۱۳۹۷ بهمن ۱۸, پنجشنبه

قَرمَطِي( قرامطه):


قرمطِي منسوب است به قرامطه، که ایشان فرقه أی از غلات شیعه و منشعب از شاخه مبارکیه مذهب اسماعیلیه با افکاری باطنِي می باشند. و قرامطه منتسب به مردی به نام حمدان بن أشعث أهوازِي ملقب به قرمط با اصالتی زردشتی بوده اند.(8 و 13) و قرمطة در لغت یعنی ریز بودن خط و نزدیکی کلمات و خطوط به یکدیگر است. می گویند: چون حمدان دارای حسن خط بوده، و در نوشتن مهارت و هنرمندی داشته است، او را ملقب به قرمط کرده اند.، و یا اینکه در را رفتن پاهایش را مقرط یعنی نزدیک به هم می گذاشته، او را به لقب قرمطِي یا مقرمط خوانده اند. مقریزِي گفته است: حمدان أشعث معروف به قرمط چون دارای قامتی بلند و پاهائی کوتاء بوده، و از این جهت قدم های خود را در راه رفتن نزدیک هم می گذاشته، بدان لقب خوانده شده است.(13) بعضی می گویند: لفظ قرمط از باب انتساب قرمطیان به محمد وراق است، که خط مقرمط را خوب می نوشت، و دعوت فرقۀ اسماعیلیه به دست او در میان قرمطیان به کمال رسید.(1) در شرح مواقف(تالیف میر سید شریف جرجانی) آمده است که: قرمط یکی از روستا های واسط بوده است. و شاید قرمط کلمه أی آرامی و به معنای دانش مرموز باشد. (محمد بن جریر) طبرِي(درتاریخش) و(ابوسعید) ثابت بن سنان(حرانِي بغدادِي) در تاریخ اخبار القرامطه این واژه را به معنی کرمیتی یعنی سرخ چشم آورده اند. ابن جوزی در کتاب تلبیس ابلیس کرمیتی را به معنی قوت بینائی و تیز بینی ذکر کرده است. چنین می نماید که این کلمۀ از لهجۀ آرامی محلی شهر واسط به عاریت گرفته شده باشد، که در آن هنوز قرمط به معنای تدلیس کننده است. کارل فولدرس می گوید: کلمۀ قرمط از ریشۀ یونانی قرماطا است. هم چنین نام قرمط به خط ویژه نسخی اطلاق می شود. و الفبای سری قرمط نیز در متون یمنی وجود دارد.(7) چنان که حکیم عمر خیام نیز در بیت زیرین اشاره به این الفبا داشته است:
                                             اسرار ازل را نه تو دانی نه من            این خط مقرط نه تو خوانی نه من
  دانشمندان و علمای مسلمان می گویند: در آرای قرمطیان آثار هجوم مجوسیان، مزدکیان و مانویان برای انهدام ارکان اسلام به عیان می شود. چنان که امام محمد غزالی تعلیمات قرامطه را کفر می خواند، و می گفت: ایشان در عقیده به دو مبداء از ثنویت مجوس الهام گرفته اند، ولی به جای دو لفظ نور و ظلمت دو لفظ سابق و تالی را بکار می برند. قرامطه فلسفه و مذهب خود را برای پیروان شان آشکار نمی کردند، مگر بعد از آماده ساختن طولانی و طی مراحل مختلفی که روش فیثاغورسیان و مانویان را به یاد می آورد.(13)
  دکتر ذبیح الله صفا در کتاب تاریخ ادبیات ایران آورده است: قرامطه می گفتند: محمد بن اسماعیل (بن امام جعفر صادق رضی الله عنه) امام هفتم و صاحب الزمان است، و معتقد به قیام به سیف و قتل و حرق مخالفان خود از سائر مذاهب اسلامی بودند. زیارت قبور و بوسیدن حجرالاسود و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام بود، و در احکام شریعت قائل به تأویل بودند. شعار شان مانند اسماعیلیه رایت سفید بوده است. بعضی از مورخان و نویسندگان فرقۀ باطنیه اعم از اسماعیلیان، قرمطیان و غیره را متهم به خروج از دین و تظاهر به اسلام برای نابود کردن آن و تجدید رسوم مجوس کردند. البغدادی شواهد متعددی برای اثبات