ آن(کهندژ) متروک و فقط ناحیۀ بیرونی شهر(رباط) مسکونی بود. شهر جدید کش در نزدیکی شهر کهن پیش از اسلام احداث شد. در تاریخ مغول از آن یاد نمی شود و ظاهراً شهر بدون مقاومت در سال 617 هجری قمری تسلیم مغولان شده بود. نام شهر سبز در نیمه های قرن هشتم هجری قمری بر آن نهاده شد. امیر تیمور که متولد ناحیه کش بود، در آن شهر بناهای بسیار ساخت که مشهور ترین آن ها قصر آق سرای است که معماران خوارزمی ساختند. از این بنا اندک ویرانه أی بر جاست. در قرن دهم هجری قمری از آن به عنوان شهری مهم یاد شده است. در قرن نوزدهم یعنی در سال 1860 میلادی امیر نصرالله بخارائی کش را تسخیر کرد، اما جانشین او آن جا را در سال 1865 میلادی از دست داد. و در سال 1870 روس ها شهر سبز را به امیر بخارا واگذار کردند. امروزه شهر سبز در قیاس با نخشب(نسف یا قرشی) شهر کوچک است. (از نسف و کش تعداد زیادی از بزرگان علم و ادب بر خاسته اند).(2 و 4 و 12)
3 – تاریخ سمرقند.(9)
4 - کتاب خُطب النبی(ص).(1 ، 2و 9)
 5 - کتاب دلایل النبوة.(1 ، 2و 9)
 6 - کتاب فضایل القرآن العظیم.(1 ، 2و 9)
 7 - کتاب الایام واللیالی.(1 و 9)
 8 - کتاب الدعوات، در حدیث.(1 ، 2و 9)
 9 - کتاب المناسبات.(1)
 10 - کتاب الوفا.(1 و 9)
 11 - کتاب معرفة الصحابه.(1 ، 2و 9)
12 – کتاب الشمائل والدلائل.(2 و 9)
13 – کتاب الطب النبوِي.(2 و 9)
14 – کتاب التمهید، در تجوید.(6)
15 – کتاب المسلسلات، در حدیث.(9)
16 – کتاب المؤتلف والمختلف.(9)
17 – کتاب الزیارات، اضافاتی بر کتاب المختلف والمؤتلف تالیف عبدالغنی بن سعید.(6)
18 – کتاب الرقی.(9)
19 – کتاب الأوائل.(9)
20 – کتاب المنامات.(4 و 9)
21 – کتاب درالخرقة.(9)
22 – کتاب حج أبِي حنیفة.(9)
23 – کتاب الشعر والشعراء.(9)
24 – کتاب فِي الحکمة.(9)
منابع و مآخذ:
1 - کشف الظنون - جلد پنجم – حرف جیم - صفحه 209 – تالیف مصطفی بن عبدالله رومی حنفی مشهور به حاجی خلیفه – عربی.
2 – سیر أعلام النبلاء – جلد سوم – صفحه 1279 – به شماره 4014 – تالیف شمس الدین أبوعبدالله ذهبِي – عربی.
3 – الانساب – جلد پنجم – صفحه 286 – حرف میم – تالیف أبوسعد عبدالکریم سمعانِي – عربی.
4 – الوافِي بالوفیات – جلد یازدهم – صفحه 115 و 116 – به شماره 2875 – تالیف صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدِي – عربی.
5 – شذرات الذهب – جلد سوم – صفحه 411 – حوادث سال 432 – تالیف شهاب الدین عبدالحی معروف به ابن عماد حنبلی – عربی.
6 – اعلام زرکلی – جلد دوم – صفحه 128 – حرف جیم – تالیف خیرالدین زرکلی – عربی.
7 – معجم المؤلفین – جلد اول – صفحه 498 – به شماره 3741 – تالیف عمرزضا کحاله – عربی.
8 – هدیة العارفین – جلد اول – صفحه 253 - - حرف جیم – تالیف اسماعیل باشا بغدادِي – عربی.
9 – فضائل القرآن – جلد اول – از صفحه 67 الی صفحه 99 – تالیف أبِي العباس جعفر بن محمد مستغفرِي – مقدمه بقلم دکتور احمد بن فارس السلوم – عربی.
10 – موسوعة الحدیث – معلومات عن الراوِي – مقاله جعفر بن محمد بن معتز مستغفری – عربی.
11 – ویکی پیدیا – دانشنامه آزاد – مقاله نخشب – آخرین ویرایش 26 مارچ سال 2019 میلادی ساعت 55/ 14 دقیقه – فارسی.
12 – سایت دریچه – مقاله کش – به نقل از دانشنامه آزاد پارسی.
13 –سایت ویکی نور – دانش نامه تخصصی کتاب شناسی و زندگی نامه – آخرین ویرایش سال 2020 میلادی – فارسی.

مُحَمَّد بن إسحَاق مَدَنِي قُرَشِي مُطَّلَبِي

علامه حافظ إمام المغازِي أبوعبدالله محمد بن إسحاق بن یَسَار بن خیار مَدنِي قُرَشِي مُطَّلَبِي از جمله تابعین و از مؤرخین مشهور دوران خلافت أموِي و عباسِي بوده است. کنیه او را بعضی از مؤرخین أبوبکر گفته اند. موصوف در سال 85 هجری قمری مطابق سال 703 میلادی در مدینه متولد گردیده است. نامبرده أنس بن مالک (رض) از اصحاب رسول الله(ص) و سعید بن مسیب را در مدینه دیده، و نخستین مؤرخی است که سیره رسول الله(ص) را نگاشته است.(5، 17، 21)
   محمد ابن إسحاق دوران کودکی و نوجوانی را در مدینه سپری کرد، و نخست نزد پدر و عموهایش موسی بن یسار و عبدالرحمن بن یسار و آنگاه نزد عالمان دیگر به کسب دانش پرداحت، او در این شهر مانند بیشتر طالبان علم در آن دوره و به ویژه موالی به کسب علوم متداول زمان پرداخت، زیرا شوق موالی برای فرا گرفتن دانش ها از دیگران بیشتر بود، زیرا آنان از جوامعی بودند که در آن ها کتابت و دانش بیشتر از جامعۀ عرب رواج داشت، و به علاوه موالی از نظر جایگاه اجتماعی در طبقات پائین تری بودند، و بهترین چیزی که می توانست مرتبه اجتماعی آنان را بالا برد و این نقص را جبران کند، وصول به مقامات علمی خاصه دانش دین و فقه و حدیث بود. کسان دیگری که ابن اسحاق پیش از همه در نزد آنان به تحصیل پرداخت، ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف زهرِي و سالم بن عبدالله بودند. اساتید دیگر او عاصم بن عمر بن قتاده أنصارِي، یزید بن رومان أسدِي، محمد بن ابراهیم بن حارث تیمِي قرشِي، قاسم بن محمد بن أبِي بکر صدیق، نافع مولای ابن عمر، به ویژه ابن شهاب زهری، عبدالله بن ابوبکر بن محمد مدنِي، محمد بن سائب کلبِي و بسیاری دیگر بودند که ابن اسحاق از أن ها دانش های معمول را فراگرفت، و هم از این گروه روایت کرد. او مغازی عروه بن زبیر أسدِي را از شاگردش یزید بن رومان أسدِي آموخت و به دنبال آن مغازی عبدالله بن کعب را شنید.(9 و 21)
    ابن اسحاق به اثر مشکلاتی که در زادگاهش برای او پیش آمد در سال 115 هجری قمری مطابق سال 733 میلادی که حدود سی سال از عمرش می گذشت، رهسپار اسکندریه در مصر گردید، و مدتی در اسکندریه اقامت گزید، و در آنجا نزد گروهی از استادان به آموزش فقه و حدیث پرداخت از اساتید او در آنجا غیر از یزید بن أبِي حبیب می توان از ثُمامه بن شُفِي همدانِي، عبیدالله بن مغیره، قاسم بن قرمان، عبیدالله بن أبِي جعفر و سَکَن بن أبِي کَرِيمه نام برد. و باز دوباره به مدینه برگشت. او برخلاف آنچه که اغلب پنداشته می شود یکسره به عراق نرفت، و در مدینه به کار خود ادامه داد، و به گردآوری اخبار و احادیث در زمینۀ احوال پیامبر اسلام(ص) و هم چنین اخبار مربوط به پادشاهان و قبایل دیرین عرب همت گماشت، ولی باز هم محیط مدینه را برای ماندن مناسب ندانست. زیرا روابط شخصی او با مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی و هشام بن عروه محدث بزرگ هریک به جهاتی نامطلوب بود، و کسان دیگری نیز بر او حسد می ورزیدند، تا جائی که او را قدرِي و شیعِي خواندند، به مسجد راهش ندادند، و حتی شلاقش زدند، افزون بر این ها ابن اسحاق در مدینه برای تأمین معاش گرفتار تنگدستی و سختی شد، و در این هنگام کسی او را به عراق دعوت کرد. و او به سال  130 هجری قمری به کوفه رفت، اقامت او در کوفه به طول انجامید، و در سال 142 هجری قمری با عباس بن محمد برادر أبوجعفر منصور خلیفه عباسی که حاکم جزیره بود ملاقات کرد، و در سلک اطرافیان او درآمد، و از طریق او به دربار أبوجعفر منصور خلیفه عباسی که در آن وقت در حیره بود راه یافت، و نسخه أی از کتاب خود را به خلیفه تقدیم کرد، خلیفه او را به بغداد که تازه بنا شده و پایتخت عباسیان گردیده بود فراخواند، ابن اسحاق به بغداد رفت، و خلیفه در آنجا از وی خواست که کتابی از زمان حضرت آدم تا عصر او تالیف کند. ابن إسحاق سپس از بغداد به ری که ظاهراً در آن اوقات اقامتگاه و مقر ولیعهد خلیفه یعنی مهدی بود رفت، او در ری به تربیت شاگردان و روایت اخبار و احادیث و بیان مغازی پرداخت، و این مباحث را به افراد زیادی آموخت. او سال ها در ری ماندگار شد، و سپس چون مهدی آهنگ بغداد کرد، همراه مهدی به بغداد بازگشت. و بالآخر به پیشنهاد أبوجعفر منصور خلیفه عباسی در بغداد سکونت اختیار نمود، و سال های آخرین عمرش را در بغداد گذراند.(8 ، 9 و 21)
تاریخ وفات و محل دفن محمد بن إسحاق:
 أبوحفص عمرو بن علی، أبوعبدالله إبراهیم بن محمد بن عرفة بن سلیمان نَقطَوَیه و عده أی دیگر می گویند: ابن اسحاق در سال 150 هجری قمری وفات یافته است. یحیی بن معین، علِي ابن المَدینِي، زکریا بن یحیی ساجِي و تعدادی دیگر وفات او را در سال 152 هجری قمری گفته اند. خلیفه بن خیاط عصفرِي معروف به شباب در کتاب طبقات خود وفات ابن اسحاق را در سال 152 و یا 153 هجری قمری گفته است. اما اکثر مورخین از جمله هیثم بن عدِي و أحمد بن خالد وهبِي وفات موصوف را در سال 151 هجری قمری مطایق سال 768 میلادی در شهر بغداد آورده، و می گویند: او را در جانب شرقی قبرستان خیزران منسوب به مادر هارون الرشید و برادرش هادی در کنار قبر امام ابوحنیفه به خاک سپردند، که قبر وی در پیش روی نمایان است، و بر در آرامگاه او به گچ نوشتند: (هذا قبر محمد بن إسحاق بن یسار صاحب مغازِي رسول الله صلی الله علیه و سلم.).(7 ، 8، 9 ، 15 و 21)
خاندان و تبار محمد بن إسحاق:
   محمد بن إسحاق از جمله موالی است، جد او یسار بن خیار یا یسار بن کوتان یا کوثان از مسیحانی بود که در نُقیره روستائی در حوالی عین التمر (شهری در غرب کوفه و در نزدیکی مدائن) زندانی بود، خالد بن ولید(رض) پس از گشودن این قلعه در سال دوازدهم هجری مطابق سال 633 میلادی در زمان خلافت حضرت ابوبکر صدیق(رض) علاوه بر زنان و کودکان آنجا چهل پسر را نیز که توسط اهالی نقیره به گروگان گرفته شده و در کلیسای محبوس بودند، از ایشان گرفت، و به همراه خود به مدینه آورد. از جمله این چهل پسر یکی یسار پدر حسن بصری عارف و عالم مشهور، دومی سیرین پدر محمد بن سیرین فقیه و دانشمند معروف، سومی نصیر پدر موسی بن نصیر فاتح اندلس و چهارمی هم یسار جد محمد بن اسحاق بود، که پس از ورود به مدینه مولای قَیس بن مَخرَمَه بن مُطَّلِب بن عبد مناف مُطَّلِبِي شد. اما تنها قهبایی می نویسد که او پس از ورود به مدینه به بردگی فاطمه بنت عتبه درآمد. به نوشته بکری اندلسی این گروگان ها عرب تبارانی بودند که در اختیار کسری قرار داشتند.(8، 9، 21 و 23) اما خطیب در تاریخ بغداد وی را اصالتاً از اهالی فارسِ گفته است.(8) یسار پدر بزرگ محمد بن اسحاق مسلمان شد. او سه پسر بنام های اسحاق، موسی و عبدالرحمن داشت، که هر سه از محدثان و راویان حدیث بودند. اسحاق با دختر صَبیح یکی از موالی حُوَیطب بن عبدالعُزَّی ازدواج کرد، که حاصل این زناشوئی سه پسر به نام های محمد، ابوبکر و عمر بود. این سه پسر به پدر تاسی کردند، و از جمله طالبان حدیث گردیدند که احادیث زیادی از آنان روایت شده است.(8، 9، 21 و 23)
هیئت و شمائل محمد ابن اسحاق:
   ابن ندیم درباره شمائل محمد بن اسحاق می گوید: او مردی زیبا روی بوده، و بازنان مغازله می کرده، چنان که امیر مدینه موی سرش را کم کرده، و او را تازیانه زده است.(19) اما خطیب أبوبکر احمد بن علی بغدادِي و عبدالرحمن بن ابی حاتم رازِي به نقل از محمد بن مسلم بن عبیدالله بن عبدالله بن شهاب زهرِي او را احول  خوانده اند،(6 و 8) که احول در زبان فارسی به معنای کچ چشم و کلاژ است و مردم را عقیدۀ بر آن است، که شخص احول(کلاژ) یک شئی را دو می بیند، چنان که مولانا جلال الدین محمد بلخی در کتاب مثنوی دفتر پنجم آورده است:
                          اصل بیند دیده چون اکمل بود             فرع بیند چون که مرد احول بود(20)
منتقدان و مخالفان محمد بن إسحاق:
   محمد بن اسحاق را با آن که تعدادی زیادی از علماء و دانشمندان از جمله أبوالحسن علی بن عبدالله بن جعفر مدینِي، محمد بن مسلم بن عبیدالله بن عبدالله بن شهاب زهرِي، سفیان بن سعید ثورِي، سفیان ابن عیینه هلالِي، شعبه بن حجاج بن ورد عتکِي، عاصم بن عمر بن قتاده انصارِي، محمد بن ابراهیم فوشنجِي، محمد بن إدریس شافعِي، یزید بن هارون أیلِي، شمس الدین أبوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبِي و حافظ ابن حجر عسقلانِي مورد توصیف و ستایش قرار داده اند،(24) باز هم شماری از برجستگان و شخصیت های بزرگ علمی از وی انتقاد های شدیدی کرده اند. که منتقدین وی را می توان در چند کتگوری تقسیم نمود: اول: کسانی که ابن اسحاق را متهم نمودند، که از طریق ضعفاء روایت های زیادی را نقل کرده است، و همین سبب شده که مطالب ناپسندی در کتاب های او وارد شود، که از آن جمله أبوسعید یحیی بن سعید قطان بصرِي، أبومحمد سلیمان بن بلال تیمِي و وُهَیب بن خالد بن عجلان بصرِي او را غیر ثقه و غیر معتبر شمرده اند.(21) دوم: کسانی که او را کذاب و حتی دجال گفته اند، که در شمار این اشخاص می توان از مالک بن انس، هشام بن عروه بن زبیر أسدِي،  فریابِي، سلیمان بن طرخان تیمِي و سلیمان بن مهران أعمش نام برد. روابط ابن اسحاق با مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی تیره و تار بود، ابن اسحاق احتمالا از همقطاران و دانشمندان هم سطح مالک در مدینه شمرده  می شد، ابن اسحاق ظاهراً پس از تالیف کتاب الموطأ آشکارا نسبت به دانش مالک ابراز تردید و ناخشنودی کرد، و اعلام داشت که کتاب های مالک را نزد من بیاورید تا نادرستی ها و عیب های آن را برشمارم. من بیطار کتاب های او هستم. مالک نیز دربارۀ ابن إسحاق سخنان زهر آگین می گفت، و او را دجالی از دجالان و دروغگو می خواند، از جملۀ ایرادات مالک بر ابن اسحاق این بود که او روایات مربوط به غزوات پیامبر اسلام(ص) را در میان یهودی زادگان تازه مسلمان شده جستجو می کند، بی آنکه آنها را بیازماید، یکی دیگر از علل مخالفت مالک با ابن اسحاق آن بود که ابن اسحاق، مالک را از موالی قبیلۀ ذو اصبح می دانست، و مالک مدعی بود که از خود آنها ست نه از موالی آنان، و میان آن دو در این زمینه مشاجراتی پیش آمده بود. روابط میان آن دو هم چنان تیره بود، تا این که ابن اسحاق آهنگ عراق کرد، پس آن دو با هم آشتی کردند، و مالک هنگام وداع 50 دینار که نصف درآمد آن سال او بود به وی داد.(8 و 21) رابطۀ محمد بن اسحاق با أبوالمنذر هشام بن عروه بن زبیر أسدِي که از محدثان و روایان مدینه بود نیز حالتی آشفته داشت، ابن اسحاق از همسر او فاطمه دختر منذر بن زبیر أسدِي که زنی عالمه، محدثه و ثقه بود حدیث روایت می کرد. فاطمه موصوفه که در سال 48 هجری قمری مطابق سال 668 میلادی زاده شده، و از مادربزرگ خود اسماء دختر ابوبکر صدیق و أم المومنین أم سلمه و گروهی دیگر روایت کرده است،  از او هشام بن عروه شوهرش و محمد بن اسحاق و کسانی دیگر چون محمد بن سوقه و محمد بن اسماعیل بن یسار روایت نموده اند. چون ابن اسحاق از فاطمه روایت می کرد، خشم هشام را برانگیخت، و گفت: آیا ابن اسحاق با فاطمه دیدار دارد؟ اما گفتۀ هشام موجب جرح ابن اسحاق نمی شود، زیرا می دانیم که گروهی از راویان از أم المومنین عایشه(رض) حدیث شنیده اند، بی آن که او را ببینند و تنها صدایش را می شنیده اند، و مردم نیز اخبار آنان را قبول کرده اند. روایت ابن اسحاق از فاطمه نیز از پس پرده أی که میان آنان آویخته شده بود، انجام گردیده و این سماع درست است.(8 و 21) با این همه هشام منکر این امر بود، و ابن اسحاق را خبیث و دروغ گو و دشمن خدا می خواند. ابن اسحاق در قضیه روایت حدیث از فاطمه (دختر منذر) بی تردید راستگوست. سبب خشم و دلگیری هشام بن عروه از ابن اسحاق روشن نیست، و مشکل بتوان میان داستانی که در برخی از منابع به روزگار جوانی ابن اسحاق در مدینه نسبت داده اند، ارتباطی یافت، به ویژه آن که فاطمه(دختر منذر) 13 سال از همسرش و 32 سال از ابن اسحاق سالخورده تر بوده است.(21) و نیز مطالب طعن آمیز علیه ابن اسحاق را أبوأحمد بن عدی جرجانِي گرد آورده و افراد چندی را بر می شمارد که احادیث منقوله از ابن اسحاق را معتبر نمی شمارند، و از جمله می گوید: در مجلس فریابِي بودم، از او خواسته شد، حدیثی از ابن اسحاق بگوید، و او ابن اسحاق را زندیق خواند.(21) سلیمان بن طرخان تیمِي و سلیمان بن مهران أعمش نیز او را کذاب گفته اند.(24) سوم: کسانی اند که ابن اسحاق را قدری گفته اند، که هارون بن معروف بر این مطلب تاکید دارد و مالک بن انس را نیز از جمله آن ها شمرده اند.(8، 9 و 21)
