۱۳۹۸ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

إمامان چهارگانه اهل سنت و جماعت

پیش گفتار:
   آنچه در این رساله تحت عنوان مناقب و احوال ائمه چهارگانه اهل سنت و جماعت نگاشته شده، تماماً از منابعی که در آخر هریک از سوانح آن بزرگان نام آن ها آمده گرفته شده است، و کوشش گردیده که تا حتی الامکان نشانی هر موضوع نیز نشان داده شود، و اگر در جای این نشانی نیامده یا بصورت کامل نیامده است، خوانندگان عزیز آن را می توانند بصورت کامل در منابعی دیگری که در آخر یاداشت شده مشاهده نمایند، زیرا تمام مطالبی که در این رساله نگاشته شده، همگی بطور دقیق از منابعی ماخوذ گردیده که اسامی شان در آخر هر یک از سوانح آمده است.
       مقدمه:
   در دنیای امروز که طوفان اخبار و اطلاعات اطراف ما را فراگرفته و اذهان و افکار مان را در اسارت خود درآورده، گروه ها و شبکه های در ظاهر فرهنگی و ثقافتی هستند که آگاهانه و برای اغراض و اهدافی خاص می خواهد برای جوامع ما خصوصاً نسل جوان قالب ها و چوکاتی را معرفی نموده، و نظرات و افکار خود را در آن قالب ها جاسازی کرده، و به خورد جوانان مان دهند. آن ها  با امکانات وسیع نشراتی و تبلیغاتی که دارند، اسطوره سازی نموده، افراد و اشخاصی را که به سود منافع شیطانی خود شان است به عنوان الگو به جامعه ما معرفی می کنند، تا جامعه با پیروی از آن ها از فرهنگ اصیل شان فاصله بگیرند، و زمینه استعمار فرهنگی و بقول شریعتی استحمار جامعه و فروپاشی ثقافتی و معنوی را فراهم آورند، و آنچه را می خواهند انجام دهند، اما ما باید برای مقابله به این جریان خطیر فکر اساسی نموده، و به چاره جوئی برآئیم، یکی از این راه ها معرفی شخصیت های بزرگ دینی، تاریخی و ملی است، تا جامعه آن ها را بشناسد، و از احوال شان زیاد تر بدانند، و باشد که آن بزرگ زنان و بزرگ مردان برای جامعه ما الگو و اسوه گردند، و جوانان مان از آن ها  صفاء، صداقت، صمیمیت، شجاعت، مقاومت و آگاهی را بیاموزند، لهذا در راستای همین اندیشه بود، که شرح حال و زندگی نامه تعدادی از اشخاص برجسته علمی و فرهنگی را تا آنجا که در توان و استعدادم بود تهیه نموده و بدسترس دوستان و علاقمندان گذاشتم، تا باشد که شاید ممکن با همۀ کم و کاستی ها توانسته باشم، قطره أی از اقیانوس بیکران فرهنگ اسلامی و ملی خویش را معرفی نمایم، و کار نامه های سود مند عده أی قلیلی از انبوه شخصیت ها و افراد موثر را شناسانده باشم. در راس این شخصیت های مهم و مبرز تاریخی و اسلامی مان چهار امام بزرگوار اهل سنت و جماعت قرار دارند، که زندگی آن ها می تواند الگو و سرمشقی برای همگان باشد، زیرا هر یکی از آن ها در راه نشر و پخش افکار و اندیشه های درست و حقیقی اسلامی، وحدت جامعه و مقابله با قلدران و زور گویان بی نهایت تلاش کردند، تا جائی که در این راه متحمل زحمات زیادی شده، از جان خود  مایه گذاشتند، و حتی جان های شان را در آن راه فدا نمودند. رسالۀ موجود بیان زندگی و تلاش های سودمند این چهار بزرگ مرد تاریخ است، که جهان اسلام ریزه خوار دسترخوان پر برکت آنها است، زیرا آن ها در این راه زحمات زیادی متحمل شدند، امام ابو حنیفه را به اتهام طرفداری از قیام زیدیان باری در دوران مروان بن محمد آخرین حاکم اموی توسط والی ظالم وی ابن هبیره فزاری شلاق زدند، و به زندان انداختند، و بار دیگر لو را در زمان خلافت أبوجعفر منصور دومین خلیفه عباسی به اتهام حمایت از قیام علویان زندانی ساختند، شلاق زدند، تعذیب کردند، تا بالآخره در همان زندان به شهادت رسید. امام مالک را جعفر بن سلیمان هاشمی پسر عموی منصور و والی وقت مدینه به اتهام حمایت از قیام محمد بن عبدالله بن حسن مثنی ملقب به نفس الزکیه به زندان انداخت، لباس او را از جانش کشید، سرش را تراشید، او را هفتاد ضربه شلاق زد، و در شهر بگردانید، و چنان معذب ساخت که دو کتف وی شکست. إمام شافعی را عمال هارون الرشید خلیفه عباسی به اتهام طرفداری از قیام علویان در سال 184 هجری قمری به قصد اعدام دست و پا بسته با غل و زنجیر سوار بر قاطری از یمن به عراق آوردند. امام احمد بن حنبل را عوامل مامون الرشید خلیفه عباسی دست بسته و زنجیر بر پای به طرسوس بردند، و بعد از مرگ مامون او را از طرسوس به زندان بغداد برگردانیدند و تمام ایام خلافت معتصم عباسی در زندان بود و او را سال ها شکنجه کردند، تا این که در ماه رمضان سال 221 هجری قمری او را هزار تازیانه زدند و پیکرش را زخمی کردند، که عاقبت بر اثر همان آلام و زخم ها در گذشت. امروزه که در بین جامعه اسلامی شاخه ها، شعبه ها، نحل و فرق مختلفی پرچم بلند کرده اند،  ما می توانیم با پیروی از مقاومت جانانه آنان در مقابل ظالمان و ستمگران، و با شناخت افکار و نظریات آنان که در طول قرون و اعصار مورد تائید همه بزرگان و دانشمندان مسلمان بوده، و سواد اعظم جامعه اسلامی افکار و نظریات شان را پذیرفته اند، با اتکاء و توکل به خداوند بزرگ راه درست و اساسی را برای جامعه مان خصوصا نسل جوان نشان دهیم، و آن ها از سقوط به دامن گروهای مشکوک و منحرف برهانیم.

إمام اعظم ابوحنیفه نعمان بن ثابت کابلِي کوفِي بغدادِي تیمِي

سراج الأمة، تاج الملة، صاحب مذهب المختار، حبر الأئمة الأخیار، إمام المسلمین، قبلة المجتهدین، أبِي حنیفه نعمان بن ثابت کابلِي کوفِي بغدادِي تیمِي ملقب و معروف به إمام اعظم فقیهی بزرگ، عالمی مسلم، نزدیک ترین کس از ائمه چهارگانه به روزگار رسول الله(ص)، اولین امام از چهار امام بزرگ اهل سنت و جماعت و برجسته ترین متکلم قرن دوم هجری قمری بوده است. در رابطه به کنیه امام عده أی گفته اند: که حنیفه مؤنث حنیف  می باشد، و او دختری بنام حنیفه داشته است. اما اکثریت آگاهان را عقیده بر آن است، که کنیه امام ابوحنیفه حقیقی نبوده، و او فرزندی بنام حنیفه نداشته، و کنیه اش به اعتبار معنی وصفی آن، یعنی میل و تمسک وی به راه حق و پاکی است. نامبرده مردی با اخلاق، نیکوروی، سخت خوش آهنگ، میانه بالا، کشیده قامت، گندمگون، متوسط الجسه، شگفته روی، خندان، کریم و نسبت به یاران و دوستانش حسن مواسات داشت، و او شخصیتی خوش محضر، قوی الحجت، فصیح الکلام، نیکوبیان، سخنش رسا و با همهمه و از بهترین مردم از روی منطق و استدلال بود، و به حجت قوی، منطق درست، کرامت نفس، اخلاق نیکو، نفوذ کلام، کثرت علم و دانش در فقه و حدیث شهرت داشت. چنان که امام مالک می گوید: اگر امام ابوحنیفه بگوید: این ستون از طلا است، آن را می تواند به اساس منطق و استلال ثابت بسازد. امام ابویوسف شاگردش إمام أبوحنیفه را چنین توصیف نموده است: امام ابوحنیفه زیبا ترین کس از روی صورت، بلیغ ترین کس از روی نطق، کامل ترین کس از روی اراده، خوش صوت ترین کس از روی آواز و منطقی ترین کس از روی حجت و دلیل بوده است.(4، 7، 15، 17، 18، 25 و 31)
اصل و نسب امام ابوحنیفه:  
   اسم امام ابوحنیفه را نعمان بن ثابت بن زُوطَی بن ماه یا نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان یا نعمان بن ثابت بن کاوس(طاوس) بن هرمز بن بهرام بن کسری آورده، او را غیر عرب و از اهالی خراسان گفته اند، اما علامه محمود حسن خان تونکی در کتاب معجم المصنفین از قول أبِي مطیع بلخِي می نویسد: امام ابوحنیفه از عرب و از قبیله انصار  بوده، و نسبش را چنین آورده اند: نعمان بن ثابت بن زوطی بن یحیی بن زید بن اسد بن راشد انصارِي(31) و محی الدین أبِي محمد عبدالقادر بن محمد بن محمد بن نصرالله بن سالم بن أبِي الوفاء قرشِي حنفِي در کتاب الجواهر المضیة فِي طبقات الحنفیة از قول تقی الدین أبِي إسحاق إبراهیم بن محمد بن أزهر صَرِیفِينِي حنبلِي متوفی سال 641 هجری قمری نسب نامه أی بسیار مفصلی برای إمام ابوحنیفه(رح) نگاشته، و چنین أورده است: أبوحنیفه نعمان بن ثابت بن کاؤس بن هُرمُز بن مَرزُبان بن بَهرام بن مَهرکر بن ماحسیر بن حَسنسل بن أدربود بن شروس بن بردَمان بن بهرام بن مهرکز بن أردرباد بن أدخور بن بردفیروز بن سیدوس بن رفتار بن ایتکرد بن کَردبُوا بن شیردَار بن وادین بن شیدوش بن یزد بن یخت تود بن شادان  بن هرمزدیار بن خانساوا بن دینار بن کمیار بن ددین بن شیدوش بن کودرد بن ساسان الملک بن بابک الملک بن بهرمس الملک بن ساسان بن بَخمَن بن اسفندیار الملک بن کستاسب الملک بن بهراس الملک بن کتمس الملک بن کی باسین الملک بن کیابود الملک بن کیقباد الملک بن دادالملک بن برجام الملک بن برمان سُوه الملک بن منوجهر الکیان الملک و او پهلوان یهودا بن یعقوب پیامبر(ع) بن إسحاق بن إبراهیم بن آزر و او تارح بن ناحُور بن سروع بن رَاغوا بن فالخ بن عَابر یعنی هود پیامبر(ع) بن شالَخ بن أرفَخشَد بن نوح پیامبر(ع) بن ملک بن مَتُّوشَلَخ بن أخنوخ بن مارد بن مَهلَیل بن قَینان بن أنوش بن شیث بن آدم علیه السلام و علی الأنبیاء أجمعین می باشد.(19) که بعضی از مورخان و نسب شناسان به این نسب نامه شک دارند. و نیزعده أی از مؤرخان می گویند: اسم وی نعمان بن ثابت بن مرزبان بن قیس بن یزدگرد بن شهریار بن پرویز بن نوشیروان بوده، و نامبرده از نژاد پادشاهان قدیم پارس می باشد، که مرزبان پدربزرگش در زمان خلیفه دوم حضرت عمرفاروق(رض) به دین اسلام مشرف گردیده است. در بعضی از منابع آمده است: زوطی اسم جد امام ابوحنیفه و مرزبان وظیفه و لقب وی بوده است. و مسلم آن است که پدران امام ابو حنیفه اصالتاً از اهالی کابل بودند، پدر بزرگش بعد از آن که در زمان حضرت عمر فاروق(رض) مسلمان شد، به کوفه آمد، و در آن شهر سکونت اختیار کرد. عده أی از مؤرخین گفته اند: جدش زوطی در کابل و پدرش ثابت در نساء خراسان زاده شده اند، و زوطی از کابل به برده گی تیم الله بن ثعلبه از قبیله بکر بن وائل درآمد، و در کوفه آزادی یافت. اما ظاهراً این نظریه را منسوب به مخالفین امام ابوحنیفه کرده اند. خطیب ابوبکر احمد بن علی بغدادِي در تاریخ بغداد آورده است: إسماعیل بن حماد بن ابی حنیفه نواسه امام در جواب مفتریان می گفت: من اسماعیل بن حماد بن نعمان بن ثابت بن مرزبان از ابناء فارس و از احرارم، قسم به خدا! هرگز بنده گی در خانوادۀ ما راه نیافته است، جد من در سال هشتاد زاده شده است، و ثابت در خرد سالی بشرف خدمت علی بن ابی طالب (رض) نائل آمد، و حضرت علی(رض) به او و به احفاد او دعای خیر کرد، و ما امیدواریم که خداوند(ج) دعای حضرت علی کرم الله وجهه را در حق ما مستجاب فرموده باشد.(13)
   علامه قاضی صُمیرِي می گوید: زوطی هم پیمان تیم الله بوده ، که این هم پیمانی بعد از مسافرت او به حجاز بوجود آمده، و این مطلب که او را از کابل به اسارت برده اند نادرست است. علاوتاً عده أی از مؤرخان پدران امام ابوحنیفه را از اهالی بابل، تعدادی آنها را از مردمان ترمذ و برخی ایشان را از اهالی انبار گفته اند، اما این گفته ها نادرست و قابل مشاجره است، زیرا در مورد بابل آن را تحریف کابل به بابل گفته اند، و در مورد جاهای دیگر احتمال می رود که چون پدر و پدر کلان امام ابوحنیفه مردمان تجارت پیشه بودند، و به شغل بازرگانی اشتغال داشتند، ممکن در این اماکن اقامت موقتی کرده باشند، و بعضی آن ها را از آن مناطق فکر کرده باشند.(13)
   مسلم این است که اصل امام از مردم شمال کابل و از اهالی ولایت پروان بوده ، چنان که طبق تحقیقات دکتور عنایت الله ابلاغ که به نقل از کتاب حقیقة الاقالیم مرتضی حسین آورده است، منطقه اصلی پدران و اجداد امام ابوحنیفه قریه خواجه سیاران بالا واقع(در دامنه کوهی که به بامیان تاریخی منتهی می گردد در جوار تپه تاریخی ارغوان و) در شانزده کیلومتری شهر چاریکار مرکز ولایت پروان  می باشد.(50) 
    اسم مادر امام ابوحنیفه در بعضی از منابع تاریخی ناعمه آمده است.(55)  پروفیسور رسول رهین در مقاله أی تحت عنوان امام اعظم ابوحنیفه دربارۀ مادر امام ابوحنیفه آورده است: پژوهشگران ما با ملاحظۀ شواهد درباره مادر امام می نویسند: قبل از آن که امام اعظم به سن رشد و کمال برسد، پدرش وفات نموده بود، اما مادرش تا مدتی زنده بود. وی به مادرش احترام زیادی می گذاشت. مادرش نیز تاجیک تبار و به روایتی از قریه استرغچ بود، استرغچ محله أی است سیب زار و سیب خیز. خانه پدری امام  در قریه استرغچ تا هنوز در بین دره استرغچ که از آن صرف یک دیوار باقی مانده است، قابل مشاهده و رویت می باشد. در سال 1386 خورشیدی مسؤلان اطلاعات و فرهنگ استان پروان این محله را کشف و از آن عکس برداری کردند، که در حال حاضر عکس های آن محله در آرشیف اطلاعات و فرهنگ استان پروان موجود می باشد. پرفیسور رهین در ادامه می نویسد: داستان عروسی ثابت پدر امام با مادرش را مردم محل که از گذشته های دور زبانی به زبانی گرفته اند، چنین قصه می کنند: روزی ثابت از جویبار باغ خود سیبی را دریافت، و قسمتی از آن را خورد. بعد متوجه گردید، که نشود این سیب مال شخص دیگری و حرام باشد. ثابت مسیر آب را گرفته می رود، می بیند که آب از باغی عبور کرده است، داخل باغ می شود، باغبان آن باغ را می بیند، و جریان خوردن سیب را می گوید، و طلب بخشش می نماید. باغبان بجانب ثابت خیره شده، شرط می گذارد، و می گوید: بشرطی من تو را می بخشم، که دخترم را که کور، شل و کر است، به زنی بگیری. ثابت شرط باغبان را قبول می کند. باغبان او را می بخشد، و زمانی که دختر خود را به صفت عروس به خانۀ ثابت می فرستند. ثابت مشاهده می کند، که همسرش نه کورّ نه کر و نه شل است. جریان را از باغبان می پرسد. باغبان می گوید: دخترم کور بود، به خاطری که نامحرم را ندیده، کر بود، بخاطری که آواز نامحرم را نشنیده، شل بود به خاطری که به محل نامحرم نرفته است. در آن روز که وصلت آن دو جناب صورت  گرفت، هر دو زن و شوهر دو رکعت نماز خوانده، و دعا کردند، که محصول ازدواج شان اینک امام اعظم ابوحنیفه می باشد، که از طرف خداوند به جهانیان هدیه گردید.(51) این قصه در بعضی منابع دیگر نیز آمده است، اما بعضی از مورخین در صحت آن تردید گرده اند.
   امام ابوحنیفه(رح) در ماه رجب سال 80 هجری قمری مطابق سال 699 میلادی در عصر اموی و در زمان خلافت عبدالملک بن مروان و ولایت حجاج بن یوسف ثقفی در شهر کوفه در یک خانوادۀ مسلمان، نیکوکار، متمول و بخشنده متولد گردید، پدرش در کوفه دکان لباس فروشی داشت، و تجارت لباس می کرد، ابوحنیفه نیز شغل پدرش را ادامه داد.(1، 13 و 29)
   امام ابوحنیفه در کودکی قرآن کریم را حفظ کرد، او کودکی هوشیار، زیرک و مصلحی بود. و در شانزده سالگی به همراه پدرش برای ادای مراسم حج و زیارت مسجد رسول الله(ص) به مکه و مدینه رفت. امام ابویوسف می گوید: از ابوحنیفه شنیدم، که می گفت: من در سال 96 هجری قمری همراه پدرم به حج رفتم، در آن هنگام شانزده ساله بودم، در آن جا به شیخی برخوردم، که مردم به اطرافش جمع شده بودند، به پدرم گفتم: این مرد کیست؟ گفت: او از جملۀ اصحاب رسول الله(ص) و اسم او عبدالله بن حارث بن جزء زبیدِي است. باز به پدرم گفتم: خوش دارم که به نزد او برویم. پدرم موافقه کرد، به نزد او رفتیم، وقتی نزدیک شدیم، مردم راه را باز کردند، تا این که به کنارش قرار گرفتیم، و از او شنیدم، که می گفت: رسول الله(ص) فرمودند: (مَن تَفَقَهَ فِي دِينِ اللهِ کَفَاهُ الله هَمَّهُ، وَ رِزقَهُ مِن حَیثُ لَا یَحتَسِبُ.) ترجمه: هر کس در راه آموختن و دانستن دین خدا تلاش نماید، خداوند خواسته و رزق او را از جائی که فکرش را نمی کند، مهیا می سازد.(18)
    امام ابوحنیفه پنجاه و دو سال از عمر خود را در عهد اموی وهژده سال را در دوران بنی عباس گذرانید، و زندگی وی معاصر با خلافت عبدالملک بن مروان، ولید بن عبدالملک، سلیمان بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک، هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید بن عبدالملک، یزید بن ولید بن عبدالملک، ابراهیم بن ولید، مروان بن محمد بن مروان بن حکم، أبوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بود. امام ابوحنیفه در زمان مرگ حجاج بن یوسف ثقفِي والی عراق و خراسان پانرده سال داشت، او در این ایام شاهد حاکمیت طاغوتی حجاج بود، که خون مظلومان و بی گناهان از جمله علماء و دانشمندان را می ریختاند، او شاهد بود که چطور حجاج در سال 95 هجری قمری فقیه دانشمند و مجاهد بزرگ سعید بن جبیر را به شهادت رسانید، و ابراهیم بن یزید نخعی فقیه و متکلم مشهور از ترس وی در حالت اختفاء بسر می برد. اما بلا فاصله در همین سال 95 هجری قمری پروردگار عالمیان نفس جبار عراق حجاج بن یوسف را گرفت، و مردم بصورت نسبی نفسی به راحت کشیدند.(29 و 48)
   إمام ابوحنیفه در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز جوان بود. وی با دو چشمش کسانی را که حکومت عراق را دست به دست می گردانیدند مانند یزید بن مهلب بن أبِي صفره، خالد بن عبدالله بجلِي قسرِي و نصر بن سیار کنانِي را مشاهده کرد، و ظلم و ستم ابن هبیره(فزارِي) آخرین حاکم اموی را نیز چشیده، و دعوت به قیام بنی عباس را که کوفه شهر امام ابو حنیفه مرکز آن بود را نیز دید.(36)
   إمام ابوحنیفه در کوفه که در زمانش یکی از شهر های بزرگ عراق بود متولد گردید، عراقی که در آن روزگار از نظر سیاسی و نظامی اهمیت بسزائی داست، و در آن سرزمین حوادث و برخورد های سیاسی و نظامی بصورت مسمتر ادامه داشت، و هر روز حادثه و برخورد جدیدی بوقوع می پیوست، چنانکه برخورد علویان، زبیریان، عباسیان و خوارج با قوای حاکم اموی در همان سرزمین بود، و از نظر فکری نیز سرزمین عراق اهمیت بسیار زیادی داشت، گرچه اسلام بطور کامل در آن سرزمین مسلط گردیده بود، اما باز هم در آن مردمانی از اقوام، ادیان، مذاهب، فرق، ملل و نحل گوناگونی زندگی می کردند، این سرزمین محل تلاقی و برخورد افکاری مختلف و نظریات گوناگون بود، رسوبات تفکرات سوریانِي و حمورابی هنوز در جامعه موجود بودند، مدارسی برای تدریس فلسفه یونانی و حکمت فارسی برپا بود، فرق مختلف نصرانی هنوز برای تثبیت افکار شان تلاش می کردند. در بین جامعه اسلامی نیز اختلاف آراء و عقائد به شکل بارزی خودنمائی می کرد، جامعه یکدست و یک پارچه نبود، در آن اضطراب و تشویش دیده می شد، گروه های مختلف در اصول عقائد و مسائل سیاسی، کلامی و فقهی با هم اختلاف داشتند. از جمله گروه های مختلف شیعه، مرجئه و معتزله در شهرها و گروه های ستیزه جوی خوارج در بادیه و اطراف شهر ها بسر می بردند. اشخاصی زیادی نیز از تابعین بودند، که با اصحاب رسول الله(ص) ملاقات داشته و از آن ها نقل قول های مختلفی می نمودند. با توجه به چنین اوضاع و احوالی امام ابوحنیفه در تثبیت اندیشه های به حق اسلامی و توحید صفوف مسلمانان و ترسیم راکاری مشروع و مثبت تلاس زیادی نمود، و حتی از جانش در آن راه مایه گذاشت.(26)
   در روزگار امام ابوحنیفه سه رشته از علوم اسلامی بسیار متداول بود، که عبارت اند: از علم کلام که موضوع آن مباحث اعتقادی است، علم حدیث و علم فقه، و دو شهر عراق یعنی بصره و کوفه محل تجمع دو شاخه از علوم اسلامی یعنی علم کلام و علم فقه بود. در بصره علم کلام زیاد رواج داشت، و فقه مرکز آن در شهر کوفه بود. امام ابوحنیفه اضافه از بیست و هفت مرتبه به بصره سفر کرد، و در ابتداء مشتاق علم کلام بود، او بارها با سران ملاحده مباحثه کرد، و تعدادی از آن ها را واداشت تا به احکام شریعت مقر و معترف شوند. مناقشه او با جهم بن صفوان پیشوای گروه جهمیه وابسته به مجبره باعث سکوت همیشه گی جهم گردید. امام ابوحنیفه با سران معتزله، خوارج و غلات شیعه نیز مباحثات زیادی داشته است. اما با گذشت مدتی به علم فقه روی آورد، و به آن توجه زیادی مبذول دا
   امام ابو حنیفه (رح) هژده سال در نزد أبوإسماعیل حماد بن أبِي سلیمان أشعرِي عکلِي کوفِي شاگردی کرد، حماد بن أبِي سلیمان علاوه بر این که عالمی برجسته و دانشمندی آگاه بود، نمونه أی از تقوا و پرهیزگاری بود، او در شب های رمضان پنجاه انسان مستحق را غذا می داد، و آن ها را در شب عید لباس نو می پوشانید، و چون حماد در سال 120 هجری قمری وفات یافت، شاگردان حماد ابتداء به دور پسرش اسماعیل بن حماد بن أبِي سلیمان أشعری جمع شدند، و چون او مهارتش در تاریخ و ادب بود، و به علم فقه مهارت و استعداد چندانی نداشت، حلقه درس وی را ترک نموده، و به نزد موسی بن أبِي کثیر انصارِي کوفِي رفتند، او هم نتوانست نظر آن ها جلب کند، باز به جمع شاگردان أبوبکر بن أبِي قطاف نهشلِي کوفِي پیوستند، او نیز خواسته آن ها را برآورده نساخت، و در نهایت به جلسه درس إمام ابوحنیفه کشیده شدند، و یافتند آنچه را که می خواستند. امام ابوحنیفه که چهل سال از عمرش گذشته بود، بنا به تقاضای همۀ اهل مدرسه حماد بجای وی نشست، و در این مسند سی سال کامل وظیفه بحث، تدریس و افتاء را بعهده گرفت، و نتیجه همین دوره از تدریس و افتاء بود که اساس مذهب حنفی را که ما امروزه می شناسیم تشکیل داد. حماد این تلمذ را از ابراهیم نخعِي متوفی سال 95 هجری قمری، و عامر بن شراحیل شعبی متوفی سال 104 هجری قمری و آن ها از شریح بن حارث کندِي متوفی سال 78 هجری قمری و علقمه بن قیس نخعِي متوفی سال 62 هجری قمری و مسروق بن أجدع همدانِي متوفی سال 63 هجری قمری  و أسود بن یزید نخعِي متوفی سال 95 هجری قمری حاصل کرده بودند، که همگی آنها شاگردان مکتب علی بن ابی طالب و عبدالله بن مسعود رضی الله تعالی عنهما بودند. می گویند: در این دوره مرکز اهل عقل ورأی کوفه بود، و در آغاز کار اساتیذ این مرکز حضرت علی مرتضی و عبدالله بن مسعود بودند.(35 و 46)
   شیخ ابو زهره در کتاب تاریخ مذاهب الاسلامیه می نویسد: منصور خلیفه عباسی از امام ابوحنیفه(رح) سوال کرد، که علم را از کی آموختی؟ امام در جوابش گفت: از اصحاب عمر(رض) از عمر(رض) که فقه اش مبتنی بر مصلحت بود، و از اصحاب علی(رض) از علی(رض) که فقه اش مبتنی بر استنباط و غور در طلب حقائق شرع بود، و از اصحاب عبدالله بن مسعود(رض) از عبدالله بن مسعود(رض) که فقه اش مبتنی بر استخراج احکام بود، و از اصحاب عبدالله بن عباس(رض) از عبدالله بن عباس(رض) که او آگاه در علم قرآن و فقه آن بود.(37)
   امام ابو حنیفه (رح) از کسانی همچون عطاء بن ابی رباح، ابوإسحاق سبیعِي، محارب بن دثا، هیثم بن حبیب صراف، محمد بن منکدر، نافع مولای عبدالله بن عمر، هشام بن عروه و دیگران کسب علم نموده،(37) و با امام جعفر صادق(رض) نیز صحبت و مراوه داشته، و از نزد وی علم آموخته است.
ملاقات إمام أبوحنیفه با اصحاب رسول الله(ص)
   امام ابوحنیفه (رح) از جمله تابعین بوده، و صحبت چند کس از صحابه رسول الله(ص) را دریافته است. اما دربارۀ شمار و اسامی صحابه أی که دیده اختلاف است. إمام محمد أبوزهره در کتاب أبوحنیفة، حیاته و عصره و آرائه و فقهه می نویسد: علماء و راویان حدیث اتفاق نظر دارند به این که إمام أبوحنیفه(رح) با بعضی از صحابه أی که تا آخر سدۀ اول زنده بودند و یا این که عمر شان از نود سالگی گذشته بود، ملاقات کرده است، و اسامی بسیاری از آن ها را ذکر کرده اند، که از جملۀ آن ها أنس بن مالک متوفی سال 93 هجری قمری، عبدالله بن أبِي أوفی متوفی سال 87 هجری قمری، واثله بن أسقع(لیثِي) متوفی سال 85 هجری، سهل بن سعد ساعدِي متوفی سال 88 هجری قمری، أبوطفیل عامر بن وائله متوفی سال 102 هجری قمری و عده أی دیگر می باشند، و أبوطفیل عامر بن وائله آخرین کس از صحابه رسول الله(ص) بود که در مکه مکرمه وفات یافت.(26)
    شیخ فرالدین عطار نیشابورِي از اشخاص ذیل نام برده، و می گوید: إمام أبوحنیفه(رح) انس بن مالک و عبدالله بن أبِي أوفی را در کوفه، سهل بن سعد ساعدِي را در مدینه، عامر بن واثله را در مکه دیده و نیز عبدالله بن جزء زبیدِي، جابر بن عبدالله، واثله بن أسقع و عایشه دختر عجرد را ملاقات نموده است.(41)
   شیخ علامه أحمد بن محمد بن إسماعیل طحطاوِي در حاشیه طحطاوِي علی الدرالمختار شرح تنویر الأبصار می نویسد: خوارزمِي در مسند إمام می گوید: علماء اتفاق نظر دارند که إمام أبوحنیفه(رح) تعداددی از اصحاب رسول الله(ص) را دیده است، اما در شمار شان اختلاف دارند. بعضی می گویند: إمام أبوحنیفه شش کس از مردان صحابه و یکی از زنان صحابیه را دیده است. تعدادی می گویند: إمام أبوحنیفه(رح) پنج کس از  از مردان صحابه و یکی از زنان صحابیه را دیده است، و عده أی می گویند: إمام أبوحنیفه هفت کس از مردان صحابه و یکی از زنان صحابیه را دیده است. اما در قول اول کسانی را که امام ابوحنیفه دیده است عبارت اند از: انس بن مالک، عبدالله بن انیس، عبدالله بن حارث بن جزء زبیدِي، جابر بن عبدالله، عبدالله بن أبِي أوفی، واثله بن أسقع و عائشه دختر عجرد، در قول سوم معقل بن یسار را بر آن ها اضافه می کنند، و در قول دوم جابر بن عبدالله و معقل بن یسار را از آن ها بیرون می نمایند. علامه أحمد بن محمد بن إسماعیل طحطاوِي در حاشیه طحطاوِي بر درالمختار می نویسد: نظر به سن إمام أبوحنیفه او ممکن است در حدود بیست تن از صحابه رسول الله(ص) را ملاقات کرده باشد.(22) إمام علامه شمس الدین محمد أبُوالنَّضر بن عرب شاه أنصارِي حَنفِي نیز در منظومه أی تحت عنوان – بِجَوَاهِرِ العَقَائِدِ وَ دُرَرِالقَلَائِدِ – تعدادی کسانی را از صحابه که إمام أبوحنیفه با آن ها ملاقات نموده، و از آن ها روایت کرده را هشت کس گفته، و اسامی شان را چنین به نظم آورده است:
    مُعتَقِداً   مَذهَب    عَظِيمِ الشَّأنِ      أبِي  حَنِيفَة     الفَتَی  النُّعمَانِ      التَّابِعِيُّ،     سَابِقَ     الأَئِمَّةِ      بِالعِلمِ وَالدِّینِ  سِرَاجَ الأُمَةِ  
    جَمعاً مِن أصحَابِ النَّبِيُّ أدرَکَا      إثرَ هُم  قَدِ اقتَضَی،  وَ  سَلَکَا      طَرِيقَةً   وَاضِحَةَ    المِنهَاجِ      سَالِمَةَ مِنَ الضَّلَالِ الدَّاجِي
     وَ قَد رَوَی  عَن أنسٍ  وَ  جَابِرٍ     وَابنِ أبِي أَوفَی کَذَا عَن عَامِرٍ      أعنِي أَبَا الطُّفَیلِ ذَا ابنَ وَاثِلَه      وَابنَ أُنَیس الفَتَی وَ وَائِلَه
     عَن ابنِ جَزءٍ قَد رَوَی الإمَامُ       وَ  بِنتِ  عَجرَدٍ  هِيَّ   التَّمَامُ        رَضِيَ  الله   الکَرِيمُ    دَائِمَا       عَنهُم  وَ عَن   کُلُ العُظَمَا
ترجمه: باورمند به مذهب عظیم الشان ابوحنیفه جوامرد یعنی نعمان، همان کسی که از جملۀ تابعین و سابق الأئمه بود، او که چراغ امت در علم و دین بود، آن شخصیتی که عده أی از اصحاب پیامبر اسلام(ص) را درک کرده، و از آن ها تاثیر پذیرفته و دانش آموخته بود، در روش و مسلک خود که بر طریقۀ واضح و روش سالم استوار است، او از انس و جابر و ابن أبِي أوفی و أباطفیل عامر و ابن واثله و ابن انیس و وائله و ابن جزء و دختر عجرد تمامی ایشان حدیث روایت نموده، خداوند بزرگ از آن ها و همۀ بزرگان راضی باشد.(22)
   إمام شهاب الدین ابن عماد حنبلِي می گوید: إمام أبوحنیفه شش تن از صحابه رسول الله(ص) را ملاقات نموده، که اسامی آن ها را شاعری چنین به نظم آورده است:
            لَقی الإمام أبُوحَنِيفَة ستة      مِن صحب طه المُصطَفَی المُختَار    أنساً وَ عبدالله  نجل أنَیسهم    وَ سمیه ابن الحارث الکرار
                                               وَ  زاد  ابن أوفی   وائلة الرضی      و أضم إلیهم معقل بن یسار
ترجمه: إمام أبوحنیفه شش کس از صحابه رسول الله(ص) را ملاقات نموده، که عبارت از انس، عبدالله بن أنیس، ابن حارث، ابن أوفی، وائله و معقل بن یسار می باشند.(6)
   إمام جلال الدین بن أبِي بکر سیوطِي در کتاب تبییض الصحیفة بمناقب أبِي حنیفة می نویسد: إمام أبومعشر عبدالکریم بن عبدالصمد طبرِي مقرِي شافعِي دربارۀ ملاقات أمام أبوحنیفه با اصحاب رسول الله(ص) و روایت از آن ها آورده است: إمام أبوحنیفه(رح) با چند تن از اصحاب رسول الله(ص) ملاقات نموده، که عبارت اند از: 1 - انس بن مالک. 2 – عبدالله بن جزء زبیدِي. 3 – جابر بن عبدالله. 4 – معقل بن یسار. 5 – واثله بن أسقع. 6 – عبدالله بن أنیس، 7 - عائشه دختر عجرد. 8 – عبدالله بن أبِي أوفی رضی الله تعالی عنهم. سیوطِي در ادامه می نویسد: إمام أبوحنیفه سه حدیث از انس بن مالک، دو حدیث از واثله بن أسقع، یک حدیث از عبدالله بن جزء زبیدِي، یک حدیث از جابر بن عبدالله، یک حدیث از عبدالله بن أنیس، یک حدیث از عایشه دختر عجرد و یک حدیث ازعبدالله بن أبِي أوفی روایت کرده است. احادیث مذکور غیر از طریق امام ابوحنیفه نیز روایت شده است.(21)
    إمام أبوحنیفه بارها و به مراتب با انس بن مالک خادم رسول الله(ص) صحبت و همنشینی داشته، و از وی احادثی نیز روایت نموده است. أبومعشرطبرِي شافعِي در رساله اش آورده است: فقیه أبوعبدالله حسین بن محمد بن منصور واعظ از أبوإبراهیم أحمد بن حسن قاضی و او از أبوبکر محمد بن أحمد بن محمد بن حمدان حنفِي و او از أبوسعد إسماعیل بن علی سمان و او از أبوالحسین بن أحمد بن محمد بن محمود بزاز و او از أبوسعید حسین بن احمد بن محمد بن مبارک و او از أبوالعباس أحمد بن محمد بن محمد بن صلت بن مغلس حمانِي او از بشر بن ولید قاضی و او ازإمام أبویوسف یعقوب بن إبراهیم قاضی و او از إمام أبِي حنیفه روایت نموده، که می گوید: از أنس بن مالک(رض) شنیدم، که می گفت: از رسول الله(ص) شنیده، که می فرمودند: (طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ عَلَی کُلِّ مُسلِمٍ.) ترجمه: طلب و تحصیل علم بر هر مسلمانی فرض است.(21 و 31 ) همین حدیث را خطیب بغدادِي در تاریخ بغداد، قزوینی در تاریخ قزوین، سبط ابن الجوزِي از طریق أبونعیم، ابن خسرو و ابن عبدالباقِي از طریق إمام أبِي یوسف از إمام ابوحنیفه نیز روایت کرده اند. همچنین به عین سند إمام أبوحنیفه به نقل از أنس بن مالک(رض) روایت نموده، که رسول الله(ص) فرمودند: (الدَّالُّ عَلَی الخَیرِ کَفَاعِلِهِ.) ترجمه: کسی که دیگران را به کارهای نیک و شایسته رهنمائی کند، همچنان است که خودش آن را انجام داده می باشد.(18و 21 و 31) و نیز به همین سند از إمام أبوحنیفه به نقل از أنس بن مالک روایت شده، که رسول الله(ص) فرمودند: ( وَاللهُ یُحِبُّ إغَاثَةَ اللَهفَانِ.) ترجمه: خداوند یاری رساندن و کمک کردن به فریاد کنندگان و نیازمندان را دوست می دارد.(18 و 21 و 31)
   ابومعشر می گوید: أبوعبدالله از إبراهیم و او از أبوبکر حنفِي و او از أبوسعید حسین بن أحمد و او از علی بن أحمد بن حسین بصرِي و او از أحمد بن عبدالله بن حرام و او إسماعیل بن حرام و او ازمظفر بن منهل و او از موسی بن عیسی بن منذر حمصِي و او از پدرش  و او از إسماعیل بن عیاش و او از إمام أبوحنیفه و او از واثله بن أسقع روایت نموده، که رسول الله(ص) فرمودند: (دَع مَا یَرِيبُکَ إلَی مَا لَا یَرِيبُکَ.) ترجمه: آنچه را به آن شک داری رها کن، و آنچه را به آن شک نداری بگیر.(21 و 31) و به همین سند از إمام ابوحنیفه به نقل از واثله بن أسقع روایت گردیده است، که رسول الله(ص) فرمودند: (لَا تُظهِرِ الشَّمَاتَةَ لأخِيکَ فَیُعَافِيهُ اللهُ وَ یَبتَلِيکَ.) ترجمه: برادر خویش را شماتت مکن که خداوند(ج) او را معاف و تو را گرفتار کند.(21 و 31)
می گویند: أمام ابوحنیفه در شانزده سالگی در مکه عبدالله بن حارث بن جزء زبیدِي را ملاقات کرد، موصوف از جمله صحابه و ساکن مصر بود، و إمام أبوحنیفه از عبدالله بن حارث زبیدِي حدیثی نیز روایت نموده، که شرح آن چنین است: أبوبکر محمد بن عمرو و محمد بن إبراهیم بن علی می گویند: قاضی محمد بن عمر بن سلم بغدادِي در أمالی خود آورده است: أبوعلی عبیدالله بن جعفر بن محمد رازِي معروف به ابن الرازِي متوفی سال 321 هجری قمری از پدرش ابوالفضل جعفر بن محمد عبدِي رازِي و او از أبوعبدالله محمد بن سماعه بن عبیدالله بن هلال بن وکیع بن بشر تمیمِي کوفِي از اهالی ری و او از امام ابویوسف قاضِي  و او از امام ابوحنیفه(رح) روایت نموده، که گفت: در سال 96 هجری قمری در حالی که شانزده ساله بودم، به همراه پدرم به سفر حج رفتم، در موقع ادای مراسم حج شیخی را دیدم، که مردم به دور وی جمع شده بودند. برای پدرم گفتم: ای پدرم!  این شیخ کیست که مردم به دورش جمع شدند؟ پدرم گفت: این مرد از اصحاب پیامبر اسلام(ص) می باشد، و اسم او عبدالله بن حارث بن جزء زبیدِي است. گفتم: چه چیزی در نزدش است. گفت: او از پیامبر اسلام(ص) احادیثی را شنیده است. برای پدرم گفتم: به نزد او برویم تا از او بشنوم، و به همراه پدرم به طرف او روانه گردیدم، مردم راه را باز کردند، تا این در کنارش قرار گرفتیم، در این حال از او شنیدم، که می گفت: از رسول الله(ص) شنیده است، که فرمودند: (مَن تَفَقَّهَ فِي دینِ اللهِ کَفَاهُ اللهَ وَ هَمَّهُ وَ رِزقَهُ مِن حَیثُ لَا یَحتَسِبُ.) ترجمه: هر کسی که در راه آموختن و فهمیدن دین خدا کوشش نماید، خداوند(ج) درخواست و روزی او را از جائی که فکرش را نمی کند برای وی می رساند.(18 و 31) حدیث مذکور را سبط ابن الجوزِي به نقل از أبِي نعیم، این مقرئ در مسندش، ابن عبدالبر در کتاب جامع بیان العلم و مرتضی زبیدِي در کتاب اتحاف السادة المتقین آورده اند. و حدیث فوق غیر از طریق إمام أبوحنیفه از طروق دیگری نیز روایت گردیده است.