این نظر داده، آغاز دعوت این قوم را از زمان معتصم دانسته است، که بابک و مازیار برای آئین های قدیم قیام کرده بودند. عبدالقاهر بغدادی می گوید: اصحاب تواریخ گفته اند: واضعین اساس مذهب باطینه(قرامطه) از اولاد مجوس(زردشتیان) و مایل به دین اسلاف خود بوده اند، و چون جرأت نمی کردند، این عقیده را صراحتاً بیان کنند، دعوت خود را در لباس مذهب باطنی انتشار دادند. و اساس معتقدات این قوم بر ثنویت است. هم چنین آن ها شروع به تأویل احکام شریعت کردند، به وجهی که منجر به احکام مجوس بشود، مثلاً برای اتباع خود نکاح با محارم و شرب خمر را جائز شمردند، و امیر قرمطِي احساء بعد از ابوطاهر جنابی فرمان داد که اگر کسی آتش را خاموش کند، دستش را ببرند، و اگر کسی به دَم خویش بمیراند، زبانش را ببرند. در میان باطنیه مردی بود بنام عبدالله العردی که از علم نجوم خبر داشت، و نسبت به زردشتیان تعصب می ورزید، وی به اتکاء بقول جاماسپ حکیم پیش بینی کرده بود، که در وقتی مقارن ایام مکتفی و مقتدر(خلفای عباسی) حکومت از دست اعراب  بیرون می رود، و بدست عجم می افتد، به همین سبب قرامطه منتظر موعودی در همان ایام بوده اند، و چند ان از میان آنان هم به همین دعوی قیام کرده، از آن  جمله سلیمان بن الحسن در احساء قیام نمود، و به کعبه حمله برد، و بسیاری از مردم و حجاج را کشت، و کعبه را غارت کرد، چون شکست یافت، به مقر خود یعنی شهر هجر باز گشت، و قصیده أی برای مسلمین فرستاد، و در آن قصیده خود را موعودی دانست، که می گفتند: بزودی ظهور خواهد کرد، و شرق و غرب زمین را در اختیار خواهد گرفت.(3) که ابیاتی از آن قصیده چنین است:
       أغَرَّکُم مِنِّي رجوعِي إلی هَجَر   فَعَمَّا قَلِیل سَوفَ یَأتِيکُم الخَبَر    إذَا طَلَعَ المِرِّيخُ مِن أرضِ بَابِلَ      وَ قَارَنَهُ النَّجمَانِ فَالحَذَرَ الحَذَر
            فَمَن  مُبلِغٌ  أهلَ  العِرَاقِ   رسَالةً          بِأَنِي أنا المَرهُوبُ فِي البدوِ وَالحَضَر           الستُ انَا المذکور فِی الکُتُبِ کُلُهَا
            ألستُ أنا المبعوثُ فِی سَورة الزُمَر        سأَملِکُ  أهلَ الأرض شَرقاً وَمَغرِباً            إلَی قِیرَان الروم والترک و الخزر
   باطنیان موفق به تشکیل سه حکومت در سرزمین های اسلامی به ترتیب ذیل شدند: 1 – حکومت قرمطیان در بحرین بین سال های 286 الی 366 هجری قمری. 2 – حکومت باطینیان در ملتان(پاکستان کنونی) که از سال 318 تا 396 هجری قمری حکومت کردند و بالآخره بدست سلطان محمود غزنوی تار و مار شدند. 3 – حکومت فاطمیان در مصر از سال 297 الی 555 هجری قمری. از اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری مبارزۀ شدیدی با اسماعیلیان و قرمطیان شروع شد، و با ظهور سلطان محمود غزنوی که به مبارزه  و سرکوب با روافض، معتزله، اسماعیلیه و قرامطه اشتیاقی تمام داشت، بر شدت این مبارزه افزوده شد، و سلطان محمود خود می گفت: من از بهر عباسیان انگشت در کرده ام، در همۀ جهان قرمطی می جویم.(13) و در این باره فرخی بعد از وفات سلطان محمود سروده است:
                                آه و دردا  که بیک بار  تهی بینم از او                   کاخ محمودی و آن خانه پر نقش و نگار
                                آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند                   ایمنی   یابند  از  سنگ  پراکنده  و   دار