کسانی که محمد بن اسحاق از آنها حدیث روایت کرده است:  
   محمد بن إسحاق از آمنه دختر حکم غفاریه، أبان بن صالح بن عمیر قرشِي، أبان بن عثمان بن عفان أموِي قرشِي، إبراهیم بن براء بن عازب أنصارِي، إبراهیم بن شمر بن یقظان عقیلِي، إبراهیم بن عبدالله بن حُنَین هاشمِي، إبراهیم بن عُقبه بن أبِي عیاش أسدِي، إبراهیم بن محمد بن علی بن أبِي طالب هاشمِي، إبراهیم بن مُهاجر بن جابر بجلِي، إبراهیم بن میمون نحاس، أجلح بن عبدالله کندِي، أرقم بن شرحبیل أودِي، پدرش إسحاق بن یسار بن خیار مطلبِي، أسعد بن سهل بن حنیف أنصارِي، إسماعیل بن أبِي حکیم قرشِي، إسماعیل بن أبِي خالد بجلِي، إسماعیل بن أمیه بن عمرو أموِي، إسماعیل بن عیاش بن سلیم عنسِي، إسماعیل بن محمد بن سعد زهرِي، إسماعیل بن مسلم بن دینار دیلِي، أسود بن یزید بن قیس نخعِي، أمیه بن عبدالله بن عمرو أموِي، أوس بن عبدالله بن حجر أسلمِي، أیوب بن کیسان سَختِيانِي، أیوب بن عبدالرحمن بن صعصعه أنصارِي، أیوب بن موسی بن عمرو قرشِي، بجیر بن زهیر مزنِي، بشیر بن أبِي بشیر أنصارِي، بُشَیر بن یسار حارثِي، بُکَیر بن عبدالله بن أشج قرشِي، ثمامه بن شفِي همدانِي، ثور بن زید دیلِي، ثَور بن یزید بن زیاد رَحَبِي، جابر بن سعید بلخِي، جابر بن عبدالله بن عمرو أنصارِي، جبله بن حارثه بن شراحیل کلبِي، جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم قرشِي، جعفر بن زبیر بن عوام أسدِي، جعفر بن عبدالله بن أسلم قرشِي، جعفر بن عمرو بن جعفر بن عمرو بن أمیه ضَمرِي، جعفر بن فضل بن حسن ضمرِي، جعفر بن محمد بن علی بن حسین معروف به إمام جعفر صادق، جمیل بن أبِي میمونه، جهم بن عبدالرحمن بن موهب، حارث بن أبِي بکر بن عبدالرحمن مخزومِي، حارث بن عبدالرحمن قرشِي، حارث بن عبدالرحمن بن عبدالله دوسِي، حارث بن فضیل خطمِي، حبان بن واسع مازنِي، حبیب بن أبِي حبیب بجلِي، حبیب بن زید بن خلاد أنصارِي، حدیر بن کریب حضرمِي، حسن بن یسار بصرِي، حسن بن ذکوان بصرِي، حسن بن زید بن حسن بن علی بن أبِي طالب هاشمِي، حسین بن عبدالله بن عبیدالله بن عباس هاشمِي، حُصَین بن عبدالرحمن أشهلِي، حفص بن عبیدالله بن أنس بن مالک أنصارِي، حفص بن عمر بن عبدالله أنصارِي، حکم بن عتبه کندِي، حَکِيم بن حکیم بن عَبَّاد بن حُنَیف أنصارِي، حکیم بن سعد حنفِي، حماد بن سلمه بن دینار بصرِي، حمزه بن موسی بن أنس بن مالک أنصارِي، حُمَید بن أبِي حمید طویل، خالد بن ولید بن مغیره مخزومِي، خالد بن عبدالله بن حرمله مدلجِي، خالد بن کثیر همدانِي، خبیب بن عبدالرحمن بن خبیب بن یساف أنصارِي، خُصَیف بن عبدالرحمن جزرِي، خَطَّاب بن صالح بن دینار ظَفرِي أنصارِي، خوات بن جبیر بن نعمان أنصارِي، داود بن حُصَین قرشِي، داود بن عامر بن سعد زهرِي، ربیع بن سبره بن معبد جهنِي، رَوح بن قاسم تمیمِي، زهیر بن معاویه جعفِي، زیاد بن أبِي زیاد، زیاد بن سعد خراسانِي، زیاد بن میسره مخزومِي، زید بن أسلم قرشِي، زید بن أرقم بن زید أنصارِي، زید بن یثیع همدانِي، سالم بن أبِي النَضر، سالم بن أبِي أمیه قرشِي، سالم بن شوال مکِي، سالم عدوِي، سعد بن إبراهیم بن عبدالرحمن بن عَوف قرشِي، سعد بن إسحاق بن کَعب بن عُجرَه قضاعِي، سعد بن طارق  بن أشیم أشجعِي، سعید بن إیاس جریرِي، سعید بن جبیر بن هشام أسدِي، سعید بن خالد بن عمرو أنصارِي، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل قرشِي، سعید بن أبِي سعید مَقبُرِي، سعید بن عبدالرحمن بن حسان أنصارِي، سعید بن عبدالرحمن بن سعد خدرِي، سعید بن عبید بن سَبَّاق ثقفِي، سعید بن أبِي کرب همدانِي، سعید بن کعب، سعید بن میناء حجازِي، سعید بن أبِي هِند فزارِي، سعید بن یزید حمیرِي، سعید بن یسار، سفیان بن سعید ثورِي، سلام بن کرکره، سلمان فارسِي، سلمه بن دینار أعرج، سَلَمه بن صَفوان بن سلمه زُرَقِي أنصارِي، سَلِيط بن أیوب بن حکم أنصارِي، سُلَیمان بن سُحَیم هاشمِي، سُلیمان بن عبدالله بن عُوَیمر أسلمِي، سلیمان بن مهران أعمش، سلیمان بن یسار هلالِي، سماک بن اوس بن خرشه ساعدِي، شریک بن عبدالله بن حارث قاضِي، شُعبه بن حَجَّاج بن ورد عتکِي، شیبه بن نصاح بن سرجس مخزومِي، صالح بن إبراهیم بن عبدالرحمن بن عَوف زهرِي، صالح بن کَیسان دوسِي، صَدقَه بن یَسار جزرِي، صرد بن عبدالله جرشِي، صفوان بن سلیم جزرِي، صَلت بن عبدالله بن نَوفل بن حارث بن عبدالمطلب هاشمِي، ضمره بن سعید بن عمرو أنصارِي، طفیل بن عمرو بن طریف دوسِي، طلحه بن عبیدالله بن کریز خزاعِي، أبِي سُفیان طَلحه بن نافع قرشِي، أبوالأسود ظالم بن عمرو دولِي، عاصم بن ضمره سلولِي، عاصم بن عدي عجلانِي، عاصم بن عمر بن قتاده أنصارِي، عامر بن عبدالله بن زبیر قرشِي، عامر بن عبدالله بن مسعود هذلِي، عامر بن نصر أسلمِي، عامر بن واثله بن عبدالله لیثِي، عُباده بن ولید بن عُباده بن صامت أنصارِي، عَباس بن سَهل بن سعد ساعدِي أنصارِي، عباس بن عبدالله بن مَعبَد بن عباس قرشِي، عباس بن عبدالرحمن بن میناء أشجعِي، عبدالله بن أبِي أمامه بن ثَعلَبه أنصارِي، عبدالله بن أبِي بکر صدیق، عبدالله بن أبِي بکر بن محمد بن عمرو بن حَزم أنصارِي، عبدالله بن أبِي الریان، عبدالله بن أبِي سلمه ماجشون، عبدالله بن أبِي لبید مدنِي، عبدالله بن أنس بن مالک أنصارِي، عبدالله بن بریده بن حصیب أسلمِي، عبدالله بن حبیب بن ربیعه سلمِي، عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن أبِي طالب هاشمِي، عبدالله بن خارجه بن زید بن ثابت أنصارِي، أبِي الزِّناد عبدالله بن ذَکوان قرشِي، عبدالله بن راشد زوفِي، عبدالله بن رافع مخزومِي، عبدالله بن أبِي سلمه، عبدالله بن سهل حارثِي، عبدالله بن صبیح، عبدالله بن ضمیره فزارِي، عبدالله بن طاوس بن کیسان یمانِي، عبدالله بن عبدالله بن عثمان بن حکیم بن حِزام قرشِي، عبدالله بن عبدالرحمن بن أبِي بکر صدیق تیمِي، عبدالله بن عبدالرحمن بن أبِي حُسین نوفلِي، عبدالله بن عبدالرحمن بن أبِي صعصعه أنصارِي، أبوسلمه عبدالله بن عبدالرحمن بن عوف زهرِي، عبدالله بن عبدالرحمن بن معمر أنصارِي، عبدالله بن عبید بن هرمز، عبدالله بن عتبه هذلِي، عبدالله بن عمر بن علی عبشمِي، عبدالله بن فضل قرشِي، عبدالله بن کعب بن مالک أنصارِي، عبدالله بن مثنی أنصارِي، عبدالله بن محمد بن أبِي بکر تیمِي، عبدالله بن محمد بن عقیل هاشمِي، عبدالله بن محمد بن معن غفارِي، عبدالله بن مسعود بن حبیب، عبدالله بن مسلم بن عبیدالله زهرِي، عبدالله بن معبد بن عباس هاشمِي، عبدالله بن معتب أوسِي، عبدالله بن مِکنَف حارثِي، عبدالله بن أبِي نَجِيح ثقفِي، عبدالله بن یزید بن ودیعه أنصارِي، عبدالرحمن بن أسود بن یزید نَخَعِي، عبدالرحمن بن حاطب بن أبِي بلتعه لخمِي، عبدالرحمن بن حرمله کوفِي، عبدالرحمن بن حمید بن عبدالرحمن بن عوف زهرِي، عبدالرحمن بن دینار، أبوهریره عبدالرحمن بن صخر دوسِي، عبدالرحمن بن عبدالله بن ذکوان قرشِي، عبدالرحمن بن عیاش مخزومِي، عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بن أبِي بکر صدیق تیمِي، عبدالرحمن بن هُرمز أعرج، عمویش عبدالرحمن بن یسار بن خیار قرشِي، عبدالرحمن بن أبِي لیلی أنصارِي، عبدالسلام بن أبِي جَنُوب مدنِي، عبدالعزیز بن أبِي سلمه ماجشون، عبدالعزیز بن مسلم أنصارِي، أبِي أمیه عبدالکریم بن أبِي المخارق بَصرِي، عبدالملک بن إبراهیم بن حفص قرشِي، عبدالملک بن عبدالله ثقفِي، عبدالملک بن عمیر لخمِي، عبدالواحد بن حمزه بن عبدالله بن زبیر أسدِي، عبدالواحد بن أبِي عون أویسِي، عبید بن عمیر أسلمِي، عبیدالله بن أسلم مدنِي، أبوالمطرف عبیدالله بن طلحه خزاعِي، عبیدالله بن عبدالله بن حُصَین أنصارِي، عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود هذلِي، عبیدالله بن عبدالله بن عمر بن خطاب عدوِي، عبیدالله بن علی بن عبیدالله، عبیدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر عدوِي، عبیدالله بن کعب بن مالک أنصارِي، عبیدالله بن مغیره بجلِي، عبیدالله بن مغیره بن معیقیب سبائِي، عبیدالله بن یسار مصرِي، عُتبه بن مسلم تمیمِي، عتبه بن عبدالله بن عتبه مسعودِي، عثمان بن أبِي سلیمان قرشِي، عثمان بن عروه بن زبیر أسدِي، عدِي بن ثابت بن دینار أنصارِي، عطاء مولای أم صبیه، عَطاء بن أبِي رَبَاح قرشِي، عطاء بن أبِي مروان أسلمِي، عطاء بن یسار هلالِي، أبومسعود عقبه بن عمرو أنصارِي، عقبه بن مسلم تجیبِي، عِکرمه بن خالد مَخزومِي، عکرمه مولای ابن عباس، علقمه بن أبِي علقمه مدنِي، علاء بن عبدالرحمن بن یعقوب حرقِي، علی بن أبِي طالب هاشمِي، علی بن أقمر وداعِي، علی بن یحیی بن خَلّاد أنصارِي، عُماره بن عبدالله بن طُعمَه مدني، عماره بن غزیه أنصارِي، عمر بن أبِي سلمه قرشِي، عمر بن حسین مکِي، عمر بن عبدالله بن عروه بن زبیر أسدِي، عمر بن قتاده ظفرِي، عمران بن أنس، عمران بن أبِي أنس قرشِي، عمره دختر عبدالرحمن أنصاریه، عمرو بن حارث بن أبِي ضرار خزاعِي، عمرو بن دینار جمحِي، عمرو بن شعیب قرشِي، أبوإسحاق عمرو بن عبدالله بن عبید سبیعِي، عمرو بن عبید عبشمِي، عمرو بن عبید أنصارِي، عمرو بن أبِي عمرو مولای مطلب قرشِي، عمرو بن قیس ملائِي، عمرو بن میمون أودِي، عمرو بن میمون بن مِهران جزرِي، عمرو بن هرم بن حیان أزدِي، عمرو بن یحیی أنصارِي، عیاض بن دینار لیثِي، عیسی بن عبدالله بن مالک الدار عمرِي، عیسی بن مَعقِل بن أبِي مَعقِل أسَدِي، عیسی بن مَعمَر حجازِي، غضیف بن حارث سکونِي، فاطمه دختر منذر بن زبیر أسدِي، فروة بن نوفل أشجعِي، فضل بن عبدالله بن معقل أشجعِي، قاسم بن محمد بن أبِي بکر صدیق تیمِي، قبیصه بن ذؤیب خزاعِي، قره بن خالد سدوسِي، قعقاع بن حکیم کنانِي، قعقاع بن عبدالله بن سلامه أسلمِي، کعب بن مالک بن عمرو أنصارِي، کمیل بن زیاد نخعِي، کیسان بن سعید مقبرِي، مالک بن ثعلبه قرظِي، مبارک بن فضاله قرشِي، مجاهد بن جبر قرشِي، محمد بن إبراهیم بن حارث تَیمِي قرشِي، محمد بن أسامه بن محمد مدنِي، محمد بن أبِي أمامه بن سَهل بن حُنَیف أنصارِي، محمد بن ثابت بن شرحبیل قرشِي، محمد بن جحاده أودِي، محمد بن جعفر بن زُبیر بن عوام أسدِي، محمد بن ذکوان أسدِي، محمد بن زبیر حَنظلَي، محمد بن زید بن مهاجر قرشِي، محمد بن سائب کلبِي، محمد بن سعد أنصارِي، محمد بن سلیمان أنصارِي، محمد بن طَلحه بن عبدالله تَیمِي قرشِي، محمد بن طلحه بن مصرف یامِي، محمد بن طَلحه بن یزید بن رُکانه مطلبِي، محمد بن عبدالرحمن بن ثوبان قرشِي، محمد بن عبدالرحمن بن عبدالله أنصارِي، محمد بن عبدالرحمن بن سعد أنصارِي، محمد بن عبدالرحمن بن عبدالله بن حصین تمیمِي، محمد بن عبدالرحمن بن نوفل أسدِي، محمد بن عبدالله بن محمد تیمِي، محمد بن عبدالله بن زید أنصارِي، محمد بن عبدالله بن عبدالرحمن بن أبِي صَعصَعه أنصارِي، محمد بن عبدالله بن عمرو قرشِي، محمد بن عبدالله بن قیس قرشِي، محمد بن عبدالله بن مسلم زهرِي، محمد بن عجلان قرشِي، محمد بن عروه بن زبیر أسدِي، محمد بن عکرمه مخزومِي، أبِي جعفر محمد بن علی بن حسین بن علی معروف به امام محمد باقر، محمد بن عمرو بن حزم أنصارِي، محمد بن عمرو بن عطاء عامرِي، محمد بن عمرو بن علقمه لیثِي، محمد بن قیس القاص، محمد بن کعب بن سلیم قرظِي، محمد بن کعب الاصغر، محمد بن أبِي محمد مولای زید بن ثابت، محمد بن مسلم بن تدرس قرشِي، محمد بن مسلم بن شِهاب زُهرِي، محمد بن مُنکَدِر قرشِي، محمد بن نافع بن عجیر، محمد بن ولید بن عامر زبیدِي، محمد بن ولید بن نُوَیفع مدنِي قرشِي، محمد بن یحیی بن حَبّان أنصارِي، محمد بن یحیی بن حسان تنیسِي، مسروق بن أجدع همدانِي، مسعر بن کدام عامرِي، مسور بن رفاعه قرظِي، مُطَّلِب بن عبدالله بن قیس بن مَخرَمه قرشِي، معاذ بن رفاعه أنصارِي، معاذ بن سعد أنصارِي، معاذ بن عبدالله جهنِي، معاویه بن أبِي سفیان أموِي، مَعبد بن کَعب بن مالک، مَعمَر بن عبدالله بن حنظله حجازِي، مغیره بن أبِي لبید، مغیره بن عثمان ثقفِي، مقداد بن أسود کندِي، مَکحول بن أبِي مسلم شامِي، مکنف حارثِي، منبعث بن مکدم ثقفِي، منذر بن ثعلبه بن حرب عبدِي، منصور بن معتمر سلمِي، منظور بن زبان کوفِي، منهال بن عمرو أسدِي، موسی بن أنس بن مالک أنصارِي، موسی بن عقبه قرشِي، عمویش موسی بن یسار قرشِي، نافع مولای ابن عمر، نُبَیه بن وَهب بن عثمان قرشِي، نُوح بن حکیم ثقفِي، هشام بن حسان أزدِي، هشام بن ولید بن عدِي بن خیار، هشام بن عُروه أسدِي، وهب بن عبدالله بن جناده سوائِي، وَهب بن کیسان قرشِي، وهیب بن خالد بن عجلان باهلِي، یحیی بن حارث غسانِي، یحیی بن سعید بن قیس أنصارِي، یحیی بن أبِي سفیان أخنَسِي، یحیی بن عَبَّاد بن عبدالله بن زبیر زبیرِي، یحیی بن عبدالله بن حارث تیمِي، یحیی بن عبدالله بن عبدالرحمن أنصارِي، یحیی بن عروه بن زبیر قرشِي، یحیی بن یزید جزرِي، یزید بن أبِي حَبیب مصرِي، یزید بن رُومان أسدِي، یزید بن زیاد بن أبِي زیاد مولای ابن عَیَّاش مخزومِي، یزید بن عبدالله بن خصیفه کندِي، یزید بن عبدالله بن قُسَیط لیثِي، یزید بن عبید سعدِي، یزید بن قیس أزدِي، یزید بن محمد بن یزید بن خُثَیم مُحاربِي، یزید بن یزید بن جابر أزدِي، یسار مطلبِي، یسار مکِي، یعقوب بن أبِي سلمه تیمِي، یعقوب بن عبدالله بن أشجع مخزومِي، یعقوب بن عُتبَه بن مغیره ثَقَفِي، یعقوب بن مجاهد مخزومِي، أبوبکر بن أبِي الجهم عدوِي، أبوبکر بن عبیدالله بن أبِي ملیکه تیمِي، أبوبکر بن محمد بن عمرو أنصارِي، أبوسُفیان حرشِي، أبِي سَلَمه بن عبدالرحمن بن عوف، أبِي عُبیده بن عبدالله بن زَمعه قرشِي، أبِي عبیده بن محمد بن عَمَّار بن یاسر عنسِي، أبولبابه أنصارِي، أبِي مالک أشجَعِي، أبِي منظور شامِي، أبونبیه بن إبراهیم تیمِي، بعضی از پسران محمد بن مَسلَمه أنصارِي، أم سعد جمیله دختر سعد بن ربیع أنصاریه و عده أی دیگری حدیث روایت کرده است.(1 و 24)
کسانی که از محمد بن اسحاق حدیث روایت کرده اند:
   و از او إبراهیم بن سعد بن إبراهیم بن عبدالرحمن بن عوف زهرِي، إبراهیم بن سعد بن مالک زهرِي، إبراهیم بن طهمان بن شعبه هروِي، إبراهیم بن یوسف بن إسحاق سبیعِي، أحمد بن حسین بن علی بن عبدالله نیشابورِي، أحمد بن خالد بن موسی وَهبِي، أحمد بن محمد بن إبراهیم بن خطاب بستِي، أحمد بن محمد بن أیوب بغدادِي، أحمد بن محمد بن حنبل شیبانِي، أحمد بن محمد بن ولید غسانِي، إسرائیل بن موسی بصرِي، إسرائیل بن یونس سبیعِي، إسماعیل بن جعفر أنصارِي، إسماعیل بن علیه أسدِي، إسماعیل بن عیاش بن سلیم عنسِي، بشر بن مفضل بن لاحق رقاشِي، بکر بن سلیمان بصرِي، جریر بن حازم بن زید أزدِي، جریر بن عبدالحمید بن جریر ضبِي، جعفر بن حارث بن جمیع واسطِي، جعفر بن عون بن جعفر قرشِي، حارث بن أبِي أسامه تمیمِي، حسن بن صالح همدانِي، حسن بن عیاش بن سالم أسدِي، حسن بن محمد بن علی سرخسِي، حدیج بن معاویه بن حدیج جعفِي، حرمِي بن عماره عتکِي، حفص بن عبدالرحمن بن عمر بلخِي، حَفص بن غیاث بن طلق نخعِي، حَمَّاد بن زید بن درهم أزدِي،، حماد بن سلمه بن دینار بصرِي، خالد بن أبِي نوف سجستانِي، خالد بن عبدالله بن عبدالرحمن طحان، خطاب بن قاسم حرانِي، خلیفه بن خیاط عصفرِي، خلیل بن موسی بصرِي، زائده بن قدامه ثقفِي، زفر بن هذیل بن قیس عنبرِي، زفر بن قره بن خالد سدوسِي، زکریاء بن أبِي زائده وادعِي، زهیر بن حرب بن شداد حرشِي، زهیر بن مُعاویه جُعفِي، زیاد بن عبدالله بن طفیل بَکائِي، زیاد بن یحیی بن زیاد حسانِي، زید بن بکر بن خنیس، سعد بن إبراهیم بن سعد قرشِي، سعد بن إبراهیم بن عبدالرحمن بن عوف قرشِي، سعدان بن یحیی لَخمِي، سعید بن أبِي سعید مقبرِي، سعید بن بَزِيع حرانِي، سعید بن زید بن درهم أزدِي، سعید بن زید بن عقبه فزارِي، سُفیان بن سعید بن مسروق ثَورِي، سُفیان بن عُیَینَه بن میمون هلالِي، سلام بن سلیم حنفِي، سلمه بن دینار أعرج، سلمه بن رجاء تمیمِي، سلمه بن شبیب مسمعِي، سلمه بن فضل رازِي، سلیمان بن حسان شامِي،  أبوخالد سلیمان بن حَیَّان الأحمر جعفرِي، أبوداود سلیمان بن داود بن جارود طیالسِي، سلیمان بن مهران أعمش، سوید بن سعید بن سهل بن شهریار هروِي، شَرِيک بن عبدالله بن حارث قاضِي، شریک بن عبدالله بن أبِي نمر لیثِي، شُعبه بن حَجَّاج بن ورد عتکِي، صدقه بن بشیر مدنِي، صدقه بن سابق صعدِي، ضحاک بن مخلد نبیل، عباد بن عباد بن حبیب مهلبِي، عباد بن عوام بن عمر کلابِي، عبدالله بن أبِي بکر بن محمد بن عمرو أنصارِي، عبدالله بن أجلح کندِي، عبدالله بن إدریس بن یزید أودِي، عبدالله بن سعید بن أبِي هِند فزارِي، عبدالله بن عامر بن زراره حضرمِي، عبدالله بن عبدالله بن أویس أصبحِي، عبدالله بن عبدالله سجزِي، عبدالله بن عثمان بن خثیم قارِي، عبدالله بن عَون، عبدالله بن مبارک بن واضح حنظلِي، عبدالله بن نُمَیر همدانِي، عبدالله بن یزید بن صَلت شابِي،عبدالأعلی بن حماد بن نصر باهلِي، عبدالأعلی بن عبدالأعلی بن محمد قرشِي، عبدالأعلی بن مسهر غسانِي، أبوشِهاب عبدربه بن نافع کنانِي معروف به حَنَّاط، عبدالرحمن بن بشیر شیبانِي، عبدالرحمن بن محمد بن زیاد محاربِي، عبدالرحمن بن محمد بن عبدالله قارِي، أبوزهیر عبدالرحمن بن مَغراء بن عیاض دوسِي، عبدالرحیم بن سلیمان کنانِي، عبدالرحیم بن عبدالرحمن بن محمد محاربِي، عبدالرزاق بن حمام بن نافع حمیرِي، عبدالسلام بن حرب بن سلم ملائِي، عبدالعزیز بن محمد دراوردِي، عبدالعزیز بن یحیی بن یوسف بکائِي، عبدالکریم بن مالک جزرِي، عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریج مکِي، عبدالملک بن عمرو قیسِي، عبدالواحد بن زیاد عبدِي، عبدالوارث بن سعید بن ذکوان عنبرِي، عَبدَه بن سلیمان کِلابِي، عبیدالله بن عمرو أسدِي، عبیده بن حمید بن صهیب لیثِي، عثمان بن عمرو جزرِي، علاء بن عبدالرحمن بن یعقوب حرقِي، علاء بن هارون سلمِي، علی بن ثابت جزرِي، علی بن صالح همدانِي، علی بن عمر بن أحمد بن مهدِي دارقطنِي، علی بن مسهر بن علی قرشِي، عمر بن أبِي معاذ نمیرِي، عمر بن عبدالرحمن بن قیس أسدِي، عمر بن عبدالله بن رزین سلمِي، عمر بن علی بن عطاء مقدمِي، عمر بن هاشم جنبِي، عیسی بن ماهان بن إسماعیل رازِي، عیسی بن یونس بن عمرو سبیعِي، فضل بن علاء کوفِي، فیاض بن محمد بن سنان رقِي، قاسم بن مالک مزنِي،  قیس بن ربیع أسدِي،  لیث بن سعد بن عبدالرحمن فهمِي، مجاهد بن وردان مدنِي، محمد بن إبراهیم بن أبِي عدِي سلمِي، محمد بن إبراهیم بن منذر نیشابورِي، محمد بن أحمد بن حماد وراق، محمد بن إدریس بن عباس شافعِي، محمد بن إسماعیل بن عیسی بصرِي، محمد بن إسماعیل بن مسلم دیلِي، محمد بن بکیر بن واصل حضرمِي، محمد بن جهم بن هارون سمرِي، محمد بن حسن بن عمران مزنِي، محمد بن خازم أعمی، محمد بن خالد بن محمد وهبِي، محمد بن زیاد هاشمِي، محمد بن سعید بن أبان أموِي، محمد بن سلمه حَرَّانِي، محمد بن سلمه بن عبدالله بن أبِي فاطمه مرادِي، محمد بن سلمه بن عبدالله باهلِي، محمد بن عبدالله بن نمیر همدانِي، محمد بن عبید بن عبدالرحمن طنافسِي، محمد بن أبِي عَدِي، محمد بن علاء بن کریب همدانِي، محمد بن عمر بن ولید کندِي، محمد بن عمر بن علی مقدمِي، محمد بن عمر بن واقد واقدِي، محمد بن فُضَیل بن غزوان بن جریر ضبِي، محمد بن مسلم بن عبیدالله زهرِي، محمد بن معلی بن عبدالکریم باهلِي، محمد بن ولید بن عامر زبیدِي، محمد بن یحیی بن علی کنانِي، محمد بن یزید واسطِي، محمد بن یزید کلاعِي، مرجِي بن رجاء یشکرِي، مرزوق تیمِي، مسدد بن مسرهد بن مسربل أسدِي، مسعر بن کدام بن ظهیر عامرِي، مسعود بن سعد جعفِي، معاویه بن عمرو بن مهلب أزدِي، معلی بن منصور رازِي، مِندَل بن علی عنزِي، موسی بن أعیَن جزرِي، موسی بن عیسی لیثِي، موسی بن محمد أنصارِي، موسی بن نافع أسدِي، أبوحنیفه نعمان بن ثابت بن زوطِي تیمِي، نعیم بن حماد بن معاویه خزاعِي، هارون بن أبِي عیسی کاتب، هارون بن موسی نَحوِي، هریم بن سفیان بجلِي، هشام بن حسان أزدِي، هُشَیم بن بَشِير بن قاسم سلمِي، هیاج بن بسطام تمیمِي هروِي، أبوعَوَانه وَضَّاح بن عبدالله، وهب بن جریر بن حازم أزدِي، یحیی بن زکریا بن أبِي زائده همدانِي، یحیی بن سعید بن قیس أنصارِي، یحیی بن سعید بن أبان أموِي، یحیی بن سعید بن فروخ قطان، یحیی بن علی بن عبدالحمید مدینِي، یحیی بن محمد بن عَبَّاد بن هانی شَجَرِي، أبوتُمَیله یحیی بن واضح أنصارِي، أبوالمُحَیَّاة یحیی بن یَعلَی بن حرمله تَیمِي، یزید بن أبِي حبیب مصرِي، یزید بن زُرَیع عیشِي، یزید بن عبدالعزیز بن سیاه أسدِي، یزید بن قیس أزدِي، یزید بن هارون بن زاذِي بن ثابت واسطِي، أبویوسف یعقوب بن إبراهیم بن حبیب بن خنیس قاضِي، یعقوب بن إبراهیم بن سعد بن إبراهیم قرشِي، یعقوب بن عبدالله بن أشج مخزومِي، یَعلَی بن عبید بن أبِي أمیه طنافسِي، یوسف بن عمرو بن یزید فارسِي، یوسف بن یزید بصرِي، یونس بن أبِي إسحاق سبیعِي، یونُس بن بُکَیر بن واصل شَیبانِي، یونس بن یزید بن مشکان أیلِي و عده أی دیگر حدیث روایت کرده اند.(1 و 24)
 نظرات علماء و بزرگان دربارۀ محمد بن إسحاق:
علماء و دانشمندان در زمینه مقام علمی ابن اسحاق نظرات گوناگونی ابراز کرده اند، برخی او را ثقه و مورد اطمینان و دسته أی او را کذاب و دروغگو گفته اند.
    علی بن مدینی می گوید: علم سنت در نزد دوازده کس است، که یکی از آنها ابن اسحاق است.(9)
    إمام شافعِي می گوید: هرکس بخواهد در آموزش مغازِي تبحر یابد، باید به نزد ابن اسحاق برود.(9)
     سفیان بن عیینه می گوید: ابن اسحاق براستی امیرالمومنین حدیث است، و از بهترین کسانی است که اخبار را روایت کرده است.(9)
    محمد ابن جریرطبری می گوید: ابن اسحاق از پر دانش ترین و آگاه ترین افراد عصر خود بوده است.(21)
   أبوزرعه دمشقِي می گوید: محمد ابن اسحاق مردی است که بزرگان از اهل علم بر اخذ حدیث از وی اتفاق نظر دارند.(24)
   أبومعاویه ضریر می گوید: محمد بن اسحاق از حافظ ترین مردم بوده است.(24)
   أبویعلی خلیلِي می گوید: محمد بن اسحاق عالمی واسع الروایه و ثقه بوده است.(24)
   أمام أحمد بن حنبل باری او را حسن الحدیث گفته، و بار دیگر گفته است: روایات وی حجت نیست، و نیز می گوید: من روایاتش را در مورد مغازی می نویسم، اما در مسایل حلال و حرام در آن توقف می نمایم.(24)
   أحمد بن صالح جیلِي او را ثقه گفته است.(24)
   سفیان ثورِي او را امیرالمومنین در حدیث گفته است.(24)
   محمد بن إبراهیم فوشنجِي او را ثقه ثقه خواند است.(24)
أنچه دربارۀ محمد بن إسحاق در کتب بزرگان أمده است:
   إمام محمد بن إسماعیل بخاری در تاریخ کبیر آورده است: أبوبکر محمد بن إسحاق مولای قیس بن مخرمه قرشِي مدینِي بوده، و از او ثورِي و ابن إدریس حدیث روایت نموده اند. علی بن عبدالله به نقل از ابن عیینه می گوید: زهرِي گفته است: کسی که می خواهد مغازی را بداند، باید از این مولای قیس بن مخرمه یاد بگیرد. ابن عیینه می گوید: کسی را ندیدم که ابن إسحاق را متهم کند. عبید بن یعیش برایم گفت: از یونس بن بکیر شنیدم که شعبه می گفت: محمد بن إسحاق در حفظ امیرالمحدثین است. أبوعبدالله می گوید: ابن اسحاق در سال 151 هجری قمری در بغداد وفات یافت.(3)
   إمام محمد بن حبان بستِي در کتاب تقریب الثقات می نگارد: أبوبکر محمد بن إسحاق بن یسار از جملۀ أتبَاعِ التَّابِعِين، از اهالی مدینه و مولای عبدالله بن مخرمه قرشِي بوده، و دو برادر بنام های ابوبکر و عمر داشته، و در روایت حدیث تدلیس می کرده است، وفات او را در سال 151 یا 152 و بعضی هم سال 150 هجری قمری گفته اند.(4)
   إمام محمد بن حبان در کتاب مشاهیر الأمصار نیز می نویسد: أبوبکر محمد بن إسحاق بن یسار مولای عبدالله بن قیس بن مخرمه بوده است. جد وی از اسراء عین التمر و از اولین اسیرانی بوده که آنها را از عراق به مدینه آورده اند. او از دانشمندان به علم سنن بوده، و در جمع آوری و کثرت علم تلاش بسیار نموده، و آن ها را از روی صدق و إتقان جمع آوری کرده است. موصوف از بهترین مردم در سیاق، طرز جمع آوری و اسلوب اخبار و حفظ متون بوده است.(5)
   إمام حافظ أبِي محمد عبدالرحمن بن أبِي حاتم محمد بن ادریس تمیمی حنظلی رازِي در کتاب الجرح والتعدیل می نویسد: أبوبکر محمد بن إسحاق بن یسار مولای قیس بن مخرمه قرشِي صاحب مغازی بوده و انس بن مالک(رض) از اصحاب رسول الله(ص) را دیده است.(6)
   عبدالرحمن(ابن أبِي حاتم) از صالح بن محمد بن حنبل و او از علی بن مدینِي روایت نموده، که گفت: سفیان ابن عیینه را در حالی دیدم، که ابن اسحاق هم همراهش بود، ابن اسحاق جوان بود، و حدیث می گفت، وقتی برخواست ابن شهاب گفت: تازمانی که ابن اسحاق در مدینه است، علم در این جا باقی می ماند.(6)
   عبدالرحمن می گوید: در نامه أی که برایم أبوأمیه طرسوسِي نوشته، آمده است: علی بن حسن نسائِي از فیاض بن محمد رقِي می گوید: از ابن أبِي ذئب شنیدم، که می گفت: در نزد زهری بودیم، او به طرف ابن اسحاق نظر کرد، و گفت: تا زمانی که این أحول(کج چشم، کلاژ) در حجاز است حجاز مرکز علم خواهد بود.(6)
   عبدالرحمن(بن أبِي حاتم) از پدرش و او از إبراهیم بن منذر و او از إسماعیل بن علیه روایت نموده، که می گوید: از شعبه شنیدم که می گفت: محمد بن إسحاق در حدیث صدوق است. عبدالرحمن از پدرش و او از عبید بن یعیش روایت نموده، که گفت: از یونس بن بکیر شنیدم که شعبه گفته است: محمد بن إسحاق امیرالمحدثین است.(6)
   عبدالرحمن از پدرش و او از عبید بن یعیش نقل می کند، که از یونس بن بکیر شنیده است، که گفت: از ابن اسحاق شنیدم که می گفت: من باری مغازی را در مکه حفظ نمودم، اما از نزدم فراموش شد، باز آن را تکرار نمودم و به حافظه سپردم.(6)
   عبدالرحمن از صالح بن احمد بن محمد بن حنبل و او از علی ابن المدینی روایت نموده، که گفت: از  سفیان ابن عیینه شنیدم، که از وی راجع به محمد بن إسحاق سؤال گردید، و گفته شد که: چرا مردم مدینه از ابن اسحاق حدیث روایت نمی کنند؟ او گفت: من در حدود هفتاد و چند سال با او مجالست داشتم، و کسی از اهل مدینه را ندیدم، که او را به چیزی متهم نمایند، و یا راجع به او چیزی بگوید.(6)
    عبدالرحمن از علی العباس بن محمد دوری روایت نموده، که می گوید: از یحیی بن معین سوال گردید؟ کدام یکی محمد بن اسحاق یا موسی بن عبیده در نزد تو محبوب تر اند؟ گفت: محمد بن اسحاق، محمد بن اسحاق صدوق است، اما حجت نیست.(6)
   عبدالرحمن می گوید: از پدرم( أبِي حاتم محمد بن إدریس تمیمِي حنظلِي رازِي) راجع به ابن اسحاق سوال گردید؟ پدرم گفت: حدیث او نوشته می شود. عبدالرحمن می گوید: از ابوزرعه(رازِي) راجع به ابن اسحاق  سوال شد؟ گفت: او صدوق است. کی راجع به محمد بن اسحاق حرف می زند؟ محمد بن إسحاق صدوق است.(6)
   عبدالرحمن از أبوسعید و او از ابن إدریس روایت می کند، که گفت: برای مالک بن أنس گفتم، و از مغازی یاد کرد. گفتم: ابن اسحاق می گوید: من بیطار آن هستم. گفت: برای تو گفت: من بیطار آن هستم، ما او را از مدینه بیرون کردیم.(6)
    عبدالرحمن از پدرش و او از مقاتل بن محمد رازِي و او از أبِي داود طیالسِي و او از عمر بن حبیب روایت نموده، و می گوید: برای هشام بن عروه گفتم: برای من محمد بن اسحاق حدیث گفت. فرمود: همان کذاب.(6)
   إمام حافظ خطیب أبِي بکر أحمد بن علی بن ثابت بغدادِي در تاریخ بغداد آورده است: محمد بن اسحاق بن یَسار بن خِیار و بنا به گفته بعضی از مورخین محمد بن اسحاق بن یسار بن کُوثان مدینِي مولای قیس بن مَخرمه بن مطلب بن عبد مناف بوده است. خطیب می گوید: من در شمار کسانی که اسم شان محمد بوده، و در مدینة السلام(بغداد) سکونت داشته اند، از اهالی شهر و از کسانی که از دیگر جاها آمده بودند از روی سن و اسناد و تاریخ وفات کسی را مقدم بر محمد بن إسحاق نیافتم. لهذا اسم و شرح حال او را در اول کتاب خود و مقدم بر همگان نگاشتم. محمد بن اسحاق عالم به سیر، مغازی، تاریخ روزگار مردمان، اخبار اولیه و قصص انبیاء بوده، و تعداد زیادی از علماء و دانشمندان از او نقل قول کرده اند. ابن اسحاق به بغداد آمد، در این شهر ساکن گردید و در این شهر بود تا درگذشت، و در قسمت شرقی گورستان خیزُران( در پهلوی مقبره امام ابوحنیفه که امروزه بنام مقبرة الأعظمیه یاد می گردد) به خاک سپرده شد.(خطیب می گوید: پدر و خانوادۀ من نیز در این گورستان مدفون اند.) محمد بن حسین بن فضل قَطَّان از عبدالله بن جعفر بن درستویه نحوی و او از یعقوب بن سفیان روایت نموده، که گفت: محمد بن اسحاق بن یسار صاحب سیره از موالی و اصالتاً فارسِي بوده است. ابوالقاسم أزهرِي از محمد بن عباس خزاز و در املائی از بدر بن هیثم قاضی روایت کرده، که گفت: محمد بن اسحاق بن یسار بن کوثان را برادری بنام عمر بن اسحاق بوده، که او از عمویش موسی بن یسار و او از أبِي هریره(رض) حدیث روایت نموده است. عبیدالله بن أبِي الفتح فارسی از ابوالحسن دارقطنِي و او از قول هیثم بن عدی و ابوالحسن مدائنِي روایت نموده، که گفته اند: ابن اسحاق صاحب کتاب المغازی همان محمد بن اسحاق بن یسار بن خیار بوده، که خیار مولای قیس بن مخرمه بن مطلب بن عبد مناف بوده است. أزهرِي از عبیدالله بن یحیی و او از أباعلی هروِي و او از حسن بن محمد مؤدب و او از عمار روایت نموده، که گفت: ابن اسحاق به نزد مهدی(خلیفه عباسی) آمد، در حالی که پسر مهدی نیز در کنارش بود، مهدی برایش گفت: ای ابن اسحاق! آیا این را می شناسی؟ گفت: بلی، فرزند امیرالمؤمنین است. گفت: برایش تاریخی بنویس که مشتمل بر تمام وقایع از زمان خلقت آدم تا به امروز باشد. می گوید: ابن اسحاق رفت، و کتابی به این اوصاف را تالیف نمود، و آن را به حضور خلیفه آورد، وقتی خلیفه کتاب را مشاهده کرد، گفت: یا ابن اسحاق! کتاب را بسیار طولانی تالیف کرده أی، آن را مختصر بساز. می گوید: ابن اسحاق رفت، و کتاب را مختصر ساخت، و به حضور خلیفه آورد و گفت: این مختصر کتاب است. و کتاب بزرگ را در خزانه امیرالمؤمنین تحویل نمود. خطیب بغدادِی می گوید: این روایتی که (ابن اسحاق به نزد مهدی رفت، در حالی که فرزندش در کنار او بود) درستش در نزد من چنین است، که ابن اسحاق به نزد أبوجعفر منصور خلیفه عباسی رفت، در حالی که فزرندش مهدی نیز در کنار او بود، والله اعلم. قاضی ابوبکر احمد بن حسن حَرَشِي از ابوالعباس محمد بن یعقوب أصم و او از ابوزُرعه عبدالرحمن بن عمرو در دمشق و او از احمد بن خالد وَهبِي و او از محمد بن اسحاق و او از فاطمه دختر مُنذر و او از اسماء دختر أبِي بکر صدیق(رض) روایت نموده، که گفت: شنیدم که زنی از رسول الله(ص) سوال می نماید، و می گوید: من همباغی دارم، و در مقابلش تظاهر می کنم که همسرم برایم فلان چیز را داده است، تا بواسطه آن همباغم را غیظش بگیرد. رسول الله(ص) فرمودند: (المُستَشبع بِمَا لَم یُعط کلابس ثوبِي زُور.) ترجمه: تظاهر کننده به آنچه به او داده نشده مانند کسی است که لباس دروغین پوشیده است. فاطمه دختر منذر همسر هشام بن عروه بن زبیر می باشد و هشام منکر روایت ابن اسحاق از او بوده، و می گفت: من فاطمه را نه ساله بود که با وی ازدواج کردم، و او را تا زمانی که وفات یافت کسی ندیده است. أبومنصور محمد بن محمد بن عثمان سواق از عیسی بن حامد رُخَّجِي و او از هیثم بن خلف دُورِي و او از احمد بن ابراهیم و او از أبوداود صاحب الطیالسه روایت نموده، که می گفت: برایم کسی که از هشام بن عروه شنیده بود(یعنی یحیی بن سعید قطان) گفت: کسی برای وی گفت: ابن اسحاق به نقل از فاطمه(دختر منذر) چنین و چنان می گوید. عروه گفت: او کذاب خبیثی است. محمد بن حسین قطان از دَعلَج بن احمد و او از احمد بن علی أبَّار و او از ابراهیم بن زیاد سَبَلان و او از حسین بن عروه روایت نموده، که می گوید: از مالک بن انس شنیدم، که می گفت: محمد بن اسحاق کذاب است. إبراهیم بن منذر از عبدالله بن نافع روایت نموده، که گفت: ابن أبِي ذئب، عبدالعزیز بن ماجِشون، ابن أبِي حازم و محمد بن اسحاق دربارۀ مالک بن أنس حرف می زدند، و محمد بن اسحاق  از همگی دربارۀ مالک حرف های سخت تری می زد، و می گفت: کتاب های مالک را به نزد من بیاورید، تا عیوب آن ها را برای شما بیان کنم، من بیطار کتاب های مالک هستم. به روایات ابن إسحاق عده أی از علماء به دلائل مختلف حجت نمی آوردند، تعدادی می گویند: او گرایش به تشیع داشته، جمعی او را منتسب به قدری ها می کنند، بعضی می گویند: تدلیس می کرده است، اما اکثریت در صداقتش معترفند. حسین بن علی صَیمَرِي از علی بن حسن رازِي و او از محمد بن حسین زَعفرانِي و او از احمد بن زهیر روایت نموده، که گفت: از هارون بن معروف شنیدم، که می گفت: محمد بن اسحاق قدری بوده است.(8)
   إمام شمس الدین أبوعبدالله محمد بن أحمد بن عثمان ذهبِي در کتاب سیر أعلام النبلاء می نویسد: ابن اسحاق در مغازی علامه است. موصوف اولین کسی بود، که علوم روزگارش را در مدینه مدون نمود، او در علم و دانش بحری خروشان بود، مگر توانائی معرفتش را چنان که شاید پیدا نکرد. مصعب زبیرِي می گوید: یسار(پدر بزرگ ابن اسحاق) مولای قیس بن مخرمه و از اسیران عین التمر بود، و اولین اسیری می باشد که او را از عراق به مدینه آوردند. سلمه بن فضل از ابن اسحاق روایت نموده، که گفت: انس بن مالک(رض) را دیدم که عمامه سیاهی بر سر داشت و اطفال بر دورش می دویدند، و می گفتند: این مرد از اصحاب رسول الله(ص) است، و نمی میرد تا دجال را ملاقات کند. علی بن المدینِي می گوید: مدار حدیث رسول الله(ص) بر شش کس بود، و آن شش نفر را ذکر کرده، و باز می گوید: از این شش نفر به دوازده کس دیگر انتقال یافت، و در شمار آن دوازده کس اسم محمد بن اسحاق را هم ذکر کرده است. نعیم بن حماد به نقل از سفیان می گوید: زهری را دیدم که ابن اسحاق در حال ورود به خانه اش بود. برایش گفت: تا حال کجا بودی؟ ابن اسحاق گفت: با وجود این دربان کسی می تواند به نزدت بیاید. می گوید: زهری دربانش را خواست و برایش گفت: هروقت ابن اسحاق می خواهد به نزد من بیاید مانع وی نشوی. عبدالله بن أحمد بن حنبل از أبوبکر بن خلاد باهلِي و او از یحیی بن سعید روایت نموده، که می گفت: از هشام بن عروه شنیدم، که گفته است: ابن اسحاق به نقل از همسرم فاطمه دختر منذر حدیث می گوید، اما به خداوند سوگند! او را هرگز ندیده است. ذهبی می گوید: هشام در سوگندش صادق است، شاید فاطمه دختر منذر را ندیده باشد، بلکه از او حدیث روایت می کند، زیرا از شماری از زنان حدیث روایت شده، در صورتی که راوی آن ها را ندیده است. و تعدادی از تابعین از ام المومنین عایشه(رض) حدیث روایت کرده اند، در صورتی که صورت او را ندیده اند.(یعنی از ورای پرده روایت کرده اند.) باز ذهبی می گوید: ممکن ابن اسحاق در زمان صباوت خود که رفتن وی به نزد فاطمه دختر منذر مجاز بوده، از وی حدیث روایت کرده باشد، و یا ممکن است در هنگام کهولت فاطمه از وی حدیث روایت نموده باشد، زیرا فاطمه از همسرش هشام بن عروه در حدود ده سال بزرگتر بود، و او از مادر بزرگش اسماء دختر حضرت ابوبکر صدیق حدیث روایت نموده، و وقتی که ابن اسحاق از وی حدیث روایت کرده، فاطمه دختر منذر بیشتر از شصت سال سن داشته است. ذهبِي می گوید: تعدادی از علماء از حجت آوردن به روایات ابن اسحاق خوداری کردند، به سبب  اتهاماتی که از ناحیه گرایش به تشیع، عقیده به قدر و تدلیس بر وی وارد ساخته می شد، و اما بر صداقت وی همگی اذعان دارند.  بخاری می گوید: ابراهیم بن حمزه برایم گفت: در نزد ابراهیم بن سعد در حدود هفده هزار حدیث درباره احکام به غیر از مغازی از ابن اسحاق موجود بود. أبوزرعه دمشقِي می گوید: بزرگان علماء که از جملۀ ایشان سفیان، شعبه، ابن عُیَینَه، هر دو حماد، ابن مبارک و ابراهیم بن سعد می باشند بر گرفتن حدیث از ابن اسحاق اتفاق نظر دارند، و از وی از قدماء مثل یزید بن أبِي حبیب حدیث روایت کرده است. و او را اهل حدیث آزموده و از وی صدق و خیر مشاهده کردند چنانکه ابن شهاب(زهری) او را مدح نموده است. دُحَیم قول مالک را دربارۀ او آورده، و می گوید: این امر دربارۀ روایت حدیث از وی نبوده، بلکه در بارۀ اتهام وی به قدری اندیشیدن بوده است. سعید بن داود زبیرِي به نقل از عبدالعزیز دراوردِي می گوید: در مجلس ابن اسحاق مشغول تعلیم بودیم، او لحظه أی به خواب رفت، و استراحت نمود، بعد از بیدار شدن از خوابش گفت: من در این لحظه به خواب دیدم که شخصی وارد مسجد شد، و طنابی را به همراه داشت، طنابش را به گردن خری انداخت و او را از مسجد بیرون کشید. لحظۀ درنگ کردیم در این وقت مردی داخل مسجد گردید و طنابی را که در دست داشت به گردن ابن اسحاق انداخت و او را از مسجد بیرون برد. می گوید: او را به نزد سلطان بردند و شلاق زدند. زبیری می گوید: او را به جرم قدری بودن شلاق زدند. أبوالعباس بن عُقده به نقل از موسی بن هارون بن اسحاق می گوید: از محمد بن عبدالله بن نمیر شنیدم، که می گفت: ابن اسحاق را به قدری بودن متهم می کردند، اما او دور ترین مردم از این تهمت بود. یعقوب بن شیبه می گوید: از ابن نُمَیر شنیدم، که از ابن اسحاق یادآوری می کرد، و می گفت: اگر او از معروفین محدثین حدیث روایت کرد در آن حال او حسن الحدیث و صدوق است و اگر روایت حدیثش از مجهولین بود، احادیثش باطل است. اسماعیل بن اسحاق جَلَّاب می گوید: از ابراهیم حربِي دربارۀ ابن اسحاق پرسیدم، که کسی از او سخن منفی می گوید؟ گفت: سفیان بن عیینه به نقل از زهری می گفت: تا وقتی که این جوان(ابن اسحاق) در مدینه است علم باقی می ماند. اما مصعب می گفت: آنچه که بر ابن اسحاق طعن می زنند غیر از جنس حدیث بوده است. أبوداود می گوید: از احمد شنیدم، که می گفت: ابن اسحاق حدیثی را بر می گزید، و آن را از کتاب های دیگران می گرفت، و بر کتاب خودش می نهاد. ذهبی می گوید: این امر جائز است بخاری در صحیح و دیگران نیز این کار را کرده اند. أحمد می گوید: ابن اسحاق از موسی بن عبیده در نزد من محبوب تر است. ذهبی می گوید: موسی بن عبیده را ضعیف گفته اند. عقیلِي از  عباس بن فضل أسفاطِي و او از سلیمان بن داود و او از یحیی بن سعید و او از وُهَیب روایت نموده، که می گوید: از هشام بن عروه شنیدم، که می گفت: ابن إسحاق کذاب است. عقیلِي از محمد بن عباس مولای بنی هاشم و او از احمد بن منصور زاج و او از احمد بن زهیر و او از عبدالرحمن بن مهدِي روایت نموده، که گفته است: ابن اسحاق را یحیی بن سعید أنصارِي و مالک(بن أنس) جرح می کردند. بُندار می گوید: از معاذ شنیدم، گه می گفت: ابن اسحاق را دیدم، که ازار نازک و فرسوده أی را پوشیده بود، که خصی های وی آویزان معلوم می شد. بندار می گوید: از ابن أبِي عدِي شنیدم، که می گفت: ابن اسحاق خروس بازی می کرد. أبوالحسن دارقطنِي می گوید: به گفته ابن اسحاق حجت آورده نمی شود. حسن بن علی حلوانِي می گوید: از یزید بن هارون شنیدم، که می گفت: اگر قدرت می داشتم، ابن اسحاق را سرپرست محدثین می ساختم. ذهبی می گوید: عبدالرحمن بن قُدامه فقیه در کتابش از قول عمر بن محمد و او از هبة الله بن محمد و او از محمد بن محمد و او از محمد بن عبدالله شافعِي و او از محمد بن ربح بن سلیمان بزاز و او از یزید بن هارون و او از محمد بن اسحاق و او از سعید مَقبَرِي و او از عبدالله بن قتاده و او از پدرش روایت نموده، که گفت: رسول الله(ص) برای ادای نماز ظهر و یا عصر(در این یزید شک نموده) برآمدند، در حالی که امامه دختر أبِي العاص(نواسه خود را) را حمل می نمودند، وقتی که می خواستند رکوع کنند، او را می گذاشتند و وقتی بر می خواستند، او را بر می داشتند و در این حالت بودند تا نماز شان را اداء کردند. (ذهبِي می گوید:) این بود نمونۀ آنچه از حدیث ابن اسحاق در نزد ما قرار دارد.(9)
   در کتاب الکاشف إمام ذهبِي آمده است: إمام أبوبکر یا أبوعبدالله محمد بن إسحاق بن یسار مطلبِي مدنِي از جمله موالی بوده، و أنس(رض) را دیده است. او صدوق و از بحور علم می باشد، و در حجت آوردن به حدیثش اختلاف است. وی در سال 151 و بقولی 152 هجری قمری درگذشت.(10)
   حافظ ابن کثیر دمشقِي در کتاب البدایة والنهایة می نویسد: درسال 151 هجری قمری محمد بن اسحاق بن یسار وفات یافت، او صاحب کتاب سیرة النبویه است که آن را جمع نموده، و به منزلۀ پرچمی قرار داد، که همگی در زیر سایه آن رهنمائی می شوند، و آن برایش افتخار روشنی است، مردم همگی در این باره نیازمند او می باشند، هم چنان که محمد بن إدریس شافعِي و دیگر ائمه مسلمین گفته اند.(11)
   أبوالعباس أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبِي بکر بن خلکان در کتاب وفیات الأعیان آورده است: أبوبکر و طبق گفتۀ بعضی ها أبوعبدالله محمد بن إسحاق بن یسار بن خیار(کوتان) مطلبِي مدینِي صاحب مغازِي وسیر می باشد. یسار پدر بزرگ وی مولای قیس بن مخرمه بن مطلب بن عبد مناف قرشِي بوده، که او را خالد بن ولید(رض) در جنگ عین التمر به اسارت گرفت. محمد بن اسحاق را اکثر علماء در روایت حدیث ثابت گفته اند، و اما در مغازی و سیر کسی از امامت وی چشم پوشی کرده نمی تواند. ابن شهاب زهری می گوید: کسی که می خواهد مغازی را بداند به ابن اسحاق مراجعه نماید. سفیان بن عیینه می گوید: من کسی را ندیدم که ابن اسحاق را در حدیث وی متهم نماید. شعبه بن حجاج می گوید: محمد بن اسحاق امیرالمؤمنین در حدیث است. و از یحیی بن معین، أحمد بن حنبل و یحیی بن سعید قطان حکایت شده که آنها محمد بن اسحاق را ثقه دانسته و از حدیث او حجت آورده اند.(12)
   إمام شهاب الدین أحمد بن علی ابن حجر عسقلانِي در کتاب تهذیب التهذیب می نویسد: أبوبکر محمد بن إسحاق بن یسار بن خیار مدنی مطلبِي ساکن عراق بوده، و بعضی از مورخین کنیه او را أبوعبدالله گفته اند. او أنس بن مالک، سعید بن مسیب و سلمه بن عبدالرحمن را دیده است. سلمه بن فضل به نقل از ابن إسحاق می گوید: أنس بن مالک(رض) را در حالی دیدم، که عمامه سیاهی بر سر داشت. مفضل غلابِي می گوید: از ابن معین دربارۀ ابن إسحاق سوال کردم، گفت: او ثقه و حسن الحدیث بوده است. گفتم: گمان می کنند که او ابن مسیب را دیده است. گفت: او مردی قدیمی است. ابن عیینه می گوید: زهری را دیدم، که برای محمد بن اسحاق می گفت: کجا بودی؟ گفت: اجازه است که کسی به نزد شما بیاید؟ زهری دربان خود را خواست، و گفت: هر وقت ابن اسحاق به نزد من می آید مانع وی نشوی. ابن مدینی می گفت: از سفیان شنیدم، که گفت: از ابن شهاب راجع به کتاب المغازِي ابن اسحاق سوال گردید، گفت: او دانا ترین مردم در این موضوع است. ابن خیثمه به نقل از ابن معین می گوید: عاصم بن عمر بن قتاده می گفت: تا وقتی که ابن اسحاق می باشد، علم در بین مردم باقی است. ابن خیثمه به نقل از هارون بن معروف می گفت: از ابا معاویه شنیدم، که گفته است: ابن اسحاق از حافظ ترین مردم می باشد، اگر در نزد مردی پنج حدیث و یا بیشتر از آن می بود، در نزد ابن اسحاق به امانت می گذاشت. عبدالله بن أحمد از ابوبکر بن خلاد باهلِي و او از یحیی بن سعید  روایت نموده، که می گوید: از هشام بن عروه شنیدم، که می گفت: ابن إسحاق از قول همسرم فاطمه دختر منذر حدیث می گوید، به خداوند سوگند! هرگز او را ندیده است. عبدالله می گفت: پدرم هم این مطلب را بیان نموده، اما گفته است: هشام این را منکر نشده، که شاید ابن اسحاق از فاطمه دختر منذر اجازه خواسته، و او هم برایش اجازه داده از وی حدیث بشنود. می گوید: این موضوع بطور واضح دانسته نشده است. اثرم به نقل از احمد، ابن اسحاق را حسن الحدیث کفته است. مالک می گوید: ابن اسحاق دجالی از دجال ها است. اما دحیم می گوید: طعن مالک از برای ابن اسحاق بواسطه روایت حدیث نبوده، بلکه بدان جهت بوده که ابن اسحاق را متهم به قدری بودن می کردند. یعقوب بن شیبه می گوید: از ابن المدینی پرسیدم: در نزد تو حدیث ابن اسحاق چگونه است؟ گفت: صحیح است. برایش گفتم: سخن مالک را درباره او چگونه می بینی؟ گفت: مالک با وی ننشسته و او را نمی شناسد. باز برایش گفتم: هشام بن عروه نیز دربارۀ او سخن می زند. گفت: بر آنچه هشام بن عروه دربارۀ او می گوید حجت نیست، زیرا وقتی که ابن اسحاق به نزد همسرش(فاطمه دختر منذر) می رفته و از او حدیث روایت می کرده، طفل نوجوانی بیش نبوده است.(13)