   أبومعشر می گوید: أبویوسف عبدالله از أبوإبراهیم و او از أبوبکر حنفِي و او از أبوسعد سمان و او از أبوعلی حسن بن علی بن محمد بن إسحاق یمانِي و او از أبوالحسن علی بن بابویه أسوارِي و او از أبوداود طیالسِي و او از إمام أبوحنیفه روایت نموده، که گفت: من در سال هشتاد هجری قمری متولد گردیدم، و در سال 94 هجری قمری عبدالله بن أنیس به کوفه آمد، من در آن هنگام چهارده ساله بودم، او را دیدم، و از وی شنیدم، که می گفت: از رسول الله(ص) شنیده است، که فرمودند: (حُبُّکَ الشَّئ یُعمِيُ وَ یُصِمُّ.) ترجمه: علاقه به چیزی انسان را کور و کر می سازد. بعضی ها گفته اند که عبدالله بن أنیس جُهنِي از صحابه مشهور رسول الله(ص) بوده، اما او در سال 54 هجری قمری وفات یافته، و آن مدت زیادی قبل از تولد امام أبوحنیفه(رح) بوده است. سیوطِي در جواب ایشان گفته است: پنج کس از صحابه رسول الله(ص) عبدالله بن انیس نام داشتند، شاید این عبدالله بن انیس که إمام أبوحنیفه از وی روایت نموده، غیر از عبدالله بن انیس جهنِي مشهور بوده، و آخرین کس از آن ها باشد که وفات یافته است.(21 و 31)
    أبومعشر می گوید: أبوعبدالله از أبوإبراهیم و او از أبوبکر حنفِي و او از أبوسعد سمان و او از محمد بن موسی و او از محمد بن عیاش جلودِي و او از تمتام یحیی بن قاسم  و او از إمام أبوحنیفه(رح) و او از عبدالله بن أبِي أوفی(رض) روایت نموده، که می گفت: از رسول الله(ص) شنیدم، که می فرمودند: (مَن بَنَی لِلّهِ مَسجِداً وَ لَو کَمَفحَصِ قَطَاةٍ، بَنَی اللهُ لَهُ بَیتاً فِي الجَنَّةِ.) ترجمه: کسی که در راه خدا مسجدی را بناء کند، اگرچه به اندازۀ لانۀ گنجشکی باشد، خداوند(ج) برایش خانه أی در بهشت برپا می دارد.( 21 و 31)
   أبومعشر می گوید: أبوعبدالله از أبوإبراهیم و او از أبوبکر حنفِي و او از أبِي سعد سمان و او از أبومحمد عبدالله بن کثیر رازِي و او از عبدالرحمن بن أبِي حاتم رازِي و او از عباس بن محمد دورِي و او از یحیی بن معین و او از إمام أبِي حنیفه(رح) روایت نموده، که گفت: از عائشه دختر عجرد رضی الله تعالی عنها شنیدم، که می گفت: رسول الله(ص) فرمودند: (أکثرَ جُندُ اللهِ فِي الأرضِ الجَرَادُ لَا أکُلُهُ وَ لَا أحَرَّمُهُ.) ترجمه: در روی زمین از همه بیشتر لشکریان خداوند(ج) ملخ ها می باشند، نه آن ها را می خورم و نه هم آن ها را حرام می دانم.(21 و 31)
   در روایتی إمام ابوحنیفه(رح) از جابربن عبدالله(رض) روایت نموده، و می گوید: مردی از انصار به نزد رسول الله(ص) آمد، و گفت: یا رسول الله! خداوند(ج) برای من هرگز فرزندی نداده است، و من صاحب اولادی نیستم. رسول الله(ص) فرمودند: (فَأینَ أنتَ مِن کَثرةِ الاستِغفَار، وَ کثرة الصدقة ترزق بها الولد.) ترجمه: از چه چیزی غفلت کردی، از زیاد طلب استغفار کردن و یا بسیار صدقه دادن، در صورت انجام دادن این ها خداوند(ج) اولادی نصیب تو خواهد کرد. می گوید: مرد انصاری زیاد صدقه می داد، و بسیار طلب استغفار می کرد. جابر(رض) می گوید: خداوند(ج) نه فرزند برایش ارزانی داشت. اما بعضی از محدثین حدیث مذکور را حدیثی مرسل گفته اند.(31)
   إمام ابوحنیفه در حفظ و گردآوری حدیث نیز توجه شایانی داشت، و از تعداد زیادی اشخاص حدیث روایت نموده، و مردمان بسیاری نیز از او حدیث روایت کرده اند. دکتور راغب سرجانِي ضمن مقاله أی تحت عنوان الإمام أبوحنیفة آورده است: شیوخ إمام ابوحنیفه به چهار هزار کس می رسند، که از جمله آن ها هفت تن از صحابه، هفتاد و سه نفر از تابعین و بقیه را از اتباع تابعین گفته اند.(49)
  کسانی که امام ابوحنیفه از آن ها حدیث روایت نموده است
     إمام ابوحنیفه از إبراهیم بن محمد بن مُنتَشِر بن أجدع همدانِي، إبراهیم بن یزید بن قیس نخعِي، أجلح بن عبدالله بن حسان کندِي، إسماعیل بن عبدالملک بن أبِي الصُفَیراء أسدِي، إسماعیل بن أبِي خالد بجلِي، إسماعیل بن عبدالرحمن بن أبِي کریمه معروف به سدِي کبیر، أنس بن مالک بن نضر أنصارِي، أیوب بن عائذ بن مدلج طائِي، أیوب بن کیسان سختیانِي، بلال بن مرداس فزارِي، بیان بن بشر أحمسِي، جامع بن شداد محاربِي، جَبَله بن سُحَیم تیمِي، جنید، أبِي هِند حارث بن عبدالرحمن همدانِي، حجاج بن أرطاة نخعِي، حسن بن حر بن حکم نخعِي، حسن بن عبیدالله بن عروه نخعِي، حافظ حکم بن عُتَیبَه کندِي کوفِي یکی از فقهاء، أبوإسماعیل حَمَّاد بن أبِي سلیمان أشعرِي یکی از ائمه فقهاء، حمید بن قیس أعرج، خالد بن علقمه همدانِي، داود بن عبدالرحمن عبدِي، ذر بن عبدالله مرهبِي، ربیعه بن أبِي عبدالرحمن فروخ معروف به ربیعة الرأی، زُبَید بن حارث بن عبدالکریم یامِي، زیاد بن عِلاقه بن مالک ثعلبِي، زید بن أسلم قرشِي، زید بن أبِي أنیسه جزرِي، سالم بن عبدالله بن عمر بن خطاب عدوِي، سعد بن طارق بن أشیم  أشجعِي، أبوسعید سعد بن مالک بن سنان خدرِي، سعید بن مَسرُوق ثَورِي، سلمه بن کُهَیل بن حصین حضرمِي کوفِي از یاران أبِي جُحَیفَه از اصحاب رسول الله(ص) و یکی از ثقات کوفین، سلیمان بن فیروز شیبانِي، سلیمان بن مهران أعمش، سلیمان بن یسار هلالِي، سِماک بن حرب بن أوس ذهلِي، سهیل بن أبِي صالح سمان، سیف، أبِي رُؤِه شَدَّاد بن عبدالرحمن، شداد بن عمار قشیرِي، شَیبان بن عبدالرحمن نحوِي، شیبه بن مساور مکِي، ضحاک بن مزاحم هلالِي، طاوس بن کیسان یمامِي، أبِي سفیان طُرَیف سعدِي، أبِي سفیان طلحه بن نافع قرشِي، عاصم بن بهدله، عاصم بن سلیمان أحول، عاصم بن کُلَیب بن شهاب بن مجنون جرمِي، عاصم بن أبِي النجود، عامر بن شراحیل همدانِي شعبِي کوفِي علامه تابعین، أبوبَرَدَه عامر بن أبِي موسی أشعرِي، عبدخیر بن یزید همدانِي، عبدالأعلی بن عدِي بهرانِي، عبدالله بن أنس لیثِي، عبدالله بن حارث بن جزء زبیدِي، عبدالله بن أبِي حبیبه مدنِي، عبدالله کامل بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن أبِي طالب علوِي هاشمِي قرشِي، عبدالله بن دینار قرشِي، عبدالله بن علقمه بن خالد أسلمِي، عبدالله بن شداد بن أسامه لیثِي، عبدالله بن عثمان بن خثیم قارِي، عبدالرحمن بن أبِي الزناد قرشِي، عبدالرحمن بن دینار، عبدالرحمن بن عائذ أزدِي، عبدالرحمن بن عمرو أوزاعِي، عبدالرحمن بن هرمز أعرج، عبدالعزیز بن رفیع أسدِي، عبدالکریم بن أبِي أمیه بصرِي، عبدالملک بن أبِي بکر بن عبدالرحمن مخزومِي، عبدالملک بن عمیر بن سوید بن حارثه لخمِي، عبیدالله بن أبِي زیاد قداح، عبیدالله بن أبِي یزید مکِي، عبیدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر عدوِي، عثمان بن محمد بن أبِي سوید، عدی بن ثابت بن دینار أنصارِي،عطاء بن أبِي رَباح اسلم قرشِي یکی از یاران عبدالله ابن عباس و مفتی و محدث اهل مکه، عطاء بن سائب بن مالک ثقفِي، عطاء بن یسار هلالِي، عطیه بن حارث همدانِي، عَطِيَّه بن سعد بن جناده عَوفِي، أبِي عبدالله عِکرمه مدنِي مولای ابن عباس یکی از علماء تابعین و ائمه مفسرین، علقمه بن مَرثَد حضرمِي، علی بن أقمر بن عمرو بن حارث وداعِي، علی بن حسن زَرَّاد، عمرو بن دینار جمحِي، عمرو بن شعیب بن محمد بن عبدالله بن عمرو قرشِي، أبوإسحاق عمرو بن عبدالله بن عبید سبیعِي کوفِي یکی از أعلام حفاظ، عوف بن عبدالله بن عُتبه بن مسعود، عون بن أبِي جحیفه سوائِي، عون بن عبدالله بن عتبه بن مسعود هذلِي، غالب بن هذیل أودِي، غیلان بن انس کلبِي، قابوس بن أبِي ظبیان حصین جنبِي، قاسم بن عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود هذلِي، حافظ أبِي الخطاب قَتاده بن دِعامه بن قتاده بن عزیز سدوسِي بصرِي یکی از ائمه تفسیر، قیس بن مُسلم جَدَلِي، مالک بن أنس بن مالک أصبحِي، مُحارب بن دِثار، محمد بن إسحاق بن یسار قرشِي، محمد بن بشر أنصارِي، محمد بن زبیر حنظلِي، محمد بن سائب بن بشر کلبِي، محمد بن سوقه غنوِي، محمد بن عبدالرحمن بن سعد بن زراره أنصارِي، محمد بن عبیدالله بن سعید ثقفِي، أبِي جعفر محمد بن علی بن حسین بن علی بن أبِي طالب هاشمِي علوِي معروف به امام محمد باقر یکی از اعلام و سید بنی هاشم در روزگارش، محمد بن قیس همدانِي، أبِي بکر محمد بن مسلم بن عبیدالله بن عبدالله بن شهاب قرشِي زهرِي سیدالحفاظ و فارس معانِي والألفاظ، محمد بن منتشر بن أجدع بن مالک همدانِي، أبِي عبدالله محمد بن مُنکدِر قرشِي تیمِي مدنِي یکی از علمای عاملین و ائمه صادقین، مِخوَل بن راشد نهدِي، مسعر بن کدام بن ظهیر عامرِي، مسلم بن سالم جهنِي، مسلم بن أبِي عبدالله بَطِين، مسلم ملائِي، معاویه بن إسحاق بن طلحه بن عبیدالله تیمِي، معمر بن عبدالله بن حنظله حجازِي، مَعن بن عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود هذلِي، مغیره بن مسلم قسملِي، مِقسم بن بجره، منصور بن مُعتَمر بن عبدالله بن ربیعه سلمِي، موسی بن طلحه بن عبیدالله قرشِي، موسی بن أبِي عایشه همدانِي، موسی بن عبدالله جهنِي، موسی بن أبِي کثیر أنصارِي، ناصح بن عبدالله مُحَلِّمِي، أبِي عبدالله نافع مدنِي مولای ابن عمر یکی از حفاظ المبرزین والاثبات المتقنین، هشام بن عروه بن زبیر بن عوام أسدِي، أبِي غَسَّان هیثم بن أبِي الهیثم حبیب صَرَّاف صیرفِي، وقدان بن أبِي وقدان عبدِي، ولید بن سَریع مخزومِي، إمام حافظ و ثقه أبِي سعید یحیی بن سعید بن قیس بن عمرو بن سهیل أنصارِي بخارِي مدنِي قاضی مدینه و از یاران انس بن مالک(رض)، أبِي حُجیه یحیی بن عبدالله کندِي، یحیی بن عبدالله جابر، یحیی بن عبدالله بن حارث تیمِي، یحیی بن أبِي کثیر طائِي، یزید بن صُهَیب فقیر، یزید بن عبدالرحمن بن هانِي همدانِي، یزید بن عبدالرحمن کوفِي، یزید بن ولید کوفِي، یعلی بن عطاء عامرِي، یونس بن أبِي إسحاق سبیعِي، یونس بن عبدالله بن أبِي فَروَه مدنِي، أبِي بکر بن عبدالله بن أبِي جَهم عدوِي، أبِي جناب کلبِي، أبِي حَصِين أسدِي، أبِي زبیر مکِي، أبِي السوار(أبِي السوداء) سُلمِي، أبِي عون ثقفِي، أبِي فَروَه جُهَنِي، أبِي مَعبَد مولای ابن عباس، أبِي یَعفُور عَبدِي  و تعداد زیادی دیگر حدیث روایت نموده اند.(1 و 47)
کسانی که از إمام ابوحنیفه حدیث روایت کرده اند
    از امام ابوحنیفه عالم خراسان إبراهیم بن طَهمان بن شعبه هروِي، إمام شیخ الإسلام أبوإسحاق إبراهیم بن محمد فزارِي کوفِي، أبیض بن أغَر بن صَباح مِنقَرِي، أحمد بن أبِي طیبه دارمِي، أحمد بن محمد بن عیسی برتِي، أحمد بن یعقوب مسعودِي، أسباط بن محمد قرشِي، إسحاق بن یوسف بن مرداس أزرق، أسد بن عمرو بَجلِي قاضِي، أسد بن موسی بن إبراهیم بن ولید أموِي، إسرائیل بن یونس سبیعِي، إسماعیل بن حماد بن نعمان بن ثابت کوفِي، إسماعیل بن عیاش بن سلیم عنسِي، إسماعیل بن یحیی صَیرفِي، أیوب بن هانِي جُعفِي، بشر بن ولید بن خالد کندِي، بکیر بن معروف أسدِي، جارود بن یزید نیشابورِي، جبریل بن أحمر جملِي، جراح بن ملیح بن عدِي رؤاسِي، جعفر بن عون بن جعفر بن عمرو بن حریث قرشِي، حاتم بن إسماعیل بن محمد بن عجلان حارثِي، حارث بن نَبهان، حِبان بن علی عَنزِي، حسان بن إبراهیم بن عبدالله عنزِي، حسان بن حسان بن أبِي عباده بصرِي، حسن بن زیاد لؤلؤی، حسن بن عیاش بن سالم أسدِي، حسن بن فُرات قَزَّاز، حسین بن حبیب یمانِي، حسین بن حسن بن عَطِيَّه عَوفِي، حسین بن ولید قرشِي، حَفص بن عبدالرحمن بلخِي قاضِي، حفص بن غیلان رعینِي، حَکَّام بن سَلم رازِي، حکام بن یعلی بن سالم رازِي، أبومُطیع حکم بن عبدالله بلخِي، حماد بن أسامه بن زید قرشِي، پسرش حَمَّاد بن أبِي حنیفه، حماد بن أبِي سلیمان أشعرِي، إمام أبوعُماره حَمزه بن حبیب بن عماره زَیات کوفِي یکی از امامان هفت گانۀ علم قرائت، خارجه بن مُصعب سرخسِي، خالد بن حرمله عبدِي، خالد بن زیاد أزدِي، خالد بن عبدالله بن عبدالرحمن طحان، داود بن سلیمان بن حفص عسکرِي، إمام عارف و فقیه زاهد أبوسلیمان داؤد بن نُصر طائِي، داود بن یزید ثقفِي، ربیعه بن أبِي عبدالرحمن معروف به ربیعة الرأی، إمام أبوهُذیل زُفر بن هُذیل تمیمِي عنبرِي بصرِي یکی از ائمه فقهاء، زیاد بن حسن بن فرات تمیمِي، زید بن حُباب عُکلِي، سابق بن عبدالله رَقِي، سعد بن سنان کندِي، سعد بن صَلت قاضِي شیراز، سعید بن أبِي جَهم قابوسِي، سعید بن سلام بن أبِي الهَیفاء عَطَّار بصرِي، سعید بن سلمه سدوسِي، سعید بن عبدالعزیز تنوخِي، سعید بن مسروق ثورِي، سفیان بن سعید بن مسروق ثورِي، سلم بن سالم بَلخِي، سلیمان بن عمرو نخعِي، إمام حافظ علامة الإسلام ابومحمد سلیمان بن مهران أسدی کوفِي معروف به أعمش گرچه از روی سن از وی بزرگ تر بوده است،  سَهل بن مُزاحم، شعبه بن حجاج بن ورد عتکِي، شعیب بن إسحاق دمشقِي، صالح بن عبدالرحمن بن عمرو أنصارِي، صباح بن مُحارب تمیمِي، صَلت بن حجاج کُوفِي،  إمام حافظ أبوعاصم ضَحاک بن مَخلَد شیبانِي بصرِي نبیل یکی از کبار شیوخ بخاری، عاصم بن علی بن عاصم بن صهیب واسطِي، عامر بن فُرات نَسوِي، عائذ بن حبیب، عَبَّاد بن عَوَّام بن عمر بن عبدالله کلابِي، عبدالرحمن بن مغراء بن عیاض دؤسِي، عبدالرحمن بن مهدِي بن حسان عنبرِي، عبدالرحیم بن سلیمان کنانِي، امام حافظ علامه شیخ الإسلام فخرالمجاهدین قدوة الزاهدین ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک بن واضح حنظلِي مروزِي، عبدالله بن یزید مقرئ، أبویحیی عبدالحمید بن عبدالرحمن بن إسحاق حِمَّانِي، حافظ بزرگ أبوبکر عبدالرزاق بن هَمَّام بن نافع صنعانِي حمیرِي شیخ امام احمد و اسحاق و ابن مدینی و ابن معین، عبدالعزیز بن خالد بن زیاد ترمذِي، عبدالکریم بن محمد جرجانِي قاضِي جرجان(گرگان)، عبدالمجید بن عبدالعزیز بن أبِي رَوَّاد، عبدالوارث بن سعید تَنُورِي، عبیدالله بن زبیر قُرشِي، عبیدالله بن عمرو رقِي، عبیدالله بن موسی بن باذام عبسِي، عَتَّاب بن محمد بن شَوذَب، علِي بن حسن بن شفیق عبدِي، علی بن ظبیان کوفِي قاضِي، علی بن عاصم واسطِي، علِي بن مسعده باهلِي، علی بن مُسهِر قاضِي، عمرو بن محمد عَنقَزِي، عمرو بن میسره قرشِي، أبوقَطَن عمرو بن هَیثم قُطَعِي، إمام قدوه حافظ أبوعمرو عیسی بن یونس بن عمرو بن عبدالله سبیعِي کوفِي، فضل بن خالد باهلِي، حافظ أبونُعَیم فَضل بن دُکَین کوفِي ملائِي تاجر یکی از شیوخ امام احمد و بخارِي، فضل بن موسی سینانِي، إمام ریانِي شیخ الإسلام فضیل بن عیاض تمیمِي یربوعِي مروزِي شیخ حرم، قاسم بن حکم بن کثیر عُرنِي، قاسم بن مَعن مسعودِي، قیس بن ربیع، مالک بن أنس بن مالک أصبحِي، مالک بن فدیک، محمد بن أبان عَنبَرِي کوفِي، محمد بن إسحاق بن طلحه بن عبیدالله تیمِي، محمد بن بِشر عَبدِي، محمد بن حسن بن أتَش صنعانِي، إمام علامه قاضِي أبوعبدالله محمد بن حسن شیبانِي یکی از شیوخ إمام شافعِي، محمد بن حسن بن زبیر أسدِي، محمد بن خالد بن محمد وَهبِي، محمد بن شوکر بن رافع بغدادِي، محمد بن صبیح بن سماک، محمد بن عبدالرحمن یحصبِي، إمام ابوعبدالله محمد بن عبدالله أنصارِي شیخ و قاضِي بصره  و یکی از شیوخ امام احمد و بخارِي، محمد بن فضل بن عَطِيَّه، محمد بن قاسم أسدِي، محمد بن کثیر بن أبِي عطاء ثقفِي، محمد بن مَسروق کوفِي، إمام محدث أبوحمزه محمد بن میمون سُکَّرِي مروزِي شیخ خراسان، محمد بن مغیره أصفهانِي، محمد بن یزید واسطِي، مروان بن سالم، مروان بن شجاع أموِي، مسعر بن کدام بن ظهیر عامرِي، مُصعب بن مِقدام خثعمِي، إمام قدوه حافظ یاقوت العلماء شیخ جزیره أبومسعود مُعافَی بن عِمران أزدِي مَوصلِي، مَکِي بن إبراهیم بلخِي، موسی بن طارق یمانِي، نصر بن حاجب قرشِي، أبوسهل نَصر بن عبدالکریم بلخِي معروف به صَیقَل، نصر بن عبدالملک عَتَکِي، أبوغالب نَضر بن عبدالله أزدِي، نضر بن محمد مروزِي، نُعمان بن عبدالسلام أصفهانِي، نُوح بن دَرَّاج قاضِي، أبوعِصمه نُوح بن أبِي مریم جامع، هشام بن أبِي عبدالله دستوائِي، حافظ کبیر أبومعاویه هُشَیم بن بشیر واسطِي ساکن بغداد و یکی از شیوخ امام احمد حنبل، هَوذَه بن خلیفه بن عبدالله ثقفِي، هَیَّاج بن بِسطام بُرجُمِي هروِي، وضاح بن عبدالله یشکرِي، إمام حافظ محدث عراق فقیه أبوسفیان وکیع بن جَرَّاح بن ملیح رؤاسِي یکی از شیوخ امام أحمد و اسحاق و ابن مدینِي و ابن معین، یحیی بن أیوب مصرِي، یحیی بن نصر بن حاجِب، یحیی بن معین، یحیی بن یَمان، یزید بن زُرَیع، إمام حافظ شیخ الإسلام أبوخالد یزید بن هارون واسطِي یکی از شیوخ امام احمد بن حنبل، یعقوب بن إبراهیم أنصارِي، إمام علامه فقیه عراقین قاضِي أبویوسف یعقوب بن إبراهیم بن حبیب انصاري کوفِي یار امام ابوحنیفه و یکی از شیوخ امام احمد و یحیی بن معین، یعقوب بن عبدالله مخزومِي، یونس بن بُکَیر بن واصل شیبانِي، أبوإسحاق فَزارِي، أبوحمزه سُکرِي، أبوسعد صاغانِي، أبوشهاب حَنَّاط، أبوعبدالرحمن مقرئ، أبومُقاتِل سمرقندِي و عده أی کثیری دیگر روایت نموده اند.(1 ، 4 و 47)
توصیف علماء و بزرگان از إمام أبوحنیفه:
    أمام شیخ المحدثین أبوزکریا یحیی بن معین غطفانِي بغدادِي می گفت: در نزد من قرائت قرائت حمزه(بن حبیب تمیمِي کوفِي) و فقه فقه ابوحنیفه است، و عامه مردم نیز به آنند.(21) محمد بن سعد عوفِي می گوید: از ابن معین شنیدم، که می گفت: ابوحنیفه ثقه در حدیث بود، و حدیث روایت نمی کرد، مگر این که آن را دقیق حفظ می داشت، و آنچه را بر آن مطمئن نبود، روایت نمی نمود. صالح بن محمد أسدی  به نقل از ابن معین ابوحنیفه را ثقه در حدیث گفته  است. یحیی بن معین گفته است: امام ابوحنیفه از اهل صدق بوده، و هیچ وقت به دروغ متهم نشده است.(20)
   جعفر بن ربیع می گوید: پنج سال ملازم ابوحنیفه بودم، و هیچ کس را کم سخن تر از وی ندیدم، اما چون سخن از فقه می رفت، بر می شگفت، و چون سیلی روان می نمود، و او إمام قیاس است.(38) 
   أبوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک(حنظلِي مروزِي)  می گوید: من شخصی پرهیزگارتر از أبوحنیفه سراغ ندارم، دربارۀ این شخص چه باید گفتن که دنیا و سرمایه های آن به پیشگاهش نهاده شد، و او از آن روی گردانید، مورد ضرب و شتم قرار گرفت، اما ثابت قدم ماند، و مقام های را که مردم برای خاطر کسب آن ها سر و دست می شکستند، او هرگز قبول نکرد.(17 و 36) و نیز عبدالله بن مبارک می گوید: اگر خداوند مرا بواسطه امام أبوحنیفه و سفیان ثورِي کمک نمی کرد، من هم مثل باقیه مردم بودم. همچنین أبووهب محمد بن مزاحم مروزِي می گوید: از عبدالله بن مبارک شنیدم، که می گفت: فقیه ترین مردم أبوحنیفه است، و در فقه مثل أبوحنیفه را ندیدم.(2) أبویوسف یعقوب بن شیبه(سدوسِي) به نقل از عبدالله بن مبارک اشعاری را آورده، که او در مدح إمام أبوحنیفه سروده، و ابیاتی از آن چنین است:
      رَأیتُ أبَاحَنِيفَة کُلَ یَومٍ       یزِيدُ  نبالة  وَ یزِيدُ خَیرا       وَیَنطقُ بِالصوابِ وَ یصطَفِيه       إذ امَا قال أهل الجور جورا 
      یقایس  مَن  یقایس بلبٍ       فَمَن ذا تجعلون له نظیرا       کَفَانَا   فَقد  حمادٍ   وَ   کَانَت        مُصِيبتنَا   بِهِ   امراً   کبِيرا
       فَرَدَّ شَمَاتَة الأعداء عَنَا       وَ أبدی  بعده  علماً کَثِیرا       رَایت  أباحنِيفَة  حین  یُؤتی         وَ یُطلَبُ علمه بحراً غزِيزا
                                         إذا ما المشکلات تدافعتهَا        رجالُ العلم  کَانَ  بِهَ بَصِيرا
ترجمه: أبوحنیفه را دیدم که هر روز خیر و بزرگواری و شرفش فزون می شود. آنگاه که ستمگران از ستم خویش سخن رانند او از راستی سخن می گوید و آن را بر می گزیند. مقایسه می کند آنچه را که تطبیق می نماید، از روی خرد و خردورزی، این چه کسی است، آیا برایش همتائی قرار می دهید! برای ما از دست دادن حماد بسنده است، که همانا مصیبت مان به او کاری سترگ بود. او – ابوحنیفه -، شادمانی دشمنان در مرگ او را از ما برگردانید و پس از او، دانش فراوانی از خود به نمایش گذاشت. أبوحنیفه را دیدم، هنگامی که نزدش آورده شده، و علمش برجسته می شود، که مانند دریای بیکرا ن است. هنگامی که مردان علم و اندیشه، دشواری ها و مسایل پیچیده را به همدیگر حواله نموده، و از حل آن شانه خالی می نمودند، او بدان بینا بود.(21) برای عبدالله بن مبارک گفته شد: فلانی در مورد أبوحنیفه صحبت(غیبت) می کند. او این بیت(عبیدالله بن قیس قرشی شاعر عصر اموی معروف به) ابن الرقیات را خواند: (حسدوک إن رأوک فضلک الله بما فضلت به النجباء) ترجمه: با تو حسد می ورزند، هرگاه ببینند که خداوند به تو فضیلت هائی را داده، از آنچه به افراد برگزیده داده شده است.(18) سلیمان بن ربیع از أبومحمد حبان بن موسی (سلمِي مروزِي کشمیهنِي) روایت نموده، که گفت: از ابن مبارک شنیدم که می گفت: به کوفه آمده و از پارساترین شخص پرسیدم. گفتند: ابوحنیفه.(21)
   أبوعبدالله سفیان بن سعید ثورِي می گوید: أبوحنیفه فقیه ترین مردم روی زمین در زمان خود بود.(17)
   أبوالسکن مکی بن إبراهیم برجمِي حنظلِي تمیمِي بلخِي می گوید: من با کوفی ها همنشینی داشتم، و در میان آن ها پرهیزگار تری از أبوحنیفه ندیدم، و إمام أبوحنیفه از دانا ترین مردم روی زمین بود.(21)
  إمام شافعی به لطف در بیان، تحلیل قواعد و مسائل دینی کم نظیر او و به عمق اندیشه و نظر وسیع و قدرت فکر و استدلال و منطق او اعتراف داشت، تا جائی که می گفت: مردم در فقه عیال أبوحنیفه اند.(17)
    شیخ الاسلام أبوخالد یزید بن هارون واسطِي می گفت: من از أبوحنیفه (رح) پرهیزگارتر و عاقل تر ندیدم.(17) و أبونعیم ضرار بن صرد تیمِي کوفِي می گوید: از یزید بن هارون پرسیده شد که کدام یک فقیه تر است، أبوحنیفه یا سفیان؟ گفت: سفیان در حدیث حافظ تر است و أبوحنیفه در فقه برتر.(21)
عبدالله بن شبرمه بن طفیل بن حسان ضبِي قاضی کوفه می گوید: دنیا به دنبالش می رفت، اما او از آن گریزان بود، و از ما فرار می کرد، و ما در تعقیبش بودیم.(36)
    علامه فقیه عراق أبوعلی حسن بن زیاد أنصارِي کوفِي لؤلؤي می گوید: قسم به خدا! ابوحنیفه هرگز عطیه یا هدیۀ امیری را نپذیرفت.(36)
    امام مالک درباره قوت بینش و قدرت استدلال او می فرمود: (سُبحَان الله لَم أر مِثلُهُ، لَو قَالَ أبُوحنیفة إنَّ هَذهِ الإسطَوَانة مِن ذَهب لأقَام الدَلِیل مِن القیَاس عَلَی صَحة قَولِهِ.) ترجمه: سبحان الله من مثل او را ندیدم، اگر أبوحنیفه (رح) بگوید، که این اسطوانه از طلا است، بر آن دلیلی از قیاس بر صحت گفتارش  بر پا می دارد.(37)
    إمام أحمد بن حنبل را آنگاه که برای اقرار به خلق قران تاز یانه می زدند، پیوسته از مصائب امام أبوحنیفه در زندان یاد می کرد، و می گریست و بر آن امام درود و رحمت می فرستاد.(38)   
    هارون الرشید از أبویوسف دربارۀ أبوحنیفه پرسید. او گفت : به خدا! او از محرمات خدا پرهیز می کرد، و از مردم دنیا دوری می گزید، و غالباً ساکت بود، همواره در فکر و تأمل غرق بود، و بی مورد صحبت نمی کرد، اگر در مورد مسئله أی از وی پرسیده می شد، و دربارۀ آن معلوماتی داشت، پاسخ می داد. ای امیر مؤمنان! من همین قدر می دانم، که نفس و دین خود را از مفاسد نجات داده بود، و بی نیاز از مردم به خود مشغول بود، و هرگز از کسی به بدی یاد نمی کرد.(36)
مناقب و احوال امام ابوحنفیه(رح) در کتب و آثار بزرگان
      علامه عبدالوهاب شعرانِي در کتاب المیزان آورده است: إمام أبوحنیفه به جز از تابعینی که به عدل و صدق شهره بودند، روایت حدیث نمی کرد، و تمامی رواتی که وی از آن ها به روایت حدیث پرداخته، افراد مورد اعتمادی بودند، که هیچ یک به کذب و دروغ متهم نبودند.(52)
   أبوالقاسم إسحاق بن محمد بن إسماعیل معروف به حکیم سمرقندی در کتاب سواد اعظم می نویسد: أبوحنیفه نعمان بن ثابت بن طاوس بن هرمز بن کسری امام امامان، سید فقهاء، کدخدای دین و علم و شاهنشاه فقه بود.(44)
   عمادالدین أبوالفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر قرشِي  شافعِي دمشقِي مؤرخ معروف و متوفی سال 774 هجری قمری در کتاب البدایة والنهایه آورده است: إمام أبوحنیفه فقیه عراق، یکی از ائمه اسلام، سردار بزرگان، از ارکان علماء و یکی از سران چهار مذهب اهل سنت و جماعت بوده، که اول تر از سه امام دیگر وفات یافته است.(3)
   شیخ الإسلام حافظ شهاب الدین أحمد بن علی کنانِي عسقلانِي معروف به ابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب می نویسد: احمد بن علی بن سعید قاضی می گوید: از یحیی بن معین شنیدم، که می گفت: حافظ أبوسعید یحیی بن سعید قطان تمیمِي گفته است: خداوند شاهد است که دروغ نمی گویم، من از رای ابوحنیفه رای و نظر بهتری نشنیده ام، و اکثر اقوال او را بکار بستم. از امام أبِي یوسف روایت شده، که می گوید: به همراه امام أبوحنیفه راه می رفتم، از مردی شنیدم، که می گوید: این مرد أبوحنیفه است، و او شب نمی خوابد. امام ابوحنیفه در جوابش گفت: نمی بایست در مورد من حرفی زده شود، که من چنان نباشم. و بعد از آن همیشه در شب مشغول عبادت بود. حافظ علی بن معبد عبدِي رقِي می گوید: (أبووهب) عبیدالله بن عمرو رقِي گفت: ابن هبیره با ابوحنیفه گفتگو کرد، تا قاضی کوفه شود، ولی او قبول نکرد، و ابن هبیره او را به مدت ده روز صد شلاق زد، یعنی در هر روز ده شلاق، و وقتی دید، راضی نمی شود، او را رها نمود. أبِي داود به نقل از نصر بن علی(جهضمِي) می گوید: از ابن داود خُرَیبِي شنیدم، که می گفت: مردمی که در مورد امام ابوحنیفه سخن منفی می گویند، یا حاسد اند و یا جاهل. إسماعیل بن حماد بن أبِي حنیفه به نقل از پدرش می گوید: وقتی پدرم وفات یافت، از حسن بن عماره درخواست کردم، که امور غسل دادن او را بدوش گیرد، او پدرم را غسل داد، وقتی که غسلش تمام شد، گفت: خداوند تو را رحمت کند و بیامرزد، که از سی سال بدین طرف همیشه روزه بودی، و مدت چهل سال شب همیشه پهلویت را بر زمین نگذاشتی(نخوابیدی)، هرآئینه آیندگان را درمانده کردی، و قاریان را رسوا نمودی. حافظ ابن حجر می گوید: مناقب إمام أبوحنیفه جداً زیاد است، خداوند از او راضی باشد، و او را در جنت الفردوس جای دهد، آمین.(2)
   إمام محمد بن إسماعیل بخاری در تاریخ کبیر می نگارد: أبوحنیفه نعمان بن ثابت کوفِي مولای بنی تمیم الله بن ثعلبه بوده، و از او عباد بن عوام، ابن مبارک، هشیم، وکیع، مسلم بن خالد، ابومعاویه و مقری حدیث روایت نموده اند، موصوف مرجئی بوده، و درباره رأی و حدیث او سکوت نموده اند.(8)
   إمام ابوعبدالله شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبِي در کتاب سیر اعلام النبلاء می نویسد: إمام، فقیه ملت، عالم عراق ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن زوطی تیمِي کوفِي مولای تیم الله بن ثعلبه بوده، و او را از ابناء فارس گفته اند. وی در سال 80 هجری قمری در زمان حیات صغار صحابه زاده شد، و وقتی انس بن مالک(رض) به کوفه آمد، امام ابوحنیفه با وی ملاقات نمود. موصوف برای دریافت حدیث رسول الله(ص) توجه زیاد داشت، و بواسطه استحصال آن مسافرت ها نمود، اما در دانش فقه و تدقیق در رای و رموز آن سرآمد همگان بود، و مردم در فقه تحت سر پرستی و نیازمند او می باشند. أحمد(بن عبدالله بن صالح بن مسلم کوفِي) عجلِي می گوید: ابوحنیفه تیمِي از گروه و بستگان حمزة(بن حبیب بن عماره بن إسماعیل کوفِي یکی از قاریان معروف هفت گانه ملقب به) الزیَّات می باشد، او ابریشم فروش بوده و معاملات ابریشم داشته است. عمر بن حماد بن أبِي حنیفه می گوید: زوطِي از اهالی کابل بوده، و ثابت در اسلام زاده شده است. می گوید: ابِي حنیفه خزازی داشته و دکان وی در سرای عمرو بن حریث معروف بوده است. مکرم بن احمد قاضی از احمد بن عبدالله بن شاذان مروزِي و او از اسماعیل بن حماد بن أبِي حنیفه روایت نموده، که می گوید: نسب من اسماعیل بن حماد بن أبِي حنیفه  نعمان بن ثابت بن مرزبان و از آزادگان فارس می باشم، به خداوند سوگند! هیچ گونه آثار بردگی بر پدران من نبوده است، جد من(ابوحنیفه) در سال هشتاد هجرِي قمری زاده شد، و ثابت پدرش در ایام کودکی او را به نزد حضرت علی کرم الله وجهه برد، و از آن حضرت خواست که بر وی و بر ذریه او دعای برکت نماید، حضرت علی(رض) نیز برایش دعا نمود، و امیدواریم که دعای حضرت علی(رض) در حق ما مستجاب گردیده باشد. می گوید: نعمان بن مرزبان پدر ثابت همان است، که در روز نوروز برای حضرت علی (رض) فالوده هدیه آورد، و حضرت علی(رض) گفت: تمام روزهای ما نوروز باشد. و بعضی ها می گویند: که این هدیه در روز مهرگان بوده، و حضرت علی(رض) گفته است: تمام روزهای ما  همچون روز مهرگان باشد. محمد بن سعد عوفی می گوید: از یحیی بن معین شنیدم، که می گفت: ابوحنیفه ثقه است، و از حدیث نمی گوید مگر آنچه را حفظ دارد، و از آنچه حفظ ندارد، صحبت نمی کند. صالح بن محمد می گوید: از یحیی بن معین شنیدم، که می گفت: ابوحنیفه در حدیث ثقه بوده است. و از احمد بن محمد بن قاسم بن محرز به نقل از ابن معین روایت گردیده، که می گوید: دربارۀ ابوحنیفه باکی نیست، و باری گفته است: او در نزد ما از اهل صدق است، و هیچ گاهی به کذب متهم نگردیده است، او را ابن هبیره مضروب ساخت تا امر قضاوت را بپذیرد، اما او قبول نکرد که قاضی باشد. (أبِي القاسم علی بن محمد) ابن کاس نخعِي از جعفر بن محمد بن خازم و او از ولید بن حماد و او از حسن بن زیاد و او از زفر بن هُذَیل روایت نموده، که می گوید: از ابوحنیفه شنیدم، که می گفت: من در دانستن علم کلام به درجۀ رسیده بودم، که مردم با انگشت خود بسویم اشاره می کردند، و ما بودیم که در نزدیک حلقۀ درس حماد بن أبِي سلیمان می نشستیم، روزی زنی به نزدم آمد، و برایم گفت: مردی که همسرش کنیز می باشد، می خواهد او را مطابق سنت طلاق دهد، او را چند طلاق بدهد؟ من پاسخ آنچه را از من خواسته بود نمی دانستم، برایش گفتم که این سوال را از حماد بپرسد، و بعد نتجۀ جوابش را به من هم خبر دهد. او این سوال را از حماد پرسیده، و حماد برایش گفته بود: او را در زمانی طلاق بده که از حالت حیض و مقاربت پاک شده باشد، و او را به حالش بگذار تا دو حیض دیگر را نیز سپری کند، وقتی که بعد از حالت حیض غسل کرد، به مردی دیگری برای ازدواج حلال می شود. وقتی این جواب حماد را شنیدم، گفتم که مرا به علم کلام نیازی نیست، و بعد از فردای آن به مجلس درس حماد بن أبِي سلیمان شرکت جستم، مسائلی را که مطرح می کرد، می شنیدم، و آن را به حافظه می سپردم، و وقتی همان مسائل را در فردای آن روز تکرار می کرد، من آن ها را حفظ داشتم، در حالی که بعضی از یارانش در آنها اشتباه می نمودند. در این حال حماد گفت: در بالای مجلس و در مقابل من کس دیگری غیر از ابوحنیفه ننشیند، و من نیز ده سال تمام در مجلس درس وی اشتراک کردم، و بعد نفسم را اندیشۀ ریاست درگیر خود کرد، تا از وی کناره بگیرم، و برای خود حلقۀ درس جداگانۀ تشکیل بدهم. روزی نزدیکی های شام با چنین تفکری بیرون شدم، و اراده داشتم که این کار را بکنم، اما وقتی حماد بن أبِي سلیمان را دیدم، قلبم نخواست از وی دوری گزینم، و در آن شب به نزد وی رفتم، و با وی نشستم، که در آن هنگام به وی خبر رسید که یکی از اقاربش در بصره وفات یافته است، مالی از وی باقی مانده و وارث دیگری غیر از حماد ندارد، او مرا امر کرد تا بر جایش بنشینم، و سوالات مردم را جواب دهم، و از روزی که رفت تا زمان آمدنش مسائلی برای من پیشکش گردید، که از وی تا آن زمان نشنیده بودم، من سوالات مردم را جواب می دادم، و جوابات را یاداشت می نمودم، سفر وی دو ماه طول کشید، او برگشت، و من یاداشت های خود را بر وی عرضه داشتم، و آن ها در حدود شصت مسأله بود، او در چهل مساله با من موافقت داشت، و در بیست مساله مخالف دیدگاه من بود، همان شد که قسم یاد نمودم، که تا هنگامی که حماد زنده باشد از وی جدا نباشم.(5)
 شافعی می گوید: مردم در فقه عیال(تابع و نیازمند) ابوحنیفه اند. امام ذهبی در امتداد این مطلب می نویسد: امامت در فقه و رموز مسلمه آن برای این امام مسلم و مبرهن است، و در این امر شکی نیست.