   دکتر ذبیح صفاء می گوید:  بعضی از نویسندگان  قرن چهارم و پنجم هجری قرامطه و باطنیه را از هر فرقۀ دیگر حتی از یهود و نصاری و مجوس هم برای اسلام زیان آورتر و خطرناکتر می شمردند.(3)
   سعد بن عبدالله أبِي خلف أشعری قمِي در کتاب المقالات والفرق – تاریخ عقاید و مذاهب شیعه - می نویسد: کسانی بودند که به امامت محمد بن إسماعیل قائل و قرامطه خوانده شدند. از این جهت آن ها را قرامطه نامیدند، که پیشوای آن ها از مردم سواد(ناحیه جنوبی عراق کنونی) و از انباط بود، قرمطویه لقب داشت. این قرامطه در آغاز پیرو عقاید دسته أی مبارکیه بودند، که سپس با آن ها مخالفت کردند، و گفتند: پس از حضرت محمد(ص) امامان فقط هفت تن بودند: علی که هم پیامبر بود و هم امام، و حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و محمد بن اسماعیل بن جعفر بودند. این امام اخیرالذکر، هم امام قائم مهدی است و هم پیامبر، و همه أی امامان پیامبر هم بودند. این فرقه پنداشتند که: نبوت و رسالت پیامبر اسلام(ص) در زمان حیات او، در روزی که علی بن ابی طالب را در غدیرخم برای مردم امام معرفی نمود، و او را جانشین خود ساخت به امیرالمؤمنین علِي منتقل گشت. آن ها در این باره از راه تأویل به سخن پیامبر استناد کردند، که گفته است: (مَن کُنتُ مَؤلَاهُ فَعَلِيٌ مَؤلَاهُ.) ترجمه: هر کسی که من سرور او بودم، پس این علی سرور و آقای او است. آن ها می گویند: این سخن پیامبر به معنی انتقال رسالت و نبوت از پیامبر به علی بن ابی طالب به امر خدا است. پیامبر از آن پس تابع و فرمانبردار علی گشت. چون علی امیرالمؤمنین درگذشت، امامت و رسالت به حسن رسید، و پس از او در حسین قرار گرفت، و پس از او در علی بن حسین، و بعد در محمد بن علی و سپس در جعفر بن محمد منتقل گشت، در زمان حیات جعفر بن محمد، امامت و رسالت از او بریده شد، و در پسرش اسماعیل قرار گرفت. همچنان که در زمان حیات حضرت محمد، رسالت از او قطع گردید. آن ها در این باره به روایتی از  جعفر بن محمد استناد کرده اند، که او گفته است: (مَا رَأیتُ مِثلُ بَداء بَدَأ الله فِي إسماعِیل.) ترجمه: من ندیدم خداوند را جز درباره أی اسماعیل که بداء کرده، و از خواست خود عدول کرده باشد. و آن ها پنداشتند، که محمد بن اسماعیل زنده است و نمرده، و در بلاد روم(منظور بلاد شام است که به بلاد روم معروف بوده است. مترجم) غایب و پنهان است، و قائم مهدی او است. معنای قایم در نظر آن ها کسی است، که به رسالتی مبعوث شود، و شریعتی نو آورد، و با آن شریعت محمدی را منسوخ گرداند. در نظر آن ها محمد بن اسماعیل پیامبر اولوالعزم است، و پیامبران اولوالعزم هفت نفر و عبارت اند از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و علی و محمد بن اسماعیل، همچنان که شماره أی آسمان ها و زمین ها هفت است، و انسان نیز از هفت قسمت تشکیل شده است: دو دست، دو پا، پشت، شکم، قلب. سر انسان نیز به هفت عضو تقسیم شده است: دو چشم، دو گوش، دو سوراخ بینی و دهان. زبان در دهان به مثابه قلب در سینه است. این ها دلیل این است که: عدد امامان نیز هفت است، که آخرین آن ها محمد بن اسماعیل به مثابه أی قلب آن ها است. و نیز آن اعداد و شماره های هفت گانه در طبیعت و بدن انسان دلیل این است که: پیامبران اولوالعزم