   إمام علامه جلال الدین عبدالرحمن بن أبِي بکر سَیُوطِي در کتاب طبقات الحفاظ می نویسد: محمد بن إسحاق بن یسار قرشِي مطلبِي صاحب کتاب المغازِي از جمله موالی و یکی از ائمه بوده، از پدرش إسحاق، أبان بن عثمان، أبان بن صالح، إمام جعفر صادق، زهرِي، عطاء، نافع، مکحول و خلق بسیاری حدیث روایت نموده، و از او شعبه، یحیی أنصارِي که از شیوخ او هم بوده اند، شریک، هر دو حماد، هر دو سفیان، زیاد بکائِي و دیگران روایت کرده اند. ابن معین باری او را ثقه خوانده، و بار دیگر او را ضعیف دانسته است. ابن المدینِي او را صالح وسط گفته، و احمد وی را حسن الحدیث آورده است. شافعِي می گوید: کسی که می خواهد در دانستن مغازِي متبحر گردد، نیازمند محمد بن اسحاق می باشد. اکثر کسانی که به او عیب می گیرند، می گویند: تدلیس می کرده است. وفات او را در سال 150 و یا 151 هجری قمری گفته اند.(14)
   إمام شهاب الدین أبِي الفلاح عبدالحی بن أحمد بن  محمد ابن عماد حنبلِي در کتاب شذرات الذهب می نگارد: محمد بن یسار مطلبِي صاحب سیره رسول الله(ص) در سال 151 هجری قمری وفات یافت، او مردی ذکی، حافظ، پیشرو در دانش، مورخ، نسب شناس، علامه و بحری از بحور علم بود. شعبه او را امیرالمومنین در حدیث گفته است. ابن معین می گوید: ابن اسحاق ثقه بوده، اما حجت نیست. امام احمد بن حنبل می گوید: ابن اسحاق  حسن الحدیث است. ابن ناصرالدین می گوید: ابن اسحاق بحری از بحور علم و صدوق بوده، اما درباره اش اختلاف است تعدادی او جرح نموده، و عده أی توثیق کرده اند.(16)
   محمد بن سعد کاتب واقدی در کتاب طبقات می نویسد: محمد بن إسحاق بن یسار کنیه اش ابوعبدالله و از وابستگان قیس بن مخرمه بن مطلب بن عبد مناف بن قُصَی است. یسار که نیای پدری اوست از اسیران جنگی عین التمر است. محمد بن اسحاق نخستین کسی است که تاریخ جنگ های پیامبر اسلام(ص) را فراهم آورده و تالیف کرده است، او از عاصم بن عمر بن قتاده، یزید بن رومان، محمد بن إبراهیم و جز ایشان روایت می کرده است، هم چنین از فاطمه دختر منذر بن زبیر که همسر هشام بن عروه بن زبیر بوده است، مطالبی را – دربارۀ جنگ های پیامبر اسلام – نقل کرده است، که چون هشام از آن آگاه شد، با شگفتی گفت: محمد بن إسحاق پیش همسر من می رفته است! و گویا این موضوع را انکار می کرد، و نادرست می شمرد. محمد بن إسحاق از دیر بار از مدینه بیرون رفته است و به همین سبب جز ابراهیم بن سعد کس دیگری از مدنی ها از او روایت نکرده است.(18)
   محمد بن اسحاق بیشتر با عباس بن محمد(معروف به ابوالفضل هاشمِي برادر ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور که حاکم جزیره بود) در جزیره زندگی می کرده است، و گاهی به حیره و حضور منصور دوانیقی می آمده، و برای او تاریخ جنگ ها را می نوشته است، و بدین سبب مردم کوفه از او مطالبی می شنیدند، و هنگامی که با عباس بن محمد بود، مردم جزیره مطالبی از او می شنیدند، او سپس به ری می رفت و مردم آن شهر از او احادیثی شنیدند. از این روی راویان اخبار او از این شهر ها بیشتر از راویان اهل مدینه از اویند. محمد بن اسحاق به بغداد بازگشته است. پسر محمد بن اسحاق مرا خبر داد که پدرش به سال یکصد و پنجاه در بغداد درگذشته و در گورستان خیزران به خاک سپرده شده است. کس دیگری از دانشمندان گفته است محمد بن اسحاق به سال یکصد و پنجاه و یک درگذشته است. او مردی پر حدیث بوده و دانشمندان احادیثی را از او نوشته اند. برخی هم او را سست و ضعیف شمرده اند.(18)
   در کتاب الفهرست تالیف محمد بن اسحاق بن ندیم بغدادِي آمده است: ابوعبیدالله محمد بن اسحاق بن بشار(یسار) رفتارش ناپسند و مورد سرزنش همگان بود. گویند: به امیر مدینه خبر رسید که محمد(بن اسحاق) با زنان مغازله کند. امیر او را احضار کرد، و دستور داد  موی سرش را که رونقی داشت کم کنند، و چند ضربۀ تازیانه به او زده و او را از نشستن در پائین مسجد منع کرد. وی را صورت زیبائی بود، و از قول فاطمه دختر منذر زن هشام بن عروه چیزها روایت می کرد. این خبر به هشام رسید، ناخوش گردیده، و گفت: چه وقت او نزد فاطمه رفته، که چیزی از وی شنیده باشد! و گویند: اشخاصی شعرهائی می گفتند و برای او آورده و از او می خواستند که در کتاب السیر خود بگنجاند، از این جهت اشعاری در کتابش دیده شد، که نزد راویان شعر مفتضح بود. و در نسب نیز اشتباهاتی در کتاب خود کرده است. نسبت به یهود و نصاری خوشبین و در نوشته های خود آن ها را اهل علم پیشنیان خوانده است. و صاحبان حدیث وی را ضعیف و بدنام می دانند. ابن اسحاق در سال یکصد و پنجاه وفات یافت، و این کتاب ها از اوست: کتاب الخلفا بروایت اموی. کتاب السیرة والمبتدا والمغازی – بروایت ابراهیم بن سعد، و نفیلی، و این نفیلی نامش محمد بن عبدالله بن نمیر نفیلی است که در سال دویست و سی و چهار در حران وفات یافت، و کنیه اش ابوعبدالرحمن بود.(19)
   در لغت نامه دهخدا آمده است: محمد بن اسحاق بن یسار مکنی به ابوعبدالله یا ابوبکر، اول کسی است که در اسلام در مغازی و تواریخ تصنیف ساخت، و او از جملۀ تابعین بود، و صدوق و امین. و گویند که جد او یسار مولای مصطفی علیه السلام بود، و بعضی گوید: مولای قیس بن مخرمه بن المطلب بن عبد مناف بود، و او را قرشی از آن گفتندی، که از موالی قریش بود. و باز در جای دیگری از لغت نامه دهخدا آمده است: ابن اسحاق، ابوبکر یا ابوعبدالله، محمد، نوادۀ یسار. و یسار را در سال 12 هجری قمری به بردگی به مدینه برده اند، و آغاز زندگی ابن اسحاق به مدینه بود، و به علت قصص و اشعاری مخالف عفاف که از او مشهور شد، مورد غضب مالک بن انس امام معروف گردید، و نتوانست در مدینه بماند، ناچار به مصر و پس از آن به عراق رفته، و در بغداد به خدمت منصور دوانیقی پیوست، و در سال 150 یا 151 هجری قمری درگذشت. کتاب المغازی در شرح غزوات حضرت پیغمبر اسلام(ص) مهم ترین تالیفات اوست که دیگر مورخان مانند طبری و ابن هشام از او نقل کرده اند و گویا این تاریخ از هجرت شروع و به زمان مولف ختم می شده است. کتاب دیگری بنام المبتدا داشته مشتمل بر تاریخ رسول از آغاز زندگانی آن حضرت تا زمان هجرت.(20)
 تالیفات محمد بن إسحاق:
 1 - سیرة النبی. در سفر ابن اسحاق به عراق در شهر حیره مردی به او پیوست به نام زیاد بن عبدالله بن طُفَیل بَکَّائِي، این مرد که از اهالی کوفه بود، خان و مانش را رها کرد، و شفیفته وار به دنبال استاد راه افتاد و با او به بغداد رفت. ابن اسحاق کتابش را دوبار به این شاگرد وفادار املا کرد و بکائی پس از سال ها هم صحبتی و همراهی با او در سفر و حَضَر به زادگاهش بازگشت. پس از مرگ ابن اسحاق کامل ترین و دقیق ترین روایتی که از کتاب ابن اسحق وجود داشت نزد بکائی بود و هموست که سال ها بعد، این روایت را به شاگرد خودش، عبدالملک ابن هشام منتقل کرد. روایت ابن اسحاق در صورت اصلی به سه بخش عمده تقسیم می شده است. 1 – مُبتدا. 2– مَبعَث. 3 – مَغازِي. در بخش اول، تاریخ عالم را از ابتدای آفرینش تا پس از دوران حضرت عیسی(ع) نگاشته است که بر اساس آیات قرآن و قصه های عهد عتیق استوار بوده، و نمونه های متعددی از نظایر آن را در تاریخ ها و تفسیر های نویسندگان عصر اسلامی می بینیم این بخش با توضیحاتی درباره أی انساب عرب و نسب نامه أی حضرت محمد مصطفی(ص) تکمیل می شده. (که نسخه أی از آن در کتابخانه وین پایتخت اتریش موجود است، و بخش های از آن را طبری در تاریخش نقل کرده است.) بخش دوم  -  داستان حضرت محمد(ص) بوده است، از بدو تولد تا زمان هجرت. و بخش سوم – مغازی – در شرح جنگ های حضرت محمد(ص) بوده، و بیشتر از قول شاهدان عینی روایت شده است. اما این بخش های سه گانه بر اساس توالی زمانی مرتب نشده بوده، و ابن اسحاق روایاتش را به صورت پی در پی و به ترتیب املا نمی کرده، و راویان او هم خود شان را مقید به هیچ ترتیبی نمی دانستند و روایات را به صورت پراکنده و بر حسب مورد نقل می کردند. ابن هشام که می خواست به این انبوه روایات و اخبار شکل یک کتاب واحد را بدهد، به ناچار قسمت های از اصل اثر را کنار گذاشت و به آن چه که در روایت خود نقل کرد، سر و صورتی داد، و در تدوین کتاب خود توالی زمانی را در نظر گرفت. عمده أی حذفیات ابن هشام مربوط است به بخش اول روایت ابن اسحاق – یعنی کتاب المبتدا. ابن هشام روایت خود را از قسمت مربوط به فرزندان اسماعیل و اخبار ملوک یمن آغاز کرد، و خودش را بیشتر مقید کرد به آن چه در حول و حوش موضوع اصلی کتاب می چرخید و در این قسمت تغیر چندانی در روایت ابن اسحاق نداد. قسمت اعظم اشعار سست و مجعولی را هم که در سرتاسر روایت ابن اسحاق به مناسبت های مختلف نقل شده بود حذف کرد. و در مواردی، مطالبی به اصل کتاب افزود که در متن عربی با عبارت -قال ابن هشام- از بقیه مجزا و مشخص شده است. روایت ابن هشام سخت مورد توجه معاصرینش قرار گرفت و پس از انتشار این روایت، همه أی روایت های مستقل دیگر که از راویان ابن اسحاق در دست بود به تدریج مهجور و متروک ماند، آوازه و اعتبار این روایت در قرن ششم هجری به آنجا رسید که به کتاب درسی تبدیل شد، و کتاب ها و رساله های متعددی در شرح و تفسیر آن نوشتند، و روایات تلخیص شده و منظومی بر آن تهیه کردند. رفیع الدین أبومحمد اسحاق بن محمد همدانِي قاضی ابرقوه در سفری که به شام رفته بود، وصف این کتاب را شنید، و به منظور سماع این کتاب به مصر سفر کرد، ابن هشام سال های آخر عمر خود را در مصر گذراند، و شاگردان او روایت او را در مصر تقریر می کردند. از میان این شاگردان دو شیخ بودند که رفیع الدین آوازه أی آن ها را شنیده بود و موفق شد به محضر یکی از این دو تن راه یابد. کتاب سیرت را در محضر این شیخ استماع کرد و به شدت مجذوب آن شد. وقتی که از سفر بر می گشت، نسخه أی از این کتاب را همراه خود آورد، و در شهر ابرقوه در ملاقاتی که با امیر فارس – أتابک مظفرالدین أبوبکر بن سعد بن زنگی پنجمین کس از اتابکان فارس – داشت این سوغات گرانبها را رو کرد. امیر کتاب را از دست او گرفت، ورقی زد، و گفت: چه خوب بود که این کتاب به فارسی ترجمه می شد، تا ما هم استفاده می کردیم. همین اظهار نظر ملوکانه کافی بود، تا مترجم تصمیم خودش را بگیرد، بلا فاصله دست به کار شد، تا کتاب را به قول خودش -خاص حضرت وی را و عام نفع مسلمانان را- به فارسی برگرداند. اما انگیزه أی اصلی قوی تر از این حرف ها بود. مترجم به خوبی از اهمیت کتاب با خبر بود و قصد داشت کتابی را که به گفته خودش در شام و مصر تا به این حد مشهور و متداول بود به فارسی ترجمه تا هم وطنانش را در تجربه أی دلپذیری که خودش داشت شرکت بدهد، و دعای خیر برای خود بخرد. با این همه شاید نمی دانست که این دعای خیر تا هشتصد سال بعد دوام داشته باشد، و نویسندگان و خوانندگان هشتصد سال بعد هنوز از خواندن روایت فارسی سرراست و بی تکلف او لذت ببرند، و به روان پاک او درود بفرستند. خدایش بیامرزاد!(22) 
 2 - کتاب الخلفاء، ابن ندیم و یاقوت از این کتاب یاد کرده، و گفته اند که کتاب الخلفاء به روایت اموی از ابن اسحاق است از این کتاب بخش کوتاهی در دست است، که آن را نبیهة عبود انتشار داده است.(1 و 21)
3 – کتاب حُرَّاب البَسوس بین بکر و تغلب – بنی وائل بن قاسط – نسخه أی کامل از این کتاب در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران به شمارۀ 2134 موجود است و نسخه أی دیگری از آن نیز در کتابخانۀ خصوصی آل سید عیسی العطار در بغداد موجود است.(21)
4 – کتاب الفتوح.(21)
5 – أخبار کُلَیب و جساس، نسخه أی از آن در کتابخانۀ آل سید عیسی العطار وجود داشته است.(21)
6 – کتاب سیر العرب، این کتاب هم منسوب به ابن إسحاق است.(21)
7 – حدیث الأسراء والمعراج، این کتاب نیز منسوب به ابن اسحاق است.(21)
8 – أخبار صفین فِي أصح الروایة و أتمها، به روایت محمد بن إسحاق و عمر بن سعید از مولفی مجهول.(21)
منابع و مآخذ:
1 – تهذیب الکمال – جلد بیست و چهارم از صفحه 405 الی صفحه – تالیف حافظ جمال الدین مزی – عربی.
2 - کشف الظنون - جلد ششم - صفحه8 – تالیف مصطفی بن عبدالله قسطنطنِي رومِي حنفِي معروف به حاجی خلیفه – عربی.
3 – تاریخ کبیر – جلد اول – صفحه 40 – به شماره  61 – تالیف امام محمد بن اسماعیل بخاری – عربی.
4 – تقریب الثقات – صفحه 1045 – به شماره 12184 – تالیف محمد بن حبان بستی – عربی.
5 – مشاهیر علماء الأمصار – صفحه 169 – به شماره 1105 – تالیف امام محمد بن حبان بستِي – عربی.
6 – الجرح والتعدیل – جلد هفتم – از صفحه 259 الی صفحه 263 – به شماره 12631/ 1087 – تالیف  ابن أبِي حاتم رازِي – عربی.
7 – احوال الرجال – صفخه 136 و 187– به شماره های 230 و 342 – تالیف أبِي إسحاق إبراهیم بن یعقوب  جوزجانی – عربی.
8 – تاریخ بغداد – جلد دوم – از صفحه 7 الی صفحه 35 – به شماره 1 – تالیف خطیب ابوبکر احمد بن علی بغدادِي – عربی.
9 - سیر اعلام النبلاء – جلد دوم – از صفحه 332 الی صفحه 340 – به شماره 1020 – تالیف امام شمس الدین ابوعبدالله ذهبی – عربی.
10 - الکاشف – جلد سوم – صفحه 7 – به شماره 4767 – تالیف امام شمس الدین أبوعبدالله ذهبی – عربی.
11 – البدایة والنهایة – تالیف أبِي الفداء حافظ ابن کثیر دمشقِي - چاپ دوم - سال 1426 هجری قمری، بیروت: دارالکتب العلمیه - جلد دهم – صفحه 113 – حوادث سال 151 هجری قمری – عربی.
12 – وفیات الأعیان – جلد چهارم – صفحه 103 و 104 – به شماره 612 – تالیف أبِي العباس ابن خلکان – عربی.
13 – تهذیب التهذیب – جلد پنجم – از صفحه 26 الی صفحه 30 – به شماره 67 43 – تالیف حافظ ابن حجر عسقلانی – عربی.
14 – طبقات الحفاظ – صفحه 82 – به شماره 160 – تالیف علامه جلال الدین عبدالرحمن بن أبِي بکر سیوطِي – عربی.
15 – غربال الزمان – صفحه 140 – حوادث سال 151 هجری قمری – تالیف یحیی بن أبِي بکر عامرِي حرضِي یمانِي – عربی.
16 – شذرات الذهب فِي اخبار من ذهب - شهاب الدین أبِي الفلاح عبدالحی بن احمد بن محمد بن العماد حنبلی - چاپ اول- سال 1419 هجری قمری- بیروت - نشر دارالکتب العلمیه – جلد اول – صفحه 375 و 376 – حوادث سال 151 هجری – عربی.
17 – أعلام زرکلی: قاموس تراجم لاشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربین و مستشرقین - تالیف خیرالدین زرکلی – سال چاپ 1980 م – بیروت - دارالعلم للملایین – جزء ششم – صفحه 28 – حرف میم – عربی.
18 – طبقات – جلد ششم – صفحه 256 و 257 – تالیف محمد بن سعد کاتب واقدی – ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی – فارسی.
19 – الفهرست – مقاله سوم – صفحه 156 و 157 – تالیف محمد بن اسحاق بن ندیم – ترجمه محمد رضا تجدد – فارسی.
20 – لغت نامه دهخدا – تالیف علامه علی اکبر دهخدا - چاپ دوم – تهران - سال چاپ 1377 هجری شمسی – جلد اول – صفحه 331 و جلد سیزدهم – صفحه 20415 – فارسی.
21 – دائرة المعارف اسلامی – جلد سوم – از صفحه 5 الی صفحه 10 – مقاله ابن اسحاق – بقلم سیدعلی آل داود – فارسی.
22 -  سیرت رسول الله(ص) تالیف محمد ابن اسحاق به روایت عبدالملک ابن هشام، ترجمه رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی- صفحه 17، 18 و  - 19  -  مقدمه بقلم اصغر مدرس صادقی - چاپ تهران، نشر مرکز سال 1373 شمسی– فارسی.
23 – سایت ویکیبیدیا(دائرة المعارف عربی الحره) مقاله ابن إسحاق – تاریخ ثبت 10 اکتوبر سال 2015 میلادی. عربی.
24 – سایت موسوعة الحدیث – معلومات عن الراوِي – مقاله محمد بن إسحاق بن یسار - عربی.