                                 وَ لَیسَ یَصِحُّ فِي الأذهَانِ شَيءٌ        إذَا احتَاجَ النّهَارُ إلَی دَلِيلِ
ترجمه: هیچ چیزی در اذهان صحیح نیست، اگر روز احتیاج به دلیل داشته باشد. امام ذهبِي می نویسد: در این جا گنجایش آن نیست، که به طور مکمل سیره امام ابوحنیفه را بیان نمائیم، رضی الله عنه و رحمه. و او در سال 150 هجری قمری به عمر هفتاد سالگی به شهادت رسید، و بر قبرش قبه و بنای بزرگ و مشهد فاخری در بغداد است.(5)
   خطیب ابوبکر احمد بن علی بغدادِي در تاریخ بغداد می نویسد: حمزه بن محمد بن طاهر از ولید بن بکر و او از  علی بن احمد بن زکریا هاشمِي و او از ابومسلم صالح بن احمد بن عبدالله بن صالح عجلِي و او از پدرش روایت نموده، که گفت: ابوحنیفه از گروه حمزة الزیات بوده، پوستین دوزی داشته، و خرید و فروش پوستین را می کرده است. حسن بن محمد خلال و علی بن عمرو حریری می گویند: ابوالقاسم علی بن محمد بن کاس نخعِي گفت: محمد بن علی بن عفان از محمد بن اسحاق بکائِي و او از عمر بن حماد بن أبِي حنیفه روایت نموده، که گفته است: ابوحنیفه نعمان پسر ثابت بن زُوطی و زوطَی از اهالی کابل بوده است. ثابت در اسلام زاده شد، و زوطی مولای تیم الله بن ثعلبه بود که او را آزاد کرد، ابوحنیفه دکان پوستین فروشی داشت، و دکان وی در سرای عمرو بن حریث معروف بوده است. محمد بن علی بن عفان می گوید: از ابونعیم فضل بن دُکَین شنیدم، که می گفت: أبوحنیفه نعمان بن ثابت بن زُوطَی اصل وی از کابل است.(13)
   احمد بن عمر بن روح نهروانِي از مُعافَی بن زکریا و او از احمد بن نصر بن طالب و او از اسماعیل بن عبدالله بن میمون روایت نموده، که می گوید: از أبوعبدالرحمن مُقرئ شنیدم، که می گفت: ابوحنیفه از اهالی بابل بوده است.(13)
   خَلَّال از علی بن عمرو حریری و او از علی بن محمد بن کاس نخعِي و او از ابوبکر مَرُّوذِي و او از نضر بن محمد و او از یحیی بن نضر قرشِي روایت نموده، که می گوید: پدر أبِي حنیفه از اهالی نسا بوده است.(13)
   نخعِي از سلیمان بن ربیع روایت نموده، که گفت: از حارث بن إدریس شنیدم، که می گفت: ابوحنیفه اصل وی از ترمذ بوده است.(13)
   نخعِي از ابوجعفر احمد بن اسحاق بن بُهلول قاضِي روایت نموده، که می گوید: از پدرم شنیدم، که از قول پدر بزرگم می گفت: ثابت پدر ابِي حنیفه از اهالی انبار بوده است.(13)
   صیمرِي از ابوعبیدالله مرزبانِي و او از محمد بن احمد کاتب و او از عباس دورِي روایت نموده، که گفت: وقتی که منصور شهر بغداد را آباد نمود، مهدی در قسمت شرقی آن سکونت اختیار کرد، و در آن مکان مسجد رصافه را بنا نمود، امام ابوحنیفه را خواست، و از وی تقاضا کرد، تا قضاوت منطقۀ رصافه را بدوش گیرد، اما امام ابوحنیفه قبول نکرد. مهدی برایش گفت: اگر وظیفه قضاوت را قبول نکنی ترا شلاق می زنم. امام ابوحنیفه گفت: راست می گوئی؟ مهدی گفت: بلی. امام ابوحنیفه دو روز در مسند قضاوت نشست، کسی برای دادخواهی به نزدش نیامد، در روز سوم روی گری با مردی دیگری برای دادخواهی به نزد امام ابوحنیفه آمدند. روی گر گفت: مرا بر ذمه او دو درهم و چهار دوانیق(خورده پول قدیمی برابر با نصف دینار نیشابوری) از مزد روی گری لگنی باقی مانده است. امام ابوحنیفه روی به مردک کرد، و گفت: از خدا بترس و ببین که روی گر چه می گوید. مرد انکار کرد، و گفت: از روی گر بر ذمه من چیزی نیست. امام ابوحنیفه برای روی گر گفت: تو چه می گوئی؟ روی گر گفت: او را سوگند بده. امام ابوحنیفه برای مردک گفت: بگو: (وَاللهُ الَّذِي لَا إله إلَّا هُوَ.)  مرد شروع به گفتن کرد. امام ابوحنیفه چون چنین دید، ادامه قسمش را قطع کرد، دست خود را در جیبش کرد، دو درهم ثقیل را بیرون آورد، و به روی گر داد، و گفت: این به عوض دو درهم تو باشد، قبول داری؟ روی گر به طرف ایشان نگاه کرد، و گفت: بلی. و بعد از دو روز امام ابوحنیفه مریض شد، و شش روز مریض بود، و بعد وفات یافت. (اما بعضی از مورخین حکایت فوق را ضعیف گفته اند.)(13)
   قاضی أبوالعلاء محمد بن علی واسطِي و ابوعبدالله احمد بن احمد بن علی قَصرِي می گویند: أبوزید حسین بن حسن بن علی بن عامر کندِي در کوفه از ابوعبدالله محمد بن سعید بُورقِي(دورقِي) مروزِي و او از سلیمان بن جابر بن سلیمان بن یاسر بن جابر و او از بشر بن یحیی و او از فضل بن موسی سینانِي و او از محمد بن عمرو و او از ابی سلمه و او از ابی هریره و او از رسول الله(ص) روایت نموده، که آن حضرت(ص) فرموده اند: (إِنَّ فِي أمتِي رَجُلاً اسمَهُ النعمَان وَ کُنِيتهُ أبُوحَنِيفَةَ، هُوَ سرَاجُ أمتِي، هُوَ سَراجُ أمتِي، هُوَ سرَاجُ أمتِي.) ترجمه: در امت من مردی است که اسم وی نعمان و کنیت او ابوحنیفه است، او چراغ امت من می باشد، او چراغ امت من می باشد، او چراغ امت من می باشد. حدیث مذکور را علاوتا قاضِي ابوعبدالله صَیمرِي نیر از ابوالعلاء واسطِي روایت نموده است.(13)
   ابوبشر وکیل و ابوالفتح ضبی می گویند: عمر بن احمد واعظ از مکرم بن احمد و او از احمد بن عطیه عوفِي و او از منجاب(بن حارث تمیمِي کوفِي) و او از ابوبکر بن عیاش روایت نموده، که گفت: ابوحنیفه بهترین شخصیت روزگارش بوده است.(13)
   حافظ ابونعیم می گوید: ابومحمد عبدالله بن محمد بن جعفر بن حیان از ابویحیی رازِي و او از سهل بن عثمان و او از اسماعیل بن حماد بن أبِي حنیفه روایت نموده، که گفت: همسایه ما مردی رافضی بود، دو شتر داشت، یکی را ابوبکر و دیگری را عمر نام گذاشته بود، شبی یکی از همان دو شتر او را لگد زد، که بر اثر لگد شتر مردک مرد. ابوحنیفه را از جریان مطلع ساختند، گفت: ببینید! همان شتری را که عمر نامیده بود، او را لگد زد، و کشت؟ وقتی دیدند، چنان بود که ابوحنیفه گفته بود.(13)
   در کتاب وفیات الاعیان تالیف أبِي العباس احمد بن محمد بن ابراهیم بن أبِي بکر بن خلکان آمده است: امام ابوحنیفه چهار کس از صحابه رسول الله (ص) را درک نموده، که ایشان انس بن مالک و عبدالله بن أبِي أوفِي در کوفه، سهل بن سعد ساعدِي در مدینه، أبوطفیل عامر بن واثله در مکه بودند.
   إمام ابوحنیفه عالمی عامل، زاهد، عابد، پرهیزگار، متقی، کثیرالخشوع و دائم التضرع بود. ابوجعفر منصور(دومین خلیفه عباسی) او را از کوفه به بغداد خواست، و می خواست او را متولی قضا گرداند، اما امام ابوحنیفه از آن اباء کرد. ابوجعفر منصور سوگند یاد کرد که او را وادار کند تا این وظیفه را قبول نماید. بالمقابل ابوحنیفه نیز سوگند یاد نمود، که وظیفه قضاوت را نمی پذیرد. ابوجعفر منصور سوگند خود را تکرار نمود. امام ابوحنیفه نیز به جهت امتناع مکررا سوگند خورد، و گفت: من اهلیت امر قضا را ندارم. ربیع بن یونس( ابوالفضل أموِي وزیر و) حاجب منصور خطاب به امام ابوحنیفه گفت: آیا نمی بینی که امیرالمؤمنین قسم می خورد؟  ابوحنیفه گفت: امیرالمؤمنین در ادای کفارۀ قسم خود از من توانا تر است، و از بدوش گرفتن امر قضاوت سرباز زد. منصور امر کرد تا در حال امام ابوحنیفه را به زندان بردند.  ربیع می گوید: منصور را دیدم که با امام ابوحنیفه در باب مسئله قضاوت گفتگو و مشاجره می کرد. امام ابوحنیفه می گفت: تقوی خداوند را پیشه کن، و این امانتی که در نزد توست، به کسی بسپار، که از خداوند بترسد، من در حال رضا بر خود مطمئن نمی باشم، چگونه در حالت غضب بر خود اطمینان داشته باشم؟(33)
    إمام ابوحنیفه انسانی زیبا صورت، مجلس آرا، صاحب کرم و با دوستان، یاران و برادرنش غمخوار و با مروت بود. و در هیئت ظاهری اش مردی چهار شانه، بلند قامت، گندمگون، خوش صدا و منطقی بود، و صدای زیبا و جذابی داشت. امام شافعی می گوید: برای امام مالک گفته شد: آیا امام ابوحنیفه را دیده أی؟ گفت: بلی، دیدم او مردی است که اگر برایت بگوید: این ستون از طلا است، آن را با دلیل ثابت می سازد. حرمله بن یحیی از شافعی روایت نموده، که می گوید: مردم محتاج و نیازمند این پنج کس می باشند، کسی که اراده داشته باشد که در فقه متبحر گردد، نیازمند و محتاج ابوحنیفه است، زیرا ابوحنیفه کسی می باشد که فقه را بدرستی استخراج و تدوین نموده است، و کسی که بخواهد در شعر متبحر گردد، نیازمند زهیر بن أبِي سلمی( ربیعه مزنِي شاعر معروف و نامدار زبان عرب در قبل از اسلام) است، و کسی که بخواهد در مغازی متبحر گردد، نیازمند و محتاج محمد بن إسحاق( بن یسار مدنِي مؤرخ اواخر دورۀ اموی و اوائل دوران عباسِي) است، و کسی که بخواهد در نحو تبحر داشته باشد، نیازمند و محتاج (ابوالحسن علی بن حمزه) کسائِي(دانشمند و متبحر در علم لغت، نحو و قرائت) است، و کسی که بخواهد در تفسیر متبحر گردد، نیازمند و محتاج مقاتل بن سلیمان( بن بشیر أزدِي بلخِي از اعلام مفسرین) می باشد.(33)
   یزید بن عمر بن هُبَیره فُزارِي امیر العراقین در زمان خلافت مروان بن محمد آخرین کس از ملوک بنی امیه از امام ابوحنیفه درخواست کرد تا قضاوت کوفه را به عهده بگیرید، امام ابوحنیفه قبول نکرد، ابن هبیره او را صد شلاق زد، در هروز ده شلاق، اما باز هم امام ابوحنیفه قضاوت را نپذیرفت، وقتی که ابن هبیره این حالت را دید، راهش را باز گذاشت، تا جائی که امام احمد بن حنبل هر وقت از این قصه یاد می کرد، زار زار می گریست و بر امام ابوحنیفه رحمت می فرستاد، و این قضیه بعد از دوران محنت  بود، که امام احمد را بواسطۀ اعتراف نکردن به خلق قرآن بسیار تعذیب و شکنجه کردند.(33)
   إسماعیل بن حماد بن أبِي حنیفه می گوید: با پدرم از منطقۀ کُناسه بغداد می گذشتم، پدرم گریست، برایش گفتم: چرا گریه می کنی؟ گفت: ای پسرم! در همین مکان ابن هبیره پدرم را به مدت ده روز در هر روز ده شلاق زد تا قضاوت کوفه را بپذیرد، اما او نپذیرفت.(33)
   فضل بن غانم می گوید: امام ابویوسف مریض شد، و مریضی وی شدت یافت، امام ابوحنیفه چند مرتبه به عیادتش رفت، و در آخرین بار وقتی مریضی او را شدید یافت، (إِنَّا لله و إنَّا إلَیه رَاجِعُون) خواند، و بعد برایش گفت: من بودم، که فکر می کردم، که تو بعد از من برای تعلیم مسلمین می توانی جانشین من شوی، و اگر از جهت تو مصیبتی پیش شود، علم زیادی به فنا و نابودی می رود. مدتی بعد ابو یوسف صحت یاب گردید، گفته استاذش ابوحنیفه را بیاد آورد، نفسش بالا گردید، حلقۀ درس فقه برگزار نمود، و مردم را بسویش خواند، و از مجلس درس امام ابوحنیفه کناره گیری کرد. وقتی امام ابوحنیفه از موضوع آگاهی یافت، به مردی از حاضران درسش که او را قدر و منزلتی در نزدش بود، گفت: به نزد یعقوب یعنی امام ابویوسف برو، و برایش بگو: در بارۀ مرد رختشوئی که شخصی لباسی را بوی داده، تا آن را به دو درهم کوتاء کند، و بعد از چند روز صاحب لباس می آید، و لباس را از وی می خواهد، مرد لباس شوی برایش می گوید: لباسی از تو در نزدم نیست، و آن را انکار می کند. و باز دو باره صاحب لباس به مرد رختشوی مراجعه نموده، این بار مرد رختشوی پشیمان شده، لباس کوتاء شدۀ او را پس می دهد. آیا به مرد رختشوی اجرتی تعلق می گیرد؟ اگر برایت گفت: برای او اجرتی تعلق می گیرد.  برایش بگو: این نظرت خطاء است. و اگر گفت: برایش مزدی تعلق نمی گیرد، باز هم بگو: نظر و دیدگاهت خطاء است. آن مرد رفت، و همین سوال را از امام ابویوسف کرد، امام ابویوسف گفت: از برای وی مزد و اجرت است. مرد گفت: نظرت خطاء است. باز امام ابویوسف بعد از ساعتی تفکر گفت: برای وی مزد و اجرتی تعلق نمی گیرد. باز هم مرد گفت: نظر و دیدگاهت خطاء است. امام ابویوسف همان لحظه برخاست، و به نزد امام ابوحنیفه رفت. وقتی امام ابوحنیفه او را دید، گفت: تو را جز مسئله رختشوی چیز دیگری به این جا نکشانده است. امام ابویوسف گفت: بلی، و جواب آن را برایم بگو. امام ابوحنیفه گفت: تعجب می کنم از کسی که می نشیند، و به مردم فتوی می دهد و مجلس برپا می دارد، و در باب دین خدا صحبت می کند! نمی تواند مسئله ای را در مورد اجاره جواب دهد؟ امام ابویوسف گفت: یا ابا حنیفه! آن را برایم تعلیم بده. امام ابوحنیفه گفت: اگر کوتا کردن لباس بعد از غصب کردن آن باشد، مزدی به آن تعلق نمی گیرد، زیرا آن را برای خودش کوتاء نموده است، و اگر قبل از غصب کردن لباس باشد مستحق مزد می شود. امام ابویوسف گفت: من فکر می کردم، از تعلیم بی نیاز شدم، و گریه کرد، و دیگر هیچگاه مجلس درس استادش را ترک ننمود.(33)
   عبدالله بن رجاء می گوید: امام ابوحنیفه در کوفه همسایه أی داشت، که کفش دوزی می کرد، او تمام روز کار می کرد، شب وقتی به خانه می آمد، پارچۀ گوشتی با خود می آورد، آن را می پخت، و یا ماهی أی با خود داشت، و آن را سرخ می کرد، شراب می نوشید، بیخود می شد، و این شعر (ابوعمرو عبدالله بن عمر بن عمرو بن عثمان بن عفان ملقب به عرجی معاصر ولید بن یزید خلیفه اموی) را مکراراً با آواز بلند می خواند:
                             (أَضَاعونِي وَ أَيَّ فتَی أَضَاعوا                         لیوم کَرِيهة وَ سِدادِ ثَغرِ)
ترجمه: مرا از دست دادید و چه جوانی را  برای روزهای سخت و بحرانی از دست دادید. این حالت تا پاسی از شب ادامه داشت، تا جوانک را خواب فرو می گرفت و بخواب می رفت. امام ابوحنیفه که شب ها مصروف نماز خواندن بود، چند شب آواز همیسایه خود را نشنید،  در جستجوی علت آن برآمد، و  از مردمان و همسایه گان سوال کرد. گفتند: او را از چند شب به این طرف پولیس شبگرد گرفته و به زندان انداخته است. امام ابوحنیفه فردای آن بعد از ادای نماز صبح  شترش را سوار شد، و به نزد رئیس پولیس رفت، و از وی درخواست ملاقات کرد. رئیس پولیس گفت: او را  زحمت ندهند، و خود او به نزد أمام ابوحنیفه رفت، و از حاجت وی پرسید. امام ابوحنیفه گفت: مرا همیسایۀ کفش دوزی است، چند شب می شود او را پولیس شبگرد گرفته و به زندان انداخته است، می خواهم موصوف را از زندان رها سازید. رئیس پولیس قبول کرد، و امر کرد هر آن کسی را که از آن شب به این طرف محبوس ساخته بودند، به احترام امام ابوحنیفه رها کردند. امام ابوحنیفه سوار شتر شد، بطرف خانۀ خود روان گردید، و همسایه کفش دوز وی نیز بدنبال او راه افتید. وقتی امام ابوحنیفه به خانه اش رسید، از شتر خود فرود آمد، روی به همسایه کفش دوز خود کرد، و گفت: ای جوان! أضعاک؟  و اشاره به ابیاتی کرد، که جوان مذکور می خواند. جوان کفش دوز گفت: نه، بلکه آن را حفظ کردم، و خداوند ترا جزای خیر دهد که حق همسایه گی را به حالت شایسته انجام دادی. جوان کفش دوز بر دست امام ابوحنیفه توبه کرد، و دیگر آن عمل زشت را انجام نداد.(33)
   ابن مبارک می گوید: امام ابوحنیفه را باجمعی از یاران در راه مکه دیدم، که جوجه شتر چاقی را بریان کرده بودند، و می خواستند، تا گوشت آن را با سرکه تر نموده و بخورند، اما ظرفی نداشتند که در آن سرکه بریزند، حیران مانده بودند، که چه کنند. امام ابوحنیفه چقوری در ریگ ایجاد کرد، و سفرۀ چرمینی را که همراه داشتند، بر روی چقوری هموار نمود، سرکه را بر آن ریخت، و جماعت همراه از آن استفاده کردند. جماعت حاضر گفتند: مرحبا بر تو که چنین فکری نمودی، و از فکر او شکر گذاری کردند. امام ابوحنیفه گفت: بر شما ست که شکر پروردگار را بجای آورید، که زمینه استفاده از نعمت های خود را بر شما مهیاء ساخت.(33)
   ازحسن بن زیاد حکایت کنند، که می گوید:  مردی مالش را در مکانی پنهان ساخته بود، و بعد جای مال را فراموش کرده، و نمی یافت، به نزد امام ابوحنیفه آمد، و برای پیدا کردن مال از وی کمک خواست. امام ابوحنیفه برایش گفت: این موضوع به فقه ارتباطی ندارد، تا برای حل آن چاره أی بیاندیشم، اما تو برو امشب تا صبح نماز بخوان. مرد رفت، چون یک چهارم از شب را نماز خواند، جای مال بیادش آمد، به نزد امام ابوحنیفه باز آمد، و او را از قضیه آگاه ساخت. امام ابوحنیفه برایش گفت: من می دانستم که شیطان نمی گزارد، تو در تمام شب مشغول خواندن نماز باشی، و بعد مال گم شدۀ خود را بیابی، پس چرا بقیه شب را به شکر خدای عزوجل نماز نگزاردی.(33)
   (عبدالله بن شبرمه بن طفیل بن حسان ضبی قاضی کوفه معروف به)ابن شبرمه می گوید: من شدیداً مخالف ابوحنیفه بودم، موسم  حج فرارسید، و من ارادۀ حج کردم، روزی در هنگام ادای مراسم حج مردم را دیدم، که بر ابوحنیفه گرد آمده بودند، و از وی سوال می کردند. من در گوشۀ ایستاد شدم، تا او مرا نبیند، و به سوالات مردم و جواب های او گوش می دادم، تا این که مردی از وی پرسید، و گفت: یا ابوحنیفه!  می خواهم از مسئله أی از تو بپرسم که برایم بسیار اهمیت دارد و مرا به مشکل انداخته است. ابوحنیفه گفت: آن چیست؟ مرد گفت: پسری دارم و غیر از او هیچ کس دیگری را ندارم، هر باری که برایش زن می گیرم، طلاق می دهد، و اگر کنیزی برایش می خرم، آزادش می سازد، من از حل این مشکل عاجرم، نمی دانم چه کنم؟ امام ابوحنیفه برایش گفت: کنیزی را که او خوش دارد برای خود بخر، و بعد او را به نکاحش در بیاور، اگر او را طلاق داد، مملوک تو باشد، و دیگر او را آزاد کرده نتواند، و اگر صاحب فرزندی شد، نسبش به تو بر می گردد. ابن شبرمه می گوید: از آن روز دانستم که ابوحنیفه مردی فقیه است، و دیگر جز حرف خیر از وی چیزی نگفتم.(33)
   ابن مبارک می گوید: برای سفیان ثوری گفتم: یا اباعبدالله! چه چیزی  ابوحنیفه را از غیبت دور ساخته است؟ من هیچ گاهی نشنیدم که ابوحنیفه هرگز غیبت یکی از دشمنانش را بکند. سفیان گفت: ابوحنیفه عاقل تر از آن است که بر خود مسلط نباشد، تا حسنات وی ضایع گردد.(33)
   امام قاضی ابویوسف می گوید: ابوجعفر منصور (خلیفه عباسی) امام ابوحنیفه را فراخواند. ربیع(بن یونس بن محمد بن کیسان مکنی به ابوالفضل) که حاجب منصور بود، و سخت با امام  ابوحنیفه عداوت می ورزید، گفت: یا امیرالمؤمنین! همین ابوحنیفه مخالف سرسخت جد تو عبدالله بن عباس رضی الله تعالی عنهما  می باشد. زیرا عبدالله ابن عباس می گوید: تا دو روز می توان از یمین کناره گرفت. اما ابوحنیفه می گوید: یمین حکم متصل دارد. امام ابوحنیفه گفت: یا امیرالمؤمین! ربیع را گمان بر آن است، که بیعت تو بر ذمۀ لشکریان تو نیست. منصور گفت: چگونه؟ امام ابوحنیفه گفت: به عقیدۀ ربیع بن یونس لشکریان شما وقتی سوگند وفاداری برای شما یاد می کنند، چون به خانه های خود می روند، می توانند از سوگند خود باز گردند، و این سوگند از عهدۀ آن ها ساقط می گردد. منصور بخندید، و گفت: ای ربیع! متعرض ابوحنیفه مشو. و وقتی امام ابوحنیفه از نزد منصور برگشت، ربیع برایش گفت: تو قصد ریختاندن خون مرا داشتی. امام ابوحنیفه گفت: تو قصد ریختاندن خون مرا داشتی، مگر من با همین گفته ترا و خود را از کشتن نجات دادم.(33)
   ابوالعباس(فضل بن سلیمان) طوسی(از امیران دوران عباسی) نظر بدی راجع به امام ابوحنیفه داشت، و امام ابوحنیفه این را می دانست. روزی امام ابوحنیفه به نزد منصور آمد، در این روز  ازدحام مردم در دربار منصور زیاد بود. ابوالعباس با خود گفت: فرصت مناسبی است، امروز زمینۀ کشتن ابوحنیفه را فراهم می سازم. او به نزد امام ابوحنیفه آمد، و برایش گفت: یا ابوحنیفه! امیرالمؤمنین مرد مسلمانی را فرامی خواند، و برایش می گوید: گردن فلانی را بزن. و او نمی داند، که این مرد مستحق کشتن هست، و یا خیر، آیا گردن زدن آن رواست؟ امام ابوحنیفه گفت: یا ابوالعباس! آیا امیرالمؤمنین حکم به حق می کند و یا حکم به باطل؟ ابوالعباس گفت: امیرالمؤمنین حکم به حق می کند. ابوحنیفه گفت: تو حق را انجام بده، و از کسی پرسان نکن. بعد از آن امام ابوحنیفه به آنانی که در نزدیک او بودند، گفت: این مرد قصد آن را داشت، تا مرا به هلاکت اندازد.(33)
   إمام ابواسحاق إبراهیم بن علی شیرازِي فیروزآبادی شافعی در کتاب طبقات الفقهاء می نویسد: از جمله فقهاء تابعین در کوفه یکی أبوحنیفه نعمان بن ثابت بن زُوطا بن ماه مولای تیم الله بن ثعلبه بوده است. موصوف در سال هشتاد هجری قمری متولد و در سال 150 هجری قمری به سن هفتاد سالگی در بغداد وفات یافت. حرمله به نقل از شافعی می گوید: کسی که می خواهد حدیث صحیح را بیاموزد، باید به مالک اقتداء کند، و کسی که بخواهد جدل را بیاموزد، باید از ابوحنیفه بیاموزد، و کسی که می خواهد تفسیر را بیاموزد، باید از مقاتل بن سلیمان بیاموزد. همچنین حرمله می گوید: از شافعی شنیدم، که می گفت: کسی که می خواهد در فقه متبحر شود، نیازمند ابوحنیفه است. ابوحنیفه فقه را از حماد بن ابی سلیمان آموخت، و در روزگار او هنوز چهار کس از صحابه یعنی انس بن مالک، عبدالله بن أبِي اوفی انصاری، أبوالفضل عامر بن واثله و سهل بن سعد ساعدِي زنده بودند.(14)
    إمام شهاب الدین أبِي الفلاح عبدالحي بن أحمد بن محمد ابن عماد حنبلی در کتاب شذرات الذهب می نویسد: إمام ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفِي مولای بنی تیم الله بن ثعلبه در سال 80 هجری قمری متولد و در سال 150 هجری قمری وفات یافته است. موصوف انس و تعدادی دیگر از اصحاب رسول الله(ص) را دیده، که آن را شاعری چنین به نظم آورده است:
             لقی الإمام أبوحنیفة ستة      من صحب طه المصطفی المختار      أنساً وَ عبدالله نجل أنیسهم      وَ سمیه ابن الحارث الکرار
                                                 و  زد   ابن أوفی   وائلة الرضی      واضمم إلیهم معقل بن یسار
ترجمه: امام ابوحنیفه شش کس از صحابه رسول الله(ص) را ملاقات نموده است، انس، عبدالله بن انیس، ابن حارث، ابن أوفی، وائله و معقل بن یسار را. اما روایت وی از آن ها ثابت نگردیده است. إمام ابوحنیفه از ذکی ترین مردم بود، و در او علم فقه، عبادت، پرهیزگاری و سخاوت جمع شده بودند، و او جائزۀ هیچ دولتمردی را قبول نمی کرد، و از راه کسب و کار معیشت می نمود، تاجر ابریشم بود، و او خانۀ بزرگی برای صنعت ابریشم داشت، و صنعت آن را انجام می داد، خداوند او را رحمت کند. ابن عماد حنبلی می نویسد: هر وقت امام احمد بن حنبل از عذابی که ابن هبیره به واسطۀ امتناع امام ابوحنیفه از بعهده گرفتن وظیفۀ قضاء بر او وارد ساخته بود، یادآوری می کرد، بر آن امام رحمت می فرستاد.(6)
   در دائرة المعارف عربی به نقل از کتاب ابوحنیفة، حیاته و عصره و آرائه و فقهه تالیف امام محمد ابوزهره آمده است: امام ابوحنیفه 52 سال از عمر خود را در روزگار امویان و 18 سال را در روزگار عباسیان گذرانید، او هر دو دولت اموی و عباسی را درک کرد. می گویند: وقتی که در سال 121 هجری قمری امام أبِي الحسن زید بن زین العابدین علی بن حسین بن علی بن أبِي طالب هاشمی علوی مدنی برادر امام محمد باقر بر ضد هشام بن عبدالملک خلیفه اموی قیام کرد، امام ابوحنیفه(رح) از مؤیدین آن قیام بود، و می گفت: قیام زید بن علی(رض) مانند قیام رسول الله(ص) در هنگام غزوه بدر است.  و از وی روایت شده، که می گوید: اگر من می دانستم که مردم او را مانند پدرانش تنها نمی گذراند، به همراهش جهاد می کردم، زیرا او امام به حق است، و لاکن او را کمک مالی می کنم، و همان بود که امام ابوحنیفه برای زید بن علی(رض) چهار هزار درهم فرستاد. تا آن که خود امام زید به شهادت رسید، و قیامش خاتمه یافت، و بعد پسرش امام یحیی نیز در شمال افغانستان کنونی و نواسه اش عبدالله بن یحیی  در یمن شهید شدند. امام ابوحنیفه همیشه از منزلت امام زید یادآوری نموده، و از علم، خلق و دیانت او تقدیر می کرد، و او را امامی به حق می شمرد. امام ابوحنیفه شهادت امام زید، پسرش یحیی و نواسه اش عبدالله را شاهد بود، و این جریان همیشه باعت تاثر و تالم وی می گردید، که آثار این وضعیت وی در جامعه نیز هویدا گشت، و باعث نفرت مردم از دستگاه حاکمه شد. با در نظرداشت همین اوضاع و احوال بود که یزید بن عمر بن هبیره فزاری والی شهر کوفه که از طرف مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی گماشته شده بود، خواست تا حیلۀ بکار برد، و امام ابوحنیفه را به شغل قضاوت بگمارد، بلکه بتواند مردم را به شکلی اقناع نماید. او مهر قضاوت را به نزد امام ابوحنیفه فرستاد، و گفت: من کاری را انجام نمی دهم، تا ابوحنیفه آن را تائید و مهر نکند، و آنچه را در توان داشت بر امام فشار آورد، تا امر قضاوت را بپذیرد. ولی امام ابوحنیفه امتناع کرد و وظیفۀ قضاوت را نپذیرفت. ابن هبیره هم سوگند یاد کرد، که او را شکنجه می کند، تا این کار را قبول کند. مردم نیز امام ابوحنیفه را نصیحت کردند، که وظیفه قضاوت را بپذیرد. اما امام ابوحنیفه گفت: اگر ابن هبیره از من بخواهد که دروازه های مسجد واسط را بشمارم، من آن کار را نمی کنم، چطور من حکم اعدام مردی را صادر کنم، و بر آن مهر کنم، که او می خواهد خونش را بریزاند، و گردنش را بزند، به خداوند سوگند! که به این امر داخل نمی شوم. به امر والی رئیس پولیس شهر امام ابوحنیفه را به زندان انداخت، و چند روز متوالی او را مضروب می ساخت. تا این که از عملش خسته شد، به نزد والی آمد، و گفت: این مرد میمیرد. والی گفت: برایش بگو: آیا نمی خواهی قضاوت را بپذیری، و از این جا بیرون بروی؟ رئیس پولیس حرف والی را به امام ابوحنیفه گفت، و از وی پرسید: عاقبت می خواهی چکار کنی: امام ابوحنیفه گفت: اگر ابن هبیره از من بخواهد که دروازه های مسجد را بشمارم، آن کار نمی کنم. در نهایت والی راهش را باز گذاشت، و امام ابوحنیفه مرکوبش را سوار شد، و تا جلاد خبر شد، به طرف مکه گریخت، این موضوع در سال 130 هجری قمری بود. او به حرم مکی آمد، و برای گردآوری حدیث و فراگیری هر بیشتر علم فقه آغاز کرد، و از تعدادی زیادی از شاگردان عبدالله ابن عباس که در آن شهر ساکن بودند، داشته های علمی فراوانی را فراگرفت، او در مکه ماندگار شد، تا خلافت بر عباسیان اسقرار یافت، و در زمان أبِي جعفر منصور دومین خلیفه عباسی به کوفه برگشت. امام ابوحنیفه در اوائل به واسطه محبت به آل بیت پیامبر اسلام(ص) از مؤیدین دولت عباسی بود، و ابوجعفر منصور خلیفه عباسی نیز در بزرگداشت از قدر و منزلت علمی امام ابوحنیفه کوتاهی نمی کرد، تا آن که علائم اختلاف در بین علویان و عباسیان آشکار گردید، و این اختلاف در مخالفت های اولاد علی بن ابی طالب(رض) بر علیه عباسیان خصوصاً قیام محمد بن عبدالله بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن أبِي طالب علوی هاشمِي قرشِي ملقب و معروف به نفس الزکیه و برادرش ابراهیم بن عبدالله بن حسن مثنی به اوج خود رسید، امام ابوحنیفه که از شاگردان عبدالله کامل بن حسن مثنی علوِي هاشمِي پدر محمد معروف به نفس الزکیه و برادرش ابراهیم بود، و ارتباط و دوستی تنگاتنگی با عبدالله بن حسن مثنی داشت، از نقد مجرد گذشته، بطور علنی و به شدت از این حرکت حمایت می کرد. این حمایت امام ابوحنیفه از قیام علویان بر عامۀ مردم نیز بی تاثیر نبود، و در نظر منصور این بزرگترین تهدیدی بود، که متوجه دولت عباسیان گردیده بود، تا جائی که منصور خلیفه عباسی را بر آن داشت، تا به هر طریقی که شده امام ابوحنیفه را وادارد تا منصب قاضی القضات در دولت عباسیان را بپذیرد، و در حکم مشروعیت دادن به خلافتش سهیم شود. اما امام ابوحنیفه از این امر به شدت امتناع کرد، و به اصرار و تهدید های مکرر منصور اعتنای ننمود، و تسلیم دستگاه حاکمه و پایمال کردن حق و حقیقت نشد، هرچند منصور او را به زندان افکند، شلاق زد، و به انواع شکنجه ها معذب ساخت، تا آن که در این راه و در زندان منصور جان به جان آفرین تسلیم کرد، و جام شهادت را سرکشید.(26 و 48)
   استاد عبدالحلیم الجندِي در کتاب أبوحنیفة بطل الحریة والتسامح فِي الإسلام می نویسد: می گویند: إمام أبوحنیفه بهترین لباس خود را که قیمت آن به یک هزار و پنجصد درهم می رسید، در هنگام نماز می پوشید، خود را معطر می کرد، و به نماز می ایستاد، برایش گفتند: چرا این لباس را در حین ملاقات با سلطان نمی پوشی؟ امام گفت: تزئین برای پروردگار بزرگ بهتر است، از تزئین برای مردم. می گویند: وقتی حماد فرزند امام ابوحنیفه سوره فاتحه را تمام کرد، امام محفل بزرگی برپا نمود، و برای معلم وی پنجصد و بقولی هزار درهم داد، معلم از کثرت انعام و سخاوت وی تعجب کرد، که چرا با تمام شدن تنها سوره فاتحه این مبلغ را برایش داده است! امام گفت: آنچه را به فرزندم آموختی کوچک مشمار، اگر از این هم بیشتر می داشتم، برای بزرگداشت قرآن کریم برایت می پرداختم.(23)
   محمد بن اسحاق بن ندیم در کتاب الفهرست آورده است: نام ابوحنیفه نعمان بن ثابت بن زوطی است، که در کوفه خزازی( پوستین دوزی یا بافندگی ابریشم) داشت، و زوطی از بردگان تیم الله بن ثعلبه و از مردم کابل و بقولی بردۀ بنی قَفَل بود. ابوحنیفه از تابعان و چند نفری از صحابه را دیده، و پرهیزگار و زاهد بود، به هم چنین پسرش حماد که یگانه فرزند پدر و مکنی به ابوإسماعیل بود، و در کوفه از دنیا رفت، حماد فرزندانی بنام: ابوحیان، اسماعیل، عثمان و عمر داشت، و مأمون اسماعیل بن حماد را بقضاوت در بصره برگزیده بود. در حاشیه کتاب از قول اسماعیل بن حماد بن ابوحنیفه آمده، که گوید: من اسماعیل بن حماد بن ابوحنیفه بن نعمان بن مرزبان از تبار فارسیان آزاد هستم، و بخدا سوگند! بردگی به ما راه نداشته، و جد من در سال هشتاد به دنیا آمده است، یکی از پدرانم نزد علی بن أبِي طالب رضی الله عنه رفته، و در آن وقت کوچک بود. علی دعای خیر و برکت در حق وی و دودمانش کرد، و امیدوارم خداوند دعای او را مستجاب کرده باشد. و باز گوید: نعمان بن مرزبان همان کسی است، که روز نوروزی برای علی بن أبِي طالب پالوده برده، و علی بوی گفت: هر روز ما را نوروز نمائید. و بقولی آن روز مهرجان بوده، و علی گفته است، هر روز ما را مهرجان کنید. و این صحیح تر از همه در نسب اوست. شاعری که گمان دارم مساور وراق(کوفِي) است، در مدح ابوحنیفه گوید:
 إذا مَا النَّاسُ یَوماً قَایِسَوِنَا   بآبدةِ مِنَ الفَتیَا طَریفَه   أتَیناَهُم بِمِقیَاسٍ صَحِيحٍ    تِلادٍ مِن طِرَازِ أبِي حَنِيفه   إذَا سَمَعَ الفَقِيهُ بِهَا وَ عَاما   وَاثَبتَهَا بِحِبرٍ فِي صَحِيفهِ
 ترجمه: اگر مردم روزی بخواهند ما را با آبدۀ از فتواهای شگفت انگیز مقایسه و اندازه گیری کنند. ما بر ایشان مقیاس صحیح و فراوانی از روشی بطراز ابوحنیفه خواهیم آورد. که هرگاه فقیهی آن را شنود، بخاطر بسپارد و با مرکب بر صحیفۀ بثبت رساند.