هفت تن بودند. آن ها در منسوخ شدن شریعت محمدی(به وسیله امام قائم. مترجم) و تبدیل شدن آن به آئین دیگر، به اخباری استناد کرده اند، که از جعفر بن محمد روایت کرده اند، که او گفته است: (لَو قَامَ قَائِمُنَا علمتُم القرآن جدِيداً.) ترجمه: اگر امام قائم ما قیام کند، قرآن را مجدداً خواهیم آموخت. و نیز او گفته است: (إنَّ الإسلَام بَدَءَ غَرِيباً وَ سَیَعُود غَرِيباً فَطُوبَی لِلغُربَاء) ترجمه: اسلام در آغاز غریب بود، و بعد هم غریب خواهد شد، پس خوشا بحال غریبان. و روایات دیگری نیز مانند این ها هست. آن ها معتقد شدند که: خداوند بهشت حضرت آدم را برای محمد بن اسماعیل قرار داده، و در این باره به آیه أی قرآن استناد کرده اند، که گفته است: (وَ کُلَا مِنهَا رَغَداً حَیثُ شِئتُمَا وَ لَا تَقرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ.) ترجمه: با خوشی هر جا و هر چه خواستید بخورید، و به این درخت نزدیک نشوید. سوره بقره آیه سی و پنجم. آن ها معتقد شدند که محمد بن اسماعیل خاتم پیامبران و آن کسی است که خداوند در قرآن از او سخن گفته است. و گفتند: روی زمین به دوازه جزیره تقسیم شده، و در هر جزیره حجتی است. و حجت های خدا در روی زمین دوازده تن، و هر حجتی یک داعی دارد، و هر داعی أی دستی(یدی) دارد، منظور از ید مردی است که مانند پیامبران دلائل و براهینی دارد، که در دعوت مردم آن ها را اقامه می کند. آن حجت ها را پدر، و داعی ها را مادر، و (ید) را پسر می نامند. این عقیده آن ها به عقیده تثلیثی مسیحیان شبیه است، که خدا را پدر و مریم را مادر، و عیسی را پسر آن ها می شمارند. زیرا این ها معتقدند که حجت همان پروردگار و پدر است، و داعی مادر، و ید همان پسر است. آن ها می پندارند: همه أی آن چیز هائی که خداوند بر بندگانش واجب کرده، و پیامبرش آن ها را بصورت سنن و قوانین تشریع نموده، دارای دو گونه معنا هستند: یکی ظاهری و دیگری باطنی. و همه أی واجبات و عبادات که در ظاهر قرآن و سنت مطابق آن ها بندگان خود را به عبادت و بندگی خود دعوت کرده است، مثال هائی هستند که برای روشن کردن معانی باطنی نهفته است، که هدف خداوند عمل کردن به آن معانی است، و رستگاری در تمسک به معانی باطنی آن ها است، نه عمل به معانی ظاهری آن ها، که موجب تباهی و جزئی از رنج و عذابی است که خداوند به وسیله آن ها گروهی را معذب ساخته است – گروهی که حق را از باطل نشناخته اند، و به آن ایمان نیاورده اند. آن ها مطابق مذهب خود کشتن مردم را با شمشیر و ریختن خون آن ها  و گرفتن اموال شان را حلال و روا می شمارند، و مانند بیهسیه و ازارقه که از خوارج بودند، بر کفر دیگران شهادت می دهند. آن ها برای جواز این اعمال خود به قول خداوند استناد می کنند، که گفته است: (فَأقتُلُوأ المُشرِکِينَ حَیثُ وَجَدتُمُوهُم.) ترجمه: هر جا مشرکین را یافتید بکشید. سوره توبه آیه پنجم. و گفتند: کشتن آن ها مانند نحر کردن شتر واجب است، این کار را از شعائر دین خدا می شمارند، و در این مورد از راه تأویل این آیه را دست آویز خود ساخته اند، که در آن گفته شده است: (وَ مَن یُعظِم شَعَائِرَاللهِ فَإِنَّهَا مِن تَقوَی القُلُوبِ.) ترجمه: تعظیم شعائر خداوند از نشانه های تقوی قلب ها است. سوره حج آیه سی و دوم. آن ها با تمسک به این آیه قرآن که می گوید: (لَا تَذَر عَلَی الأرضِ مِنَ الکَافِرِينَ دَیَّاراً.) ترجمه: کسی از کافران را بر روی زمین باقی مگذار. سوره نوح آیه بیست و ششم. (اصل آیه درباره حضرت نوح پیامبر است، که دعا می کند: خدایا! تو از کافران احدی را باقی مگذار، این ها آیه را دونیم کرده و قسمت آخر آن را آورده اند.) اسیر کردن زنان و کشتن کودکان دشمنان خود را روا می شمارند. أن ها کشتن هر کس که به امامت موسی بن جعفر و فرزندان او و یا به امامت کسانی که مطابق مذهب و عقیده أی آنها نباشد، قائل شود، واجب می شمارند. و در این بارۀ از راه تأویل به سخن خدا استناد می کنند، که گفته است: (قَاتِلُوأ الذِينَ یَلَونَکُم مِنَ الکُفَّارِ وَلیَجِدُوأ فِیکُم غِلظَةٌ.) ترجمه: بکشید کسانی از کافران را که به شما نزدیک هستند، و باید که از شما شدت و حدت ببینند، زیرا آن ها با شما دشمنی و درشتی خواهند کرد. سوره توبه آیه یکصد و بیست و سوم. (می گویند:) پس کشتن کسانی واجب است که از فرزندان جعفر بن محمد جز اسماعیل و پسرش محمد باشند و از دیگران و بنی هاشم امام نصب می کنند. ابن أبِي خلف قمِي می گوید: تعداد این قرامطه زیاد است، ولی قدرت و شوکتی ندارند، و همه أی آن ها در کوفه هستند، و بعد ها به یمن و اطراف بحر احمر و یمامه و حوالی ان جا ها رفتند. بسیاری از مردم عرب در مذهب آن ها در آمدند، و باعث تقویت مذهب و آشکار شدن امر آن ها شدند.(2)
   خواجه غیاث الدین معروف به خواند میر هروی در کتاب حبیب السیر می نویسد: در سنه 286 هجری قمری ابوسعید جبائی سرخیل قرمطیان گشته، خروج کرد، و هر کس از مسلمانان بدستش افتاد، از پای درآورد. تبیین این احوال را کلک شیرین مقال برین منوال تقریر می نماید که: قرامطه جماعتی اند که: بحسب ظاهر خود را از اسماعلیه می شمارند، و بامامت محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق رضی الله عنه اعتراف دارند، و باطناً اعتقاد ایشان ابطال شریعت خیرالعباد و محض الحاد است، زیرا که قرمطیان مانند ملحدان اکثر محرمات را حلال پندارند، و نماز را عبارت از اطاعت امام معصوم دانند، و گویند: زکوة کنایت از آن که خمس به امام دهند، و نگاهداشتن اسرار را صوم خوانند، و افشاء راز را زنا. و مع ذلک دعوی کنند، که ملایکه پیشوایان ما اند، و جنیان مخالفان ما. و چون در بدایت حال یکی از کلانتران ایشان خط را مقرط می نوشت، لفظ قرامطه بر آن طایفه اطلاق یافت. و بروایتی که در تحفة الملکیه مسطور است، بانی آن مذهب باطل عبدالله بن میمون القداح است، که از اهل اهواز بود، و به دعوی آن که من وصی محمد بن اسماعیل ام، بسیاری از خلایق را اضلال نمود، و قرمطیان در زمان هارون الرشید یا مأمون علی اختلاف الروایتین بر سبیل خفیه آغاز دعوت کردند، و بتدریج مردم بسیار آن مذهب اختیار نموده، لوازم متابعت بجای آوردند، و در سنه 281 هجری قمری یکی از اعیان آن طبقه که یحیی بن زکرویه بن مهرویه نام داشت، به قطیف رفته، در منزل علی بن معلی که کلانتر آن دیار بود، نزول نمود، و اظهار کرد که مرا مهدی به رسالت فرستاده، و زمان ظهور آن حضرت نزدیک است. و جمعی کثیر از مردم قطیف و بحرین سر به حیز مطاوعت یحیی درآوردند، و از جمله آن یکی ابوسعید جبائی بود، و جبائه کنایت از قریه أی است، که بر ساحل بحر فارس احداث یافته. القصه چون یحیی چند روزی به اضلال متوطنان قطیف و بحرین پرداخت، مدتی در گوشه پنهان