نافع مولای عبدالله بن عمر

نافع مولای عبدالله بن عمر بن خطاب قُرَشِي عَدَوِي بوده، و مکنی به ابوعبدالله مدنی می باشد، او را اصالتاً از منطقه ابر شهر نیشابور و اسم پدر او را هرمز و یا کاوس گفته اند،  اما بعضی از مؤرخین می گویند: او از اسیران کابل بوده است، و عده أی گفته اند: او از ناحیه برازنده از جبال طالقان می باشد، و تعدادی نیز اصلیت او را از مغرب و نژاد او را بربر گمان کرده اند. او در یکی از غزوات به عبدالله بن عمر(رض) پیوست. موصوف از ائمه تابعین، شخصیتی دانشمند، عالمی برجسته، فقیه بزرگوار، و محدثی ثقه و قابل اعتماد بود، او از تعداد زیادی از صحابه رسول الله(ص) حدیث شنید، و آن را به عده أی کثیری آموزش داد. نافع تعداد زیادی شاگرد داشت، و شمار زیادی را تربیت نمودد، که یکی از برجسته ترین شاگردانش امام مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت و جماعت می باشد، او بعد از نماز صبح در مسجد  رسول الله(ص) در مدینه می نشست، و به شاگردانش فقه، حدیث و دیگر علوم اسلامی را آموزش می داد، نامبرده را عمر بن عبدالعزیز خلیفه عادل باری به یمن برای جمع آوری صدقات، و بار دیگر به مصر به جهت تعلیم مردم فرستاد. نافع از ابراهیم بن عبدالله بن حُنَین، ابراهیم بن عبدالله بن معبد بن عباس، أسلم مولای حضرت عمر فاروق، حنین پدر عبدالله بن حنین، رافع بن خدیج، زید بن عبدالله بن عمر، برادرش سالم بن عبدالله بن عمر، سعید بن ابی هند، عبدالله بن حنین، عبدالله بن عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمر، عبدالله بن محمد بن ابی بکر صدیق، عبیدالله بن عبدالله بن عمر، عمار بن ابی عمار مولای بنی هاشم، عمرو بن ثابت عُتوارِي، قاسم بن محمد بن ابی بکر صدیق، مَسرُوح مؤذن عمر، مغیره بن حکیم صَنعانِي، نُبَیه بن وهب عَبدَرِي، ابی سعید خُدرِي، ابی سلمه بن عبدالرحمن، ابی لبابه بن عبدالمنذر، ابی هریره، ربیع دختر مُعَوِّذ بن عَفراء، سائبه مولای فاکِه بن مغیره، صفیه دختر ابی عبید همسر عبدالله بن عمر، عائشه و ام سلمه همسران رسول الله(ص) حدیث روایت نموده، و از او أبان بن صالح، أبان بن طارق، ابراهیم بن سعید مدنی، ابراهیم بن عبدالرحمن، اسامه بن زید بن اسلم، اسامه بن زید لیثِي، اسحاق بن عبدالله بن ابی فَروَه، اسماعیل بن ابراهیم بن عقبه، اسماعیل بن امیه قرشِي، أَوفی بن دَلهَم عدوِي، ایوب بن ابی تمیمه سختیانِي، ایوب بن موسی قرشِي، بُرد بن سِنان شامِي، بکیر بن عبدالله بن أَشج، ثابت بن زهیر، جریر بن حازم، ابوبِشر جعفر بن ابی وَحشِیه، جُوَیریه بن اسماء ضُبَعِي، حجاج بن أرطاة نَخَعِي، حَضرمِي بن لاحِق، حفص بن عِنان شامِي، حکم بن عُتَیبَه، ابوصخر حُمَید بن زیاد مدنِي، ابوخطاب حمید بن یزید، حمید طویل، حنظله بن ابی سفیان جُمَحِي، خارجه بن عبدالله بن سلیمان بن زید بن ثابت، خالد بن زیاد ترمذِي، خالد بن ابی عمران تُجِيبِي قاضی افریقیه، خلاد بن سلیمان حضرمِي مصرِي، داود بن حُصَین مدنِي، داود بن ابی صالح لیثِي، رقبه بن مصقله عبدِي، زید بن محمد بن زید عمرِي، زید بن واقد شامِي، سالم ابونضر، سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، سعید بن میمون، سعید بن ابی هلال، سلمه بن عَلقَمه تمیمِي، سلیمان بن موسی دمشقِي، سلیمان أعمش، شعیب بن ابی حمزه حِمصِي، صالح بن کیسان، صخر بن جویریه، ضحاک بن عثمان حِزامِي، عبدالله بن دینار، عبدالله بن سعبد بن ابی هند، عبدالله بن سلیمان طویل مصرِي، عبدالله بن عثمان بن خُثَیم مکِي، عبدالله بن عمر عمرِي، عبدالله بن عون، پسرش عبدالله بن نافع، عبدالحمید بن جعفر انصارِي، عبدربه بن سعید انصارِي، عبدالرحمن بن ابی بکر مُلَیکِي قرشِي جُدعانِي، عبدالرحمن بن عبدالله بن ابی عتیق، عبدالرحمن بن عبدالله سراج، عبدالرحمن بن عمرو أوزاعِي، عبدالرحمن بن یزید بن جابر دمشقِي، عبدالعزیز بن ابی رَوَّاد، عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز، عبدالکریم بن مالک جزرِي، عبدالکریم ابوامیه بصرِي، عبدالملک بن جُرَیح، عبدالواحد بن قیس سُلَمِي، عبیدالله بن أخنس، عبیدالله بن ابی جعفر مصرِي، عبیدالله بن عمر عمرِي، عطاء خراسانِي، عَطَّاف بن خالد مخزومِي، عقیل بن خالد أیلِي، علی بن حکم بُنانِي، عمر بن حسین مکِي، عمر بن صُهبان أسلمِي، عمر بن محمد بن زید عمرِي، پسرش عمر بن نافع، عمرو بن سعد فَدَکِي، عیسی بن حفص بن عاصم بن عمر بن خطاب، عیسی بن عمر بن موسی تیمِي، عیسی بن ابی عیسی حَنَّاط، فُضَیل بن غَزوان ضَیِي، فُلَیح بن سلیمان مدنِي، کثیر بن فَرقَد، لیث بن سعد مصرِي، لیث بن ابی سلیم کوفِي، مالک بن انس، مالک بن مِغوَل کوفِي، مبارک بن حسان، محمد بن اسحاق بن یسار، محمد بن ثابت عبدِي، محمد بن جُحاده، محمد بن سعید شامِي مَصلوب، محمد بن سُوقه، محمد بن سیرین، محمد بن عبدالرحمن بن ابی ذِئب، محمد بن عبدالرحمن بن عَنَج، محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی، محمد بن عَجلان، محمد بن علی قرشِي، محمد بن عون خراسانِي، محمد بن مسلم بن شهاب زهرِي، محمد بن ولید زُبیدِي، محمد بن یزید بن ابی زیاد، مصعب بن ثابت بن عبدالله بن زبیر، مَطَر وَرَّاق، مُطعِم بن مِقدام، مُعاذ بن عَلاء مازِنِي، مغیره بن زیاد مَوصلِي، منصور بن مُعتَمِر، موسی بن عقبه، موسی بن یسار شامِي، موسی جُهَنِي، میمون بن مهران جزرِي، نافع بن عبدالرحمن بن ابی نعیم قارئ، نَجِیح ابومعشر مدنِي، هشام بن سعد، هشام بن غاز جُرَشِي، همام بن یحیی، واسط بن حارث، واقد بن محمد بن زید عمرِي، ولید بن کثیر مَخزُومِي، ولید بن ابی هشام، یحیی بن سعید انصارِي، یحیی بن ابی کثیر، یزبد بن ابی حبیب، یزید بن عبدالله بن هاد، یزید بن عبدالرحمن بن ابی مالک دمشقِي، یَعلی بن حکیم، یونس بن عبید، یونس بن یزید أیلِي، ابواسحاق سَبِيعِي، ابوبکر بن محمد بن زید عمرِي، پسرش ابوبکر بن نافع، ابوکَرِب أَزدِي و ابوهند صدیق روایت کرده اند. عجلی می گوید: نافع مولای ابن عمر مدنی، تابعی و ثقه است. ابن خراش گفته است: نافع شخصی ثقه، ارجمند و بزرگوار است. نسائی او را ثقه گفته است. خلیلِي می گوید: نافع از ائمه تابعین در مدینه بود.  در تاریح وفات نافع اختلاف است. هارون بن حاتم می گوبد: نافع در سال 116 هجری قمری وفات یافت. همام بن یحیی، حماد بن زید، ابونعیم، ابوبکر و عثمان پسران ابی شیبه، یحیی بن معین، علی بن مدینِي، یحیی بن بکیر، هیثم بن عدی و ابوعبید وفات او را در سال 117 هجری قمری آورده اند. سفیان بن عیینه و احمد بن حنبل وفات نافع را در سال 119 هجری قمری نگاشته اند. بعضی از مورخین از جمله ابوعمر ضریر گفته اند: نافع در سال 120 هجری قمری وفات یافته است.
   امام محمد محمد بن حبان بستی در کتاب تقریب الثقات می نویسد: نافع مولای عبدالله بن عمر بن خطاب(رض) مکنی به ابوعبدالله از جمله تابعین مشهور بوده است. در اصل و نسبش اختلاف است، که آن در جایگاهش تاثیری ندارد، وی در سال 117 هجری قمری وفات یافته است.
   امام شمس الدین ذهبی در کتب سیر أعلام النبلاء و الکاشف آورده است: نافع مولای عبدالله ابن عمر مکنی به ابوعبدالله قرشِي عدوِي عمری امام، مفتی، عالم برجسته اهالی مدینه و از ائمه تابعین و بزرگان شان بوده است. نسائی می گوید: طبقه اول از اصحاب نافع: ایوب ، عبیدالله و مالک بوده اند. طبقه دوم: صالح بن کیسان، ابن عون، ابن جریج، و یحیی بن سعید بوده اند. طبقه سوم: موسی بن عقبه، اسماعیل بن امیه و ایوب بن موسی بوده اند. طبقه چهارم: یونس بن یزید، جویریه بن اسماء، و لیث بوده اند. طبقه پنجم: ابن عجلان، ابن ابی ذئب و ضحاک بن عثمان بوده اند. طبقه ششم: سلیمان بن موسی، برد بن سنان و ابن ابی رواد بوده اند. طبقه هفتم: عبدالرحمن سراج و عبیدالله بن أخنس بوده اند. طبقه هشتم: ابن اسحاق، اسامه بن زید، عمر بن محمد، صخر بن جویریه، همام بن یحیی و هشام بن لیث بوده اند. طبقه نهم: لیث بن ابی سلیم، حجاج بن ارطاة، أشعث بن سوار و عبدالله بن عمر بوده اند. طبقه دهم: اسحاق بن ابی فروه، ابومعشر، عبدالله بن نافع، عثمان بُرِي و طائفه دیگر بوده اند. امام ذهبی می گوید: در باره اصالت نافع اختلاف است، بعضی می گویند: او بربری است. عده أی گفته اند: او نیشابوری است: تعدادی او را دیلمی، شماری طالقانی، و افرادی او را کابلی گفته اند. اما آنچه که مسلم است او از اهل فارس است. عبدالرحمن بن خراش گفته است: نافع مردی ثقه و بزرگوار است. از ایوب روایت شده است که عمر بن عبدالعزیز برای جمع آوری صدقات نافع را یه یمن فرستاد. زید بن ابی انیسه از نافع روایت نموده، که گفت: من در سی و چند حج و عمره به همراه عبدالله بن عمر(رض) بودم. ابن وهب از مالک روایت نموده، که گفت: من نوجوان کم سنی بودم، که به نزد نافع می رفتم، او می نشست و برایم حدیث می آموخت، و او همیشه بعد از نماز صبح در مسجد می نشست و تا طلوع آفتاب به آموزش حدیث می پرداخت، بسیاری اوقات اگر چیزی در دهنش بود، با کسی حرف نمی زد، و همیشه جامه و چادر(پتو) سیاهی می پوشید، و همیشه او را بعد از نماز صبح با همان چادر سیاه می دیدم. مالک می گوید: وقتی نافع حدیثی را روایت کند، حاجت به دیگری نیست. عبدالحمید بن عبدالعزیز بن ابی رواد از پدرش و او از نافع نقل می کند، وقتی که نزدیک مرگ نافع بود او گریه می کرد، برایش گفته شد: برای چه گریه می کنی؟ گفت: حدیث رسول الله(ص) در هنگام وفات سعد بن معاذ(رض) و قصه عذاب قبر به یادم می آید. از ابی  ابراهیم منذر حزامِي روایت است، که می گوید: من هیچ گاه از هشام بن عروه حرف زشت نشنیده بودم، مگر روزی مردی آمد، و گفت: یا اباالمنذر! نافع مولای ابن عمر می گوید: پدرت عروه از برادرش عبدالله بن زبیر افضل بود. هشام گفت: دروغ می گوید دشمن خدا، و او را دشنام داد، و گفت: به خداوند سوگند: عبدالله بهتر و افضل تر از عروه بود. نافع در سال 117 هجری قمری وفات یافته است.
   ابن کثیر دمشقی در کتاب البدایه والنهایه می نگارد: نافع مولای عبدالله ابن عمر مکنی به ابوعبدالله مدنی اصلش از بلاد مغرب است، و بعضی او را از نیشابور، تعدادی از کابل، و برخی از دیگر جاها گفته اند. او از مولایش ابن عمر و جماعتی از صحابه مثل رافع بن خدیج، ابی سعید، ابی امامه، ابی هریره، ام المومنین عائشه، ام المومنین ام سلمه و عده أی دیگر و نیز جماعتی از تابعین و دیگران حدیث روایت نموده، و از افراد ثقه و بزرگوار و از ائمه برجسته بوده است. بخاری می گوید: صحیح الاسناد ترین احادیث مالک به روایت نافع از عبدالله ابن عمر است. و دیگران گفته اند: نافع را عمر بن عبدالعزیز به مصر فرستاد، تا به مردم آن دیار سنن رسول الله(ص) را آموزش دهد. و عده أی کثیری از ائمه به توثیق او شهادت دادند. موصوف بنا بر روایت مشهور در سال 117 هجری قمری وفات یافت، خداوند او را رحمت کند.
   محمد بن سعد در کتاب طبقات می نویسد: نافع غلام آزادکردۀ عبدالله بن عمر بن خطاب است. کنیه اش ابوعبدالله و از مردم ابرشهر(نیشابور) بوده، که عبدالله بن عمر در جنگ ها او را به دست آورده است. محمد بن عمر واقدی ما را خبر داد، و گفت: نافع بن ابی نُعیم، اسماعیل بن ابراهیم بن عقبه و ابومروان عبدالملک بن عبدالعزیز بن ابی فروة همگان برای من نقل کردند، که مجموعه أی احادیثی که نافع از ابن عمر شنیده بود، در صحیفه أی نوشته بود، و ما همان را پیش او می خواندیم، و به او می گفتیم: ای ابا عبدالله! اینک که این صحیفه را پیش تو خواندیم، اجازه داریم، بگوئیم: نافع برای ما حدیث کرده است؟ گفت: آری. محمد بن عمر واقدی ما را خبر داد، و گفت: خودم از نافع بن ابی نعیم شنیدم، که می گفت: اگر کسی به تو خبر داد، که بر کسی از اهل دنیا نافع وابستۀ ابن عمر چیزی خوانده است، باور مکن، زیرا نافع ناتوان تر از ابن بود، که چیزی را درست بخواند، و اعراب کلمات را غلط می خواند. عارم بن فضل از حماد بن زید و او از عبیدالله ما را خبر داد، که می گفته است: نافع چیزی را تفسیر نمی کرد. محمد بن سعد می گوید: از قول سفیان بن عیینه به من خبر دادند، که می گفته است: اسماعیل می گفت: کوشش می کردیم، نافع را از غلط خواندن باز داریم، و نمی پذیرفت. با این همه سفیان بن عیینه می گفته است: کدام حدیث از حدیث نافع استوارتر است. عارم بن فضل ما را خبر داد، و گفت: حماد بن زید از گفتۀ عبیدالله بن حفص برای ما نقل کرد، که می گفته است: عمر بن عبدالعزیز(رح) نافع را به مصر گسیل داشت، که سنت های اسلامی را به آنان بیاموزد. محمد بن عمر واقدی و جز او گفته اند: نافع از ابن عمر، ابوهریره، رُبَیع دختر معوذ، صفیه دختر ابوعبید و از اسلم بردۀ آزاد کرده و وابسته حضرت عمر بن خطاب(رض) حدیث روایت کرده است. نافع محدثی مورد اعتماد و بسیار حدیث بوده است، او در مدینه به سال یکصد و هفده به روزگار خلافت هشام بن عبدالملک درگذشته است.
منابع و مآخذ:
1 – تهذیب الکمال – مجلد بیست و نهم – از صفحه 298 الی صفحه 306 – به شماره 6373 – تالیف جمال الدین مزِي – عربی.
2 – تهذیب التهذیب – مجلد پنجم – صفحه 589 و 560 – به شماره 8323 – تالیف ابن حجر عسقلانی – عربی.
3 – تقریب الثقات – صفحه 1216 – به شماره 14400 – تالیف امام محمد بن حبان بستی – عربی.
4 – سیر اعلام النبلاء – مجلد اول – صفحه  1423، 1424 و 1425 – به شماره 117 طبقه دوم – تالیف شمس الدین ذهبی – عربی.
5 – الکاشف – جزء سوم – صفحه 182 – به شماره 5868 – تالیف امام شمس الدین ذهبی – عربی.
6 – البدایه والنهایه – مجلد پنجم – صفحه 332 – وقایع سال 117 هجری قمری – تالیف ابن کثیر دمشقی – عربی.
7 – طبقات – جلد ششم  - صفحه 131 و 132 – تالیف محمد بن سعد کاتب واقدی – ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی – فارسی.