   و یکی از اصحاب حدیث که نامش عبدالله بن مبارک است، گوید:
                   لَقَد زَان البِلَادَ وَ مَن عَلَیهَا     إمَامُ  المُسلِمِينِ    أبُوحَنِيفَه     بِآثَارٍ  وَ فِقهٍ  فِي  حدیثٍ     کَآیَاتِ  الزَبُورِ عَلَی الصَحِيفَه
                   فَمَا   بِالمَشرِقَینِ  لَهُ  نَظِيرٌ     وَ لَا بِالمَغرِبَینِ وَ لَا بِکُوفَه      رَأیتَ العایبِينَ لَهُ سِفَاهاً     خَلَافَ الحَقِ مَع حُجَجٍ ضَعِيفَه
ترجمه: پیشوای مسلمانان ابوحنیفه زینت بخش شهرها و ساکنان آن. بآثار و فقه و حدیثی است که چون آیات زبور بر صحیفه می باشد. نه در مشرقین او را مانند باشد، و نه در مغربین و نه در کوفه. عیب جویان وی سفیهانی هستند که مخالف حق بوده و دلائل شان ضعیف و سست است.(40)
   ابوحنیفه در سال یکصد و پنجاه در سن هفتاد(سالگی) وفات یافت، و در طرف شرقی گورستان خیزران در عسکرالمهدی(محله أی در سمت شرقی بغداد) بخاک سپرده شد، و حسن بن عماره بر وی نماز گذارد، و این روایتی است که ابن ابوخیثمه از سلیمان بن ابوشیخ نموده است، و هموست که علم را در خشکی و دریا، و شرق و غرب، و دور و نزدیک جمع آوری نموده است، رضی الله عنه.(40)
شیخ ابی حامد محمد بن ابی بکر ابراهیم فریدالدین عطار نیشابوری در کتاب تذکرة الاولیاء می نویسد: آن چراغ شرع و ملت، آن شمع دین و دولت، آن نعمان حقایق، آن عمان جواهر معانی و دقایق، آن عارف عالم صوفی: امام جهان ابوحنیفه کوفی رضی الله عنه. صفت کسی که به همۀ زبان ها ستوده باشد و به همۀ ملت ها مقبول، که تواند گفت؟ ریاضت و مجاهدۀ او و خلوت و مشاهدۀ او نهایت نداشت. و در اصول طریقت و فروع شریعت درجۀ رفیع و نظری نافذ داشت، و در فراست و سیاست و کیاست یگانه بود، و در مروت و فتوت اعجوبه أی بود، هم کریم جهان بود و هم جواد زمان، هم افضل عهد و هم اعلم وقت. (وَهُوَ کَانَ فِي الدَّرَجَةِ القُصوَی وَالرُّتبَةِ العُلیَا.)  ترجمه: او در کمال مطلوب و در درجه بلند می باشد. و أنس روایت کرد از رسول الله صلی الله علیه و علی آله و سلم که مردی باشد در امت من. ( یُقال لَهُ نعمان بن ثابت وَ کُنیَتَهُ أبُوحَنِیفَةَ وَ هُوَ سراجَ اُمَّتِي.)   
ترجمه: برای او نعمان بن ثابت گفته می شود، و کنیه او ابوحنیفه است، و او چراغ امت من است. صفت ابوحنیفه در تورات بود، و ابویوسف گفت: نوزده سال در خدمت وی بودم، و در این نوزده سال نماز بامداد به طهارت نماز خفتن خواندی. مالک انس گفت: ابوحنیفه را چنان دیدم که اگر دعوی کردی که این ستون زرین است، دلیل توانستی گفت: شافعی گفت: جملۀ علمای عالم عیال ابوحنیفه اند در فقه. (قَالَ عَلِي بن أبِي طَالب رضی الله عنه سَمِعتُ النَبِيّ صلی الله علیه وَ سلم: یَقُول طُوبَی لِمَن رَآنِي أو رَأی مَن رَآنِي.) ترجمه: خوشا به حال کسی که مرا دیده، و خوشا به حال آن کس که کسی که مرا دیده دیده باشد. و وی چند کس از صحابۀ دریافته بود. عبدالله بن جزء الزبیدِي و انس بن مالک و جابر بن عبدالله و عبدالله بن أبِي أوفَی و وائله بن الاسقع و عایشه بنت عجرد، پس وی متقدم است – بدین دلایل که یاد کردیم – و بسیار مشایخ را دیده بود، و با صادق رضی الله عنه صحبت داشته بود، و استاد علم فُضیل و ابراهیم ادهم و بُشر حافِي و داود طائِي و عبدالله بن مبارک بود. آنگاه که به سر روضۀ سید المُرسلین رسید، صلوات الله علیه، و گفت: (السَّلامُ علیک یا سیّدالمُرسلین!)  پاسخ آمد: (وَ عَلیک السَّلام یا إمام المسلمین.) و در اول کار عزیمت عزلت کرد.(41)
   نقل است که توجه به قبلۀ حقیقی داشت، و روی از خلق بگردانید، و صوف پوشید، تا شبی به خواب دید که استخوان های پیغامبر علیه السلام از لحد گرد می کرد، و بعضی را اختیار می کرد، از هیبت آن بیدار شد، و یکی را از اصحاب ابن سیرین پرسید، گفت: تو در علم پیغامبر علیه السلام و حفظ سُنت او به درجۀ بزرگ رسی، چنان که در آن مُتصرف شوی، صحیح از سقیم جدا کنی. یک بار دیگر پیغامبر را علیه السلام به خواب دید، که گفت: یا ابا حنیفه! تو را سبب زنده گردانیدن سُنت من گردانیده اند، قصد عزلت مکن. و از برکات احتیاط او بود که شعبی – که استاد او بود و پیر شده بود – خلیفه مجمعی ساخت و شعبی را بخواند و علمای بغداد حاضر کرد، و شرطی را بفرمود، تا به نام هر خادمی ضیاعی – ضیاع جمع ضیعه به معنی زمین زراعتی – بنویسند، بعضی به اقرار، و بعضی به ملک، و بعضی به وقف، پس خادم آن خط را پیش شعبی آورد، که قاضی بود، و گفت: امیرالمؤمنین می فرماید که بر این خط ها گواهی بنویس. بنوشت و جملۀ فقها بنوشتند، پس به خدمت ابوحنیفه آوردند، گفتند: امیرالمؤمنین می فرماید که گواهی بنویس. گفت: کجاست؟ گفتند: در سرای. گفت: امیرالمؤمنین این جا آید، یا من آن جا روم، تا شهادت درست آید؟ خادم با وی درشتی کرد، که قاضی و فُقها و پیران نوشتند، تو از جوانی فضولی می کنی؟ پس ابوحنیفه گفت: (لَهَا مَا کَسَبَت.) این به سمع خلیفه رسید، شعبی را حاضر کرد، و گفت: در شهادت دیدار شرط نیست، یا هست؟ گفت: بلی هست. گفت: پس تو مرا کی دیدی، که گواهی نوشتی. شعبی گفت: دانستم که به عرفان توست، لیکن دیدار تو نتوانستم خواست. خلیفه گفت: این سخن از حق دور است، و این جوان قضا را اولی تر. پس بعد از آن منصور که خلیفه بود، اندیشه کرد، تا قضا به یکی دهد، و مشاورت کرد، بر یکی از چهار کس، که فحول – مردان برجسته، دانا و نیک نام – علما بودند، و اتفاق کردند، یکی ابوحنیفه، دوم سُفیان، سوم شریک، چهارم مِسعَر بن کِدام. هر چهار طلب کردند، در راه که می آمدند، ابوحنیفه گفت: من در هر یکی از شما فراستی گویم. گفتند: صواب آید. گفت: من به حیلتی قضا از خود دفع کنم، و سُفیان بگریزد، و مِسعَر خود را دیوانه سازد، و شریک قاضی شود. پس سفیان در راه بگریخت، و در کشتی پنهان شد، گفت: مرا پنهان دارید، که سرم بخواهند برید، به تأویل آن خبر که رسول علیه السلام فرموده است: (مَن جُعِلَ قَاضِياً فَقَد ذُبحَ بغَیرَ سکِّينٍ.)  هر که را قاضی گردانیدند، بی کاردش بکُشتند. پس ملاح او را پنهان کرد، و این هر سه پیش منصور شدند. اول ابوحنیفه را گفت: تو را قضا می باید کرد. گفت: أیّهَا الأمیر! من مردی ام نه از عرب، و سادات عرب به حکم من راضی نباشند. جعفر گفت: این کار به نسبت تعلق ندارد، این را علم باید. ابوحنیفه گفت: من این کار را نشایم، و اگر دروغ می گویم، دروغ زن قضای مسلمانان را نشاید، و تو خلیفۀ خدائی، روا مدار که دروغ گوئی را خلیفۀ خود کنی، و اعتماد خون و مال مسلمانان بر وی کنی. این بگفت و نجات یافت. پس مِسعَر پیش خلیفه رفت، و دست خلیفه بگرفت، و گفت: چگونه أی و مستورات – اهل سرای – چگونه، و فرزندانت چگونه اند؟ منصور گفت: او را بیرون کنید، که دیوانه است. پس شریک را گفتند: تو قضا باید کرد. گفت: من سودائی – مالیخولیایی – ام، دماغم ضعیف است. منصور گفت: معالجت کن، تا عقل کامل شود. پس قضا به شریک دادند، و ابوحنیفه او را مهجور کرد، و هرگز با وی سخن نگفت.(41)
   نقل است که جمعی کودکان گوی می زدند. گوی ایشان به میان جمع ابوحنیفه افتاد. هیچ کودکی نمی رفت، تا بیرون آرد. کودکی گفت: من بروم، و بیاورم. پس گستاخ وار رفت، و بیرون آورد. ابوحنیفه گفت: این کودک حلال زاده نیست. تفحص کردند، چنان بود. گفتند: ای امام مسلمانان! از چه دانستی؟ گفت: اگر حلال زاده بودی، حیا مانع آمدی.(41)
   نقل است که او را بر کسی مالی بود، و در محلت آن شخص شاگردی از آن امام وفات کرد. امام به نماز او رفت. آفتابی عظیم بود، و در آن جا هیچ سایه نبود، إلّا سایه دیواری که از آنِ آن مرد بود، که مال به امام می بایست داد. مردمان گفتند: در این سایه ساعتی بنشین. گفت: مرا بر صاحب این دیوار مالی است، روا نباشد که از دیوار او تمتعی به من رسد، که پیغمبر فرموده است: (کُلُّ قَرضٍ جَرَّ مَنفَعَةً فَهُوَ رِبوا.) اگر منفعتی گیرم ربوا باشد.
   نقل است که او را یک بار محبوس کردند، یکی از ظلمه بیامد، و گفت: مرا قلمی بتراش. گفت: نتراشم. هرچند گفت، سود نداشت. گفت: چرا نمی تراشی؟ گفت: ترسم که از آن قوم باشم، که حق تعالی فرموده است: (احشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزوَاجَهُم وَ مَا کَانُوا یَعبُدُونَ.) ترجمه: -ای فرشتگان من!- کسانی را که –با کفر و زندقه- به خود ستم کرده اند، همراه با همسران – کفر پیشۀ- آنان، به همراه آنچه می پرستیده اند، جمع آوری کنید. سورۀ صافات آیه بیست و دوم.(41)
   و هر شب سیصد رکعت نماز کردی. روزی می گذشت، زنی با زنی گفت: این مرد هر شب پانصد رکعت نماز می کند. امام آن بشنید، نیت کرد، که پس از این پانصد رکعت نماز کنم – در هر شبی- تا ظن ایشان راست شود. روزی دیگر می گذشت، کودکان گفتند با همدیگر که این مرد که می رود، هرشب هزار رکعت نماز می کند. ابوحنیفه گفت: نیت کردم که هر شب هزار رکعت نماز کنم. روزی شاگردی به امام گفت: مردمان می گویند که ابوحنیفه شب نمی خُسبد. گفت: نیت کردم که دگر به شب نخفتم. گفت: چرا؟ گفت: خدای تعالی می فرماید: (وَیُحِبُّونَ أَن یُحمَدُوا بِمَا لَم یَفعَلُوا.) ترجمه: بندگانی اند که دوست دارند که ایشان را به چیزی که نکرده اند یاد کنند. سورۀ آل عمران آیه یکصد و هشتاد و هشتم. اکنون من پهلوی در زمین ننهم، تا از آن قوم نباشم. و بعد از آن سی سال نماز بامداد به طهارت نماز خفتن کردی.(41)
   نقل است که سر زانوی او چون سر زانوی شتر شده بود، از بسیاری که در سجده بود.(41)
   نقل است که توانگری را تواضع کرده بود از بهر ایمان، او گفت: هزار ختم کرده ام کفارتِ آن را.(41)
   و گفتند: گاه بودی که چهل بار ختم قرآن کردی، تا مسئله أی که او را مشکل بودی، کشف شدی.(41)
   نقل است که محمد بن حسن رحمة الله علیه، عظیم صاحب جمال بود، چون یک بار او را بدید، بعد از آن دیگر او را ندید، و چون درس او گفتی، او را در پس ستونی نشاندی، که نباید که چشمش بر وی افتد.(41)
   نقل است که داود طائی گفت: بیست سال پیش امام ابوحنیفه بودم، و در این مدت او را نگاه داشتم، در خلا و ملا سر برهنه ننشست، و از برای استراحت پای دراز نکرد. او را گفتم: ای امام دین! در حال خلوت اگر پای دراز کنی، چه باشد؟ گفت: با خدای ادب داشتن در خلوت اولی تر.(41)
   نقل است که روزی می گذشت، کودکی را دید، که در گِل مانده بود. گفت: گوش دار تا نیفتی. کودک گفت: افتادن من سهل است، اگر بیفتم، تنها باشم، اما تو گوش دار، که اگر پای تو بلغزد، همۀ مسلمانان که از پس تو در آیند بلغزند، و برخاستن همه دشوار بود. امام را از حذاقتِ – زیرکی- آن کودک تعجب آمد، و در حال بگریست، و با اصحاب گفت: زینهار اگر شما در مسئله أی چیزی ظاهر شود، و دلیلی روشن تر نماید، در آن متابعت من مکنید. و این نشان کمال انصاف است، تا لاجرم ابویوسف و محمد رَحَمَهُما الله بسی اقوال دارند در مسایل مختلف. با آن که چنین گفته اند که تیر اجتهاد او بر نشانه چنان راست آمد، که میل نکرد، و اجتهاد دیگران گرد بر گرد نشانه بود.(41)
   نقل است که مردی مال دار بود، و امیرالمؤمنین عثمان رضی الله عنه دشمن داشتی – تا حدی که او را جهود خواندی- این سخن به ابوحنیفه رسید، او را بخواند، گفت: دختر تو به فلان جهود خواهم داد. او گفت: تو امام مسلمانان باشی، روا داری که دختر مسلمان به جهود دهی؟ و من خود هرگز ندهم. ابوحنیفه گفت: سبحان الله، چون روا نمی داری که دختر خود به جهودی دهی، چون روا باشد که محمد رسول الله دو دختر خود به جهودی دهد؟ آن مرد در حال بدانست که سخن از کجاست، از آن اعتقاد برگشت، و توبه کرد، از برکات امام ابوحنیفه.(41)
   نقل است که روزی در گرمابه بود، یکی را دید بی ایزار(شلوار). بعضی گفتند: او فاسقی است. و بعضی گفتند: او دهری است. ابوحنیفه چشم برهم نهاد. آن مرد گفت: ای امام! زوشنائی چشم تو از کی باز گرفتند؟ گفت: از آنگه باز که ستر از تو برداشتند.(41)
   و گفت: چون با قدری مناظره کنی، دو سخن است، یا کافر شود، یا از مذهب خود برگردد. او را بگوی که خدای خواست که علم او در ایشان راست شود، و معلوم او با علم برآید. اگر گوید: نه، کافر باشد، از آن که چون گوید که نخواست که علم او راست شود، و علم با معلوم برابر آید، این کفر بود، و اگر گوید که خواست تسلیم کرد و از مذهب خویش بیزار شد، و گفت: من بخیل را تعدیل نکنم، و گواهی او نشوم، که بخل او را بر آن دارد که استقصا کند، و زیادت از حق خویش ستاند.(41)
   نقل است که مسجدی عمارت می کردند، از بهر تبرک از ابوحنیفه چیزی بخواستند. بر امام گران آمد. مردمان گفتند: ما را غرض به تبرک است، آنچه خواهد بدهد. درستی زر(طلای مسکوک) بداد به کراهیتی تمام. شاگردان گفتند: ای امام! تو کریمی و عالمی و در سخا همتا نداری. این قدر زر چرا بر تو گران آمد؟ گفت: نه از جهت مال بُود، و لکن من یقین می دانم، که مالِ حلال هرگز به آب و گل خرج نرود، و من مال خود را حلال می دانم، چون از من چیزی خواستند، کراهیت آن بود، که در مالِ حلال من شبهتی پدید آمد، و از آن سبب عظیم می رنجیدم. چون روزی چند برآمد، آن درست باز آوردند، و گفتند: پشیز(سکه مسی دوران ساسانیان) است. امام عظیم شاد شد.(41)
    نقل است که در بازار می گذشت، مقداری ناخنی گِل بر جامۀ او چکید، بر لب دجله رفت، و می شست. گفتند: ای امام! تو مقداری نجاست بر جامه رخصت می دهی، و این قدر گِل را می شوئی؟ گفت: آری! آن فتوی است، و این تقوی است، چنان که رسول علیه السلام نیم گِرده(نان) بلال را اجازت نداد، که مدّخر(ذخیره) کند، و یک سال زنان را قوت نهاد.(41)
   و گویند که چون داود طائی مقتدا شد، ابوحنیفه را گفت: اکنون چه کنیم؟ گفت: بر تو باد بر کار بستنِ علم، که هر علمی که آن را کار نبندی، چون جسدی بُوَد بی روح.(41)
    و گویند: خلیفۀ عهد به خواب دید، ملک الموت را، از او پرسید: عمر من چند مانده است؟ ملک الموت پنج انگشت برداشت، و بدان اشارت کرد. تعبیر این خواب از بسیار کس پرسید، معلوم نمی شد. ابوحنیفه را پرسید: گفت: اشارت پنج انگشت به پنج علم است، یعنی آن پنج علم کس نداند، و این پنج علم در این آیه است که حق تعالی می فرماید: (إنَّ اللهَ عِندَهُ عِلمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزَّلُ الغَیثَ وَ یَعلَمُ مَا فِي الأَرحَامِ، وَ مَا تَدرِی نَفسٌ مَّاذَا تَکسِبُ غَداً، وَ مَا تَدرِی نَفسٌ بِأَیِّ أرضٍ تَمُوتُ، إنَّ اللهَ عَلِيمٍ خَبِير.) ترجمه: آگاهی از فرا رسیدن قیامت ویژه خدا است، و اوست که باران را می باراند، و آگاه است از آنچه در رحم های (مادران) است، و هیچ کس نمی داند فردا چه چیز فراچنگ می آورد، و هیچ کس نمی داند که در کدام سرزمین می میرد، قطعاً خدا آگاه و با خبر( از موارد مذکور) است. سورۀ لقمان آیه سی و چهارم.(41)
     شیخ ابو علی بن عثمان الجلا گوید: به شام بودم بر سر خاک بلال مؤذن رضی الله عنه خفته بودم، در خواب خود را در مکه دیدم که پیغامبر علیه السلام از باب بنی شیبه در آمدی و پیری در بر گرفته، چنان که اطفال را در بر گیرند، به شفقتی تمام من پیش او دویدم، و بر پایش بوسه دادم، و در تعجب آن بودم که این پیر کیست، پیغمبر به حکم معجزه أی بر باطن من مشرف شد، و گفت: این امام اهل دیار تو است، ابو حنیفه رحمة الله علیه.(41)
   نقل است که نوفل بن حیان گفت: چون ابوحنیفه وفات کرد، قیامت به خواب دیدم، که جمله خلایق در حساب گاه ایستاده بودند، و پیغمبر را دیدم علیه السلام بر لب حوض ایستاده و بر جانب او از راست و چپ مشایخ دیدم ایستاده و پیری دیدم نیکوروی و سر و روی وی سفید، و روی به روی پیغمبر نهاده، و امام ابوحنیفه را دیدم در برابر پیغامبر ایستاده، سلام کردم، گفتم: مرا آب ده. گفت: تا پیغامبر اجازه دهد. پس پیغامبر فرمود که او را آب ده. جامی آب به من داد. من و اصحاب از آن جام آب خوردیم که هیچ کم نشد. با ابوحنیفه گفتم: بر راست پیغمبر آن پیر کیست؟ گفت: ابراهیم خلیل، و بر چپ ابوبکر صدیق. همچنین پرسیدم و به انگشت عقد می گرفتم، تا هفده کس پرسیدم ، چون بیدار شدم هفده عقد گرفته بودم.(41)
   یحیی مُعاذ رازی گفت: پیغمبر را علیه السلام به خواب دیدم. گفتم: ( أَینَ أَطلُبُکَ؟ ) ترجمه: شما را در کجا جستجو کنم؟ ( قَالَ عِندَ عِلمِ أبِي حَنِیفَةَ.) ترجمه: فرمودند: در نزد علم ابوحنیفه. و مناقب او بسیار ست و محامد او بی شمار، و پوشیده نیست، بر این ختم کردیم.(41)
   در دائرالمعارف اسلامی ضمن مقاله ابوحنیفه به قلم دکتر احمد پاکتچی آمده است: وقتی که یزید بن عمر بن هبیره در سال 129 هجری قمری از جانب مروان دوم آخرین خلیفۀ اموی به فرمانروائی عراق منصوب شد، به امام ابوحنیفه فشار آورد تا منصب قضاوت را بپذیرد، اما امام نپذیرفت، و فشار چنان بود که امام مجبور شد کوفه را ترک و به مکه بگریزد، او دو سال بازمانده از سلطۀ امویان را در آنجا بسر برد، و در این فرصت به تبلیغ اعتقادات و آراء فقهی خود پرداخت. امام ابوحنیفه در پی پیروزی عباسیان و به خلافت رسیدن ابوالعباس سفاح به کوفه مراجعت کرد. او از بیعت کردن با خلفای بنی عباس طفره رفت، و هرگز با ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور بیعت نکرد، و مخالفت وی زمانی آشکار شد، که در سال 145 هجری قمری ابراهیم بن عبدالله حسنی از امامان زیدی در بصره بر ضد خلافت منصور قیام کرد، و ابوحنیفه نفوذ خود را در تأئید این قیام بکار گرفت، و مردم را به یاری ابراهیم ترغیب می کرد، و در نامه أی از ابراهیم دعوت کرد، تا به کوفه بیاید، و از یاری بیشتر وی برخوردار گردد، و با وجودی که قیام ابراهیم به زودی سرکوب شد، و منصور با یاران او به خشم رفتار کرد، ولی رجال پر نفوذی همچون ابوحنیفه و یار همفکرش مسعر بن کدام از تعرض مصؤن ماندند.(34)
   دکتر عبدالله عزام در رساله أی تحت عنوان نقش مذهب حنفی در جلوگیری از انحراف خلافت عباسیان می نویسد: امام ابویوسف همیشه در حالت درماندگی و ناداری نزد امام ابوحنیفه در رفت و آمد بود، و یتیمی بود که با فقر و تهی دستی دست بگریبان بود، و مادرش نزد امام ابوحنیفه می آمد، و شکایت می کرد که ما خرچ و مصرف روز و شب خود را نداریم، و این یتیم پیش تو می آید، و درس می خواند، امام به نرمی و ملایمت در پاسخ می گفت: بگذار درس بخواند، روزی فرا می رسد که او بهترین حلوا را که صرف خوراک آن به شاهان و خلفاء اختصاص دارد، با پسته های خندان و روغنی بر سفرۀ خلفاء نوش جان خواهد کرد. روزی هارون الرشید با زبیده خانمش در یک قضیه شرعی اختلاف رأی و نظر پیدا کرد، و هر دو ابویوسف را حکم قرار دادند، و ابویوسف به نفع زبیده و ضرر هارون الرشید حکم خود را صادر کرد، و زبیده برای او همان حلوای خاصه را آماده کرده بود، و امین ولی عهد طبق حلوا را بر سر نهاد، و در برابر ابویوسف نشست، ابویوسف پیش از اینکه ولی عهد خلافت طبق حلوا را بر زمین بگذارد، بالای سرش آغاز به خوردن نمود، و در وقت خوردن تبسم نمکینی بر لبان او نقش می بست، برایش گفتند: این تبسم برای چیست؟ و چه چیزی به خاطرت آمده است؟ امام ابویوسف علت را بیان نموده، و گفت: خداوند ابوحنیفه را مورد مهربانی و مغفرت خویش قرار بدهد، وقتی مادرم نزد او می آمد، و از من شکایت می کرد، که برای ما نان پیدا نمی کند، و درس می خواند، برای مادرم می گفت: بگذارش درس بخواند، روزی می آید که او بهترین حلوا را که صرف خوراک آن به شاهان و خلفاء اختصاص دارد، با پسته های خندان و روغنی بر سفرۀ خلفاء نوش جان خواهد کرد، اکنون من عملاً این حلوا و پسته را با همان اوصافش بالای همین سفرۀ خلیفه عباسی می خورم، که بر سر ولی عهد او با طبق قرار دارد.(45)
   دکتر عبدالله عزام می نویسد: تردیدی وجود ندارد که امام ابوحنیفه و دو شاگردش محمد بن حسن شیبانی و قاضی ابویوسف نقش سازنده و چشمگیری در جلوگیری از انحراف دولت عباسی ایفا کرده اند، و این مذهب توانست حکمرانان عباسی را بروی خط اصیل اسلامی بیاورد، و در برابر انحرافات شان ایستادگی و مقاومت نماید. می بینیم که ابویوسف مردی است که در رأس قوه قضائیه دولت عباسی قرار دارد، و قضاوت را رهبری کرده، و رهنمائی می کند، و از طرف هارون الرشید به این وظیفه سنگین گماشته می شود، اما با آن هم خلیفه زمان در حل و فصل دعاوی و کشیدگی های شخصی اش به او مراجعه می کند، تا به قضاوت بپردازد، در این باره برای صدق گفتار ما قضایای متعددی وجود دارد، که امام ابویوسف به ضرر هارون الرشید حکم صادر کرده است. بطور مثال شخصی در ملکیت و استحقاق باغی با هارون الرشید به دعوی پرداخت، ابویوسف از خلیفه گواه طلب کرد، تا بر صدق گفتار او گواهی بدهد، خلیفه جعفر برمکی را به حیث گواه معرفی کرد، اما ابویوسف از استماع شهادت او ابا ورزید، و به نفع طرف مقابل حکم خود را صادر نمود، بعد از صدور این حکم خلیفه ابویوسف را بباد ملامتی گرفت، که چرا شهادت جعفر برمکی را نپذیرفت، و حتی از شنیدن آن خودداری ورزید، در حالی که جعفر برمکی صدراعظم خلافت اسلامی است. ابویوسف در پاسخ گفت: بخاطری که من از او شنیدم، که به تو می گفت: تو بادار و آقای منی، و من بردۀ توام، اگر واقعاً تو بادار او باشی، در این صورت شهادت برده به نفع بادارش روا نباشد، و اگر دروغ گفته است، نمی توان به گواهی انسان دروغ گو باور کرد.(45)
   دکتر عبدالله عزام می نویسد: بنیادگذار و مؤسس این مذهب خود امام ابوحنیفه(رح) است، و امام به نوبه خود  آن را از حماد بن سلیمان استاذش اخذ کرده است، و حماد از ابراهیم نخعی و ابراهیم نخعی از علقمه و اسود و علقمه و اسود دو شاگرد ابن ام عبدالله( عبدالله بن مسعود) می باشند، و عبدالله بن مسعود همان صحابی گرانقدر است که درباره اش فرموده اند: هر کس آرزو دارد قرآن را به شکل تر و تازه آن همان طوری که نازل شده است بخواند باید به خواندن ابن ام عبد(عبدالله بن مسعود) گوش فرا بدهد، ابن مسعود معلم و مربی مشرق زمین است، و مکتب حنفی از همین صحابی جلیل القدر الهام گرفته است، ابن مسعود صحابی نحیف، لاغر و کم جانی بود، و کمتر از پنجاه کیلو وزن داشت، وقتی او بر درختی بالا شد، صحابه ساق های باریک و لاغر او را دیدند، پیامبر اکرم(ص) فرمودند: آیا ساق های او را نیشخند کرده و به مسخره می گیرید! آگاه باشید که این ساق های سبک و لاغر در ترازوی اعمالش سنگین تر از کوه احد می باشد. از همین جا بود که وقتی خلیفه دوم اسلام در صدد تعین امیر و معلمی برای سرزمین عراق که بخش بزرگی از قلمرو اسلام را تشکیل می داد برآمد، به سجل و سوانح و سوابق صحابه نظر افگند، و بعد از غور و خوض عمار ابن یاسر را امیر و ابن مسعود را معلم و داعی برای مردم عراق برگزید، و عنوانی مردم عراق این فرمان را صادر کرد: من برای شما عمار بن یاسر را به صفت امیر و عبدالله بن مسعود را به صفت معلم و داعی و مشاور امیر تعین و مقرر کردم، و آن ها از گزیده ترین صحابه پیامبر اکرم (ص) به حساب می آیند، و من باید پیش خود از دانش و تقوی آن ها استفاده می کردم، اما من شما را بر خود ترجیح دادم. حضرت عمر مثالی می آورد، و می گفت: آن دو خزینه علم اند، وقتی دو وفد یکی از شام و دیگرش از عراق به دربار خلافت باریاب شدند، حضرت عمر(رض) برای وفد شام کمک پولی بیشتری به تناسب وفد عراق نمود، وفد عراق از این ناحیه می خواستند، رنجش به خود راه بدهند، اما خلیفه برای اقناع شان فرمودند: من به خاطری در دادن مال وفد شام را بر شما برتری دادم، که آن ها از یک طرف از راه دور تری آمده بودند، و از جانب دیگر شما را بر آن ها در تعین و فرستان عبدالله بن مسعود به عراق برتر دانستم، آیا مال در نزد شما بهتر است و یا بقاء و دوام وظیفۀ عبدالله بن مسعود؟ عبدالله بن مسعود در حقیقت امر ناقل چشم دید خود از سنت پیامبر اکرم(ص) می باشد، از او علقمه، اسود، ابراهیم نخعی و حماد نقل کرده اند، و ابوحنیفه از آن ها مذهب خود را پایه گذاری نموده است.(45)
  دکتر عبدالله عزام می نویسد: وقتی از امام ابوحنیفه از مصادر مذهبش پرسیده شد، گفت: مصدر نخست مذهبم قرآن مجید است، مصدر دومی سنت رسول الله(ص) همان احادیثی که راویان با اعتماد روایت کرده اند، و این احادیث به شهرت رسیده است، و با خبری عمومیت پیدا کرده است که از طریق رجال ثقه روایت گردیده است، و اگر در این دو مصدر حکمی و سندی نیابم به اقوال صحابه چنگ می زنم، بعضی از آن را می گیرم، و از بعضی دیگر منصرف می شوم، و از چوکات اقوال شان بیرون نمی گردم، و اگر سند و نص و حکم مورد نظر را در این سه مصدر نیابم یعنی نه در کتاب خداوند، نه در سنت رسول الله(ص) و نه در اقوال صحابه، و کار بجای بکشد که به رأی ابراهیم نخعِي، حسن و سعید که تابعین اند، مراجعه کنم، در این صورت همان طوری که آنها حق اجتهاد و صلاحیت آن را دارند، من نیز این حق را به خود می دهم، تا اجتهاد کنم، و مقید به اقوال این تابعین نباشم.(45)
   امام ابوحنیفه (رح) در اوائل به شغل تجارت در بازار اشتغال داشت، تا اینکه روزی شعبی او را دید، و حال او را پرسید، امام در پاسخ گفت: به کار بازار اشتغال دارم. شعبی گفت: حرکت، فراست و کیاستی که در وجود شما مشاهده می نمایم ، بهتر است، توجه به مجالسه علماء و فقها داشته باشید. امام فرمود: بیانات ایشان در قلب و روانم تأثیر بخشید، و بازار را تا حد زیادی ترک نموده ، و ملازم اهل علم گردیدم.(37)
امام در آغاز تحصیل قرآن را نزد امام عاصم یکی از قراء هفت گانه حفظ نمود، و بعد  حدیث، نحو، ادب  شعر و سایر علوم متداول عصرش را فرا گرفت و سپس به کسب علم کلام ، مناظره و تحکیم اصول و مبانی آن پرداخت ، و زمانی را در فراگیری علم کلام سپری کرد و مسائل آنرا با دقیق ترین وجه تشریح نمود، و در بسیاری موارد با دانشمندان عصر خود به مباحثه می پرداخت، و در علم کلام به درجۀ رسید که نظر مردم را به خود جلب کرد و در آن انگشت نما گردید، چنان که شاگرد مشهورش زفر بن هذیل اصفهانی می گوید: امام ابوحنیفه به من گفت : من مشغول به علم کلام شدم و در این علم به مرحله أی رسیدم که انگشت نما شدم. و در روایتی دیگر از خود امام ابوحنیفه آمده است: من شخصی بودم ماهر در علم کلام و زمانی در این وادی گام بر می داشتم و به لحاظ این که صاحبان خصومت و جدل بیشتر شان در بصره بودند بیست و چند بار به آنجا سفر کردم و بعضی سال ها یک سال در آنجا اقامت  می گزیدم و با گروه های مختلف خوارج، اباضیه، صفریه و غیره گروه های حشویه به مناظره می پرداختم.(36)
و از این سخن امام نتجه می گیریم که وی در فلسفه و منطق و در باره مذاهب آن زمان لامحاله معلومات کافی کسب کرده بوده، زیرا به جز آن انسان نمی تواند در علم کلام وارد شود. و بعد استعدادی که او با بکار بردن عقل و استدلال منطقی در فقه از خود نشان داد، و شهرتی که در حل مسائل بغرنج و عمدۀ پیدا کرد، همه و همه نتجه همان تربیت نخستین عقلی وی بود.(36)
 و از جهتی چون پدر برزگ امام به شغل تجارت مشغول بوده، و پدرش ثابت هم تجارت داشته و بقولی هم نانوائی می کرده، و خود امام هم بازرگان پارچه و لباس بوده و بزازی می نموده و در کار و بار ابریشم نیزمشغول بوده، و به امور عملی اجتماعی و اقتصادی اطلاع کافی داشته، فقه خود را چنان بنا نهاده، که مسائلی را که حکم صریح آن از نص قرآن و سنت بدست نمی آمد، به رأی، اجتهاد و قیاس آن را حل می نموده، و حکم آن را بیان می کرده ، و بیشتر مطالب فقهی را بر آن اساس استوار گردانیده، لهذا مکتب فقهی او بنام مکتب اهل رأی و قیاس معروف گردیده است.