شد، و بار دیگر ظاهر گشته، مکتوبی به متابعان خود نمود، و گفت: این کتابت صاحب الزمان است بسوی شما. و مضمون آن خط مزور این بود، که: دست از دامان متابعت یحیی باز مدارید، و هریک شش دینار و چهار دانگ نزد ما فرستید. و یحیی آن وجه را بحصول موصل گردانیده، کرت دیگر غیبت نمود، و پس از چند گاه باز پیدا شده، رقعه دیگر آورد، که مردم خمس اموال خود بدو دهند، در آن اثناء روزی به خانه ابوسعید جبائی رفت، و ابوسعید به لوازم ضیافت پرداخته، منکوحه خویش را به خلوتگاه او فرستاد. و حاکم بحرین از این واقعه خبر یافته، یحیی را بگرفت، و تادیب بلیغ نموده، تشهیر فرمود. آن گاه ابوسعید و یحیی از آن ولایت بیرون رفته، یحیی به بنی کلاب خرامید، و ابوسعید جمعی کثیر از قرامطه را تابع خود گردانیده، در سنه مذکوره لشکر به قطیف کشید، و ان دیار را قهرا قسرا گرفت، بسیاری از اهل اسلام را بکشت.(6)
    محمد بن إسحاق الندیم می نویسد: چون عبدالله بن میمون قداح از بصره به سلمیه(از بلاد شام که از توابع حمص بوده، و تا امروز مرکز علویان می باشد) گریخت، در آن جا مردِی به نام حمدان بن أشعث ملقب به قَرمَط دعوت او را پذیرفت. وی در دهکده أی به نام قیس بهرام، کشاورزِي و گاوداری داشت، و چون بسیار باهوش بود، سمت ریاست یافت، و داعیانی به اطراف کوفه فرستاد. حمدان بن أشعث تظاهر به پرهیزگاری می کرد، گروهی را گرد خود جمع نمود، و به سال 258 هجری قمری در کوفه دست به قیام زد.(7)
   از داعیان بزرگ قرامطه محمد بن وراق، زکرویه بن مهرویه دندانی(زکریای داعی)، عبدان اهوازی ملقب به کاتب پسر عمو و داماد حمدان قرمط، حسن بن بهرام معروف به ابوسعید جنابِي(منسوب به جنابه که منطقه أی از گناوه است.) و پسرش أبوطاهر سلیمان جنابِي را می توان نام برد.
   در آواخر قرن سوم هجری قمری طرفداران حمدان قرمط از طرف رئیس پنهانی خود که صاحب الظهور نام داشت، و محل اقامتش مجهول بود، دولتی در بحرین که مرکز آن الأحساء بود، تاسس کردند. قرامطه نه تنها در بین النهرین و خوزستان بلکه در انقلابات بحرین، یمن و سوریه نیز دست داشتند، قرمطیان بحرین بیشتر از جنگجویان بدوی عرب بودند، و خطر بزرگی برای خلافت عباسی به شمار می رفتند. پیشوایان قرامطه بیشتر ایرانی بودند، و در سال 288 هجری قمری لشکریان خلیفه را در بیرون بصره بکلی درهم شکستند، یکی دو سال بعد صاحب الناقه و بعد از وی برادرش صاحب الشامه یا صاحب الخال سوریه را تا دروازه های دمشق غارت کردند. زکرویه که از قرامطه بود، به کاروانی از حاجیان حمله کرد، و گویند: بیست هزار تن در این فاجعه هلاک شدند. در سال 312 هجری قمری أبوطاهر جنابِي که پسر و جانشین أبوسعید جنابی بود، به بصره تاخت، و غنیمت های فراوان گرد آورد، و چند ماه بعد کاروان حاجیان بزد، و 2200 مرد و 300 زن را بکشت. دیری نپائید که قرمطیان کوفه را شش روز غارت کردند، در هشتم ماه ذی الحجه سال 317 هجری قمری أبوطاهر قرمطی به مکه حمله کرد، و آن شهر را متصرف گردید، و غارت کرد، و چند هزار نفر از حاجیان را بکشت، و عده أی را به بردگی برد، و چون قرامطه زیارت کعبه را بت پرستی می شمردند، فرمان داد، که حجرالأسود را از دیوار کعبه کنده، و به دونیم کرده، و با خود به الأحساء بردند، و پس از بیست سال بر اثر وساطت خلیفه فاطمِي القائم یا المنصور آن را به مکه باز گردانیدند.