لیث بن سعد فهمِي قَلقَشَندِي مصرِي اصفهانِي

شیخ الإسلام إمام حافظ  أبوالحارث لیث بن سعد بن عبدالرحمن بن عقبه فهمِي مصرِي فقیه، محدث و از علمای بزرگ مصر می باشد. وی مولای عبدالرحمن بن خالد بن مسافر فهمِي بوده، و بعضی از مورخین او را مولای خالد بن ثابت بن ظاعن فهمِي پدر بزرگ عبدالرحمن بن خالد بن مسافر گفته اند، و به جهت همین انتساب او به بنوفهم بوده، که او را فهمِي می گویند. پدرانش اصفهان الاصل و از قریه ماربین یا ماربان که به قول ابن سمعانی در نیم فرسخی اصفهان واقع است بوده اند. خانواده لیث بن سعد می گویند: ما اصالتاً از مردمان فارس و از اهالی اصفهان می باشیم. ابوشیخ اصفهانی می گوید: از ابوالحسن طَحَّان شنیدم، که می گوید: از(عیسی) ابن زُغبَه شنیدم، که می گفت: از لیث شنیدم، که گفته است: ما از اهالی اصفهان بودیم، خداوند به مردمان آن دیار خیر و نیکی رساند. یحیی بن بکیر می گفت: پدر لیث یعنی سعد بن عبدالرحمن از موالی قریش بوده، و اصلش از اصفهان است. اما ابوسعید بن یونس می گوید: صحت آنچه گفته شده، در نزد ما ثابت نیست. و مشهور آن است، که او فَهمِي است، و فهم از قیس عَیلان می باشد. لیث بن سعد در نیمه ماه شعبان سال 94 هجری قمری مطابق سال 713 میلادی و بنا بروایتی در سال 93 هجری قمری در زمان خلافت ولید بن عبدالملک بن مروان ششمین خلیفه اموی در قریه قلقشنده یا قَرقَشندَه از نواحی سفلای مصر که سه فرسخ با قاهره فاصله دارد زاده شده است. ابن یونس می گوید: لیث بن سعد در قریه قَرقَشندَه که چهار فرسخ از شهر فسطاط مصر فاصله دارد، متولد گردیده است. نامبرده در مصر دانش های متداوله آن زمان را فراگرفت، و بعد در حدود سن بیست سالگی در سال 113 هجری قمری برای سفر حج به مکه و مدینه رفت، و در آن جا نیز در نزد علمای حجاز از جمله عالم مشهور محمد بن شهاب زهری، ابن ابی ملیکه، مالک بن انس، عطاء، ابوزبیر و نافع مولای عبدالله ابن عمر تعلیم نمود. ابن بکیر می گوید: از لیث شنیدم، که می گفت: در سال 113 هجری قمری در مکه از زهری حدیث شنیدم، و من در آن هنگام بیست ساله بودم. موصوف دوباره در حالی به مصر مراجعت کرد، که از جهت علم و دانش اسمش به سر زبان ها افتیده، و شهرت به سزائی پیدا نموده بود، نامبرده در مجالس فتوی می نشست، تا آن که موقعیتش به حیث مفتی در سرزمین مصر تثبیت گردید، حتی والی ها و قضات هم برای حل مشکلات شان به او مراجعه می نمودند، و از هر جهت مورد اعتماد و اطمینان مردم مصر بود. او زمانی که حوثره بن سهیل بن عجلان باهلِي مشهور به ابوالمثنی قنسرینِي از طرف مروان دوم یعنی مروان بن محمد چهاردهمین خلیفه اموی والی مصر بود، عهده دار قضاوت مصر گردید، و باز ابوجعفر منصور دومین خلیفه عباسی نیز در زمان خلافتش همان منصب را برایش پیشنهاد نمود، که او آن را نپذیرفت. محمد بن احمد بن عیاض مُفرِض می گوید: اسماعیل بن عمرو غافِقِي به نقل از أشهب بن عبدالعزیز می گفت: لیث همه روزه چهار جلسه داشت: اول: جلسه أی با نواب سلطان و قضات داشت، که با نماینده گان سلطان ملاقات می نمود، و آنچه از تطبیق قوانین و برآوردن حاجات مردم بود، بر آن تلاش می کرد، و بر سلطان و قضات سر می زد، و اگر در برآورده کردن حاجات مردم تعلل می کردند، به دارالخلافه نامه می نوشت، و خواهان عزل آن ها می گردید. دوم: جلسه أی با اصحاب حدیث، فقهاء و اهل علم داشت. سوم: جلسه أی با تجار، اهل کسبه و بازاریان برگزار می کرد. چهارم: جلسه أی با نیازمندان و فقراء دائر می نمود، و با مردم سر می زد، با آن ها می نشست، از او سوال می کردند، و خواسته های شان را از کوچک و بزرگ تا حدودی برآورده می ساخت. او در زمستان به مردم غذای می داد، که خورشت آن از هلیم کوبیده و مخلوط شده با عسل زنبور و روغن گاو ساخته شده بود، و در تابستان طعامی را توزیع می کرد، که خورشت آن را از آرد گندم و شکر درست کرده بودند.  لیث بن سعد در سال 161 هجری قمری سفری به عراق داشت، و در این سفر بود، که با افکار، نظریات و شاگردان امام اعظم ابوحنیفه(رح) آشنائی پیدا کرد، و در فقه از پیروان امام ابوحنیفه(رح) گردید. ابوصالح که از شاگردان و کاتبان اواست، می گوید: در ماه شعبان سال 161 هجری قمری به همراه لیث به عراق رفتم، و در آن جا بودیم، تا آن که نماز عید قربان را در بغداد اداء نمودیم. می گوید: ما در بغداد بودیم، و لیث برایم گفت: نشانی منزل هُشَیم واسطِي را بپرس، و برایش بگو: برادرت لیث مصرِي برای تو سلام رساند، و از تو می خواهد، که مقداری از نوشته ها و کتاب هایت را برای اوبفرستی، من هشیم را ملاقات کردم، او مقداری از نوشته ها و کتاب هایش را برایم داد، و از روی آن ها نوشتیم، و به همراه لیث از او حدیث نیز شنیدیم. اما بعضی ها او را صاحب مذهب مستقل فقهی گفته اند. جعفر بن محمد رَسعَنِي می گوید: عثمان بن صالح گفته است: اهالی مصر بودند، که بر حضرت عثمان(رض) ایراد می گرفتند، تا آن که لیث بن سعد در بین شان پیدا شد، او فضائل و کرامات حضرت عثمان(رض) را برای شان بیان نمود، و آن ها را از آن کار باز داشت، و اهالی حمص بودند که بر حضرت علی کرم الله وجهه ایراد می گرفتند، تا آن که إسماعیل بن عیاش بن سلیم عنسِي حمصِي از بین شان سر بلند کرد، و فضائل و کرامات حضرت علی (رض) را برای شان توضیح و تشریح نمود، و آن ها را از آن کار ممانعت کرد. لیث بن سعد سرآمد روزگارش از روی علم، فقه، ادبیات، حدیث، قرائت و شعر بود. عبدالملک بن یحیی بن بکیر به نقل از پدرش می گوید: من کامل تر از لیث ندیدم. ابو إسحاق بن یونس هروی می گوید: دارمی به نقل از یحیی بن بکیر و او از شُرَحبِیل بن جمیل آورده، که می گفت: مردمی که زمان هشام(بن عبدالملک دهمین خلیفه اموی) را درک کرده اند، می گویند: لیث بن سعد در آن هنگام جوانی کم سن و سالی بود، و در مصر عبیدالله بن ابی جعفر، جعفر بن ربیعه، حارث بن یزید، یزید بن أبِي حبیب و ابن هُبَیرَه از علمای مشهور و سرآمد دیگران بودند، اما با وجود همان سن کم لیث بن سعد همگان به فضل، دانش، پرهیزگارِي و حسن اسلامیت وی اعتراف داشتند.  ابن بکیر می گوید: لیث بن سعد فقیه کامل، ادیبی برجسته، قاری وارد و خوش آواز، دانشمندی نحوی، حافظ و محدثی توانا، شاعر و شخصیتی نیک صحبت و خوش مناظره بود، او صفات برجسته لیث بن سعد را شمرد، تا به ده رسید، و گفت: من مثل او را ندیده ام. محمد بن ابراهیم عبدی می گوید: از ابن بکیر شنیدم، که از قول یعقوب بن داود بن طهمان سلمی فارسی وزیر مهدی سومین خلیفه عباسی نقل کرد، که می گفته است: وقتی لیث به بغداد آمد، امیرالمومنین برایم گفت: این شیخ را طلب کن، که برایم ثابت گردیده، که در این دیار کسی از او عالم تر نیست. فسوِي می گوید: ابن بکیر می گفت: لیث گفته است: ابوجعفر منصور خلیفه عباسی برایم گفت: آیا تو والی من در مصر می شوی؟ گفتم: نه، یا امیرالمومنین! من ضعیف تر از آن هستم، که والی مصر شوم، من مردی از موالی هستم. ابوجعفر منصور گفت: من برای تو ضعفی نمی بینم، اما ضعف در نیت تو برای کار کردن با من است. ابن بکیر می گوید: شعیب بن لیث به نقل از پدرش گفت: وقتی که در بیت المقدس با ابوجعفر منصور خلیفه عباسی وداع می کردم، برایم گفت: تعجب می کنم، من کسی را مثل تو عاقل و زیرک ندیده ام، و خداوند را شکر گزارم، که کسی مثل تو در بین رعیتم وجود دارد. شعیب می گوید: پدرم برایم می گفت: تا مادامی که زنده هستم، این مطلب را برای کسی نگوئی. قتیبه می گوید: لیث از ابن لهیعه سه سال بزرگتر بود، و وقتی به طرف آن ها می دیدی، آنها را پدر و پسر می پنداشتی، یعنی ابن لهیعه را پدر لیث گمان می کردی. می گوید: وقتی کتاب های ابن لهیعه آتش گرفت و سوخت، فردای آن روز لیث هزار دینار برایش فرستاد. فضل بن زیاد می گوید: امام احمد می گفت: لیث کثیرالعلم و صحیح الحدیث است. احمد بن سعد زهری می گوید: از احمد بن حنبل شنیدم، که می گفت: لیث ثقه و ثابت است. ابوداود می گوید: از امام احمد شنیدم، که می گفت: در بین مصریان صحیح الحدیث تر از لیث بن سعد و عمرو بن حارث نیست. عبدالله بن احمد به نقل از پدرش امام احمد بن حنبل می گوید: صحیح ترین مردم در روایت حدیث از سعید مقبری همان لیث بن سعد است. سهل بن احمد واسطی می گوید: از ابن فلاس شنیدم، که می گفت: لیث بن سعد صدوق است، و از ابن مهدی شنیدم، که از ابن مبارک به نقل لیث بن سعد حدیث روایت می کرد. از لیث روایت شده، که می گوید: به اسکندریه به نزد أعرج رفتم، و تا رفتنم او وفات یافته بود، و بر او نماز خواندم. عجلِي و نسائِي گفته اند: لیث ثقه است. ابن خراش می گوید: لیث بن سعد صدوق و صحیح الحدیث است. امام شافعی می گوید: لیث بن سعد از امام مالک فقیه تر بود، مگر این که دوستان و شاگردانش برای گسترش نظریات او تلاش نکردند. مفکر بزرگ مصری أحمد أمین در کتاب ضحی الإسلام آورده است: سبب ضیاع مذهب لیث چنان بود، که اعتنائی برای تدوین مذهب و آثارش نگردید. از لیث بن سعد دو اثر باقی مانده است: 1 – کتابی در تاریخ. 2 – کتابی در مسائل فقه. لیث بن سعد مردی ثروتمند اما در عین حال بسیار کریم، مهمان نواز و با سخاوت بود. ابوداود از قول قتیبه آورده است: عائد سالانه لیث بن سعد در حدود بیست هزار دینار بود، اما همه را بذل و بخشش می کرد. و تمام آن را بین علماء و فقراء تقسیم می نمود، چنان که فریضه زکوة از وی ساقط می گردید. ابوداود می گوید: قتیبه گفته است: لیث بن سعد سالانه به ابن لهیعه هزار دینار، به مالک هزار دینار، به منصور بن عمار قاضی هزار دینار و به جاریه تسوِي سیصد دینار پرداخت می کرد. می گوید: زنی به نزد لیث بن سعد آمد، و گفت: یا اباالحارث! پسر علیلی دارم، او اشتها بر عسل دارد، لیث به غلام خود گفت: برایش یک مِرط عسل بده. و مِرط: یکصد و بیست رطل(وزنی بالاتر از چهارصد گرام و کمتر از نیم کیلوگرام که در قدیم معمول بوده، اما در مناطق مختلف وزن آن فرق می کرده.) است. احمد بن عثمان نسائی می گوید: از قتیبه شنیدم، که به نقل از شعیب بن لیث می گفت: با پدرم به حج رفتم، به مدینه آمدیم، مالک بن انس برای ما طبقی از خرما فرستاد، پدرم هزار دینار بر طبق گذاشت، و آن را واپس برای امام مالک فرستاد. اسماعیل سمویه می گفت: عبدالله بن صالح گفته است: بیست سال با لیث بن سعد هم صحبت بودم، او همیشه با جماعتی از مردم غذا صرف می کرد، و هیچ گاه ندیدم او بی میهمان باشد، و تا مریض نمی شد، گوشت مصرف نمی نمود. محمد بن اسحاق می گوید: از ابا رجاء قتیبه بن سعید شنیدم، که می گفت: در قافله أی از اسکندریه به همراه لیث بن سعد بودیم، به همراهش سه کشتی بود، کشتی که در آن آشپر خانه اش قرار داشت، کشتی که خانواده اش را حمل می کرد و کشتی که مهمانانش را انتقال می داد. با آنهم لیث ین سعد از حسادت حاسدان بدور نماند، و کسانی بودند که به مقام علمی و موقف اجتماعی او حسادت می بردند، و به او رشک می ورزیدند، چنانکه به منصور دوانیقِي خلیفه عباسی نوشتند: ای امیرالمؤمنین مصر را دریاب، که امیر و سلطان واقعی آن لیث بن سعد می باشد. و آورده اند که مردی خواست تا برای لیث بن سعد توطئه أی بسازد، به نزد والی مصر آمد، و سخنی از لیث بن سعد را به او رساند، والی لیث را احضار کرد، و گفت: این مرد از تو نقل می کند، که چنین و چنان گفته أی! لیث گفت: ای امیر! از او بپرس! چیزی را که از من نقل می کند، آیا من او را امین پنداشته بودم، و او خیانت کرده، و به شما نقل نموده است، اگر چنین باشد، شایسته نیست، سخن خائن را بپذیری، و یا این که بر من دروغ بسته است، که باز شایسته نیست، سخن دروغ گو را باور کنی. والی گفت: راست گفتی، ای اباحارث.
   لیث بن سعد از ابراهیم بن ابی عَبلَه، ابراهیم بن نَشِیط وَعلَانِي، اسحاق بن بُزُرج مصرِي، اسحاق بن عبدالله بن ابی فَروَه، ایوب بن موسی، بکر بن سواده، بُکَیر بن عبدالله بن أشج، جعفر بن ربیعه، جَبر بن نعیم حضرمِي، جعفر بن عبدالله بن حکم انصارِي، جُلاح ابی کثیر مولای عبدالعزیز بن مروان، حارث بن یزید حضرمِي، حارث بن یعقوب پدر عمرو بن حارث، حسن بن ثوبان مدسِي، حکیم بن عبدالله بن قیس بن مَخرَمَه، أبِي غسان حُکَیم بن عبدالرحمن مصرِي، حُنین بن ابی حکیم، خالد بن ابی عمران، خالد بن یزید مصرِي، خلیل بن مُرَّه، دَرَّاج بن معبد جُهَنِي، ربیعه بن عبدالرحمن، ابی عقیل زَهره بن معبد، زیاده بن محمد انصارِي، سعید بن بشیر بخارِي، سعید بن ابی سعید مَقبُرِي، سعید بن عبدالرحمن جُمحِي، سعید بن ابی هلال، ابی شجاع سعید بن یزید، سلیمان بن عبدالرحمن دمشقِي کبیر، شعیب بن اسحاق دمشقِي، صفوان بن سلیم، عامر بن یحیی معافرِي، ابی الزَنَّاد عبدالله بن ذَکوان، عبدالله بن عبدالرحمن بن ابی حسین، عبدالله بن عبیدالله بن ابی مُلَیکه، عبدالله بن یحیی أنصارِي، عبدریه بن سعید انصارِي، عبدالرحمن بن خالد بن مُسافر، عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بن ابی بکر صدیق، عبدالعزیز بن عبدالله بن ابی سلمه ماجشون، عبدالملک بن جُرَیج، عبیدالله بن ابی جعفر مصرِي، عبیدالله بن عمر عمرِي، عطاء بن ابی رباح، عقیل بن خالد، عمر بن عبدالله مولای غَفرَه، عمرو بن حارث، عمران بن ابی انس، عمیره بن ابی ناجیه، علاء بن کثیر، عیاش بن عباس، عیسی بن موسی بن محمد بن إیاس بن بُکَیر، قتاده بن دِعامه سَدُوسِي، قیس بن حجاج، کثیر بن فَرقَد، محمد بن عبدالرحمن بن عَنج، محمد بن عجلان، محمد بن مسلم بن شهاب زُهرِي، محمد بن یحیی بن حَبَّان، مشرح بن هاعان، معاویه بن صالح، موسی بن ایوب غافقِي، موسی بن علی بن رَبَاح، نافع مولای ابن عمر، نَجِيح ابی مَعشَر مَدَنِي، هشام بن سعد، هشام بن عروه، ولید بن دینار سعدِي، ولید بن ابی الولید، یحیی بن ایوب مصرِي، بحیی بن سعید انصارِي، یحیی بن سلیم بن زید مولای رسول الله(ص)، یزید بن ابی حبیب، یزید بن عبدالله بن هاد، یزید بن محمد قَرَشِي، بونس بن یزید أِلِي، ابی زبیر مکِي، ابی قبیل معافرِي حدیث روایت نموده، و از او احمد بن عبدالله بن یونس، آدم بن ابی إیاس، أشهب بن عبدالعزیز، بشر بن سرِي، حجاج بن محمد، حُجَین بن مُثَنَّی، ابوالعلاء حسن بن سوار، داود بن منصور نسائِي، زید بن یحیی بن عبید، سعید بن حکم بن ابی مریم، سعید بن زکریا الادم، سعید بن سلیمان واسطِي، سعید بن شُرَحبِیل، سعید بن کثیر بن عُفَیر، شبابه بن سَوَّار، شجاع بن أَشرس بن میمون سرخسِي، پسرش شعیب بن لیث بن سعد، شعیب بن یحیی تُجیبِي، عاصم بن علی بن عاصم واسِطِي، عبدالله بن راشد خَولانِي، کاتبش ابوصالح عبدالله بن صالح، عبدالله بن عبدالحکم، عبدالله بن لَهِیعَه، عبدالله بن مبارک، عبدالله بن مسلمه قَعنَبِي، عبدالله بن نافع صائغ، عبدالله بن وهب، عبدالله بن یحیی بُرُلُّسِي، عبدالله بن یزید مقرئ، عبدالله بن یوسف تَنَیسِي، عبدالرحمن بن غَزوان معروف به قُراد أبِي نوح، ابوخُلَید عتبه بن حماد، عثمان بن سعید بن کثیر بن دینار حِمصِي، عثمان بن صالح سَهمِي، عطاف بن خالد مخزومِي، علی بن عیاش حمصِي، علی بن نَصر جَهضَمِي الکبیر، عمرو بن خالد حَرَّانِي، عمرو بن ربیع بن طارق، ابوجهم علاء بن موسی بن عَطِیَّه باهلِي، عیسی بن حماد زُغبه، غسان بن ربیع مَوصِلِي، فَضاله بن ابراهیم نسائِي، قاسم بن کثیر إسکندرانِي، قتیبه بن سعید بلخِي، قتیبه بن مهران اصفهانِي، قیس بن ربیع اسدِي، کامل بن طلحه جَحدَرِي، محمد بن بکار بن بلال عاملِي، محمد بن حارث بن راشد مصرِي، محمد بن خَلَّاد بن هلال إسکندرانِي، محمد بن رُمح بن مهاجر مصرِي، محمد بن عجلان، مروان بن محمد طَاطرَي، ابوسلمه منصور بن سلمه خزاعِي، موسی بن داود ضبِي، ابوالأسود نضر بن عبدالجبار، ابونضر هاشم بن قاسم، هشام بن سعد، ابوالولید هشام بن عبدالملک طیالسِي، هُشَیم بن بشیر، ولید بن مسلم، وهب بن جریر بن حازم، یحیی بن إسحاق سَیلَحینِي، یحیی بن عبدالله بن بکیر، یحیی بن یحیی أندَلُسِي، یحیی بن یحیی نیشابورِي، یزید بن خالد بن مَوهَب رملِي، یعقوب بن ابراهیم بن سعد و یونس بن محمد مؤدَب روایت کرده اند.
   لیث بن سعد در مصر در روز جمعه پانزدهم ماه شعبان سال 175 هجری قمری مطابق سال 791 میلادی در زمان خلافت هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی وفات یافت، و بر جنازه او جماعت کثیری از مردم جمع شدند، و اظهار حزن نمودند، نمازجنازۀ وی را موسی بن عیسی هاشمی والی هارون الرشید خلیفه عباسی در مصر خواند، و بعد از نماز جمعه او را در گورستان صدفیین در قرافة الصغری دفن نمودند، که مقبره وی تا به حال مشهور است. و در سال 640 هجری قمری پسر ابوزید مصری که یکی از تجار و بازرگانان مشهور آن زمان بود، بر آرامگاه لیث بن سعد قبه أی ساخت، و در کنارش مسجدی را آباد نمود، که بنام مسجد امام لیث در قاهره شهرت دارد، و ساختمان آن از بناهای دولت ایوبی در مصر است، و امروزه در کنار خیابانی بنام شارع امام لیث واقع گردیده است. بعداً نیز افرادی قبه گور لیث بن سعد و مسجد کنار آن را را تعمیر و تجدید کردند، از جمله امیر یشبک بن مهدی در عهد ملک سیف الدین قایتباي محمودی اشرفِي ظاهرِي سلطان دیار مصر از سلاطین مملوکیه در سال 884 هجری قمری بر بنای مذکور تعمیرات و اضافاتی کرد، و مناره ها و گلدسته های بر مسجد آن اضافه نمود، و سلطان ابونصر قانصوه غورِي جرکسِي از سلاطین مملوکیه مسجد مذکور را در ماه رجب سال 911 هجری قمری تعمیر و ترمیم کرد، و بعد آن را امیر موسی جوریجِی میرزا در ماه ذی القعده سال 1138 هجری قمری تجدید بناء نمود، که بنای مذکور تا به حال به همان شکل باقی است. ابوعبدالملک شعیب بن لیث بن سعد پسر لیث بن سعد و عبدالملک بن شعیب هر دو از علمای بزرگ و روات مشهور حدیث در مصر بوده اند. حافظ ابن حجر عسقلانی کتابی بنام (الرحمة الغیثیة فِي الترجمة اللیثیة) در سیره لیث بن سعد نگاشته است.
   امام ابوعبدالله شمس الدین ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء می نویسد: لیث بن سعد فقیه اهالی مصر بود،  همگان بشمول محدثان، محتشمان، رئیسان و بزرگان به او افتخار می کردند، و تمامی قضات، متولیان و دیگر برجسته گان مصری برای مشوره به او مراجعه نموده، و رأی و نظر او را محترم می شمردند، باری منصور خلیفه عباسی اراده کرد، تا او را والی آن دیار سازد، اما او نپذیرفت.
   امام محمد بن حبان بستی در کتاب تقریب الثقات لیث بن سعد را در شمار ثقات آورده، و می نگارد: ابوحارث لیث بن سعد از جمله اتباع تابعین، از موالی فهم بن قیس بن غیلان و از اهالی مصر بود، و در سال 175 هجری قمری درگذشت. وی از سادات اهل زمانه خود از روی فقاهت، علمیت، سخاوت، تقوی و پرهیزگاری بود.
   ابونعیم اصفهانی در کتاب حلیة الأولیاء می نویسد: یکی دیگر از اولیاء و بزرگان دین ثروتمندی سخی، قدرتمندی با وفاء، عالمی خردمند و توانگری بخشنده ابوالحارث لیث بن سعد بود، که احکام را با سنجش و دلپذیری تعلیم می داد، و مالش را با سخاوتمندی بذل و بخشش می کرد. از منصور بن عمار روایت است، که می گوید: روزی در نزد لیث بن سعد نشسته بودم، زنی به نزد او آمد، و قدحی بدست داشت، گفت: یا اباالحارث! شوهرم مریض است، و اطباء برای او عسل تجویز کرده اند. لیث بن سعد گفت: به نزد أبِي قسیمه برو، و برایش بگو: یک مِطر عسل برای تو بدهد. زن رفت، و لحظه أی نشد، که ابوقسیمه آمد، و گفت: زنی آمده، و من نمی دانم، که برای او چه گفته اید. لیث بن سعد سرش را بلند کرد، و گفت: برو و برایش یک مطر عسل بده. ابوقسیمه گفت: او به اندازه احتیاجش از ما خواسته، و ما به اندازۀ نیازش به او عسل دادیم. و مطر همان فرق است، و فرق یکصد و بیست رطل می باشد. عبدالله بن صالح می گوید: از لیث بن سعد شنیدم، که می گفت: وقتی که به نزد هارون الرشید خلیفه عباسی رفتم، برایم گفت: صلاح شهر و دیار شما در چیست؟ گفتم: یا امیرالمومنین! صلاح شهر و سرزمین ما به آن است، که آب نیل در همان سرچشمه تنظیم شود، و امیر مصر اصلاح گردد، زیرا اگر آب از سرچشمه درست نباشد، در پائین درست نمی گردد. هارون الرشید گفت: راست گفتی، ای اباالحارث. ابن رمح می گوید: در هرسال درآمد لیث بن سعد هشتاد هزار دینار بود، و چنان آن را بین علماء و فقراء تقسیم می کرد، که زکاتی بر وی واجب نمی گردید. سلیم بن منصور می گوید: از پدرم شنیدم، که می گفت: لیث بن سعد سالیانه از املاکش به ارزش پنجاه هزار دینار محصول غلات برداشت می کرد، اما وقتی سال بر او می گذشت، هنوز قرضدار بود.