رویه امام ابوحنیفه (رح) در اجتهاد چنان بود، که در فهم مطالب قرآن کریم به راهی که دیگر ائمه رفتند می رفت، الا در مواردی که در فهم مدلول و اشارات و طروق استنباط از آن با دیگران اختلاف داشتی، ولی در قبول احادیث شیوۀ خاصی داشت، و همان احادیث نبوی را مورد عمل قرار می داد، که جماعتی از جماعتی دیگر روایت کردند، و رجال آن هم ثقه و صادق بودند، و فقیهان در شهر ها بر عمل آن اتفاق داشتند، و اگر در موردی چنین حدیث و یا قول صحابی بدست نیامدی، آنگاه به اجتهاد خود از قیاس و استحسان کار گرفتی.
ابو جعفر شذاماری به سند خود از ابوحنیفه روایت کند، که او می گفت: ما در هیچ مسئلۀ بدون ضرورت از قیاس کار نمی گیریم، اگر دلیلی را از کتاب و سنت و عمل صحابه و یا اجماع صحابه نیابیم، آنگاه به قیاس رجوع کنیم. وی به چنین صورت مرجع استفتاء و رجوع مردم بود، و گویند: که در عبادات و معاملات از شصت تا هشتاد هزار مسئله گفته بود.(35)
   مکتب فقهی امام ابوحنیفه و شاگردانش را به سبب توسع در قیاس و استحسان مکتب اهل رأی گفته اند، و او واضع فقه تقدیری است، که احکام برخی از مسائل واقع نشده را بیان کرد، و علم فقه را گسترش داد. و منابع قانون در اسلام در نظر امام ابو حنیفه(رح) دارای اصولی هفت گانه ذیل می باشد: 1 – قرآن کریم. 2 - سنت حضرت رسول الله (ص)  اعم از گفتار، کردار و تقریر. 3 – اقوال صحابه. 4 - اجماع. 5-  قیاس. 6 - استحسان. 7 - عرف و عادت. و این ها در نظر امام اعظم ابوحنیفه(رح) مآخذ و منابع حقوقی، سیاسی، اخلاقی و عقیدتی می باشند.(37 و 42)
   امام ابوحنیفه درکارهایش از مشوره کار می گرفت، چنان که موفق بن احمد مکِي می نویسد: ابوحنیفه مذهب خود را با مشورت پایه گذاری کرد، تلاشی که در حدود توان خود برای دین داشت و اخلاصی که برای خداوند و پیامبرش و اهل ایمان در قلبش موجود بود، همه این امور باعث شد که او با استبداد به رأی وارد این حوزه نشود، او یک یک مسائل را برای شاگردانش مطرح می کرد، و جوانب مختلف آن را مورد بحث و مطالعه قرار می داد، و آنچه در علم و فکر آن ها بود می شنید، و آنچه در نظر شخصی اش بود بیان می داشت، حتی برخی اوقات بحث بر سر یک مسأله هفته ها، ماه ها یا بیشتر از آن را در بر می گرفت، و بالآخره یک رأی بدست می آمد، که آن را قاضی ابویوسف در اصول ثبت می کرد، تا این که تمام اصول را درج کرد، و بدین ترتیب مذهب حنفی بوجود آمد.(36)
   ابن بزاز کوفِي می نویسد: شاگردان ابوحنیفه پیرامون مسأله زیاد بحث می کردند، و آن را از دیدگاه هر فقیهی بررسی می نمودند، در این اثناء امام با سکوت سخنان آنان را می شنید، سپس هنگامی که او به شرح گفتار شاگردانش می پرداخت، چنان سکوتی بر مجلس حکم فرما می شد، که گوئی جز او کسی دیگر آن جا حضور ندارد.(36)
      موفق بن احمد مکِي می نویسد: ابوحنیفه نخستین کسی بود که علم شریعت را تدوین کرد، و پیش از او کسی این کار را انجام نداده بود، او علم شریعت را تحت باب ها و کتب مرتب نمود.(36)
    فقیه مشهور یحیی بن آدم اموی متوفی سال 203 هجری قمری می گوید: در برابر اقوال ابوحنیفه، بازار اقوال سایر فقها سرد و بی اهمیت گردید، علم او در مناطق مختلف پخش گردید، و بر اساس آن خلفاء، ائمه و حکام داوری می کردند، و امور بر محور آن می چرخید.(36)
   علامه ملاعلی قاری هروی متوفی سال 1014 هجری قمری می گوید: إمام اعظم ابوحنیفه(رح) هشتاد و سه هزار مسئله را به این گونه مرتب نمود، که از آن میان سی و هشت هزار مسئله آن در مورد عبادات و بقیه در مورد معاملات بود.(28)  
   امام ابوحنیفه (رح) در آواخر حکومت أموی و اوایل دولت عباسی زنده گی می کرد، و از نظر کلامی نیز این عصر زمانه پیدایش عقاید، فرق و نحل گوناگون در تاریخ اسلام است. در این عصر بود که مذاهب و فرق مختلفی مانند خوارج، شیعه، جبریه، قدریه، مرجئه و معتزله به وجود آمدند، که هر یکی در سیاست، امامت، ایمان و مسائل گوناگون دیگر افکار و عقاید خاص خود را داشتند، در بین این فرق یکی هم مرجئه بود، یعنی اهل ارجاء که حکم به تکفیر هیچ مسلمانی نمی کردند، و آن را به خدا باز می گذاشتند، و ایمان را تنها تصدیق دل و اقرار زبان می دانستند، و عمل را رکنی از داخل آن نمی شمردند، و بنا بر این به کفر هیچ مسلمانی که اقرار به زبان نماید، فتوا نمی دادند، و فرقه متسامح، پر مدارا و دارای وسعت نظر بودند، و در مسئله خلافت هم از هیچ یکی تبری نمی کردند، و بنی امیه، شیعه و خوارج هر سه را مؤمن (ولی مخطی و مصیب) می گفتند، که امتیاز آن مشکل است، و بنا بر این حکمیت آن را به خدا باز می گذاشتند، و می گفتند: با وجود ایمان هیچ گناهی ضرر ندارد، مثلی که با وجود کفر هیچ طاعتی مفید نباشد.(35) برخی از مردم از جمله (ابوسهل إسماعیل بن علی)نوبختِي از متکلمین شیعه و ابوالحسن اشعرِي پیشوای گروه کلامی اشعری افکار کلامی حضرت امام ابوحنیفه (رح) را نیز متمایل به همین فرقه مرجئه شمرده و او را اهل ارجاء گفته اند، زیرا امام ابوحنیفه(رح) در کتاب فقه الاکبر اقوالی مانند قول زیر را آورده است که می گوید: (لَا نُکَفِّرُ أحَداً بِذَنبٍ، وَ لَا نَنفی أحَداً عَنِ الإیمَانِ.) ترجمه: ما کسی را از جهت گناهی که مرتکب شده کافر نمی شماریم، و از او نفی ایمان نمی کنیم.(42)
ولی بسا فقیهان و متکلمان نسبت ارجاء را به امام ابوحنیفه (رح) رد کرده، و گفته اند: حضرت امام ابوحنیفه( رح) حتی به فروع هم اهتمام کامل داشته، و اعمال را اهمیت تمام می داده، بنا بر این اتهام ارجاء به امام ابوحنیفه (رح) از مفتریات خواهد بود، و او به تأخیر عمل از ایمان قائل نیست، و در اصناف عبادات و طاعات به ترک عمل فتوی ندهد. و در آثاری که از حضرت امام (رح) باقی مانده، یک رسالۀ کوچکی موجود است که بنام عثمان بستی بقلم امام اعظم (رح) نوشته شده، و از آن بر می آید که عثمان موصوف نامه أی به امام نوشته، و در آن نسبت مرجئه را به امام داده است، ولی امام ابوحنیفه (رح) این ظن را رد کرده، و می گوید: مضیع عمل، مضیع تصدیق نباشد، ولی تضیع تصدیق، تضیع ایمان است. پس ممکن است، مؤمن جاهل و مؤمن ظالم و گنه کار موجود باشد، و خدا را مشیت است که او را ببخشد، و یا عقاب نماید. و هم از این رو است، که حضرت علی(رض) اهل حرب خود را از مردم شام مؤمنین خطاب کرده بود. و این که برخی شخص گنه کار را نه مؤمن و نه کافر شمرده اند، (اشاره به قول معتزله) این سخن اهل بدعت و خلاف گفتۀ پیامبر اسلام (ص) است. پس بدین ترتیب حضرت امام ابوحنیفه (رح) مرجئی محض نبوده، بلکه در عدم تکفیر اهل تصدیق و مؤمنان وسعت نظر و سماحت فراوان داشته است، که بقول عبدالکریم شهرستانی صاحب کتاب الملل والنحل او را مرجئة السنه می توان گفت، یعنی کسی که پایبند سنت بوده و حکمیت نیکوکار و گنه کار را به مشیت الهی تفویض نماید، و خودش به کفر هیچ مؤمن مصدق فتوا ندهد.(35)
   امام ابوحنیفه (رح) عالمی عامل، زاهد، عابد، پرهیزگار، متقی، کثیرالخشوع و دائم التضرع بود، و همه اشخاص هم عصر او در تعریف پرهیزگاری او متفق القول هستد. می گویند: او را دو بار خواستند به منصب قضاء منسوب کنند، اما او سر باز زد، یکی یزید بن عمر بن هبیره فزارِي امیر عراقین خواست قضاء کوفه بدو تفویض کند، و این در ایام مروان بن محمد آخرین کس از ملوک بنی امیه بود، و او نپذیرفت، و یزید امر داد تا ابوحنیفه (رح) را چند روز به تازیانه بزدند، و ابو حنیفه (رح) از امتناع خویش باز نایستاد، و یزید به آخر او را رها کرد.(38) و بار دیگر منصور خلیفه عباسی از او خواست، قضاوت بغداد را بپذیرد، اما او از پذیرش آن سرباز زد، و منصور او را زندانی ساخت ، و در زندان چنان شکنجه شد، که در اثر آن وفات یافت. بعضی از مؤرخین هم گفته اند: امام به جهت علم و تقوایش مدتی هم از طرف یزید بن عمر بن هبیره فزارِي قاضی القضات شهر کوفه بود. اسماعیل بن حماد بن ابی حنیفه (رح) گوید: بر کناسه می گذشتیم، در آنجا پدرم را گریه افتاد، از علت گریه او پرسیدم. گفت: پسرک من! در این مکان ابن هبیره پدر مرا ده روز هر روزی ده تازیانه بزد، که قبول منصب قضاء کند، و او سر باز زد.(38)
   امام ابوحنیفه در زنده گانی شخصی نیز بی نهایت با تقوی و امانت دار بود، یک بار او شریک خود(قاضی ابوعمر حفص بن عبدالرحمن بلخی) را جهت فروش اموال به خارج فرستاد، قسمتی از این اموال معیوب بود به شریکش دستور داد هر که این مال را خریداری می کند او را از عیب مال آگاه کن، اما او این دستور امام را فراموش کرده، همۀ اموال را بدون گفتن عیب فروخته بود، امام در آمد به دست آمده از این طریق را که سی و پنج هزار درهم بود، همه را خیرات کرد.(36)
   مؤرخان رویداد های متعددی را نقل کرده اند، که اگر اشخاص بی تجربه مال خویش را برای فروش به دکان وی می آوردند، و از قیمت واقعی آن اطلاع ندشتند، امام خود قیمت واقعی اموال شان را گوشزد می کرد، و آن را به همان قیمت از آن ها می خرید.(36) 
    امام ابوحنیفه از یک دودمان طرفدار علویان در کوفه بوده، زوطی  پدر بزرگش با حضرت علی (رض) دوستی و رابطه داشت، و با او دیدار می کرد، و گهگاهی هدایای نیز خدمت حضرت علی (رض) می فرستاد، پدرش ثابت نیز این رابطه را ادامه داد، و خود امام ابوحنیفه (رح) نیز با علویان روابط نزدیک برقرار ساخت، و با زیدیان یعنی وابستگان و پیروان زید بن علی بن حسین رضی الله تعالی عنهم اجمعین دوستی و محبت می نمود، و از حامیان امام زیدی ابراهیم بن محمد بود، که در سال145 هجری قمری مطابق سال 760 میلادی در بصره بر ضد عباسیان قیام کرد. امام ابوحنیفه به محمد بن عبدالله کامل بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن أبِي طالب علوِي هاشمِي قرشِي معروف به نفس الزکیه احترام خاصی قائل بود، و در هنگام قیام وی از او حمایت نمود. خلفای اموی و عباسی را دوست نداشت، و بر خلاف ایشان به دشمنان علوی شان کمک و معاونت مالی می نمود. بعضی از مؤرخین عقیده دارند: زندانی شدن و بعد شهادت امام در زندان توسط عمال منصور خلیفه عباسی به جهت حمایت او از قیام های علویان بوده است.(48)
   امام ابوحنیفه (رح) درباره صحابه عقیده داشت: (ما صحابه را جز به نیکوئی به نحو دیگری یاد نمی کنیم.) که تفصیل این مطلب در شرح عقیده طحاویه که مطابق مذهب حنفی تدوین یافته، چنین تشرح گردیده است: (ما تمام اصحاب رسول الله ص را گرامی می داریم، و در احترام و تکریم هیچ یک از آنها از حد نمی گذریم، و از احدی از آن ها تبری نمی جوئیم، دشمن داریم کسی را که با آنان دشمنی می کند، و نام آنان را با بی احترامی یاد می کند، و صحابه را جز به نیکوئی به نحو دیگری یاد نمی کنیم. ) درباره خلفای راشیدین نیز عقیده امام ابوحنیفه (رح) چنین بود: (بهترین مردم بعد از انبیاء الهی علیهم السلام، ابوبکر صدیق سپس عمر فاروق سپس عثمان ذی النورین و سپس علی مرتضی رضوان الله تعالی علیهم اجمعین می باشند، و این ها همه بر حق و با حق بودند.) و در این باره نیز در شرح عقائد طحاویه چنین آمده است: (ما بعد از رسول الله صلی الله علیه و سلم  ابوبکر صدیق را بر همۀ امت افضل قرار می دهیم، و نخستین خلافت را برای وی ثابت می دانیم، بعداً برای عمر فاروق و سپس برای عثمان ذی النورین و پس از وی برای علی مرتضی، و این ها خلفای راشیدین و امامان هدایت یافته اند.)(36 و 56) 
   امام ابوحنیفه (رح) عالمی متکلم، فقیهی آگاه و محدثی با احتیاط بود ، و علاوتاً در بخش های از علوم دیگر نیز تبحر داشت ، چنانکه از اظهارات ابن خلدون در تاریخ العبر بر می آید ، که امام ابوحنیفه در علم ریاضی نیز مهارت داشته، و در این باره عبدالرحمن بن محمد معروف به ابن خلدون می نویسد: منصور (خلیفه عباسی) وقتی (در سال 145 هجری قمری) ساختن شهر (بغداد) را آغاز کرد، به شام، جبل، کوفه، واسط و بصره نوشت تا بنایان و کارگران بیامدند، و از کسانی که صاحب فضل، عدالت، عفت و امانت بودند، و از هندسه آگاهی داشتند، جماعتی را برگزیدند، تا بدان مهم دست یازند، از جمله کسانی که احضار نمودند، یکی حجاج بن ارطاة و یکی هم ابو حنیفه (رح) بود، فرمان داد، تا نقشه شهر را با خاکستر بکشند، و بر آن خاکستر تخم پنبه ریختند، و آتش در آن زدند، و چون آتش گرفت، در آن نگریست، و بر نقشه آگاهی یافت، و فرمان داد، تا بر آن نقشه پی ها را کندند، و چهار تن از سرداران خود را فرمان داد، که هر یک بر ناحیه أی نظارت کنند. و ابو حنیفه (رح) را به شمردن خشت ها و آجر ها مأمور کرد. منصور می خواست او را منصب قضاء و مظالم دهد، ولی او نپذیرفت، و منصور سوگند خورد که دست از او بر نمی دارد، تا کاری بر عهده گیرد، و او نیز شمردن خشت ها و آجر ها را بر عهده گرفت. و امام چهار سال در این سمت باقی ماند.(39) 
و نیز امام ابو حنیفه پیشه پدر بزرگ و پدرش یعنی تجارت را انتخاب نمود، و در کوفه به تجارت پرداخت، و  در آن شغل مهارت کامل داشت، و او یکی از تاجران خز و ابریشم بود، و بعد از مدتی در این راه نیز پیشرفت شایانی کرد، او از خود کارخانه أی داشت، که خز که لباس مخصوص آن زمان بود تولید می کرد، مغازه های بازرگانی وی خز را تنها در کوفه بفروش نمی رسانیدند، بلکه به مناطق دور دست نیز انتقال می دادند، و پس از این که امانت داری امام ابوحنیفه واضح و روشن گردید، و مردم به او اعتماد کردند، مغازه او به شکل بانک نیز در آمد، و در آن ملیون ها درهم از اموال مردم به امانت گذاشته می شد، چنانچه هنگام وفات وی پنجاه ملیون درهم به عنوان امانت در این بانک ذخیره شده بود، و این تجربه وسیع در امور مالی و تجارت نیز به او بصیرتی در بسیاری از بخش های فقه و شعبات آن بخشید، که تنها از لحاظ نظری نصیب فقهی نمی شود.(36)
امام ابوحنیفه مردی کریم و باسخاوت بود، خصوصاً نسبت به اهل علم و دانشجویان نظری خاص داشت، و قسمتی از منافع بازرگانی اش را برای کمک به ایشان اختصاص داده بود، و از آن کمک های مالی به تمام علماء و دانشجویان ارسال می نمود ، و هر چه باقی می ماند آن را نیز در بین شان تقسیم می کرد، هنگامی که بین آنها اموال خویش را توزیع می نمود، می گفت: آن را در رفع ضروریات تان به مصرف برسانید، و جز خداوند از کسی دیگر ممنون نباشید، من چیزی از خود به شما نداده ام، این فضل پروردگار است برای شما که بر دست من جاری ساخته است.(36)
امام ابوحنیفه مخارج تعداد زیادی از شاگردانش را خودش تقبل کرده بود، مانند ابو یوسف که مخارج خود و خانواده اش را امام ابوحنیفه می پرداخت، زیرا والدین او فقیر و ناتوان بودند و بر آن بودند که پسر شان تعلیم را ترک کرده، به کار تجاری بپردازد.(36)
امام ابوحنیفه بذل و بخشش هیچ امیر و حاکمی را قبول نکرد، چنان که ابوزهره در کتاب تاریخ مذاهب اسلامی می نویسد: امام ابوحنیفه (رح) بواسطه این که تاجر بود، در کمال رفاه زنده گی می کرد، و بخشش و کمک از فرمان روایان را قبول نمی نمود.(37)
قلمرو مذهب حنفِي
   امام ابوحنیفه (رح) چون غیر عرب  بود، بنا بر این مدرسه فقهی او هم بر اساس احتیاجات و حیات عموم مردم اعم از عرب و غیر عرب پدید آمد، و از شاگردان او هم جمع کثیری از مردم غیر عرب خصوصاً خراسانیان بودند که مبادی فکری و فقهی او را در تمام عالم اسلام منتشر ساختند. مکتب فقهی امام ابوحنیفه (رح) هم که بر مبنای واقعیات موجود جامعه و با تجارب عینی که امام در باب معاملات و سیر زنده گی مردم داشت شکل گرفت،  در اطراف و اکناف جهان اسلام در بستر زنده گی عملی مردم رونق و پیشرفت بسزائی یافت، تا جائی که فقه حنفی بعنوان قانون مدنی در ادوار مختلف و در اکثر سرزمین های اسلامی پذیرفته شد، خصوصاً دولت های طاهری، صفاری، سامانی، غزنوی، سلجوقی، چغتائی، ایلخانی، تاتاری، ایوبی، تیموری، بعضاً عباسیان و در این اوآخر دولت گورگانی هند، ترک های عثمانی و حکومت های ماوراء النهر فقه حنفی را به عنوان قوانین مدنی خویش پذیرفتند، و در مصر نیز در سال 124 هجری قمری اسماعیل بن یسع حنفی از طرف مهدی خلیفه عباسی قاضی مقرر شد، و مذهب حنفی را در ان سرزمین رواج داد. امروزه بیش از نیمی از مسلمانان جهان از چین گرفته، تا ترکیه، البانیا، پاکستان، هند، بنگله دیش، مالدیو، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان، قرغیزستان، ترکمنستان، اکثر و اغلب مسلمانان روسیه و حوزه قفقاز شمالی، بلوچستان وقسمت زیادی از مردم شرق و شمال ایران و جمعیت بزرگی از مردم مصر و شرق افریقا پیرو مذهب حنفی اند.(48)
شاگردان معروف إمام أبوحنیفه
    فقه حنفی و افکار کلامی امام ابوحنیفه (رح) را جمع زیادی از شاگردانش تدوین و تنظیم نمودند، که در میان آنها نقش امام ابویوسف یعقوب بن ابراهیم بن حبیب بن اسعد کوفی انصاری قاضی معروف متوفی سال 182 هجری قمری، امام محمد بن حسن بن فرقد شیبانی متوفی سال 189 هجری قمری، امام زفر بن هذیل بن قیس بن سلیم اصفهانی متوفی سال 158 هجری قمری و حسن بن زیاد لؤلؤی کوفی متوفی سال 204 هجری قمری از همه بر جسته تر است .
امام ابوحنیفه شاگردان زیادی را تربیت نمود ، که به تعداد 880 تن از ایشان از دیگران معروف تر بودند،(35) و در بلاد مختلف اسلامی منتشر شدند و مسند نشین درس، افتاء و مرجع دینی مردم قرار گرفتند، از شاگردان امام ابوحنیفه پنجاه تن در عهد عباسیان به مسند قضاء مقرر شدند.(36) گرچه مرکز بزرگ نشر و پخش افکار و نظریات امام سرزمین عراق بود، و مذهب امام را مکتب اهل رای و مکتب عراقین نیز می گویند، اما بزرگترین پایگاه فکری مذهب حنفی شهر بلخ بود، و آن  را کانون دوستداران امام ابوحنیفه گفته  وشهر بلخ و مذهب حنفی را در ردیف هم یاد  نموده اند، و بعد از آن سمرقند، بخارا، مرو، هرات، نیشابور و باقیه شهرهای خراسان و ماوراءالنهر قرار داشتند، و در ری نیز مسجد طغرل کانون و مرکز اشاعه و فکر احناف بود.(35)
برخی از  شاگردان مشهور امام  در سر زمین های شرق اسلامی
1 – أبومطیع حکم بن عبدالله بلخِي فقیه و قاضی مشهور متوفی سال 199 هجری قمری مطابق سال 814 میلادِي در بلخ که کتاب فقه اکبر را از إمام أبوحنیفه(رح) روایت نموده است.(31 و 35)
2 -- أبوعبدالله حسین بن محمد بن خسرو بلخِي متوفی سال 222 هجری قمری مطابق سال 837 میلادی محدث مشهور که راوی مسند امام أبوحنیفه است.(31 و 35)
3 – أبوعمرو حفص بن عبدالرحمن بلخِي قاضی نیشاپور، که بقول ذهبِي أفقه اصحاب خراسانِي إمام أبوحنیفه(رح) متوفی سال 199 هجری قمری مطابق سال 814 میلادی، که از وی ترمذِي و نسائِي نیز یاد آوری نموده اند.(35)
4 – أبومعاذ خالد بن سلیمان بلخِي.(35)
5 – ابو عبدالرحمن مسلم بن سالم بلخِي که به بغداد برای تحقیق حدیث رفته بود، افکار مرجئی داشت، و هارون الرشید او را حبس کرد.(35)
6 – عبدالوهاب بن عبدربه بلخِي که در  کتاب صحیح البخاری به نقل از سفیان ثورِي حدیث روایت نموده است.(35)
7 – عتاب بن محمد بن شوذب بلخِي که از شعبه بن حجاج عتکِي حدیث روایت نموده، و بخارِي از او نام برده است.(35)
8 – عمر بن رباح قاضی بلخ که نابینا بود، و در سال 171 هجری قمری مطابق سال 787 میلادی وفات یافت، و ابن ماجه از او نام برده است.(35)
9 – حافظ أبوالسکن مکي بن إبراهیم بن بشیر برجمِي حنظلِي تمیمِي بلخِي متوفی سال 215 هجری قمری مطابق سال 830 میلادی از شیوخ بخارِي که از وی در صحاح سته یا آوری شده است.(35)
10 – أبوسَهل نَصر بن عبدالکریم بلخِي معروف به صَیقل که در سال 169 هجری قمری مطابق سال 785 میلادی در بغداد و در کنار امام ابویوسف وفات یافت، و از مصاحبان امام ابوحنیفه بود.(35)
11 – أبوبسطام مقاتل بن حیان نبطِي بلخِي معروف به خزار که بخارِي، مسلم، ابوداؤد و نسائِي از او نام برده اند.(35) 
12 – متوکل بن حمران بلخِي از زاهدان خراسان که از کثیر بن عباد و ابِي سهل حدیث روایت نموده، و از او اهالی شهرش روایت کرده اند.(35)
13 – متوکل بن شداد بلخِي.(35)
14 – ابو محمد حسن بن محمد لیثِي بلخِي قاضی مرو و مشهور به أعمش، که از مقاتل بن حَیَّان حدیث روایت نموده، و از او اهالی مرو حکایات زیادی روایت کرده اند.(35)
15 – أبوحفص عمر بن هارون بن یزید بن جابر بن سلمه ثقفِي بلخِي متوفی سال 194 هجری قمری مطابق سال 809 میلادی که از وی ترمذِي و ابن ماجه نام برده اند.(35)
16 – أبوعصمه عصام بن یوسف بن میمون بن قدامه بلخِي فقیه و محدث متوفی سال 215 هجری قمری مطابق سال 830 میلادی.(35)
17 – أبوإسحاق إبراهیم بن أدهم بن سلیمان بن منصور عجلِي بلخِي زاهد و صوفی مشهور متوفی سال 162 هجری قمری مطابق سال 778 میلادی که بخارِي در کتاب ادب المفرد از او نام برده است.(35)
18 --  أبوعلی شقیق بن ابراهیم أزدِي بلخِي زاهد، محدث و فقیه بزرگ اهل سنت و جماعت که از کثیر بن عبدالله أبلِي، إسرائیل بن یونس و عباد بن کثیر حدیث روایت نموده، و از او عبدالصمد بن یزید مزدویه، محمد بن أبان مستملِي، حاتم بن أصم و حسین بن داود بلخِي روایت کرده اند، موصوف از بزرگان مجاهدانی بود، که در جنگ کولان(شهرکی در ماوراء النهر) در سال 194 هجری قمری مطابق سال 809 میلادی شرکت کردند، و او در آن جنگ به شهادت رسید.(35)
19 – أبو سلیمان موسی بن سلیمان جوزجانِي از شاگردان امام محمد شیبانِي متوفی سال 200 هجری قمری مطابق سال 815 میلادی، که قضای مامون را نپذیرفت، و کتب الشروط الکبیر، السیرالصغیر، الصلاة، الرهن و نوادرالفتاوی از اوست.(35)
20 – أبوعاصم محمد بن فضل بن عطیه مروزِي کوفِي متوفی سال 180 هجری قمری مطابق سال 796 میلادی که ترمذِي، ابن ماجه و نسائِي از او روایت حدیث کرده اند.(35)
21 – أبوعصمه نوح بن أبومریم یزید بن جَعونَه مروزِي(مروذِي) خراسانِي ملقب به جامع قاضی مرو و متوفی سال 173 هجری قمری مطابق سال 789 میلادی بوده، و او اولین کسی است که فقه حنفِي را فراهم آورد، و إمام أبوحنیفه(رح) کتاب شروط القضاء را برای وی نوشت.(35)
22 – أبوإسحاق إبراهیم بن میمون خراسانِي مروزِي ملقب به صائغ مقتول در سال 131 هجری قمری مطابق سال 748 میلادی که از ثقات روات بخارِي، ابو داؤد و نسائی بوده است.(35)
23 – عبدالله بن مبارک مروزِي امام و محدث که از وی در صحاح سته یاد گردیده، و در سال 181 هجری قمری مطابق سال 797 میلادی وفات یافته است.(35)
24 – أبوعبدالله فضل بن موسی سینانِي مروزِي متولد سال 110 هجری قمری و متوفی سال 191 هجری قمری مطابق سال 806 میلادی که اسم وی در صحاح سته مذکور است.(35)
25 – أبوعبدالله یحیی بن نصر بن حاجب بن عمرو بن سلمه مخزومِي قرشِي بغدادِي متوفی سال 215 هجری قمری مطابق سال 830 میلادی از اهای مرو که به بغداد و بصره رفت، از احول و ابن شبرمه حدیث شنید، و در بغداد وفات یافت.(35)
26 – إسماعیل بن إبراهیم بن  میمون خراسانِي مکِي معروف به صایغ.(35)
27 – أبوعبدالله حسین بن واقد مروزِي مولای عبدالله بن عامر بن کریز، امام و قاضی مرو متوفی سال 159 هجری قمری مطابق سال 775 میلادی که از وی بخارِي، ابوداؤد و مسلم یادآوری نموده اند.(35)
28 – أبوغانم یونس بن نافع مروزِي خراسانِي قاضی، از جمله ثقات و متوفی سال 159 هجری قمری که از وی ابوداؤد و نسائِي یاد نموده اند.(35)
29 – أبوحمزه محمد بن میمون سکرِي مروزِي از ائمه مسلمین و از ثقات محدثین متوفی سال 167 هجری قمری مطابق سال 783 میلادی که از وی در صحاح سته یاد آوری شده است. (35)
30 – أبوسهل نصر بن باب مروزِي خراسانِي متوفی سال 193 هجری قمری مطابق سال 808 میلادی که از إبراهیم صائغ، داود بن أبِي هند و حجاج بن أرطاة حدیث روایت نموده است.(35)
31 – محمد بن شجاع بن نبهان نبهانِي مروزِي بزاز متوفی سال 199 هجری قمری، او ساکن مدائن بود، و از عبدالملک بن أبِي بشیر و عبدالرحمن بن محمد محاربِي حدیث روایت کرده است.(35)
32 – أبووهب سهل بن مزاحم مروزِي که علم را در خراسان نشر کرد، و قضای مامون را نپذیرفت.(35) 
33 – محمد بن مزاحم مروزِي برادر سهل متوفی سال 209 هجری قمرِي که از روات صدوق بوده است.(35)
34 – أبوالحسن نضر بن شمیل بن خرَشه مازنِي تمیمِي مروزِي شخصیتی ادیب، مورخ و إمامی نحوِي و لغوِي مشهور متولد سال 123 هجری قمری و متوفی سال 203 هجری قمری در زمان خلافت مامون الرشید خلیفه عباسی، که از وی در صحاح سته یاد آوری گردیده است.(35)
35 – ابو مجاهد عبدالله بن کیسان مروزِي که از عکرمه مولای عبدالله ابن عباس حدیث روایت نموده، و اسم وی در بخارِي و مسلم مذکور است.(35)
36 – عبدالعزیز بن منیب مروزِي یکی از جهان گردان معروف  که او را نسائی و ابن ماجه نیز یاد آوری نموده اند.(35)
37 – أبوسعد محمد بن مُیَسَّر جعفِي صاغانِي (چغانی) بلخِي مشهور به ضریر که در بغداد بود، و ترمذی روایات او را آورده است.(35)
38 – محمد بن قاسم أسدِي بخارِي امام اهالی بخارا که چهل سال با امام أبوحنیفه صحبت داشته است.(35)
39 – إسحاق بن مجاهد حنظلِي از اهالی ماوراء النهر که إمام أبویوسف عقل و حلم او را ستوده است.(35)
40 – حازم بن اسحاق بخاری.(35)
41 – مجاهد بن عمرو قاضی.(35)
42 – ابو مقاتل حفص بن سهل فزارِي سمرقندی صاحب کتاب العالم والمتعلم.(35)
43 – نصر بن أبِي عبدالملک عتکِي امام اهل سمرقند در حدیث و فقه بود، و این علوم را در ماوراء النهر نشر کرد. موصوف از امام ابوحنیفه حدیث روایت نموده، و از او پسرش أحمد بن نصر عتکِي روایت کرده است.(35)
44 – حافظ إسحاق بن ابراهیم حنظلِي قاضی سمرقند متولد در سال 161 هجری قمرِي مطابق سال 777 میلادی.(35)
45 – أبوعلی خوارزمِي قاضی خوارزم.(35)
46 – مغیره بن موسی بصرِي ساکن خوارزم.(35)
47 – ابومجاهد علی بن مجاهد بن مسلم بن رفیع کابلِي رازِي قاضی ری که از محمد بن إسحاق بن یسار و جعد بن أبِي جعد حدیث روایت نموده، و از او صلت بن مسعود جحدرِي، أحمد بن حنبل و زیاد بن أیوب روایت کرده اند.(35)
48 – أبوسعید إبراهیم بن طهمان باشانِي هروِي خراسانِي مکِي مفسر، محدث، متکلم و فقیه مشهور و از اعلام مشهور مرجئه مخالف شدید جهمیه که در صحاح سته مرویات او آمده است.(35)
49 – أبوهشام عائذ بن حبیب هروِي از شیوخ إمام أحمد و از جمله ثقات متوفی سال 190 هجری قمری مطابق سال 805 میلادی که از حمید طویل حدیث روایت نموده، و ذکر وی را نسائِي و ابن ماجه آورده اند.(35)
50 – أبوالنضر کنانة بن جبلة هروِي خراسانِي، که ساکن هرات بوده، و از عثمان بن عطاء، إبراهیم بن طهمان و سهل بن أبِي حزم حدیث روایت کرده است.(35)
51 – أبوخالد هیاج بن بسطام تمیمِي حنظلِي هروِي متوفی سال 177 هجری قمری إمام اهالی هرات که از إسماعیل بن أبِي خالد و سفیان ثورِي حدیث روایت کرده است.(35)
52 – معمر بن حسین قهندزِي هروی.(35)
53 – مالک بن سلیمان هروِي قاضی هرات که از امام مالک بن انس، ابراهیم بن طهمان هروِي و تعدادی دیگر حدیث روایت کرده است.(35)
54 – أبویحیی إسحاق بن سلیمان رازِي خراسانِي فقیه، که از سفیان ثورِي، ابراهیم بن طهمان هروِي و تعدادی دیگر حدیث روایت نموده است.(35)
55 – أبونعیم بشار بن قیراط نیشابورِي برادر حماد بن قیراط بوده، و از شعبه و حماد بن زید حدیث روایت کرده است.(35)
56 – بشیر بن زیاد بلخِي خراسانِي که قاضِي جندیشاپور بوده، و از ابن جریج و عبدالله بن سعید مقبرِي حدیث روایت نموده است.(35)
57 – أبوعلی جارود بن یزید عامرِي نیشابورِي متوفی سال 230 هجری قمری که از بَهز بن حکیم حدیث روایت نموده است.(35)
58 – أبوعلی حسین بن ولید نیشابورِي معروف به کمیل متوفی سال 233 هجری قمری مطابق سال 847 میلادی که او را نسائِي یاد آوری نموده است.(35)
59 – أبوالحسین زید بن حباب بن ریان تمیمِي خراسانِي کوفِي عکلِي  حافظ مشهور که به سرزمین اندلس مسافرت کرد، متوفی سال 203 هجری قمری مطابق سال 818 میلادی بود، که ذکر وی را بخارِي، مسلم، نسائِي و ابوداؤد آورده اند.(35)
60 – أبو صالح شعیب بن حرب خراسانِي بغدادِي متوفی سال 126 هجری قمری مطابق سال 743 میلادی که از وی بخارِي، مسلم و ابوداؤد نام برده اند.(35)
61 – أبوعلی نفیل بن عیاض خراسانِي زاهد، محدث و شیخ حرم متوفی سال 187 هجری قمری مطابق سال 802 میلادی، مصاحب دائمی امام أبوحنیفه که از وی بخارِي، مسلم و ابوداؤد یاد نموده اند.(35)
62 – أبو منذر نعمان بن عبدالسلام نیشابورِي متوفی سال 183 هجری قمری مطابق سال 799 میلادی که از وی ابوداؤد و نسائِي یاد کرده اند. (35)
63 – أبوعثمان سعید بن سالم قداح خراسانِي مکِي که از ابن جریج حدیث روایت نموده، و او را أبوداؤد و نسائِي یاد کرده اند.(35)
64 – أبوسفیان أحمد بن سفیان نسائِي مروزِي قاضی مرو که از عون بن عماره، عارم و أبِي زید هروِي حدیث روایت نموده است.((35)
65 – فضاله بن إبراهیم نسائِي که از لیث بن سعد، ابن لهیعه و ابن مبارک حدیث روایت نموده، و از او عمر بن هشام نسائِي روایت کرده است.(35)
66 – عامر بن فرات نسائِي.(35)
67- أبوالحجاج خارجه بن مصعب بن خارجه بن حجاج ضبعِي سرخسِي خراسانِي متوفی سال 168 هجری قمری به عمر نود و هشت سالگی امام اهالی سرخس که دوست نزدیک ابراهیم بن طهمان هروِي بوده، و صاحب تالیفاتی در علم قرائت می باشد، و ذکر وی را ترمذِي و ابن ماجه آورده اند.(35)
68 – عماره قاضی سرخس.(35)
69 – عبدالعزیز بن خالد ترمذِي قاضی ترمذ و چغانیان و نویسنده کتب امام أبوحنیفه و ناشر آن در خراسان.(35)
70 – زیاد بن قاضی عبدالعزیز قاضی ترمذ.(35)
71 – إسرائیل بن زیاد ترمذِي.(35)
72 – إیاس بن عبدالله سجزِي.(35)
73 – عثمان بستِي که إمام أبوحنیفه در جواب پرسش وی رساله أی نوشت.(35)
74 – أبومعاویه محمد بن خازم منقرِي تیمِي سعدِي کوفِي مشهور به ضریر متوفی سال 194 و یا 195 هجرِي قمرِي .
75 – قدید بن جعفر که تا سال 150 هجری زنده بوده، و او را از فقهای اهل رای گفته اند. موصوف با امام ابوحنیفه نزدیک بوده، و در علم فقه و علم کلام تالیفاتی داشته است.(32)
77 – أبوالمنذر أسد بن عمرو بجلِي کوفِي واسطِي قاضی واسط از اصحاب امام ابوحنیفه و از فقهای معروف بوده است.(32)
78 – أبوعلِي یا أبوضحاک جارود بن یزید نیشابورِي مردی فقیه و از دوستان و یاران أمام أبوحنیفه بود.
79 –  أبومحمد و بقولی أبوسهل عبدالکریم بن محمد جرجانِي قاضی جرجان که عاقبت از ادامه وظیفه قضاوت به مکه گریخت، و در آنجا وفات یافت.(31)
80 – أبونضر هاشم بن قاسم واسطِي لیثِي خراسانِي متوفی سال 207 هجری قمری.(31)
80 - عطار نیشابوری می گوید: إمام أبوحنیفه استاد علم فضیل و إبراهیم أدهم و بشر حافِي و داؤد طائِي و عبدالله بن مبارک بود.(41)

تالیفات امام ابوحنیفه(رح)
   تالیفات أمام أبوحنیفه(رح) تقریباً در سه بخش تنظیم و تدوین گریده است. بخش اول: در موضوع عقیده، علم کلام و مسائل نزدیک به آن.  بخش دوم: در موضوع علم فقه و مسائل نزدیک به آن ها. بخش سوم: در موضوع علم حدیث و مسائل نزدیک به آن.

تالیفات إمام أبوحنیفه(رح) در موضوع عقائد و علم کلام
1 – فقه الاکبر، کتاب مشهوری در بیان عقائد بوده، و در ده باب تدوین گردیده است.(35) این کتاب اولین کتاب عقیدتی در اسلام و اولین کتاب کلامی در بیان عقاید اهل سنت و جماعت و مخالفت آن با عقائد خوارج، قدریه، جهمیه و شعیه می باشد، و هیچ کس قبل از امام ابوحنیفه در علم عقائد و کلام کتابی ننوشته است. بر کتاب فقه اکبر شروح زیادی نوشته شده، از جمله أبومنصور محمد بن محمد بن منصور ماتریدی سمرقندی حنفی متوفی سال 333 هجری قمری، أبِي لیث نصر بن أحمد سمرقندِي متوفی سال 373 هجری قمری، فخرالاسلام أبوالحسن علِي بن محمد بن حسین نسفِي بزدوِي حنفِي متوفی سال 482 هجری قمری، شهاب الدین أبِي المنتهی أحمد بن محمد مغیساوِي رومِي حنفِي متوفی سال 1000 هجری قمرِي، أکمل الدین محمد بن محمود بابِرتِي رومِي حنفِي متوفی سال 786 هجری قمری، إلیاس بن إبراهیم سَینوبِي برسوِي متوفی سال 891 هجری قمری، علاء الدین أبوعبدالله علِي بن محمد بخارِي عجمِي حنفِي متوفی سال 841 هجری قمری که آن را شرح و به میرزا الغ بیگ پادشاه تیموری تقدیم نموده است، علامه ملاعلی بن سلطان محمد قاری هروی متوفی سال 1014 هجری قمری، عبدالاول بن عبدالقیوم موسوِي، إسماعیل بن إسحاق خطیرِي، أبِي الفتح عثمان شافعِي، أحمد بن مراد عمرِي متوفی سال 1147 هجری قمری، معین الدین أبِي الحسن عطاء الله بن محمد قرشاوِي، حسن بن أحمد صیاغِي صنعانِي متوفی سال 1221 هجری قمری، محمد بن بهاءالدین بن لطف الله رحماوِي رومِي حنفِي مشهور به بهاء الدین زاده متوفی سال 952 هجری قمری، إبراهیم بن حسام الدین کرمیانِي شریفِي متوفی سال 1016 هجری قمری  که فقه اکبر را به شکل منظوم شرح و تنظیم کرده، و تعداد بسیاری دیگر بر آن شرح نگاشته اند.(30) کتاب مذکور به زبان های مختلف از جمله فارسی، اردو، ترکی، انگلیسی و پشتو ترجمه شده، و در جاهای بسیاری بطبع رسیده است.
2 – کتاب دیگری نیز بنام فقه اکبر به روایت یکی از شاگردان امام ابوحنیفه بنام أبِي مطیع حکم بن عبدالله بلخِي موجود بوده، که از آن ابن أبِي الوفاء در کتاب الجواهرالمضیه و نیز امام ذهبی یادآوری نموده اند، و وکیل علی سکندرپوری با مقدمه و تعلیقاتی کتاب مذکور را در دهلی به طبع رسانیده است.(30 و 35))
3 – فقه الاوسط، یکی دیگر از کتب عقیدتی اهل سنت و جماعت می باشد، که امام اعظم ابوحنیفه آن را تالیف نموده است.(54)
4 – کتاب فقه الأبسط، این کتاب نیز در موضوع عقیده و اصول دین بوده، و آن را امام ابومطیع بلخی رحمه الله متوفی سال 199 هجری قمری از امام اعظم ابوحنیفه روایت کرده، و آن را شیخ الاسلام علامه زاهد کوثرِي  رحمه الله با تعلیقات گران بهای خویش چاپ کرده، و کتاب مذکور در حیدرآباد هند نیز به چاپ رسیده است.(30 و 35 و 54)
 5 – وصایای إمام أبوحنیفه، که از آن شش نسخه به روایات متعدد به روایات متعددی مجود است، این کتاب به زبان های فارسی، اردو، ترکی و انگلیس ترجمه و در جاهای مختلف به طبع رسیده است.(30 و 35 و 38 و 54)
6 – کتاب العالم والمتعلم، این کتاب دربارۀ مسائل عقیدوی است، و به صورت سوال و جواب می باشد، سوال کننده إمام مقاتل بن سلم سمرقندِي رحمه الله متوفی سال 208 هجری قمری، و جواب دهنده امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله می باشد. شیخ الاسلام علامه زاهد کوثرِي رحمه الله آن را با تعلیقات گران بهای خویش چاپ کرده، و کتاب مذکور در حیدرآباد دکن نیز به طبع رسیده است.(11، 30 و 35 و 38 و 54)
7 – قصیده نعمانیه در مدح حضرت رسول الله(ص) بوده، در جا های متعددی به طبع رسیده، و شرحی نیز محمد أعظم بن محمد یار تحت عنوان رحمة الرحمن بر آن نگاشته، و آن را به چاپ رسانیده است.(30 و 35)
8 – کتاب الرسالة إلی مقاتل، مقاتل بن سلیمان(بن بشیر أزدِي بلخِي) صاحب تفسیر متوفی سال 150 هجری قمری عقاید مُشَبَّهَه را داشت، و امام ابوحنیفه او را در این مورد شدیداً جرح می کرد، کتاب الرسالة الی مقاتل نیز در رد عقاید مشبهه است.(54)
9 – کتاب الرسالة الی عثمان البتِي(بستِي) رساله أی است که إمام أبوحنیفه برای امام أبوعمرو عثمان بن سلیمان بستی(بتِّي) قاضی بصره متوفی سال 143 هجری قمری مطابق سال 760 میلادی که از جمله فقهاء و متکلمان روزگارش بود نوشت، و این رساله را مقاتل از إمام أبوحنیفه روایت کرده است. این کتاب نیز دربارۀ مسائل عقیدتی است، و شیخ الاسلام علامه زاهد کوثرِي رحمه الله آن را با تعلیقات گران بهای خویش چاپ کرده است.(11، 30، 35،38 و 54)
10 – کتاب اصول الدین، اولین کسی که کتابی در اصول الدین تالیف کرد، امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله بود، قبل از ایشان احدی در علم اصول الدین کتابی ننوشته بود. امام محدث فقیه شافعی محمد بن یوسف صالحی دمشقی رحمه الله متوفی سال 942 هجری قمری می نگارد، اولین کسی که در علم اصول الدین کتاب نوشت، امام ابوحنیفه رحمه الله بود.(54)
11 – مجادلة لاحدالدهریین، که نسخه أی از آن در کتابخانه قاهره به شماره 593، 37 موجود است.(30 و 35)
12 – معرفة المذاهب، که در مکتبة الجمعیة الآسیویة در بنگال به شماره 1726 موجود است.(30 و 35)
13 – کتاب الرد علی القدریه .(11 ، 38  و 54)
14 – نصایح، به همراه شرح زبدة النصایح تالیف عثمان بن مصطفی در کتابخانه إسکندریه موجود است.(30 و 35)
15 – الضوابط الثلاثة، به همراه شرح الوصول إلی کنز الاکبر و إلی ما أنقی من الکبریت الاحمر را به شماره 2120/ 3 صاحب تاریخ الأدب العربی تائید کرده است.( 30 و 35)
16 – الدعاء الماثور عن أبِي حنیفة، را به شماره 423 – 2593/ 2596 را صاحب تاریخ الأدب العربی تائید کرده است.(30 و 35)
17 – المنبهات علی الأمور الواجبات به شکل منظوم بوده، و آن را صاحب تاریخ الأدب العربی تائید کرده است.(30 و 35)
18 – قصیدة لأبِي حنیفة(اشعار)، که نسخۀ از آن در کتابخانه ایاصوفیه به شماره 4006 به ثبت رسیده، و آن را صاحب تاریخ الأدب العربی نیز تائید کرده است.( 30 و 35)

تالیفات إمام أبوحنیفه(رح) در علم فقه
 1 – کتاب اصول المسائل، این کتاب اصول مسائل مذهب حنفی است، که هر مسئله آن در مجمع شورای چهل نفری فقها زیر سرپرستی و نظارت إمام اعظم ابوحنیفه رحمه الله مورد تمحیص و تدقیق قرار گرفته، به تدوین می رسید.(54)
2 - کتاب أمالی إمام ابوحنیفه، عبارت از مجموعه آن مسائل فقهی می باشد، که امام ابوحنیفه رحمه الله در دوران تدریس خود برای تلامیذ و شاگردان خویش املاء می نمود، و شاگردان خبره ایشان مانند امام ابویوسف رحمه الله و غیره آن ها را به قید قلم می آوردند. مورخین تعداد این مسائل املائی را  پنج صد هزار مسئله درج نموده اند.(54)
3 – کتاب جیاد المسائل، امیرالمومنین فی الحدیث حضرت عبدالله بن مبارک حنفی رحمه الله متوفی سال 181 هجری قمری این کتاب را از کتب امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله اقتباس و استخراج نموده، و به امام اوزاعِي رحمه الله متوفی سال 157 هجری قمری تقدیم کرد، امام اوزاعی رحمه الله بعد از مطالعه این کتاب به وی گفت: صاحب این کتاب از بزرگان مشایخ دین است، برو و از محضر وی بیشتر استفاده کن.(54)
4 – کتاب اصول الفقه، اولین فردی که کتابی در اصول فقه تالیف کرد، امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله بود. قبل از ایشان هیچ کس در زمینه علم اصول فقه کتابی ننوشته است. امام محدث فقیه شافعی محمد بن یوسف صالحی دمشقی رحمه الله متوفی سال 942 هجری قمری می نگارد: اولین کسی که در اصول فقه کتاب نوشت امام ابوحنیفه رحمه الله بود.(54)
5 – کتاب الرأی، یکی از کتب امام ابوحنیفه رحمه الله کتاب الرأی است. علامه شیخ الاسلام زاهد کوثری رحمه الله در کتاب مشهور خود بلوغ الامانی صفحه 18 و 19 می نویسد: از جمله کتب امام ابوحنیفه رحمه الله که در مؤلفات متقدمین از آن نام برده شده، کتاب الرای است. این کتاب را ابن ابی العوام ذکر کرده است.(54)
6 – کتاب المناسک، موضوع آن احکام و مسائل و طریقۀ حج است. این کتاب را امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله به تقاضای استاد خود امام الحدیث  سلیمان بن مهران أعمش رحمه الله متوفی سال 147 هجری قمری برایش نوشت. حضرت علی بن مُسهِر رحمه الله متوفی سال 189 هجری قمری که یکی از شاگردان امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله است، می گوید: امام أعمش رحمه الله جهت ادای مراسم حج بار سفر را بست، و از کوفه خارج شد، مردم شهر کوفه برای بدرقه با ایشان رفتند، چون امام أعمش به منطقۀ قادسیه رسید، مردم او را دیدند که مغموم است. سبب را پرسیدند. در جواب گفت: آیا علی بن مسهر در میان شما هست؟ مردم گفتند: بلی. مردم کوفه مرا از حضورم در مجلس امام ابوحنیفه رحمه الله می شناختند. امام أعمش گفت: او را بیاورید. امام أعمش مرا خواسته و به من گفت: نزد امام ابوحنیفه برو، و برایش بگو که المناسک را برایم بنویسد. من نزد امام ابوحنیفه رحمه الله آمدم، و قضیه را برایش گفتم. حضرت امام اعظم رحمه الله آن را برایم املاء کرد، و من آن را به خدمت امام أعمش آورده، و به او دادم.(54)
7 – کتاب الفرائض، فرائض(میراث) یکی از بخش های مهم فقه است. حضرت امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله اولین کسی است، که در علم فرائض کتاب نوشته است.(54)
8 – کتاب الشروط، حضرت امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله اولین کسی است که در علم الشروط کتاب نوشته است.(54)
9 – کتاب الرهن، یکی دیگر از کتب فقهی امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله که در تاریخ نام برده شده، کتاب الرهن است.(54)
10 -  کتاب الصلاة، یکی دیگر از کتب فقهی امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله که در تاریخ نام گرفته شده، کتاب الصلاة است.(54)
11 – کتاب الرد علی الاوزاعِي، یکی دیگر از کتب امام اعظم ابوحنیفه که در تاریخ نام برده شده، کتاب الرد علی الاوزاعی است. این کتاب چنان که از اسمش پیداست، رد بر بعضی مسائل امام اوزاعِي رحمه الله متوفی سال 157 هجری قمری می باشد. یکی از مسائل اختلافی امام اوزاعی رحمه الله با امام ابوحنیفه رحمه الله مسئلۀ رفع الیدین در داخل نماز بود، و امام اوزاعی رحمه الله در این مورد در دارالحناطین(سرای گندم فروشان) مکه مکرمه با حضرت امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله مناظره کرد، و دلایل خود را بیان نمود، ولی بعد از شنیدن دلایل امام ابوحنیفه رحمه الله ساکت و لا جواب گردید. امام اوزاعی رحمه الله بعد از این مناظره رفع یدین در داخل نماز را منسوخ می گفت.(54)
12 – کتاب اختلاف الصحابه، یکی از کتب امام ابوحنیفه رحمه الله کتاب اختلاف الصحابه است. شیخ الاسلام علامه کوثری رحمه الله در کتاب مشهور خود بلوغ الامانی صفحه 18 و 19 می نویسد: از جمله کتب امام ابوحنیفه رحمه الله که در مولفات متقدمین نام برده شده، کتاب اختلاف الصحابه است. این کتاب را ابوعاصم العامرِي و مسعود بن شیبه ذکر نموده اند.(54)
13 – کتاب الجامع، از دیگر کتب امام ابوحنیفه رحمه الله کتاب الجامع است. شیخ الاسلام علامه زاهد کوثری رحمه الله می نویسد: از جمله کتب امام ابوحنیفه رحمه الله که در مولفات متقدمین نام گرفته شده، کتاب الجامع است. این کتاب را عباس بن مصعب در تاریخ مرو ذکر کرده است.(54)
14 – کتاب السیر، از دیگر کتب امام ابوحنیفه رحمه الله کتاب السیر است. شیخ الاسلام علامه زاهد کوثری رحمه الله در کتاب بلوغ الامانی صفحه 18 و 19 می نویسد: از جملۀ کتب امام ابوحنیفه که در مولفات متقدمین نام برده شده، کتاب السیر است.(54)
تالیفات امام ابوحنیفه در علم حدیث 
  إمام ابوحنیفه(رح) با آن که به شهادت علماء و دانشمندان طراز اول جهان اسلام شخصیتی فقیه،عابد، امام الفقهاء و رئیس المجتهدین بوده، و فقهاء خود را نیازمند او می پنداشتند، او محدثی نابغه و پرهیزگار می باشد، که اکثریت ائمه و شیوخ محدثین از جمله اصحاب صحاح سته یا مستقیم از او درس تلمذ گرفته، یا شاگرد یکی از شاگردانش بودند. إمام ابوالمؤید مُوفق الدین مکی رحمه الله متوفی سال 568 هجری قمری می نویسد: امام محمد بن شجاع رحمه الله متوفی سال 266 هجری قمری نگاشته است: در تصنیفات و تالیفات امام ابوحنیفه رحمه الله نزدیک به هفتاد و چند هزار حدیث شریف موجود است.(54) این احادیث و روایات نقل شده از امام ابوحنیفه توسط افراد متعددی جمع آوری و تدوین گردیده است که برخی از آن قرار ذیل اند:
  1 - الاحادیث السبعة عن سبعة من الصحابة، این مجموعه آن احادیثی است که امام ابوحنیفه رحمه الله بطور مستقیم از صحابه کرام رضی الله تعالی عنهم استماع کرده است. این احادیث را وحدانیات نیز می گویند، زیرا در بین امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله و صاحب شریعت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم تنها صحابی وجود دارد و بس، این پر افتخار ترین سلسلۀ سند یک حدیث می باشد، و هیچ امامی و هیچ مصنفی یا صاحب کتابی به جز امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله وجود ندارد، که چنین شرف بزرگی را دارا باشد. این مجموعه با تحقیق شیخ لطیف الرحمن بهرائجی قاسمی در مکه مکرمه در سال 2004 میلادی چاپ و نشر شده است.(54)
   2 - کتاب الامام الاعظم ابوحنیفة والثنائیات فِي مسانیده، ثنائیات آن احادیثی را می گویند که بین راوی و بین صاحب شریعت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم تنها دو واسطه وجود دارد و بس. این نیز افتخاری است عظیم که فقط امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله آن را دارا می باشد، و امروزه هیچ امامی و هیچ مولف یا صاحب کتابی به جز امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله و جود ندارد که چنین افتخاری را دارا باشد. این کتاب شامل 254 حدیث ثنائی است و به تخریج عبدالعزیز یحیی سعدی در دارالکتب العلمیه بیروت لبنان چاپ و نشر گردیده است.(54)
  3 - مسند إمام أبوحنیفه، این کتاب توسط إمام قاضی أبویوسف یعقوب بن ابراهیم انصاری متوفی سال 182 هجرِي قمرِي جمع آوری و روایت گردیده، و بر آن شروح و حواشی زیادی نیز نوشته شده است. (30 ، 31و 54)
 4 -  کتاب ألآثار امام ابوحنیفه، این کتاب به روایت إمام حفص بن غیاث نخعِي متوفی سال 194 هجری قمری یکی از شاگردان برجستۀ امام ابوحنیفه بوده، که موصوف از مشایخ بخاری، مسلم، ترمذِي، نسائِي، أبوداود و ابن ماجه می باشد.(54)
5 –  کتاب الآثار إمام أبوحنیفه، این کتاب به روایت إمام محمد بن خالد بن محمد الوهبِي که وفات وی قبل از سال 190 هجری قمری بوده است، که نامبرده از راویان سنن أبِي داود و سنن ابن ماجه می باشد.(54)
6 – کتاب السنن إمام أبوحنیفه، به روایت إمام زفر بن هذیل بن قیس عنبرِي متوفی سال 158 هجری قمری، که موصوف از اکابر تلامیذ إمام ابوحنیفه می باشد.(54)
7 – مسند امام ابوحنیفه به روایت امام محمد بن حسن شیبانِي متوفی سال 189 هجری قمری.(31 و 54)
8  – مسند إمام ابوحنیفه به روایت حماد فرزند امام ابوحنیفه متوفی سال 176 هجری قمری.(31 و 54)
9 – مسند امام ابوحنیفه به روایت امام حسن بن زیاد لولوئی متوفی سال 204 هجری قمری یکی از شاگردان امام ابوحنیفه.(31 و 54)
10  – مسند امام ابوحنیفه به روایت، تخریج و تدوین امام خطیب ابوعبدالله محمد بن مخلد بن حفص دورِي بغدادِي عطار متوفی سال 331 هجری قمری.(31 و 54)
11– مسند امام ابوحنیفه به روایت امام حافظ (ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید همدانِي کوفِي معروف به) ابن عقده متوفی سال 332 هجری قمری.(54)
12 – مسند امام ابوحنیفه به روایت ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن محمد سعدی معروف به ابن ابی العوام قاضی بزرگ مصر متوفی سال 335 هجری قمری.(31 و 54)
13 – مسند امام ابوحنیفه به روایت علامه عالم ماوراءالنهر أبِي محمد عبدالله بن محمد بن یعقوب بن حارث بن خلیل حارثِي بخارِي کلاباذِي حنفِي متوفی سال 340 هجری قمری، که نسخه أی از آن در کتابخانه الازهر مصر موجود است.(30 و 54)
14 – مسند امام ابوحنیفه به روایت قاضی ابوالحسن عمر بن حسن بن علی شیبانِي أشنانِي متوفی سال 339 هجری قمری.(54)
15-  مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ أبوأحمد عبدالله بن عدِي قطان جرجانِي شافعی معروف به ابن عدی متوفی سال 365 هجری قمری.(31 و 54)
16 – مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ أبوالحسن محمد بن مظفر بن موسی بغدادِي معروف به ابن مظفر متوفی سال 379 هجری قمری.(31 و 54)
17 – مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ و مورخ أبِي الحسین طلحه بن محمد بن جعفر بغدادِي مقرئ معروف به شاهد متوفی سال 380 هجری قمری.(31 و 54)
18 – مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ أبِي بکر محمد بن ابراهیم بن علی اصفهانِي معروف به ابن مقرئ متوفی سال 381 هجری قمری.(54)
19 – مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ أبِي الحسن علی بن عمر دارقطنِي بغدادِي متوفی سال 385 هجری قمری.(54)
20 – مسند امام ابوحنیفه به روایت ابوحفص عمر بن احمد بن عثمان مروروذِي بغدادِي معروف به ابن شاهین متوفی سال 385 هجری قمری.(54)
21 – مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ أبِي عبدالله محمد بن اسحاق بن محمد معروف به ابن منده متوفی سال 395 هجری قمری، که آن را أبِي عبدالله محمد بن عباد بن ملکداد خلاطِي متوفی سال 652 هجری قمری تحت عنوان مقصدالمسند مختصر کرده است.(30 و 54)
22 – مسند امام ابوحنیفه به روایت علامه أبِي الحسن علی بن محمد بن حبیب بصیری ماوردی شافعی متوفی سال 405 هجری قمری.(54)
23 – مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی متوفی سال 430 هجری قمری.(31 و 54)
24 – مسند امام ابوحنیفه به روایت شیخ الاسلام أبوإسماعیل خواجه عبدالله بن محمد بن علی انصاری هروِي معروف به پیر هرات متوفی سال 481 هجری قمری.(54)
25 – مسند امام ابوحنیفه به روایت أبوالفضل محمد بن طاهر بن علی قدسی معروف به ابن قیسرانِي متوفی سال 507 هجری قمری.(54)
26 – مسند امام ابوحنیفه به روایت قاضی ابوبکر محمد بن عبدالباقی بن محمد انصاری بغدادِي حنبلِي متوفی سال 535 هجری قمری.(31 و 54)
27 – مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة الله دمشقِي شافعِي معروف به ابن عساکر متوفی سال 571 هجری قمری.(54)
28  – مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ أبوعبدالله حسین بن محمد بن خسرو خسروِي بلخِي معروف به ابن خسرو متوفی سال 222 هجری قمری، که نسخه أی از آن در کتابخانه برلین به شماره 1829 موجود است.(30 ، 31و 54)
29 - مسند امام ابوحنیفه به روایت أمام علی بن احمد مکی رازی حنفی متوفی سال 595 هجری قمری.(54)
30 -  کتاب جزء عوالی امام ابوحنیفه، این کتاب مجموعه أن احادیثی است که امام شمس الدین یوسف بن خلیل بن عبدالله دمشقی متوفی سال 595 هجری قمری با سند متصل خود از امام اعظم رحمه الله روایت کرده است.(54)
31 -  مسند امام ابوحنیفه به تخریج قاضی صدرالدین موسی بن زکریا مصری معروف به حصکفی متوفی سال 650 هجری قمری که بر آن شروح زیادی نوشته شده است، و مشهور ترین آن ها  شرح علامه ملا علی قاری هروی است.(31 و 54)
32 -  مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ شمس الدین محمد بن عبدالرحمن بن محمد سخاوی متوفی سال 902 هجری قمری.(54)
33 -  کتاب الاربعون المختارة من حدیث الامام ابوحنیفة،این کتاب مجموعه پنجاه و یک حدیث است، که آن را جمال الدین یوسف بن حسن بن احمد بن حسن بن عبدالهادی صالحی معروف به ابن مُبَرَّد حنبلی متوفی سال 909 هجری قمری تخریج و تدوین نموده است.(54)
34 -  مسند امام ابوحنیفه به روایت امام الحرمین أبوالمهدی عیسی بن محمد بن احمد جعفری ثعالبی مغربی متوفی سال 1082 هجری قمری.(54)
35 -  مسند امام ابوحنیفه به روایت حافظ ابوعلی بکری.(54)
36 -  مسند امام ابوحنیفه به روایت شیخ ابوبکر احمد بن احمد بن محمد بن خالد کلاعِي.(54)
37 – أحادیث إمام أبِي حنیفة، این کتاب به روایت أبِي أمیه مروان بن ثوبان بوده، و در دارالکتب مصر موجود است.
38 - کتاب الرسائل الثلاث الحدیثیة للإمام الاعظم ابی حنیفة، این کتاب با تحقیق شیخ لطیف الرحمن بهرائجی قاسمی توسط مکتبه امدادیه مکه مکرمه در سال 2004 میلادی به چاپ رسیده است.(54)
39 - کتاب الموسوعة الحدیثیة لمرویات الإمام أبِي حنیفة، این کتاب دائرة المعارفی از مجموعه احادیث امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله است که اکابر محدیثین مانند امام عبدالرزاق، امام ابن أبِي شیبه، امام احمد بن حنبل، امام أبِي یعلی  موصلی، امام ابن حبان، امام طحاوِي، امام دارقطنِي، امام حاکم نیشابورِي، امام بیهقِي، امام ابونعیم اصفهانِي، امام خطیب بغدادِي، امام محمد بن حسن شیبانِي، و سایر امامان اسلام رحمهم الله در کتب خود روایت کرده اند. این دائرة المعارف با تحقیق و تخریج شیخ لطیف الرحمن بهرائجی قاسمِي آماده گردیده، که امید است به زودی بزیور چاپ مزین گردد.(54)
40 – امام أبوالمؤید محمد بن محمود خوارزمی متوفی سال 665 هجری قمری مجموع پانزده مسند حدیثی امام ابوحنیفه را در کتابی واحد جمع آوری و در تحت عنوان جامع المسانید الإمام الاعظم منتشز نموده است.(31)

 کتبی که در مناقب امام ابوحنیفه نگاشته شده است
 در مناقب إمام أبوحنیفه (رح) نیز کتب بی شماری را پیروان و ارادتمندانش تالیف نموده اند، که از جمله آن ها از کتب زیر را می توان نام برد:
1 – کتابی بنام عقود المرجان که مختصر آن عقود الدرر والعقیان می باشد را إمام أبوجعفر احمد بن محمد بن سلامه أزدِي طحاوِي مصرِي متوفی سال 321 هجری قمری در مناقب إمام أبوحنیفه تالیف نموده است.(27 و18)
2 – الروضة المنقیه نیز از تالیفات إمام أبوجعفر أحمد بن محمد طحاوِي و در باره إمام أبوحنیفه(رح) است.(38)
3 – کتابی در بیست جزء را إمام أبوأحمد محمد بن أحمد بن شعیب شعیبِي نیشابوری متوفی سال 357 هجری قمری نگاشته، که ذکر آن را حاکم در تاریخ نیشابور آورده است.(27 و 18)
4 – کتابی بنام مناقب الإمام الأعظم أبِي حنیفة مشتمل بر چهل باب را إمام ضیاء الدین أبوالمؤید موفق بن أحمد بن محمد مکي حنفِي معروف به خطیب خوارزمِي متوفی سال 568 هجری قمری مطابق سال 1172 میلادِي نگاشته است.( 27 و 19 و 24)
5 – کتابی موسوم به البستان فی مناقب إمامنا النعمان را شیخ محی الدین عبدالقادر بن ابی الوفاء محمد قرشِي مصرِي حنفِي در مناقب إمام ابوخنیفه(رح) نگاشته است.(27 و 24)
6 – کتابی بنام شقائق النعمان فی حقائق النعمان را علامه أبوالقاسم محمود بن عمر خوارزمِي معروف به جارالله زمخشرِي متوفی سال 538 هجری قمری در مناقب امام ابوحنیفه(رح) نگاشته است.(27 و 18)
7 –کتابی بنام کشف الأستار را إمام ابومحمدعبدالله بن محمد بن یعقوب بن حارث حارثِي بخارِي کلاباذِي حنفِي متوفی سال 340 هجری قمری در مناقب امام ابوحنیفه(رح) نگاشته و در آن چهار صد املاء را به نقل از امام آورده است.(27 و 18)
8 – کتابی بنام الانتصار والترجیح للمذهب الصحیح، در ترجیح مذهب امام ابوحنیفه(رح) بر مذاهب دیگر و آن مشتمل بر بیست و سه باب بوده، و در موضوع خود بی نظیر است، که آن را شیخ شمس الدین أبوالمظفر یوسف بن عبدالله قزاوغلی بغدادی مشهور به سبط ابن الجوزِي تالیف نموده، که در مصر یه طبع رسیده است.(27 و 18)
9 – کتابی موسوم به الانتصار لإمام ائمة الأمصار در دو مجلد بزرگ را شیخ شمس الدین أبوالمظفر یوسف بن عبدالله قزاوغلِي معروف به سبط ابن الجوزی متوفی سال 654 هجری قمری در مناقب امام ابوحنیفه(رح) نگاشته است.(27 و 18)
10 – کتابی در دو مجلد بزرگ بنام أخبار أبِي حنیفة و أصحابه، و نیز کتاب لطائف و مناقب حسان من أخبار أبِي حنیفة الحبر البحر النعمان از امام قاضی ابوعبدالله حسین بن علی بن محمد بن جعفر صُمَیرِي بصرِي بغدادِي فقیه حنفِي متوفی سال 436 هجری قمری مطابق سال  1044 میلادی که در سال 404 هجری قمری از تالیف آن فراغت یافته است.(27 و 18)
11 – در مناقب إمام أبوحنیفه از أبوالعباس أحمد بن صلت حمانِي بلخِي متوفی سال 308 هجری قمری کتاب بزرگی موجود است، که خطیب ابوبکر احمد بن علی بغدادِي در تاریخ بغداد آن را ضعیف شمرده است.(27 و 18)
12 – امام محمد بن محمد بن شهاب بن یوسف کَردَری بریقینی خوارزمی بزازی حنفی ملقب به حافظ الدین متوفی سال 827 هجری قمری کتابی بنام  المناقب الکردریه نگاشته است، که مشتمل بر یازده باب می باشد، مقدمه آن در مناقب اصحاب و تابعین است، و باب اول آن در مناقب امام ابو حنیفه (رح) و سایر ابواب آن در مناقب اصحاب اواست، و آن را محمد بن عمر حلبی برای سلطان مراد ثانی ترجمه کرده است.(27 و 18 و 19 و 24)
13 – کتابی بنام فضائل أبِي حنیفة و أخباره و مناقبه و اصحابه و من روی عنه را ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن احمد بن یحیی بن حارث سعدی معروف به ابن ابی العوام متوفی در حدود سال 335 هجری قمری قمری که شاگرد امام طحاوِي و قاضی مصر بوده، به رشته تحریر درآورده است.(27 و 18)
14 – کتابی بنام المواهب الشریفة فِي مناقب أبِي حنیفة را إمام أبوالحسن ظهیرالدین علی بن زید بن حسن انصارِي اوسی بیهقِي معروف به ابن فندق متوفی سال 565 هجری قمری در مناقب امام ابوحنیفه(رح) نگاشته است.(27)
15 – کتابی بنام تحفة السلطان فی مناقب النعمان را أبوالقاسم علی بن محمد بن حسن معروف به ابن کاس نخعِي کوفی متوفی سال 324 هجری قمری تالیف نموده است.(27 و 18)
16 – کتابی بنام مناقب أبِي حنیفه از موفق الدین أبومحمد موفق بن أحمد بن محمد عدوی قرشِي حنفِي خوارزمِي متوفی سال 568 هجری قمری که شخصیتی محدث، فقیه، ادیب، مورخ ، خطیب  و از علمای بزرگ احناف بوده است.(27)
17 – کتابی بنام تبییض الصحیفة فِي مناقب الإمام أبِي حنیفة که آن را امام جلال الدین سیوطی مصری متوفی سال 911 هجری قمری نگاشته، و در سال 1334 هجری قمری در دائرة المعارف العثمانیه در حیدرآباد دکن هند به طبع رسیده است.(27 و 18)
18 – کتابی بنام عقودالجمان فی مناقب إمام الاعظم أبِي حنیفة النعمان از إمام ابو عبدالله شمس الدین محمد بن علی بن یوسف دمشقی صالحی شافعِي متوفی سال 942 هجری قمری ساکن برقوقیه که در سال 1349 هجری قمری در هند به طبع رسیده است.(27 و18 و 24)
19 – کتابی در مناقب إمام أبوحنیفه (رح) از أبویحیی زکریا بن یحیی نیشابوری متوفی سال 298 هجری قمری، و این اولین کتابی بوده که در مناقب إمام أبوحنیفه نگاشته شده، و ذکر آن را  حاکم در تاریخ نیشابور، حاجی خلیفه در کتاب کشف الظنون و دیگران آورده اند.(27)
20  - کتابی بنام اخبار أبِي حنیفة را حافظ  علامه احمد بن محمد بن سعید همدانِي کوفی معروف به ابن عقده متوفی سال 332 هجری قمری نگاشته است.