   ابوالعباس احمد بن محمد بن ابراهیم بن ابی بکر بن خکان در کتاب وفیات الاعیان می نویسد: ابوالحارث لیث بن سعد بن عبدالرحمن امام اهالی مصر در فقه و حدیث است. او از موالی قیس بن رفاعه و مولای عبدالرحمن بن خالد بن مسافر فهمِي بوده، و اصالتاً از اصفهان می باشد، موصوف مردی ثقه، خوش مشرب و بخشنده بود، او می گوید: من از علم محمد بن شهاب زهری به مقدار زیادی آموختم. شافعی می گوید: لیث بن سعد از مالک فقیه تر بود، مگر شاگردان و دوستانش برای تبلیغ و گسترش افکار او اقدام و تلاش زیادی نکردند. او از بزرگان و بخشندگان بود. منصور بن عمار می گوید: به نزد لیث رفتم، او برایم هزار دینار داد، و گفت: این را مصرف کن، و علم و حکمتی را که خداوند(ج) به تو اعطاء نموده، از گزند سارقان و حاکمان حفظ نما. و در بعضی از مجامیع دیدم، که لیث حنفی مذهب است، و او متولی قضاوت در مصر گردیده است. لیث می گفت: بعضی از خانواده ام برایم می گفتند: تو در سال 92 هجری قمری متولد شده أی. و آنچه به یقین نزدیک تر می باشد، آن است که موصوف در ماه شعبان سال 94 هجری قمری متولد گردیده، و در روز پنجشنبه و طبق گفتۀ بعضی از مورخین روز جمعه نیمه ماه شعبان سال 175 هجری قمری وفات یافته، و در روز جمعه در قرافة الصغری مصر دفن گردیده است. بعضی از یاران لیث بن سعد می گویند، وقتی که لیث بن سعد را دفن کردیم، صدای راشنیدیم، که می گوید:
                                                ذَهبَ اللَیثُ فَلَا لَیثَ لَکُم      وَ مَضَی العِلم قَرِیباً وَ قُبِر
ترجمه: لیث رفت و دیگر لیثی از برای شما نیست، و دوران علم گذشت و به گور سپرده شد. می گوید: وقتی دور و بر خود را نگاه کردیم، چیزی را ندیدیم. لیث بن سعد از اهالی قَلقَشَندَه بوده، که از جهت بحر بین قریه مذکور و قاهره سه فرسخ راه است. و فَهمِي نسبت وی به فَهم می باشد که مربوط به قبیله قیس عیلان است، که جماعت کثیری از آن قبیله برخواسته اند. ابوالحسن خادم می گوید: من غلام زبیده (هاشمیه دختر جعفر منصور همسر هارون الرشید خلیفه عباسی) بودم، روزی لیث بن سعد به نزد هارون الرشید آمد، من بالای سر زبیده بر پشت پرده ایستاده شدم. هارون الرشید از لیث درباره حکم فقهی مطلب زیر پرسان کرد، و گفت: من سوگند خوردم، که از برایم دو باغ بهشتی است؟ لیث در جواب هارون الرشید را سه مرتبه  قسم داد که: آیا از خداوند می ترسی؟ هارون الرشید سوگند خورد، که بلی از خداوند می ترسم. لیث گفت: خداوند جل جلاله در قرآن کریم فرموده است: (وَ لِمَن خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ.) ترجمه: هر کسی که از مقام پروردگار خود بترسد، باغ هائی(در بهشت) دارد. سوره رحمن آیه چهل و ششم. هارون الرشید از این جواب لیث خوشنود شد، و در مصر به او اراضی و املاک بسیاری را اعطاء نمود. محمد بن عبدالرحمن می گوید: من به همراه لیث بن سعد نشستم، و به همراه پدرم در جنازۀ او شرکت داشتم، و هیچ جنازه أی را بیاد ندارم، که چنین با عظمت برگزار شده باشد، و چنان جماعت کثیری در آن شرکت کرده باشند، و همگی مردمان را می دیدم، که محزون و اندوه گین بودند، و مردم به همدیگر شان تسلیت می گفتند، و گریه می کردند، برای پدرم گفتم: ای پدرم! آیا تمام همین مردم از اقارب متوفی می باشند. پدرم برایم گفت: پسرم! متوفی عالمی نیکوسیرت، کریم، خوش کردار و کثیر الفضائل بوده است، پسرم! تو مانند او را دیگر هرگز نخواهی دید.
   جمال الدین ابِي المحاسن یوسف بن تعزی بردِي الأتابکِي در کتاب النجوم الزاهرة فِي ملوک مصر والقاهرة می نگارد: لیث بن سعد بزرگ دیار مصر و در حقیقت امیر واقعی آن سرزمین در زمانه اش بود، زیرا تمام قضات، امراء و نواب در تحت امر و مشورت او بودند. شافعی تاسف می کرد، از این که به دیدار لیث بن سعد موفق نشده است. می گویند: امام مالک از مدینه برای لیث بن سعد به این مضمون نامه أی نوشت: به من خبر رسیده است، که تو غذای لذیذ و خوش مزه می خوری، لباس نرم و ملایم می پوشی، و در بازارها گردش می کنی. لیث بن سعد در جوابش این آیه را نوشت: (قُل مَن حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الَّتِي أَخرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَیِّبَاتِ مِنَ الرِّزقِ.) ترجمه: بگو: چه کسی زینت های الهی را که خداوند(ج) برای بندگانش آفریده حرام کرده، و مواهب و روزی های حلال و پاکیزه را منع نموده است. سوره اعراف آیه سی و دوم.  ازابن وزیر نقل شده، که گفته است: بعضی از مردم نیز از این که امراء و بزرگان مصر هیچ کاری را بدون مشوره لیث بن سعد انجام نمی دادند، با نامبرده حسادت می کردند، چنانچه ابو سعد مضمون شکایت آمیزی به ابوجعفر منصور خلیفه عباسی نوشت، که در آن شعری بدین مضمون را تحریر داشته است:
             لَعَبدِالله عبدالله عندِي       نصائحُ حُکتُهَا فِي السِّر وَحدِي      أمیرالمؤمنین تَلَافَ مِصراً     فَإِنَّ أَمیرهَا لَیثُ بنُ سَعدِ
ترجمه: برای عبدالله من عبدالله از خود نصیحتی دارم، که آن را من تنها بطور سری برای شما حکایت می کنم، امیرالمومنین مصر را درک نموده و به آن توجه کنید، چرا که امیر واقعی آن لیث بن سعد می باشد.
   خطیب ابوبکر بغدادی در تاریخ بغداد می نویسد: ابوالحارث لیث بن سعد بن عبدالرحمن فقیه اهالی مصر بوده است. موصوف به بغداد آمد، وجماعتی از اهالی بغداد و بصره از جمله حُجَین بن مثنی، منصور بن سلمه، یونس بن محمد، هاشم بن قاسم، یحیی بن اسحاق سَیلَحِينِي، شَبابه بن سَوَّار و موسی بن داود از او حدیث روایت نموده اند. ابوحازم عُمر بن احمد بن ابراهیم عَبدُویی در نیشابور گفت: قاسم بن غانم بن حَمُّویه مُهَلَّبِي از محمد بن ابراهیم فوشنجِي روایت نموده، که می گوید: از ابن بکیر شنیدم، که می گفت: در سال 161 هجری قمری لیث بن سعد به عراق آمد. علی بن محمد بن عیسی بزاز از حافظ محمد بن عمر بن سلم و او از عبدالله بن محمد بن سعید و او از احمد بن منصور و او از ابوصالح روایت نموده، که گفت: در ماه شوال سال 161 هجری قمری به همراه لیث بن سعد به بغداد رفتیم، و همانجا بودیم، تا این که عید قربان را در بغداد گذراندیم.  عبدالملک بن عمر رَزَّاز مرا خبر داد و گفت: حافظ علی بن عمر از حافظ ابوطالب و او از هشام بن یونس و او از ابوصالح روایت نموده، که گفت: ما به همراه لیث بن سعد در بغداد بودیم، او به من گفت: نشانی محله بنی جدار را بپرس، وقتی آن را به تو نشان دادند، نشانی منزل هُشیم واسطِي را سوال کن، و برو و برایش بگو: برادرت لیث مصرِي برایت سلام رساند، و از تو می خواهد مقداری از کتاب های خود را برایش بفرستی، من هم هَشیم را ملاقات کردم، و مقداری از کتاب های او را گرفتم، و به همراه لیث از او حدیث نیز شنیدیم. ابن فضل می گوید: عبدالله بن جعفر از یعقوب بن سفیان روایت نموده، که ابن بکیر گفت: لیث بن سعد در سال 113 هجری قمری به حج رفت، و در مکه از ابن شهاب حدیث شنید، و نیز در همان هنگام حج از ابن ابی ملیکه، عطاء بن ابی رباح، ابی زبیر، نافع، عمران بن ابی انس و عدۀ مشایخ دیگر نیز حدیث شنیده است. حسن بن ابی بکر می گوید: احمد بن کامل قاضی از محمد بن اسماعیل سُلمِي روایت نموده، که گفت: از ابن ابی مریم شنیدم، که می گفت: لیث گفته است: من در سال 113 هجری قمری به حج رفتم، و من در آن هنگام بیست ساله بودم. برقانِي ما را خبر داد، و گفت: متنی را از ابی اسحاق مُزَّکِّي خواندم، که سراج می گوید: از ابا رجاء قتیبه شنیدم، که می گفت: در قافله أی همراه لیث بن سعد بودیم، که از اسکندریه می آمد، و در آن قافله به همراه لیث بن سعد سه کشتی بود، که یکی آشپزخانه او را انتقال می داند، در دومی خانواده او قرار داشتند، و سومی مهمانانش را حمل می کرد، و و قتی هنگام نماز می رسید، در کنار دریا برای ادای نماز از کشتی خارج می شد، و پسرش شعیب پیش نمازش بود، برای ادای نماز مغرب خارج شدند، لیث بن سعد گفت: شعیب کجاست؟ گفتند: او تب دارد. لیث ایستاده شد، اذان داد و اقامه گفت، و پیش نماز شد، و سوره مبارکه شمس را قرائت نمود.
   ابن عساکر دمشقی در تاریخ دمشق آورده است: از لیث بن سعد بن عبدالرحمن ابوالحارث فهمی فقیه مصری در دمشق افراد ذیل حدیث روایت نموده اند: محمد بن بکار بن بلال، ابوخُلَید عُتبه بن حماد، ولید بن مسلم، ابوعمر حُجَین بن مثنی، منصور بن سلمه خزاعی، یونس بن محمد مؤدب، ابونضر هاشم بن قاسم، یحیی بن اسحاق سَیلَحِينِي، شبابه بن سوار، موسی بن داود، عیسی بن حماد زغبه، محمد بن رُمح، قتیبه بن سعید، یزبد بن خالد بن عبدالله بن موهب رملِي، عاصم بن عاصم بن عیسی واسطِي، غسان بن ربیع موصلِي، کامل بن طلحه جُحدُرِي و دیگران. بخاری می گوید: لیث بن سعد چهارده روز باقیمانده بود از ماه شعبان سال 94 هجری قمری که متولد گردید. عمرو بن خالد حرانی می گوید: لیث در سال 175 هجری قمری وفات یافت. ابن نصر گفته است: لیث در هنگام وفات 81 ساله بود. ابوطالب بن ابی عقیل از علی بن حسن خِلعِي و او از عبدالرحمن بن عمر بن نحاس و او از ابوسعید بن أعرابِي و او از علی بن داود قَنطَرِي و او از عبدالرحمن بن صالح و او از لیث بن سعد روایت نموده، که گفت: ما در سال 113 هجری قمری برای حج در مکه بودیم، در این مراسم سلیمان بن هشام (بن عبدالملک بن مروان از امراء مشهور عصر اموی نیز به همراه مردم) به حج آمده بود، و ابن شهاب، عطاء بن ابی رباح، ابن ابی ملیکه، عمرو بن شعیب، قتاده بن دعامه، عکرمه بن خالد، ایوب بن موسی و اسماعیل بن امیه نیز حضور داشتند، بعد از نماز عصر کسوف شد، و آفتاب گرفت، همگی کسانی که در مسجد بودند، برخواستند و دعا می کردند، من از ایوب بن موسی سوال کردم، و برایش گفتم: چرا نمازی که رسول الله(ص) در هنگام آفتاب گرفتگی می خواندند، آن را اداء نمی کنید؟ ایوب بن موسی گفت: رسول الله(ص) از بجای آوردن نماز دیگری بعد از نماز عصر منع فرمودند، و نهی امر را قطع می کند.
   امام ابی سعید عبدالکریم بن محمد بن منصور تمیمی سمعانی در کتاب انساب آورده است: فَهمِي به فتح فاء و سکون هاء نسبتش به فهم است، که بطنی از قیس عیلان می باشد، و از جمله ایشان ابوالحارث لیث بن سعد فهمی است، که امام مصریان در فقه و حدیث بود، و در زمانه خود به سخاوت و بخشش مشهور بود، و همیشه به فقراء و کسانی که از اوطان شان دور بودند، کمک و مساعدت می کرد.
   خیرالدین زرکلی در کتاب اعلام می نگارد: ابوالحارث لیث بن سعد بن عبدالرحمن فهمِي امام مردم مصر در زمان خود بود، او شخصیتی برجسته در علوم حدیث و فقه می باشد. ابن تعزِي بردِي می گوید: لیث بن سعد بزرگ، رئیس و امیر مصریان در زمانه خود بود، چنانکه تمامی قضات و نواب در تحت امر و مشوره او بودند. اصل وی از خرسان و مولودش در سال 94 هجری قمری مطابق سال 713 میلادی در قریه قلقشنده و وفاتش در سال 175 هجری قمری مطابق سال 791 میلادی در شهر قاهره بوده است. او مردی کریم و بخشنده بود. امام شافعی می گوید: لیث بن سعد از امام مالک فقیه تر بود، مگر دوستان و شاگردانش در گسترش نظریاتش تلاش نکردند. درباره او اخبار و گزارشات بسیاری است، و او را تصانیفی نیز می باشد. ابن حجر عسقلانی در باره شرح حال او کتابی تحت عنوان الرحمة الغیثیة فِي الترجمة اللیثیة نگاشته است.
   حاجی خلیفه در کتاب کشف الظنون می نویسد: لیث بن سعد بن عبدالرحمن ابوالحارث فهمِي حنفِي امام مردم مصر در فقه و حدیث بود، او در سال 92 هجری قمری متولد و در سال 175 هجری قمری در مصر وفات یافت. از تصانیف وی کتابی در تاریخ و کتابی در مسائل فقهی موجود است.
   محمد بن سعد در کتاب طبقات آورده است: لیث بن سعد کنیه اش ابوحارث و آزادکرده و وابستۀ قبیله قیس بوده است، او به سال نود و سه و یا نود و چهار در حکومت ولید بن عبدالملک زاده شد، محدثی ثقه و پر حدیث آن هم احادیث صحیح بوده است، و به روزگار خود در مصر مستقلاً فتوی می داده است، او از مردان مهتر، خردمند و بخشنده بوده، و همواره میهماندار بوده است. لیث بن سعد به روز جمعه چهارده شب باقی مانده از شعبان سال یکصد وشصت و پنج به روزگار خلافت مهدی عباسی درگذشته است.
   نویسندگان سایت دیجتالی تبیان نگاشته اند: استواری لیث بن سعد در علم و توانائی اش در تدبیر، درایت و عقل، وی را کانون توجه مردم و حاکمان نمود، و او از این نفوذ در جهت دستگیری از بی نوایان، هدایت مردم و ارشاد حاکمان به خوبی استفاده کرد. در عین حال تن به امارت مصر که از طرف منصور دوانیقِي(خلیفه عباسی) به او پیشنهاد شد نداد، و هم چنان به سامان دادن دین و دنیای مردم پرداخت.
منابع و مآخذ:
1 – سیر اعلام النبلاء – مجلد دوم – از صفحه 546 الی صفحه 556 – به شماره 1186 – تالیف امام ذهبی – عربی.
2 – تهذیب الکمال – مجلد بیست و چهارم – از صفحه 255 الی صفحه 279 – به شماره 5016 – تالیف حافظ جمال الدین مزِي – عربی.
3 – تقریب الثقات – صفحه 1019 – به شماره 11840 – تالیف امام محمد بن حبان بستی – عربی.
4 – حلیة الأولیاء – جزء دوم – از صفحه 444 الی صفحه 451 – به شماره 391 - تالیف ابونعیم اصفهانی – عربی.
5 – تهذیب التهذیب – مجلد چهارم – از صفحه 581 الی صفحه 585 – به شماره 6689 – تالیف حافظ ابن حجر عسقلانی – عربی.
6 – وفیات الأعیان – مجلد سوم – صفحه544، 545، 546 و 547 – به شماره 549 - تالیف ابوالعباس ابن خلکان – عربی.
7 – البدایه والنهایه – مجلد پنجم – صفحه 173 و 174 – وقایع سال 175 هجری قمری – تالیف ابن کثیر دمشقی – عربی.
8 – تاریخ بغداد – مجلد چهاردهم – از صفحه 524 الی صفحه 539 – به شماره 6918 – تالیف خطیب ابی بکر بغدادی – عربی.
9 – تاریخ دمشق – جزء پنجاهم – از صفحه 341 الی صفحه 380 – به شماره 5863 – تالیف ابن عساکر دمشقی – عربی.
10 – النجوم الزاهرة فی ملوک مصر والقاهرة – مجلد دوم – صفحه 82 – تالیف جمال الدین یوسف بن تعزِي بردِي الأتابکِي – عربی.
11 – انساب سمعانی – جزء چهارم – صفحه 413 – فهمی – تالیف  امام ابوسعید عبدالکریم بن محمد تمیمی سمعانی – عربی.
12 – شذرات الذهب – مجلد اول – صفحه 457 و 458 – تالیف امام شهاب الدین ابن عماد حنبلی – عربی.
13 – اعلام زرکلی – جزء پنجم – صفحه 248 – تالیف خیرالدین زرکلی – عربی.
14 – کشف الظنون – جلد پنجم – صفحه 670 – تالیف حاجی خلیفه – عربی.
15 – من اعلام السلف –از صفحه 179 الی صفحه 185 – به شماره 18 – تالیف احمد فرید – عربی.
16 – ویکیبیدیا الموسوعة الحرة(دائرة المعارف عربی) آخرین تعدیل 13 ماه فبروری سال 2018 میلادی – ساعت 35/15 دقیقه – عربی.
17 – طبقات – جلد هفتم – صفحه 525 – تالیف محمد بن سعد – ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی – فارسی.
18 – لغت نامه دهخدا – جلد سیزدهم – صفحه 19863 و 19864 – تالیف علامه علی اکبر دهخدا – فارسی.
19 – سایت دیجتالی تبیان – مقاله  راویان مشترک – نویسندگان: حسین عزیزی، پرویز رستگار و یوسف بیات – شماره 227 – فارسی.
20 – سایت قرآنی – مقاله سخن چین – تاریخ نشر 29/ 4 / 1394 هجری شمسی – فارسی.

إبراهیم بن عبدالله هروی:

  -     حافظ استاد أبوإسحاق إبراهیم بن عبدالله بن حاتم هروِي ساکن بغداد شخصیتی متکلم، قارِي، صدوق و یکی از مشاهیر محدثین بوده، و اصل او از ه...