21 – ابویعقوب یوسف بن أحمد بن یوسف شافعِي مکِي صیدلانِي مشهور به ابن دخیل متوفی سال 388 هجری قمری شاگرد عقیلِي نیز در مناقب امام ابوحنیفه(رح) کتابی نوشته، که از آن ابوعمر ابن عبدالبر قرطبی در کتاب الانتفاء، ذهبی در تذکرة الحفاظ و ابن خلکان در وفیات الاعیان نام برده اند.(27 و 18)
22 – إمام ظهیرالدین ابوالحسن علی بن عبدالعزیز مرغینانِي متوفی سال 506 هجری قمری نیز در مناقب امام ابوحنیفه(رح) کتابی نوشته، که از آن حاجی خلیفه در کتاب کشف الظنون یادآوری نموده است.(27 و 18)
23 – إمام ابوعبدالله شمس الدین ذهبِي شافعِي متوفی سال 748 هجری قمری در مناقب امام ابوحنیفه و دو یارش امام ابویوسف و امام محمد شیبانِي کتابی نوشته، که بر آن شیخ محمد زاهد کوثری و شیخ ابوالوفاء افغانِي تعلیقاتی نگاشته اند. کتاب مذکور در مصر به طبع رسیده است.(27 و 18 و 24)
24 – کتابی بنام البستان فِي مناقب النعمان را شیخ محدث عبدالقادر بن محمد قرشی متوفی سال 775 هجری قمری در مناقب امام ابوحنیفه(رح) نگاشته است.( 27 و 18)
25 – کتابی بنام الإمام الأعظم و مشاهیر اصحابه را شیخ یحیی بن محمد کرمانِي شافعِي متوفی سال 833 هجری قمری نگاشته است.(27)
26 – کتابی بنام خیرات الحسان فِي مناقب الامام الاعظم أبوحنیفة النعمان را مفتی حجاز إمام احمد ابن حجر میثمِي مکِي متوفی سال 973 هجری قمری نگاشته است، کتاب مذکور در مصر و بیروت به طبع رسیده است.(27 و 18 و 19 و 24)
27 – شیخ ابولیث محرم بن محمد زیلِي متوفی سال 1000 هجری قمری نیز در مناقب امام ابوحنیفه(رح) کتابی تالیف نموده است.(27)
28 – علامه ملاعلی قاری هروی متوفی سال 1014 نیز کتابی در مناقب امام ابوحنیفه(رح) تالیف نموده، که در ذیل کتاب الجواهر المضیئه در حیدرآباد دکن هند به سال 1332 هجری قمری به طبع رسیده است.(27 و 18 و 19 و 24)
29 – کتابی بنام تذهیب الصحیفة لنصرة الإمام أبِي حنیفة را شریف أحمد بن محمد حموِي متوفی سال 1098 تالیف نموده است.(27)
30 – سه کتاب در مناقب امام ابوحنیفه(رح) بنام های عقود المرجان، قلائدالدرر والعقیان فِي مناقب الامام أبِي حنیفة النعمان و الروضة العالیة المنیقة فِي مناقب الإمام أبِي حنیفة  را شرف الدین أبِي القاسم بن عبدالعلیم بن أبِي القاسم بن عثمان بن اقبال قرطبِي یمنِي حنفِي نگاشته است.(18)
31 – النوارالمنیفة بمناقب الإمام أبِي حنیفة، تالیف عبدالأول جونپوری که در سال 1310 هجری قمری در جونپور به طبع رسیده است.
32 – کتابی بنام أبوحنیفة و اصحابه تالیف شیخ حبیب أحمد کیرانوِي که در سال 1989 میلادی در بیروت به طبع رسیده است.(24)
33 –شیخ محمد أبوزهره از علمای معاصر نیز کتابی تحت عنوان أبوحنیفة: حیاته و عصره و آرائه و فقهه نگاشته است.(27 و 18 و 19 و 24)
34 – استاد سید عفیفِي آحمد بن محمد سارِي نیز کتابی تحت عنوان حیاة الامام أبوحنیفة نگاشته، که در سال 1962 میلادی در مصر به طبع رسیده است.(27 و 18 و 19 و 24)
35 – استاد عبدالحلیم جندِي نیز کتابی تحت عنوان أبوحنیفة بطل الحریة والتسامح فِي الإسلام برشته تحریر درآورده، که در مصر به طبع رسیده است.(27 و 18 و 19 و 24)
36 – شیخ وهبِي سلیمان غاؤجِي ألبانِي شامِي نیز کتابی بنام أبوحنیفة النعمان إمام الأئمة الفقهاء تالیف نموده، که در مکه به سال 1981 میلادی به طبع رسیده است.(27 و 24)
37 – دکتور محمد یوسف موسی کتابی تحت عنوان أبوحنیفة والقیم الانسانیة فِي مذهبه نگاشته، که در مصر به طبع رسیده است.(24)
38 – از استاذ مصطفی نورالدین کتابی تحت عنوان مطالب المتینة فِي الذب عن الإمام أبِي حنیفة که در بیروت به طبع رسیده است.( 19 و 24)
39 – کتابی بنام مناقب الامام الاعظم تالیف مجدالدین أحمد بن مهدی سیواسی که در سال 1345 هجری قمری در مصر به طبع رسیده است.(24)
40 – کتابی بنام أبوحنیفة محدثاً تالیف دکتور مصطفی سلیم که در سال 1962 میلادی در مصر به طبع رسیده است.(24)
41 – کتابی بنام مکانة الإمام أبِي حنیفة بین المحدثین تایف دکتور محمد قاسم حارثِي که در سال 1413 هجری قمری در مکه به طبع رسیده است.(24)
42 – کتابی منظوم در فضائل إمام أبوحنیفه (رح) به زبان ترکی بنام کتاب الحیاض من صوب غمام الفیاض که آن را احمد بن محمد سیواسِي ترکی ملقب به شمس الدسن متوفی سال 1006 هجری قمری در سال 1001 هجری قمری به اتمام رسانیده است.(18)
43 – کتابی در مناقب امام ابوحنیفه (رح) به زبان فارسی از شیخ ابو سعید.(18 و 38)
44 – کتابی بنام امام اعظم و افکار او به زبان فارسی که آن را دکتور عنایت الله ابلاغ از اساتیذ افغانی تالیف نموده است.(27 و 24)
45 – کتابی بنام الجواهر الاربعة به زبان فارسی که در آن شرح حال ائمه اربعه به ترتیب آمده، و آن را مولانا محمد علی ابن مفتی غلام محمد راج بندرِي تالیف و در سال 1278 هجری قمری در مطبعه رحمانی صبح صادق در شهر مدراس از شهر های هند جنوبی به طبع رسیده است.(18)
46 – کتابی بنام تذکرة النعمان منظوم به زبان اردو تالیف مولانا سید عبدالقدوس قادری بنگلورِي که در سال 1312 هجری قمری در مطبعه رضوی بنگلور به طبع رسیده است.(18)
47 – کتابی بنام سیرة النعمان به زبان اردو تالیف علامه مولانا شبلِي نعمانِي.(18)


برخی از کسانی که مناقب امام ابوحنیفه را در کتاب شان آورده اند
1 – امام ابوعمر یوسف بن عبدالبر مالکِي قرطبِي اندلسِي متوفی سال 462 در کتاب الانتقاء فِي فضائل الائمة الثلاثة الفقهاء مناقب إمام أبوحنیفه (رح) را آورده است.(27 و 18)
2 – ابوالحسن أحمد بن محمد بن احمد قدورِي بغدادِي متوفی سال 428 هجری قمری که مناقب امام ابوحنیفه(رح) را در اول شرح مختصر کرخِي آورده است.(27 و 18)
3 – إمام محمد بن عبدالرحمن غزنوِي شاگرد سغناقِي که مناقب امام ابوحنیفه(رح) را درکتاب جامع الانوار ذکر کرده است.(27 و 18)
4 –أحمد بن سلیمان بن سعید در آخر کتاب خود بنام الدرر از إمام ابوحنیفه(رح) توصیف نموده است.(27 و 18)
5 – شمس الدین یوسف بن عمر بن یوسف صوفِي کادوري معروف به نبیره شیخ عمر بزاز متوفی سال 832 هجری قمری در اول کتاب جامع المضمرات والمشکلات در شرح مختصر إمام قدورِي امام ابوحنیفه(رح) را ستایش نموده است.(27 و 18)
6 – شمس الدین یوسف بن أبِي سعید سجستانی متوفی سال 638 هجری قمری در آخر کتاب منیة المفتِي مناقب امام ابو حنیفه (رح) را ذکر کرده است.(27 و 18)
7 – شرف الدین إسماعیل بن عیسی أوغانی مکِي متوفی سال 892 هجری قمری در کتاب مختصر المسند مناقب امام ابوحنیفه (رح) را آورده است.(27 و 18)
8 – أبوعبدالله محمد بن حسین بن محمد بن خسرو بلخِي متوفی سال 520 هجری قمری در اول کتاب المسند از فضائل إمام أبوحنیفه (رح) یاد نموده است.(27 و 18)
9 – ابوالبقاء احمد بن ابی الضیاء قرشِي مکِي متوفی سال 548 هجری قمری در کتاب مختصرالمسند مناقب امام ابوحنیفه (رح) را آورده است. (27 و 18)
10 – قاضی جمال الدین أبوالعباس أحمد بن محمد بن محمود بن سعید بن نوح قابسِي غزنوِي فقیه و متکلم حنفِي متوفی سال 593 هجری قمری در اول مقدمه خود مناقب امام ابوحنیفه (رح) را ذکر کرده است.(27 و 18)
11 – ابو جعفر احمد بن عبدالله سُرمَارِي بخارِي در کتابش بابی را در مناقب امام ابوحنیفه (رح)  و ترجیح مذهب وی نوشته است.(27 و 18)
12 – عثمان بن علی بن محمد شیرازِي حنفِي در کتاب الإیضاح فِي علومِ النکاح مناقب امام ابوحنیفه (رح) را یاد کرده است.(27 و 18) 
13 – تقی الدین بن عبدالقادر تمیمِي معروف به غزِي متوفی سال 1050 هجری قمری در اول کتاب طبقات السنیة فِي تراجم الحنفیة مناقب امام ابوحنیفه (رح) ذکر کرده است.( و 1827)
14 – أبو إسحاق جمال الدین ابراهیم بن علی فیروزآبادِي شیرازِي شافعی متوفی سال 474 هجری قمری در کتاب طبقات الفقهاء مناقب إمام أبوحنیفه (رح) را آورده است.(27 و 18)
15 – إمام محی الدین أبوزکریا یحیی بن شرف الدین حورانِي شافعِي مشهور به نووی متوفی سال 676 هجری قمری در کتاب تهذیب الأسماء واللغات مناقب إمام أبوحنیفه(رح) را ذکر کرده است.(27 و 18)
16 – إمام برهان الائمه حسام الدین أبومحمد عمر بن عبدالعزیز بن عمر معروف به صدر شهید مقتول در سال 536 هجری قمری در سمرقند و مدفون در بخارا که از اکابر حنفیه و از اهای خراسان بوده، در آخر کتاب فتاوی الکبری مناقب إمام أبوحنیفه (رح) را آورده است.(27 و 18)
17 – أبوالعباس أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبِي بکر بن خلکان متوفی سال 681 هجری قمری در کتاب وفیات الأعیان مناقب إمام أبوحنیفه(رح) را نگاشته است.(27 و 18)
18 – خطیب ابوبکر احمد بن علی بن ثابت بغدادِي متوفی سال 463 هجری قمری در تاریخ بغداد شرح حال إمام ابوحنیفه(رح) را بطور مفصل نگاشته است.(27)
19 –  حافظ، محدث و مورخ مشهور بدرالدین أبومحمد محمود بن احمد بن موسی عینِي حنفِي متوفی سال 855 هجری قمری نیز در کتاب عِقدُالجَّمان فِي تاریخ أهل الزمان مناقب امام ابوخنیفه(رح) را ذکر کرده است.(27)
20 – علامه مولوی محمود حسن خان تونکِي از فقهای بزرگ حنفی در هند در کتاب معجم المصنفین نیز شرح حال مفصلی از امام ابوحنیفه(رح) را آورده است.(27)  
21 - علاوتاً آثاری نیز در مناقب امام ابوحنیفه(رح) توسط کمال الدین محمد بن عبدالواحد بن عبدالحمید بن مسعود سیواسِي سکندرِي معروف به ابن همام متوفی سال 861 هجری قمرِي مولف کتاب فتح القدیر، إمام محمد بن حسن شیبانِي متوفی سال 189 هجری قمری از شاگردان امام ابوحنیفه، أبوعبیدالله محمد بن عمران بن موسی مرزبانِي خراسانی متوفی سال 384 هجری قمری مولف کتاب مشهور معجم الشعراء و دیگران نگاشته شده است.
 کتبی نیز بنام طبقات حنفیه نوشته شده ، که اسامی بعضی از آنها چنین است:
1 – اخبار ابوحنیفة و اصحابه، تالیف صیمری متوفی سال 436 هجری قمری، شاید که آن اولین کتاب در تراجم علمای مذهب حنفی باشد، و نسخه مطبوع آن موجود است.(31)
2 – کتاب طبقات الحنفیة،  تالیف أبِي عاصم محمد بن إبراهیم بن محمد هروِي متوفی سال 458 هجری قمری که نسخۀ خطی آن در کتابخانه ایاصوفیه استانبول کشور ترکیه به شماره 948 موجود است.(53)
3 – طبقات الفقهاء، تالیف  أبومحمدعبدالوهاب بن محمد بن عبدالوهاب بن محمد فامِي فارسِي متوفی سال 500 هجری قمری.(53)
4 – طبقات الفقهاء، تالیف مؤرخ مشهور أبوالحسن محمد بن عبدالملک بن إبراهیم بن أحمد همدانِي فَرَضِي متوفی سال 521 هجری قمری که اسم وی در کتاب کشف الظنون آمده است.(53)
5 – کتاب الجواهر المضیة فِي طبقات الحنفیة تالیف إمام علامه محی الدین أبومحمد عبدالقادر بن محمد بن محمد بن نصرالله بن سالم بن أبِي الوفاء قرشِي حنفِي مصرِي متوفی سال 775 هجری قمری که از بزرگترین کتب تراجم حنفیه است، و در حیدرآباد هند، کراچی پاکستان و به تحقیق دکتور عبدالفتاح الحلو در مصر به طبع رسیده، و آن را شیج مجدد الدین مختصر کرده است.(53)
6 – التذکرة، تالیف عالم و مؤرخ معروف تقی الدین أحمد بن علی بن عبدالقادر مقریزِي مصرِي متوفی سال 845 هجری قمری.(53)
7 – طبقات الحنفیة، تالیف علامه تقی الدین أبِي بکر أحمد بن محمد بن عمر بن محمد أسدِي شهبِي دمشقِي شافعِي معروف به ابن قاضِي شهبه متوفی سال 851 هجری قمری.(54)
8 – کتاب تاج التراجم فِي طبقات الحنفیه، تالیف إمام، علامه، فقیه و مؤرخ مشهور زین الدین أبوالفداء قاسم بن قُطلُوبَغَا سُودُونِي جمالِي حنفِي ترکی متوفی سال 879 هجری قمری بوده، و این کتاب در سال 1862 میلادی در لایزبک و در سال 1962 میلادی در بغداد به طبع رسیده است.(53)
9 – طبقات الحنفیة در چند مجلد، تالیف محب الدین أبوالفضل محمد بن محمد ثقفِي حلبِي معروف به ابن شحنه صغیر متوفی سال 890 هجری قمری.(53)
10 – طبقات الحنفیة، تالیف  مؤرخ بزرگ حافظ شمس الدین أبوالخیر محمد بن عبدالرحمن بن محمد بن أبوبکر سخاوِي متوفی سال 902 هجری قمری.(53)
11 – مختصر من مناقب أئمة الحنفیة والشافعیة، تالیف أحمد بن سلیمان بن کمال معروف به ابن کمال باشا متوفی سال 940 هجری قمری.(53)
12 – کتاب أعلام الأخبار من فقهاء مذهب النعمان المختار طبقات الحنفیه، تالیف محمود بن سلیمان کفوِي قسطنطنِي رومِي حنفِي متوفی سال 990 هجری قمری.(53)
13 – کتاب مرقاةالوفیة فِي طبقات الحنفیة، تالیف مجدالدین أبِي طاهر محمد بن یعقوب بن محمد بن إبراهیم فیروزآبادِي شیرازِي شافعِي متوفی سال 817 هجری قمری.(53)
14 – نَظم الجمَان فِي طَبَقاتِ أصحابِ إمامِنا النُعمان در سه مجلد  تالیف مؤرخ معروف صارم الدین إبراهیم بن محمد بن أیدَمر بن دُقماق علائِي قاهرِي مصرِي حنفِي معروف به ابن دقماق متوفِي سال 809 هجری قمری که از آن در کشف الظنون یادآوری گردیده است.(53)
15 – کتاب وفیات الاعیان فِي مذهب أبِي حنیفة النعمان تالیف نجم الدین أبوإسحاق إبراهیم بن علی بن احمد دمشقِي حنفِي معروف به طَرَسُوسِي متوفی سال 758 هجری قمری.(53)
16 – کتاب الغُرف العَلِیَّة فِي تراجم متأخري الحنفیة، تالیف علامه مؤرخ شمس الدین أبوالفضل محمد بن علی بن أحمد بن خُمارَوَیه بن طولون صالحِي دمشقِي حنفِي معروف به ابن طولون متوفی سال 953 هجری قمری.(53)
17 – کتاب طبقات الحنفیه در سه مجلد، تالیف شمس الدین محمد بن محمود بن خلیل قونوِي حلبِي حنفِي معروف به ابن أجا  متوفی سال 881 هجری قمری که از آن خیرالدین زرکلی یادآوری نموده است.(53)
18 – کتاب طبقات الحنفیه، تالیف محمد بن عمر بن امرالله بن آق شمس الدین رومی معروف به حفید آق شمس الدین متوفی سال 959 هجری قمری که ذکر آن  در کتاب کشف الظنون آمده است.(53)
19 – طبقات الحنفیة، تالیف أحمد بن مصطفی بن خلیل مشهور به طاش کبری زاده مؤرخ معروف و قاضی شهر های استانبول و حلب متوفی سال 968 هجری قمری.(53)
20 – طبقات السادة الحنفیة، تالیف عبدالله السویدِي از علمای قرن دهم هجری قمری که نسخه أی از آن در کتابخانه برلین آلمان و نسخه أی دیگری در کتابخانه خدابخش در هند موجود است.(53)
21 – کتاب طبقات السنیة فِي تراجم الحنفیة در سه جزء، تالیف تقی الدین بن عبدالقادر تمیمِي دارِي غزِي مصرِي حنفِي متوفی سال 1010 هجری قمری می باشد، کتاب مذکور یکی از بهترین کتاب ها در تراجم علمای مذهب حنفی و در مورد اهل الرأی بوده، که توسط دکتور عبدالفتاح محمد الحلو تحقیق و به سال 1983 میلادی در کویت به طبع رسیده است.(53)
22 – کتاب طبقات أصحاب أبِي حنیفة، تالیف إمام شیخ الإسلام عمادالدین مسعود بن شیبه بن حسین سندِي حنفِي.((35)
23 – کتاب طبقات الحنفیه در سه مجلد، تالیف مولوی سیف الدین علی شلبی بن امرالله بن عبدالقادر حمیدِي رومِي معروف به قنالی زاده، علائِي و ابن الحنائِي متوفی سال 979 هجری قمری که به تحقیق دکتور هلال السرحان از طرف اوقاف سنی در سال 2005 میلادی در بغداد به طبع رسیده است.(53)
24 – کتاب طبقات الحنفیة، تالیف صلاح الدین عبدالله بن محمد مهندس متوفی سال 769 هجری قمری که کتاب بزرگی است، و از آن ابن حجر نیز یادآوری نموده است.(53)
25 – تلخیص کتاب الجواهر المضیة فِي طبقات الحنفیة، تالیف شیخ إبراهیم بن محمد بن إبراهیم حلبِي متوفی سال 956 هجری قمری.(53) 
26 – کتاب طبقات الحنفیه تالیف قاضی بدرالدین محمود بن أحمد عینِي متوفی سال 855 هجری قمری.(53) 
27 – کتاب طبقات الحنفیه در چهار مجلد، تالیف إمام علامه قطب الدین محمد بن علاء الدین أحمد بن محمد بن قاضی خان بن بهاء الدین بن یعقوب بن حسن بن علی نهروانِي هندِي مکِي حنفِي متوفی سال 990 هجری قمری که ذکر وی در کتاب شذرات الذهب آمده است.(38 و 53)
28 – الأثمَارُ الجَنِیَّةُ فِي أسمَاءِ الحَنفِیَّة، که تلخیص کتاب الجواهرالمضیة قرشی است. آن را علامه ملاعلی بن سلطان محمد قاری هروی متوفی سال 1014 هجری قمری تالیف و به تحقیق سلیم الدین أحمد در یک مجلد در سال 2002 میلادی و به تحقیق دکتور عبدالمحسن عبدالله أحمد در دو مجلد در مطبعه اوقاف سنی در بغداد به طبع رسیده است.(53)
29 – طبقات الحنفیة، تالیف خلیل بن تلقیه جی بن صولاق محمد رومِي معروف به صولاق زاده استانبولِي حنفِي قاضی شهر مغنیسا متوفی سال 1095 هجری قمری بوده است. خیرالدین زرکلی در کتاب الاعلام، حاجی خلیفه در کشف الظنون و دیگران از آن نام برده اند.(53)
30 –مهام الفقهاء فِي طبقات الحنفیة، تالیف محمد کامی بن إبراهیم گلشنِي بن أحمد بن شیخ سنان بن محمود ادرناوِي رومِي حنفِي قاضی مصر متوفِي سال 1136 هجری قمری، از کتاب مذکور در کتاب های کشف الظنون و ایضاح المکنون نام برده شده است.(53)
31 – خلاصة الجواهر فِي طبقات الحنفیة الأکابر، تالیف عبدالسلام بن محمد امین بن شمس الدین شروانِي داغستانِي متوفی سال 1202 هجری قمری، از کتاب مذکور در اعلام زرکلی نام برده شده است.(53)
32 – الفوائد البهیة فِي تراجم الحنفیة، تالیف أبِي الحسنات عبدالحی لکنوِي هندِي متوفی سال 1304 هجری قمری، این کتاب تلخیص و تهذیب کتاب أعلام الأخیار کفوِي بوده، و در آن شرح حال ششصد کس از مشاهیر علمای مذهب حنفِي آمده است. کتاب مذکور در سال 1993 میلادی در شهر لاهور پاکستان به طبع رسیده است.(53)
33 – طبقات الحنفیة، تالیف عفیف الدین شروانِي که نسخه أی از آن در دارالکتب مصر موجود است.(53)
 منتقدین إمام أبوحنیفه(رح)
   باید توجه داشت که علاوتاً امام ابوحنیفه (رح) منتقدینی نیز داشته است که مباحث او را انتقاد کرده اند، مثل(أبوعثمان عمرو بن بحر مشهور به) جاحظ بصرِي معتزلِي پیشوای گروه جاحظیه وابسته به فرقه معتزله متوفی سال 255 هجری قمری که می گوید: از حفص بن غیاث(مریسِي معتزلِي) دربارۀ فقه ابوحنیفه و شیوه قیاس او پرسیدند، او گفت: (کَانَ أبُوحَنِیفَةَ أعلمَ النَّاسِ بِمَا لَم یَکُن وَ أجهلَ النَّاسِ بِمَا کَانَ.)  ترجمه: ابو حنیفه دانا ترین مردم به اموری است که و جود نیافته و شدنی نیست، و نادانترین مردم به اموری است که رخ داده و یا شدنی است.(36)
  و ابوحامد محمد بن محمد غزالی شافعی که  در کتاب المَنخُول من تعلیقات الأصُول آورده است:  (فَأَمَّا أبُوحَنِیفَةَ فَقَد قَلَّبَ الشَّرِیعَةَ ظَهراً لِبَطنٍ، وَ شَوَّشَ مَسلَکَهَا وَ غَیَّرَ نِظَامَهَا، وَ أردَفَ جَمِیعَ قَوَاعِدِ الشَّرعِ بِأصلٍ هَدَمَ بِهِ شَرعَ مُحَمَّدٍ المُصطَفَی صلی الله علیه و سلم، وَ مَن فَعَلَ شَیئاً مِن هَذَا مُستَحلاً کَفَرَ، وَ مَن فَعَلَهُ غَیرَ مُستَحِلٌ فَسَقَ.)  ترجمه: اما ابوحنیفه به تحقیقی که  شریعت را سرچپه کرده، پشت آن را به شکمش آورده،  و راه و مسلک آن را مشوش ساخته، و نظامش را تغیر داده، و ردیف کرده تمام قواعد شرع را در اصلی که به آن منهدم می شود شریعت محمد مصطفی (ص) - اشاره او به اصل قیاس ابوحنیفه است - و هر کس چیزی را مطابق به این اصل حلال گفته عمل کند کافر می شود، و اگر غیر مستحیل عمل کند فاسق شمرده می شود.(16 و 36 ) اما در کتاب خیرات الحسان تالیف امام شهاب الدین احمد بن حجر هیثمِي مکی شافعِي آمده است که: کتاب المنخول فِي علم الأصول تالیف شخصی بنام محمود غزالی بوده است، و می گوید: او محمود غزالی معتزلی است، و هیچ گونه ارتباطی به حجة الاسلام امام محمد غزالی طوسی شافعی ندارد.(17) و بروکلمن مستشرق معروف نیز در انتساب این کتاب به امام محمد غزالی شک کرده، و می گوید: ممکن است کتاب مذکور تالیف یکی از شاگردان امام محمد غزالی باشد، و او را منتسب به امام محمد غزالی کرده باشد.(30) و نیز علامه سعدالدین تفتازانِي می گوید: ممکن این گفته غزالی در جوانی و در دوران اشتغال وی به جدل و فلسفه بوده، و در آخر حیات از این گفته اش برگشته، چنان که در آثار وی از جمله در کتاب احیاء علوم الدین واضح و آشکار است.(17)
 و محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام حارثِي مذحجِي عکبرِي معروف به شیخ مفید از متکلمان و فقیهان شیعی متوفی سال 413 هجری قمری که رساله أی بنام المسائل الصاغانیه در رد افکار امام ابوحنیفه نوشته است.(36)
  اما تمام این گفته ها و نظریات قابل رد است وکلاً میتوان منتقدین امام ابوحنیفه را در سه طیف طبقه بندی کرد.
اول  - از منتقدین امام ابوحنیفه (رح) شماری از عرب گرایان افراطی اند، که به جهت غیر عرب بودن امام ابوحنیفه (رح) بر او ایراد گرفته اند، چنانچه عده أی از جمله ابوعمرو بن علاء مقری گفته اند که در زبان و ادای ابوحنیفه آثار عجمیت پیدا بوده و اعراب کلمات عربی را چنان که شاید اداء نمی کرده است، و عده أی هم او را جولا و جولا زاده گفته اند. اما امام ابوحنیفه (رح) و شاگردانش اشخاصی فاضل و دانسته در فرهنگ عربی و اسلامی بودند، و چنان در جلب نظر مردم و گسترش فرهنگ اسلامی خصوصاً در بین ملل غیر عرب مؤفق بوده اند، که می گویند: از گنگا تا نیل را در سیطره فقهی شان در آورده اند، و دستورات فقهی مؤفق و موزونی را تنظیم کرده اند که در تمام اعصار بعد از امام در قوانین مدنی و احوالات شخصیه در محاکم اکثر کشور های اسلامی مورد استفاده قرار گرفته است، چنانچه فتوای عالمگیری که به دستور اورنگ زیب امپراطور بزرگ گورگانی هند تنظیم یافت و بحیث قانون مدنی در شبه قاره هند از آن استفاده می شد، و مجلة الاحکام که قانون مدنی امپراطوری عثمانی بود، هر دو مأخوذ از فقه حنفی اند. 
دوم --  از منتقدین امام ابوحنیفه (رح) عده أی از کلامیون متعصب که در شمار ایشان میتوان نوبختی از پیشوایان کلامی شیعه و ابوالحسن أشعری مؤسس گروه کلامی اشاعره را از آن جمله شمرد، که امام ابوحنیفه (رح) را مرجئه گفته اند، و استلال به این فرموده امام در فقه اکبر کرده اند، که می گوید: (لَا نُکَفَّرُ أَحَداً بِذَ نبٍ، وَ لَا نَنفی أَحَداً عَنِ الإیمَانِ.)  ترجمه: ما کسی را از جهت گناهی که مرتکب شده کافر نمی شماریم، و نه از او نفی ایمان می کنیم.
اما امام ابوحنیفه (رح) در نامه أی که به عثمان بستِي نوشته، نسبت مرجئی بودن به خود را رد  می کند، و در کتاب الوصیه نیز می نویسد: (ایمان عبارت است از اقرار با زبان و تصدیق با قلب.) و بعد می گوید: نه اقرار به تنهائی ایمان است، زیرا اگر اقرار تنها ایمان می بود، می بایست تمام منافقان مؤمن باشند، و نه معرفت – تصدیق محض – را می توان ایمان نامید، زیرا اگر معرفت تنها ایمان می بود، می بایست تمام اهل کتاب مؤمن باشند.) سپس به تشریح آن می پردازد، و می گوید: (عمل غیر از ایمان و ایمان غیر از عمل است، بدلیل این که در بسیاری از اوقات عمل از انسان مرتفع می شود، اما در هیچ حال نمی توان ایمان را از مؤمن مرتفع دانست، مثلاً جائز است، بگوئیم: زکاة بر فقیر واجب نیست، اما جائز نیست بگوئیم: ایمان بر فقیر واجب نیست.) بدین ترتیب امام ابوحنیفه (رح) این نظر خوارج را رد کرد، که عمل در حقیقت ایمان دخیل است، و گناه الزاماً با عدم ایمان هم معنی است. و امام ابوحنیفه (رح) می گوید: (ما هیچ مسلمانی را برای هیچ گناهی و لو هر قدر گناه بزرگ باشد، تکفیر نمی کنیم، ما دامی که او بر حلال بودن آن گناه قائل نباشد، ما نام ایمان را از وی سلب نمی کنیم، بلکه او را حقیقتاً مؤمن می شماریم، و جائز است که شخص مؤمن فاسق باشد، اما کافر نباشد.) امام این معنی را در کتاب الوصیه چنین بیان می کند: (گنه کاران از امت محمد صلی الله علیه وسلم همه مؤمن هستند، و کافر نیستند.) و تشریح بیشتر آن در عقیده طحاویه چنین است: (بنده از ایمان خارج نمی شود، مگر به انکار چیزی که اقرارش او را داخل ایمان کرده است.) و این عقیده ونتایج آن را مناظره أی که بین امام ابوحنیفه(رح) و خوارج واقع شده بود آشکار می سازد. جمع کثیری از خوارج نزد امام ابو حنیفه (رح) رفتند، و گفتند: (در درب مسجد دو جنازه است، یکی از آن دو باده گساری است که به خاطر نوشیدن مشروبات الکلی مرده است. و دیگری زنی است که با زنا حامله شده و در حال زایمان قبل از توبه مرده است. آیا این دو مؤمن هستند یا کافرند؟ ابوحنیفه (رح) پرسید: از کدام ملت هستند؟  آیا یهودی بودند؟ گفتند: خیر. گفت؟ آیا نصرانی هستند؟ گفتند: خیر. پرسید: مجوسی بودند؟ گفتند: خیر. ابوحنیفه(رح) پرسید: آخر این ها به کدام ملت منسوب هستند؟ گفتند: منسوب به ملتی هستند که شهادتین را بر زبان جاری می سازند. (کلمه: أشهَدُ أن لَا إله إِلَّا الله، وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ.) ابو حنیفه(رح) پرسید: بمن بگوئید: شهادتین چه سهمی از ایمان را دارد: یک سوم یا یک چهارم و یا یک پنجم؟ آن ها گفتند: ایمان یک و یک چهارم ندارد. ابوحنیفه(رح) گفت: پس شهادتین چه مقدار از ایمان است؟ آن ها گفتند: همۀ ایمان. او گفت: در حالی که شما آن ها را مؤمن می دانید، از من چه می پرسید؟ آن ها گفتند: ما می پرسیم که این ها دوزخی اند، یا بهشتی. او گفت: من دربارۀ آن ها همان را می گویم، که ابراهیم علیه السلام دربارۀ بدترین گنه کاران گفت که: (فَمَن تَبِعنِي فَإنَّهُ مِنِّي،  وَ مَن عَصَانِي فَإنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.) ترجمه:  خدایا آن که از من پیروی کند از من است، و آن که نافرمانی کند، تو آمرزگار و رحیم هستی.  سوره 14 ابراهیم آیۀ سی و ششم.  و آنچه عیسی علیه السلام دربارۀ گنه کاران بزرگ تر از این ها گفته بود که: (إن تُعَذِّبهُم فَإنَّهُم عِبَادُکَ، وَ إن تَغفِر لَهُم فَإنَّکَ أنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ.) ترجمه:  اگر آن ها را عذاب کنی، پس بنده گان تو اند، و اگر عفو فرمائی تو غالب و دانائی.  سوره پنجم مائده آیه یکصد و هژدهم.  و آنچه پیامبر دیگر خدا نوح علیه السلام گفته بود، زمانی که قومش گفتند: (قَالُوا أنُؤمِنُ لَکَ وَاتَّبَعَکَ الأرذَ لُونَ.) ترجمه: ما چگونه به تو ایمان آوریم، در صورتی که پیروانت معدودی مردم خوار و فرومایه اند. سوره 26 الشعراء آیه یکصد یازدهم.  نوح گفت: (قَالَ وَ مَا عِلمِی بِمَا کَانُوا یَعمَلُونَ.) ترجمه: مرا چکار که افعال و احوال پیروانم را بدانم – که طبقه عالی یا دانی اند –سوره 26 الشعراء آیه یکصد و دوازدهم.  (إن حِسَابُهُم إِلَّا عَلَی رَبِّی، لَو تَشعُرُونَ.) ترجمه: اگر شعور دارید، بدانید، که حساب آن ها بر کسی جز خدا نخواهد بود. سوره 26 الشعراء آیه یکصد و سیزدهم.  همان گروه خوارج که با امام ابوحنیفه (رح) مناظره می کردند، با شنیدن این پاسخ سلاح از تن در آوردند، و گفتند : بیزاری می جوئیم از هر باوری که بودیم، و به آئین تو وارد می شویم. و نظر امام ابوحنیفه (رح) دربارۀ مؤمن گنه کار این است که: (ما نمی گوئیم که گناه برای مؤمن زیان بار نیست، و نمی گوئیم که مؤمن به دوزخ نخواهد رفت، و نمی گوئیم که تا ابد در جهنم بسر خواهد برد، و اگرچه فاسق باشد، و ما همانند مرجئه نمی گوئیم که نیکوئی های ما حتماً مقبول و بدی های ما حتماً بخشیده خواهد شد.) و این مطلب در شرح عقیده طحاویه چنین آمده است: (ما نه بر بهشتی بودن احدی از اهل قبله حکم قطعی می کنیم، و نه بر دوزخی بودن او، و ما بر آن ها حکم کفر، شرک یا نفاق صادر نمی کنیم، مادامی که از آن ها چیزی از این امور ظاهر نشود، و معامله نیت های آنان را به خدا واگذار می کنیم.)(36)
سوم – از منتقدین امام ابوحنیفه (رح) گروه های حشویه، اخباریون و حدیث گرایان افراطی اند، که امام را متهم می کنند که توجه به حدیث نداشته و در استخراج و استنباط احکام کمتر از حدیث استفاده می کرده، و حتی بعضی ها گفته اند که امام ابوحنیفه هفده حدیث را صحیح می پنداشته، و بیشتر مورد نظرش عقل و رأی بوده است. چنانچه أبِي إسحاق إبراهیم بن یعقوب جوزجانِي در کتاب احوال الرجال می نویسد: قناعت کرده نمی شود نه به حدیث و نه هم به رای ابوحنیفه.(9) و ابومحمد عبدالرحمن بن ابی حاتم رازی در کتاب الجرح والتعدیل به نقل از ابراهیم بن یعقوب جوزجانِي و او از أبِي عبدالرحمن مقرئ آورده است، که می گوید: ابو حنیفه بود که برای ما حدیث می گفت، و وقتی از ان فارغ می گردید، می گفت: اینهائی که شنیدید، همۀ اش باد و باطل بوده است.(10) و ابن سعد نیز در حدیث او را ضعیف گفته است.(43) اما بر خلاف گفته آن ها امام ابوحنیفه (رح) در قبول حدیث شیوه خاصی داشت، و همان احادیث نبوی را مورد عمل قرار می داد که جماعتی از جماعتی دیگر روایت کرده باشند، و رجال  آن هم ثقه و صادق باشند، و فقیهان در شهر ها بر عمل بر آن اتفاق نظر داشته باشند. و علاوتاً مسند امام ابوحنیفه (رح) حاوی مجموعه احادیثی است که توسط شاگردان امام تالیف شده است، که امام ابوحنیفه (رح) آن احادیث را در تعالیمش بکار برده و به آن ها استناد می کرده است.
   علاوتاً چند تن از فقهای معروف معاصر امام ابوحنیفه در پارۀ از مسائل فقهی با وی اختلاف نظر داشتند، از جمله ابن ابی لیلی با آنکه از اصحاب اهل الرای بود، در بعضی از مواقع بین او و امام ابوحنیفه دربارۀ برخی از مسائل فقهی اختلافاتی پیش می آمد، اما آگاهان امام ابوحنیفه را در آراء و نظریاتش جسورتر و سریع اللهجه تر از ابن ابی لیلی گفته اند، و علت محافظه کار بودن ابن ابی لیلی را اشتغال دوامدار او به قضاوت رسمی دانسته اند. و دیگری اوزاعِي محدث و فقیه معروف و معاصر امام ابوحنیفه می باشد، که در بعضی از مسائل با امام ابوحنیفه اختلاف نظر داشت، و اختلاف وی با امام از جمله در مسئله رفع الیدین معروف است، موصوف بعد از آن که در دارالحناطین مکه مکرمه با امام ابوحنیفه مناظره کرد، ساکت شد، و از بیشتر نظراتش گذشت.
تآثیرات فکری و تربیتی إمام أبوحنیفه(رح)
   باید توجه داشت که در سایه نظریات معقول و تعالیم درست امام ابوحنیفه (رح) و تشریح تسامح و تساهل مذهبی او بود که در شقوق مختلف علمای بس متبحر و شخصیت های زبده و مؤثری از این مکتب فکری برخاسته اند. چنان که فقهای مانند امام قاضی ابویوسف یعقوب بن ابراهیم أنصارِي متوفی سال 182 هجری قمری، امام محمد بن حسن شیبانی متوفی سال 189 هجری قمری، امام أبوهذیل زفر بن هذیل عنبرِي اصفهانِي متوفی سال 158 هجری قمری، و متکلمینی مانند علامه أبومنصور محمد بن محمد بن محمود ماتریدی سمرقندی متوفی سال 333 هجری قمری، ابوجعفر احمد بن محمد بن سلمه ازدی طحاوی مصری حنفی متوفی سال 321 هجری قمری صاحب کتاب عقیده طحاویه که آن را عمر بن اسحاق حنفی هندی متوفی بسال 772 هجری قمری شرح نموده، نجم الدین أبوحفص عمر بن محمد بن أحمد نسفِي سمرقندِي حنفِي متوفی سال 537 هجری قمری صاحب کتاب های مَدَارِک التَّنزِيل و حقائق التأوِيل و عقاید نسفیه که عقاید نسفیه را علامه سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانِي متوفی سال 792 هجری قمری تحت عنوان شرح عقاید نسفیه شرح نموده، حکیم ابوالقاسم اسحاق بن محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن زید سمرقندِي متوفی سال 342 هجری قمری، امام أبولیث نصر بن محمد بن ابراهیم سمرقندی متوفی سال 383 هجری قمری، و محدثینی چون إمام أبوسعید یحیی بن سعید بن فروخ قطان تمیمِي بصرِي متوفی سال 198 هجری قمری، إمام شیخ المحدثین أبوزکریا یحیی بن معین غطفانِي بغدادِي متوفی سال 233 هجری قمری، إمام حافظ و عابد یحیی بن یحیی بن بکیر بن عبدالرحمن تمیمِي منقرِي حنظلِي نیشابوری متوفی سال 226 هجری قمری، إمام أبوعاصم ضحاک بن مخلد شیبانِي بصرِي معروف به نبیل متوفی سال 212 هجری قمری، أبوعمرو عیسی بن یونس سبیعِي کوفِي همدانِي متوفی سال 187 هجری قمری، أبوسکن مکی بن إبراهیم بن بشیر بن فرقد برجمِي حنظلِي تمیمِي بلخِي متوفی سال 214 هجری قمری، أبوجعفر محمد بن صباح مزنِي دولابِي هروِي متوفی سال 227 هجری قمری، أبوالحسن علِي بن حجر بن إیاس بن مقاتل سعدِي مروزِي متوفی سال 244 هجری قمری، إمام أبوبکر أحمد بن محمد مروزِي متوفی سال 275 هجری قمری، نورالدین أبوالحسن علی بن سلطان محمد معروف به ملا علی قاری هروی مکی متوفی سال 1014 هجری قمری، شیخ أبوالمجدعبدالحق بن سیف الدین بن سعدالله بخارِي دهلوِي حنفِي مشهور به محدث دهلوی متوفی سال 1052 هجری قمری، أبوالفیاض قطب الدین أحمد بن عبدالرحیم معروف به شاولی الله محدث دهلوِي متوفی سال 1167 هجری قمری، و مفسرینی مانند آدم بن أبِي إیاس عسقلانِي مروروذِي متوفِي سال 220 هجری قمری، أبوبکر أحمد بن علی رازِي حنفی معروف به جصاص متوفی سال 370 هجری قمری صاحب کتاب احکام القران، أبوالحسن علی بن موسی بن یزداد قمِي فقیه حنفِي و امام اهل ری مولف تفسیری بنام احکام القرآن متوفی سال 350 هجری قمری، أبوبکر محمد بن عبدالله بن جعفر بن محمد بن حسین بن فهم حنفِي معروف به ابن صبر صاحب تفسیری در قرآن کریم متوفی سال 380 هجری قمری، أبوالبرکات عمر بن إبراهیم بن محمد بن محمد بن أحمد بن علی بن حسین ین علی ین حمزه بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن أبِي طلب حسینی کوفِي زیدِي حنفِي متوفی سال 539 هجری قمری، أبوالمظفر محمد بن أسعد بن محمد بن نصر حکیمِي عراقِي حنفِي متوفی سال 567 هجری قمری صاحب تفسیرِي در قرآن کریم، مفسر بزرگ علاءالدین أبوعبدالله محمد بن عبدالرحمن بن احمد بخاری حنفِي متوفی سال 564 هجری قمری، علامه زاهد و مفسر قرآن کریم زین الدین أبوالقاسم أحمد بن محمد بن عمر بخارِي عتابِي متوفی سال 586 هجری قمری، علامه أبوالفضل عبدالرحمن بن محمد بن امیرویه کرمانِي شیخ حنفیه در خراسان و از مفسران قرن ششم هجری قمری، مفسر بزرگ فقیه و امام حنفیه أبوالفضل عبدالکریم بن محمود بن مودود بن محمود موصلِي از مفسران قرن هفتم هجری قمری، مفسر و شاعر بزرگ وجیه الدین أبوالقاسم عبدالرحمن بن محمد بن عبدالعزیز لخمِي حنفِي متوفی سال 643 هجری قمری، علامه برهان الدین احمد بن ناصر بن طاهر شریف الحسینِي حنفِي متوفی سال 686 هجری قمری صاحب تفسیری در هفت جلد، عالم فاضل شیخ سعدالدین عبدالعزیز بن احمد دبیری حنفِي متوفی سال 693 هجری قمری صاحب تفسیر دبیرِي، علامه جمال الدین ابوعبدالله محمد بن سلیمان بن حسن بن حسین بلخِي مقدسِي حنفِي معروف به ابن نقیب مفسری بزرگ و عالمی زاهد متوفی سال 698 هجری قمری که مولف تفسیری صد جلدی بوده، که هشتاد جلد آن در جامع الحاکم موجود است، عالم فاضل عبدالصمد حنفِي متوفی سال 723 هجری قمری صاحب تفسیر حنفِي، عالم فاضل و مفسر محقق عمر بن یونس حنفی متوفی سال 725 هجری قمری مولف تفسیر إغاثة اللهف بتفسیر سورة الکهف، مفسر و مؤرخ مشهورظهیرالدین أبوجعفر محمد بن محمود نیشابوری حنفی ساکن شهر تبریز متوفی سال 745 هجری قمری صاحب تفسیر البصائر به زبان فارسی، قاضی علامه علاء الدین ترکمانی حنفی متوفی سال 750 هجری قمری که تفسیری بر قران کریم نوشته و علامه ابراهیم کرکی بر تفسیر مذکور شرحی نگاشته است،  عالم بزرگ و محقق مفسر شیخ أبوالقاسم ناصرالدین بن مصطفی منصورِي حنفِي متوفی سال 758 هجری قمری صاحب تفسیر منصوری، إمام فاضل و محدث مفسر جمال الدین عبدالله بن یوسف زیعلِي حنفِي متوفی سال 762 هجری قمری که تفسیر کشاف را مختصر نموده است، مفسر بزرگ شیخ جمال الدین محمود بن احمد قونوِي حنفِي مشهور به ابن سراج متوفی سال 770 هجری قمری که کتاب احکام القرآن را خلاصه نموده است، مفسر بزرگ جمال الدین محمد بن محمد رازِي أقسرائي حنفی متوفی سال هفتصد و هفتاد و چندم هجری قمری که از احفاد امام فخرالدین رازِي شافعِي بوده و بر تفسیر کشاف شرحی نوشته است، مفسر بزرگ أبوطاهر أحمد بن محمد بن محمد بن جلال جندِي مدنِي حنفِي معروف به أخوِي متوفی سال 802 هجری قمری در مدینه که بر تفسیر کشاف شرح مفصلی نوشته است، عالم فاضل و مفسر مدقق شیخ أبوالعباس أحمد بن محمد مشهور به ابن کمال حنفِي متوفی سال 824 هجری قمری مولف تفسیر البرهان فِي أسرار القرآن، عالم فاضل و مدقق مفسر شیخ نجم الدین أبوبکر عبدالله بن محمد أسدِي حنفِي متوفی سال 828 هجری قمری مولف تفسیر بحر الحقائق والمعانِي فِي تفسیر سبع المثانِي، مفسر بزرگ محمد بن أحمد بن محمد عمرِي صاغانِي مکِي حنفِي معروف به ابن ضیاء متوفی سال 854 هجری قمری مولف تفسیر المتدارک علی المدارک، مفسر بزرگ علاءالدین علی بن یحیی سمرقندِي حنفِي متوفی سال 861 هجری قمری مولف تفسیر بحرالعلوم، علامه استاذ الأساتیذ محی الدین أبوعبدالله محمد بن سلیمان بن سعد بن مسعود رومِي برغمِي کافیه جِي حنفِي متوفی سال 879 هجری قمری صاحب تفسیر التیسیر، عالم پرهیزگار محمد بن محمد حلبِي حنفِي معروف به ابن أمیر حاج متوفی سال 879 هجری قمری در بیت المقدس صاحب تفسیر ذخیرة القصر فِي تفسیر سورة العصر، شیخ جلال الدین أبوعبدالله محمد بن سلیمان مقدسِي حنفِي مشهور به ابن الخطیب متوفی سال 898 هجری قمری صاحب تفسیر التحریر لأقوال المفسرین لکلام رب العالمین در چهل مجلد، شیخ أبوسعود مولی الأعظم بن محمد بن مصطفی العماد از مفسرین قرن نهم هجری قمری صاحب تفسیر إرشاد العقل السلیم إلی مزایا القرآن العظیم، واعظ، شاعر، منجم و مفسر بزرگ کمال الدین حسین بن علی سبزواری هروی معروف به ملا حسین واعظ کاشفِي متوفی سال 910 هجری قمری صاحب کتاب جواهرالتفسیر معروف به تفسیر حسینِي، عالم فاضل سید علی بن محی الدین سید محمد شیرازِي حنفِي مشهور به ابن شیرازِي متوفی سال 945 هجری قمری مولف تفسیر مصباح التعدیل فِي کشف أنوار التنزیل، عالم فاضل شیخ قاسم فصالی حنفِي مشهور به ابن الفصالِي متوفی سال 979 هجری قمری که تعلیقاتی بر تفسیر بیضاوِي نوشته است، عالم فاضل هبة الله بن شیخ عبدالله قفطِي حنفِي متوفی سال 997 هجری قمری صاحب تفسیر قفطِي، قاضی القضات شهاب الدین أحمد بن محمد بن عمر خفاجِي مصرِي متوفی سال 1069 هجری قمری که حاشیه هشت جلدی بر تفسیر بیضاوِي نوشته است، حامد بن علی بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عمادالدین حنفِي دمشقِي معروف به عمادی متوفی سال 1171 هجری قمری که تالیفات زیادی در علوم تفسیر دارد و از جمله آن ها الحوقلة فِي الزلزلة و الإتحاف شرح خطبة الکشاف و تفسیر بیدک الخیر و رساله التفصیل فِي الفرق بین التفسیر والتأویل می باشند، شهاب الدین أبوالثناء محمود آلوسِي حسینِي بغدادِي متوفی سال 1270 هجری قمری صاحب کتاب مشهور روح المعانِي و دقائق التفسیر، مولانا شبیر احمد عثمانی متوفی سال  1369 هجری قمری صاحب تفسیر کابلِي،(29) و عارفانِي مانند إمام سیدالزهاد أبوإسحاق إبراهیم بن أدهم بن منصور عجلِي خراسانِي بلخِي متوفی سال 162 هجری قمری، أبوعلِي شقیق بن إبراهیم أزدِي بلخِي متوفی سال 194 هجرِي قمری، أبومحفوظ معروف بن فیروز کوهی مشهور به معروف کرخِي متوفی سال 200 هجری قمری، سلطان العارفین أبِي یزید طیفور بن عیسی بن سروشان بسطامِي معروف به بایزید بسطامِي متوفی سال 261 هجری قمرِي، شیخ الاسلام أبوعلی فضیل بن عیاض بن مسعود بن بشر تمیمِي یربوعِي خراسانِي متوفی سال 187 هجری قمری، فقیه زاهد أبوسلیمان داود بن نصیر طائِي کوفِي متوفی سال 165 هجری قمری، أبِي حامد لفاف، إمام مفتی مشرق  و زاهد زمان أبوسعید خلف بن أیوب عامرِي بلخِي حنفِي فقیه و مفتی خراسان متوفی سال 205 هجری قمری، أبوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک بن واضح حنظلِي مروزِي متوفی سال 181 هجری قمری، أبوسفیان وکیع بن جراح بن ملیح رؤاسِي کوفِي متوفی سال 197 هجری قمری، أبِي بکر محمد بن عمر وراق ترمذِي بلخِي از عرفای قرن سوم هجری قمری،  حکیم وعارف بزرگ أبوالمجد مجدود بن آدم سنائِي غزنوِي متوفی سال 545 هجرِي قمری، شیخ أبِي حامد محمد بن أبِي بکر بن ابراهیم فریدالدین عطار نیشابورِي متوفی سال 618 هجری قمری، عارف پرآوازه مولوی جلال الدین محمد بن سلطان العلماء بهاء ولد محمد بن حسین حسینِي بکرِي بلخِي رومِي متوفی سال 672 هجری قمری صاحب کتاب ارزشمند مثنوی معنوی، شیخ اجل مشرف الدین أبومحمد مصلح بن عبدالله بن مشرف سعدِي شیرازی متوفی سال 690 هجری قمری، إمام خواجه بهاء الدین محمد بن محمد نقشبند بخاری پیشوای طریقه نقشبندیه متوفی سال  791 هجری قمری، خواجه ناصرالدین عبیدالله أحرار متوفی سال 895 هجری قمری، مولانا نورالدین عبدالرحمن بن احمد جامِي هروِي متوفی سال 898 هجری قمری و تعداد پرشماری دیگر یاد کرد. تاثیرات فکری امام ابوحنیفه بر عارفان مسلمان نیز زیاد بوده است، چنان که حافظ أبوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیرِي شافعِي که شخصیتی مفسر، محدث، فقیه، ادیب، نحوِي عارف و نویسنده شجاع و قهرمانی بود، در رساله اش می نویسد: از استاد أبوعلی دقاق شنیدم، که می گفت: من طریقۀ خود را از أبِي القاسم نصرآبادِي و او از شبلِي و او از سَرِي سَقَطِي و او از معروف کرخِي و او از داود طائِي و او علم و طریقه اش را از إمام أبوحنیفه(رح) گرفته است.
إمام أبوحنیفه(رح) وطرح وحدت فکری و عملِي جامعه اسلامِي
     به این امر باید دقت کرد که امام ابو حنیفه (رح) در مقطع حساسی از تاریخ اسلام کاری بس بزرگی را انجام داد و میان عقائد شیعه، خوارج ، معتزله و مرجئه عقیده متوازنی را عرضه کرد، که اجتماع اسلامی را از انتشار، تشتت، تصادم و تنافر در میان خود نجات داد، و افراد را از بی بند و باری اخلاقی و جسارت بر گناهان نیز مانع گردید. و اگر به تاریخ اسلام نظر افکنم، می بینیم، زمانی که امام ابو حنیفه (رح) عقیده اهل سنت و جماعت را بطور مدون بیان نمود، این کار بزرگ او بود که در سوق دادن امت به راه اعتدال نقش مهمی داشت، زیرا معنای این عقیده این بود که امت، آن اجتماع اسلامی نخستین را که پیامبر اسلام (ص) بنیان گذاشته بودند، مورد اعتماد قرار داده است، واحکامی که به اتفاق آراء صادر کرده بودند، مورد پذیرش امت است، و اصحابی را که آن ها یکی بعد از دیگری به عنوان خلیفه انتخاب کرده بودند، مورد پذیرش امت است. و آن علم کامل شریعت را که توسط آن اجتماع (صحابه پیامبر اسلام) به نسل های بعدی عرضه شده را کاملاً قابل  قبول می کند.(36)
این عقیده را امام ابوحنیفه (رح) ایجاد نکرده، بلکه همان عقیده أی را که اکثریت امت در ان وقت دارا بودند را به شکل مدونی در آورده، و به این ترتیب خدمت بزرگی را انجام داده است. زیرا بر اساس آن به مسلمانان عامه (اهل سنت و جماعت) آشکار شد که در برابر گروه های متفرق، مذهب متمایز آن ها چیست. و بزرگترین کار پسندیده امام ابوحنیفه (رح) که جایگاه مهمی در تاریخ اسلام دارد، این بود، که او خلاء بزرگی را که بعد از خلافت راشده به سبب متروک شدن سوری نظام فقهی اسلام ایجاد شده بود، با نیرو مندی تمام پر ساخت. زیرا در روزگار خلافت بنی امیه مرزهای قلمرو حکومت اسلامی از سند تا هسپانیا گسترش یافته بود، و ملت های متعدد و مختلفی را با داشتن تمدن های جداگانه و رسم و راهای مختلف و وضع زنده گی گوناگون در بر گرفته بود. در داخل این قلمرو مشکلات مالی، تجاری، زراعی، صنعت، حرفه، عروسی، عقد، نکاح و مسائل قانونی، اداری و قوانین و مقررات نظامی و ارتشی موج می زد، و همه روزه بوقوع می پیوست. و در خارج نیز تمام دنیا با این دولت که بزرگترین دولت آن زمان بود رابطه داشتند، و مسایل جنگ و صلح، روابط دیپلماتیک، ارتباطات تجارتی، مسافرت های دریائی و زمینی، مسائل گمرکی و غیره ایجاد شده بود.(36)
در چنین شرایطی امام ابوحنیفه (رح) برای حل این مشاکل و راه خروج از آن به استنباط مسائل مهم فقهی و قانونی پرداخت، و در شعاع استنباط از کتاب و سنت بود که حدود هشتاد هزار مسأله را پاسخ گفت.(36) و بعد  شاگردانش خصوصاً امام ابو یوسف، امام محمد شیبانی و امام زفر بن هذیل نیز در تداوم راه امام در کتب خویش برای گره گشائی کار جامعه و مردم اقدام کردند، و مکتب فقهی پویای بر اساس نیازمندی های عینی جامعه را بنیاد نهادند.
وفات و محل دفن إمام ابوحنیفه(رح) 
   امام ابوحنیفه (رح) بقول اکثر مؤرخین در ماه رجب یا شعبان سال 150 هجری قمری مطابق سال 767 میلادی به روزگار خلافت منصور عباسی به عمر هفتاد سالگی در زندان بغداد وفات یافت. محمد بن عمر واقدی به نقل از گفته حماد پسر امام ابوحنیفه (رح) گفته است که امام در هفتاد سالگی درگذشته اشت، و باز واقدی می گوید: به هنگام مرگ او در کوفه و منتظر آمدن او بودم که خبر مرگش برای ما رسید.  شاعری گوید :
                     سال هشتاد ابو حنیفه بزاد                  در جهان داد علم   فقه    بداد             
                     سال عمرش کشید تا هفتاد                  در صد و پنجه اش وفات افتاد (دهخدا)
اما امام ابن عماد حنبلی در کتاب شذرات الذهب به نقل از کتاب العبر ذهبی می نویسد: امام ابوحنیفه (رح) را منصور خلیفه عباسی در زندان زهر خورانید، و او به اثر سم آن مسموم گردیده و به شهادت رسید.(6) بعضی از مؤرخین هم می گویند: به واسطه حمایت امام ابوحنیفه (رح) از قیام إبراهیم بن عبدالله بن حسن علوی او را منصور خلیفه عباسی به شهادت رسانیده است. امام محمد ابوزهره می گوید: به این که امام ابوحنیفه به اساس تعذیب و شکنجه های مستمر عوامل منصور خلیفه عباسی به شهادت رسیده است تمامی مؤرخین اتفاق نظر دارند، اما بعضی از مؤرخین می گویند: إمام ابوحنیفه همان جا در زندان جان سپرده است، و بعضی دیگر را عقیده بر آن است که امام ابوحنیفه را به امر منصور خلیفه عباسی در زندان سم خورانیدند، او را مدتی در حال ایستاده نگهداشتند، که مطمئن شوند، تا مواد زهری در همۀ بدنش منتشر گردد، و بعد از آن که دانستند تاثیرات زهر قطعی است او را از زندان خارج و روانه خانه اش ساختند، که بلا فاصله بعد از مدت اندکی زهر کشنده تاثیرات خود را آشکار کرد، و امام ابوحنیفه به شهادت رسید.(26)
ابن خیثمه از سلیمان بن ابی شیخ روایت کرده ، که حسن بن عماره بجلی محدث کوفِي و قاضی بغداد که از اصحاب حدیث و از زهاد بود، پیکر امام ابوحنیفه را غسل داد و ابورجاء عبدالله بن واقد هروِي خراسانِي بر پیکر إمام أبوحنیفه آب ریخت. می گویند: هنوز از غسل دادن میت فارغ نشده بودند که جماعت بی نهایت زیادی از اهالی بغداد و اطراف  ان جمع شدند، و اجتماع مردم به اندازه أی بود که از کثرت ازدحام مردم به شش مرتبه بر امام ابوحنیفه نماز جنازه خواندند، که اولین آن را حسن بن عماره بجلی و آخرین آن را حماد پسر امام ابوحنیفه امامت دادند. و حدود پنجصد هزار نفر در جنازه او از اطراف و اکناف جمع شده بودند، و شخصاً منصور خلیفه عباسی نیر در نماز جنازه اش شرکت کرد، و از نهایت ازدحام دفن وی ممکن نشد، مگر بعد از ادای نماز عصر، و بازهم تا بیست روز دیگر مردم بر قبر امام ابوحنیفه نماز جنازه می خواندند. امام ابوحنیفه را در مقبرۀ خیزران در باب الطاق در نزدیک معسکر (پایگاه نظامی) المهدی(در شرق) بغداد به خاک سپردند. و بعد از گذشت سالیانی ابوسعد محمد بن منصور خوارزمی ملقب به شرف الملک مستوفی مملکت سلطان آلپ ارسلان محمد و پسرش سلطان ملکشاه سلجوقی در سال 459 هجری قمری بر قبر او مشهد و قبه أی بنا کرد، و مدرسۀ بزرگی برای حنفیه متصل بدان بساخت، و وقتی بناء مذکور کامل گردید، و از عمارت آن فراغت یافت، فقهاء، علماء و اعیان را گرد آورد، تا آن بناء عظیم را مشاهده نمایند، در میان آن ها یکی هم شریف أبوجعفر مسعود بن عبدالعزیز بن محسن بیاضی قرشی هاشمی شاعر معروف زبان عرب بود، که هنگام دخول به عمارت شعری سرود، که ابیاتی از آن چنین است:
            ألَم تَرَ أن العلم کَانَ مُبَدَّدا       فَجَمَّعَه هَذَا المُوَسَّدُ فِي اللحدِ       کَذَلک کَانَت هَذِهِ الأرض مَیتَةَ       فَأنشَرَهَا فِعلُ العَمِيدِ أَبِي سَعدِ
  مکان مقبره و مسجد امام ابوحنیفه اکنون مشهور و مزار است، و امروزه یکی از معروف ترین محلات بغداد به شمار می رود، که به حیّ الأعظمیه شهرت دارد، و بیمارستان معروف النعمان نیز در این محله واقع گردیده است.( 12 و33 و38) ناگفته نماند که آرامگاه امام ابوحنیفه و شیخ عبدالقادر گیلانی و برخی دیگر از بزرگان اهل سنت توسط شاه اسماعیل صفوی که دربین سالهای 1508 و 1533 میلادی در این منطقه حکومت داشت تخریب گردید، که باز بار دیگر  در سال 941 هجری قمری در زمان سلطان سلیم و در سال 1048 هجری قمری در زمان سلطان مراد از سلاطین عثمانی بازسازی گردید، و مسجد بزرگی نیز در کنار آن ساخته شد، که بنام مسجد امام اعظم ابوحنیفه در عراق معروف است، و این مسجد تا زمان اشغال عراق توسط امریکا به حیث منبر رسمی دولت عراق از آن استفاده می شد و اذان پنج وقت آن از رادیو و تلویزیون عراق پخش می گردید، که قسمتی از این مسجد توسط قوای اشغالگر بمبارد و تخریب گردید، و پخش اذان آن نیز از تلویزیون عراق متوقف و بجای آن اذا ن به ترتیب شیعی آن  پخش کرده شد.
اخلاف إمام أبوحنیفه(رح)
    امام ابوحنیفه پسری بنام حماد داشت ، که مکنی به ابو اسماعیل بود، و او در راه انتقال افکار و نظریات امام تلاش فراوان کرد، ودر خیر و صلاح معروف بود، و در کوفه  بسال 176 هجری قمری وفات یافت، که از وی فرزندانی بنام های ابو حیان، اسماعیل، عثمان و عمر باقی ماندند، و اسماعیل بن حماد در زمان خلافت مامون الرشید قاضی بصره بود، و در عدالت در حکم خود مشهور است. می گویند: امام ابوحنیفه پسرش را برای بزرگداشت از استادش حماد بن أبِي سلیمان أشعرِي کوفِي حماد نام کرد، و نواسه اش اسماعیل را هم نام فرزند حماد بن أبِي سلیمان کرد.
تکمله 
در خاتمه به عنوان تکمله مطلب یاد آور می شوم: در شرائطی که جامعه اسلامی سخت از تشتت، تضاد، تفرقه و تحجر رنج می برد، و به تساهل، تسامح، گذشت و معقولیت ضرورت داد، و درحالی که بیگانگان از این فضاء استفاده نموده، مسلمانان را افراد متحجر، شرور، ناسازگار، عقده ئی و غیر متمدن معرفی می کنند، و در زمانی که اقلیتی بسیار ناچیز از غالیان و تکفیریان جهان اسلام را به گروگان گرفته اند، امت اسلامی به بازگشت به افکار امام ابوحنیفه ضرورت دارد، تا باشد که دوباره جامعه منظم، قانونمند، متمدن، آگاه و باز داشته باشیم، که در آن تمام اقشار، گروه ها، اندیشه و تفکرات خود را بیابند، و همگان اعم از عارف، متکلم، فیلسوف، فقیه، محدث و دیگران جای داشته باشند، و بقول شاعر:                               جهانی که در آن آزاری نباشد      کسی را با کسی کاری نباشد      و دنیا نیز به ما به نظر مردمی متمدن، آگاه و کار دان نگاه کنند. و ما علینا الاالبلاغ
منابع و مآخذ:
1 – تهذیب الکمال – جلد بیست و نهم – از صفحه 418 الی صفحه 445 – به شماره 6439 – تالیف حافظ جمال الدین أبِي الحجاج مزِي – عربی.
2 - تهذیب التهذیب - جلد پنجم – صفحه 611 ، 612 و 613 – به شماره 8399 – تالیف حافظ ابن حجر عسقلانی – عربی.
3 - البدایة والنهایه - جلد پنجم – جزأ دهم - صفحه 111 و 112 – حوادث سال 150 هجری قمری – تالیف حافظ ابن کثیر دمشقی – عربی.
4 – مناقب الأئمة الأربعة  - مقاله امام ابوحنیفه - از صفحه 58 الی صفحه 78 – تالیف محمد بن احمد بن عبدالهادی مقدسی حنبلی – عربی.
5 – سیر أعلام النبلاء – جلد دوم – از صفحه 309 الی صفحه 315 – به شماره 998 – تالیف امام ابوعبدالله شمس الدین ذهبی – عربی.
6 - شذرات الذهب -  جلد اول - صفحه 372 ، 373 و 374 -  حوادث سال 150 هجری قمری – تالیف امام شهاب الدین ابن عماد حنبلِي – عربی.
7 - تقریب التهذیب - صفحه 308 – به شماره 8056 – تالیف حافظ ابن حجر عسقلانی – عربی.
8 – تاریخ کبیر – جلد هشتم – قسم دوم از جزء چهارم – صفحه 81 – به شماره 2253 – تالیف محمد بن اسماعیل بخاری – عربی.
9 – احوال الرجال – صفحه 75 – به شماره 95 – تالیف أبِي إسحاق إبراهیم بن یعقوب جوزجانِي – عربی.
10 - الجرح والتعدیل - جلد هشتم - صفحه 513 و  514 – به شماره 15369/ 2062 – تالیف أبومحمد عبدالرحمن بن أبِط حاتم رازِي – عربی.
11 - کشف الظنون -  جلد ششم - صفحه 384 – حرف نون – تالیف مصطفی بن عبدالله رومی حنفی مشهور به حاجی خلیفه – عربی.
12 – النجوم الزاهرة – جلد دوم – صفحه 12، 13، 14 و 15 – حوادث سال 150 هجری قمری – تالیف  جمال الدین بردی اتابکی – عربی.
13 – تاریخ بغداد – جلد پانزدهم – از صفحه 444  الی صفحه  586 – به شماره 7249 – تالیف خطیب ابوبکر احمد بن علی بغدادی – فارسی.
14 – طبقات الفقهاء - - صفحه 86 – فقهای تابعین از شهر کوفه – تالیف ابواسحاق إبراهیم بن علی شیرازی فیروزآبادی شافعی – عربی.
15 – طبقات خلیفه – صفحه 167 و 327 – تالیف امام المحدث أبِي عمرو خلیفه بن خیاط  شباب العصفرِي – عربی.
16 – المَنخُول من تعلیقات الأصول – صفحه 32 ، 33 و 500 – تالیف ابوحامد محمد بن محمد غزالی شافعی و بقولی محمود غزالی – عربی.
17 – خیرات الحسان – فِي مناقب الإمام الأعظم أبِي حنیفة النعمان – صفحه 13 – تالیف امام شهاب الدین احمد بن حجر هیثمِي مکی  – عربی.
18 – اخبار أبِي حنیفة و اصحابه – تالیف قاضی ابوعبدالله حسین بن علی صیمرِي – عربی.
19 – الجواهر المضیة فِي طبقات الحنفیة –  جلد اول – از صفحه 49 الی صفحه 53 - تالیف أبِي محمد عبدالقادر بن محمد قرشِي حنفِي- عربی.
20 – مسند الإمام أبِي حنیفة بروایة الأصبهانِي – مقدمه از صفحه 71 الی صفحه 160 و صفحه 176 – به تحقیق محمد عبدالشهید نعمانِي -عربی.
21  - تبییض الصحیفة بمناقب أبِي حنیفة – از صفحه 33 الی صفحه 38 – تالیف إمام جلال الدین بن أبِي بکر سیوطِي – عربی.
22 – حاشیه طحطاوِي علی الدر المختار – جزء اول – از صفحه 312 الی صفحه 319 – تالیف علامه أحمد بن محمد طحطاوِي – عربی.
23 – أبوحنیفة بطل الحریة والتسامح فِي الإسلام – تالیف استاد عبدالحلیم الجندِي – عربی.
24 – کتاب الاعتقاد عقیدة مرویة عن الإمام الأعظم أبِي حنیفة النعمان – تالیف قاضی عمادالاسلام صاعد بن محمد بن احمد استوائی نیشابوری – مقدمه دکتور سید باغجوان – عربی.
25 – اعلام زرکلی – جلد هشتم – صفحه 36 – حرف نون – تالیف خیرالدین زرکلی – عربی.
26 – ابوحنیفة، حیاته و عصره و آرائه و فقهه – تالیف امام محمد ابوزهره – عربی.
27 – شرح عقود الجمان فِي مناقب الإمام الاعظم ابوحنیفة النعمان –از صفحه 6 الی صفحه 10 – تالیف مولوی محمد عبدالقادر افغانی – عربی.
28 – شرح مسند إمام ابوحنیفه – صفحه 3، 4 و 5 – تالیف ملا علی قاری هروی – عربی.
29 – الومضات البهیة فِي من فسر القرآن من الحنفیة – از صفحه 4 الی صفحه 17 – تالیف دکتور صدیق خلیل صالح الجمیلِي – عربی.
30 – تاریخ الأدب العربی – جلد سوم – از صفحه 235 الی صفحه 245 – کارل بروکلمان – ترجمه عبدالحلیم النجار – عربی.
31 - معجم المصنفین – جزء دوم – از صفحه 4 الی صفحه 196 – تالیف علامه مولوی حسن خان تونکی – به کوشش عثمان علی خان -عربی.
32  - معجم المولفین – جلد سوم – صفحه 174 – به شماره 12471 – تالیف عمر رضا کحاله – عربی.
33 – وفیات الاعیان – جلد چهارم – از صفحه 576 الی صفحه 585 – به شماره 765 – تالیف أبِي العباس ابن خلکان – عربی.
34 – دائرة المعارف بزرگ اسلامی – جلد پنجم – از صفحه 379 الی صفحه 409 – مقاله ابوحنیفه – بقلم دکتر احمد پاکتچی – فارسی.
35 - افغانستان بعد از اسلام - از صفحه 793 الی صفحه 804 – تایف عبدالحی حبیبی – فارسی.
36 - تاریخ علم کلام در ایران و جهان اسلام - از صفحه 175 الی صفحه 193 – تالیف دکتر علی اکبر حلبی – فارسی.
37 - آشنائی با مذاهب اسلامی - از صفحه 124 الی صفحه  - 127 – تالیف محمد سعید ابراهیمی محمدی – فارسی.
38 - لغت نامه دهخدا - جلد اول - از صفحه 621 الی صفحه 626 - و جلد چهاردهم - صفحه 22601 – تالیف علامه علی اکبر دهخدا – فارسی.
39 - تاریخ ابن خلدون العبر -  جلد دوم - صفحه 307 – تالیف عبدالرحمن بن محمد معروف به ابن خلدون – ترجمه عبدالحمید آیتی – فارسی.
40 – الفهرست – فن دوم از مقاله ششم – صفحه 373، 374 و 375 – تالیف محمد بن اسحاق بن ندیم – ترجمه محمد رضا تجدد – فارسی.
41 - تذکرة الاولیاء - از صفحه 242 الی صفحه 249 – تالیف شیخ ابی حامد بن ابی بکر ابراهیم فریدالدین عطار نیشابوری – فارسی.
42 - فرهنگ مذاهب اسلامی - صفحه 170 و 171 – تالیف دکتور محمد جواد مشکور – فارسی.
43 - طبقات ابن سعد - جلد ششم - صفحه 826 – تالیف محمد بن سعد کاتب واقدی – ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی – فارسی.
44 - سواد اعظم - صفحه 22 و 23 – تالیف ابوالقاسم اسحاق بن محمد معروف به حکیم سمرقندی – به اهتمام عبدالحی حبیبی – فارسی.
45 – نقش مذهب حنفی – از صفحه 2 الی صفحه 16 – تالیف دکتر عبدالله عزام – ترجمه  عبدالواحد نهضت فراهی – فارسی.
46 – جایگاه أمام ابوحنیفه در علم حدیث – صفحه 93 و 134 – تالیف محمد عبدالرشید نعمانِي – ترجمه دکتور عبدالله خاموش هروی – فارسی.
47 – سایت موسوعة الحدیث – معلومات عن الراوِي – مقاله نعمان بن ثابت -عربی.
48 – سایت ویکیبیدیا الموسوعة الحرة(دائرالمعارف عربی) مقاله ابوحنیفة النعمان – تاریخ آخرین تعدیل 14 نوامبر 2019 ساعت 45/ 19-عربی.
49 – سایت آرشیف المنتدی الاسلامی العام – مقاله سیرة اعم النبلاء، ابوحنیفة- بقلم دکتور راغب سرجانِي –  نشر 2/ 5/ 2012 میلادی – عربی.
50 - مقاله نورالحق عزیزی رئیس مرکز تفسیر و حدیث در اکادمی علوم افغانستان - منتشره در اصلاح انلاین - فارسی.
51 – مقاله امام اعظم ابوحنیفه(رح) بقلم پرفیسور رسول رهین. سایت دانش – تاریخ نشر دهم ماه می سال 2014 میلادی.
52 – سایت پرتال علوم انسانی – مقاله ابوحنیفه و روایت حدیث به نقل از کتاب المیزان تالیف عبدالوهاب شعرانِي جلد اول  صفحه 231 – عربی.
53 – صفحه فیسبوک تراجم علماء الامة – تراجم علماء مذهب حنفِي – تاریخ نشر 15 فبرورِي سال 2017 میلادی – عربی.
54 – صفحه فیسبوک مفتی محمد إبراهیم تیمورِي – مقاله تصنیفات و تالیفات أمام اعظم ابوحنیفه – تاریخ نشر 30 اکتوبر سال 2017 – فارسی.
55 – صفحه فیسبوک مرکز علمی و فرهنگی حکمت – مقاله معلومات درباره امام اعظم(ر) - تاریخ نشر 22 می 2017 میلادی – فارسی.
56 – عقیدۀ طحاویه – صفحه 73 و 74 – تالیف ابوجعفر طحاوی – ترجمه مفتی محمد ابراهیم تیموری – فارسی.

إبراهیم بن عبدالله هروی:

  -     حافظ استاد أبوإسحاق إبراهیم بن عبدالله بن حاتم هروِي ساکن بغداد شخصیتی متکلم، قارِي، صدوق و یکی از مشاهیر محدثین بوده، و اصل او از ه...