   مسعودی درباره حمله ابوطاهر قرمطِي به مکه می گوید: أبوطاهر قرمطی سوی مکه رفت، و امیر آنجا محمد بن إسماعیل ملقب به ابن مخلب بود، مردان حکومت و عامه از خارج و غیره به جنگ او آمدند، اما پس از آن که نظیف غلام ابن حاج که جزو شحنه مکه بود، کشته شد، همه گریختند، و او هفتم ذی حجه سال 317 هجری قمری با ششصد سوار و هفتصد پیاده وارد مکه شد، و شمشیر در مردم نهاد. در شمار کشتگان و اسیران از اهل شهر و ولایت های دیگر اختلاف است، بعضی سی هزار و بعضی کمتر و بعضی بیشتر گفته اند. در دل کوه ها، دره ها و صحراها از تشنگی و سختی آن قدر مردم هلاک شدند، که به شمار نیاید. ابوطاهر درب حرم را که پوشش طلا داشت، از جا بکند، و تخریبات جد به بنای کعبه وارد آورد. اقامت آنان در مکه هشت روز بود، که صبح شنبه از همین ماه از مکه به همراه کاروانی از اموال غارت شده و حجرالأسود خارج شدند.
   عزالدین ابن اثیر در تاریخ کامل راجع به ربودن حجرالاسود از سوی ابوطاهر قرمطی می نویسد: چون گزارش این کار به مهدی ابوعبیدالله علوی(خلیفه فاطمی) در افریقیه رسید، نامه أی نوشت، و این رفتار او را زشت شمرد، و وی را نکوهید، و بر او نفرین فرستاد، و سخت بکوبیدش. مهدی در نامۀ خود نوشت: تو با این کار نام کفر و بی دینی را بر پیروان و دعوت گران ما انگ زدی، و اگر ربوده های مردم مکه و دیگران را بدیشان باز نگردانی، و حجرالاسود را در جای خود ننهی، و روانداز کعبه را بر آن باز نیاندازی، من در این سرا  و آن سرا از تو برکنارم. چون این نامه به ابوطاهر رسید، بر آن شد، حجرالاسود را به جای خود باز گرداند، و آنچه از دارائی ها تواند به مردم مکه پس دهد. او گفت: جماعت ها روانداز کعبه و بخشی از دارائی ها را میان خود پخشیده اند، و من نتوانستم ایشان را جلو گیرم.(4)
   خواجه نظام الملک در کتاب سیاست نامه - زیر عنوان بیرون آمدن ابوسعید جنابی و پسرش ابوطاهر از بحرین و لحصا خذلهما الله - در باره قرامطه می نویسد: و هم بروزگار معتضد، ابوسعید بن الحسن بن بهرام الجنابی خروج کرد در بحرین و لحصا(لحسا) و آن مردمان را بر مذهب سبع(هفت امامی) که ما باطنی خوانیم دعوت کرد، و از راه ببرد، و کار خویش محکم کرد، و چون متمکن گشت، راه زدن گرفت، و ناحیت ها غارتیدن، و اباحت آشکار کرد، و روزگاری بدین بگذشت، و خادمی او را بکشت، پس از آن در بحرین و لحصا بر خادمان اعتماد نکردند. و پسری داشت ابوطاهر نام، این ابوطاهر بجای پدر نشست، و یک چندی به صلاح می بود، و از مقالت سبعیان اندک چیزی می دانست، و کس به داعیان فرستاد، و غایت کتاب ایشان که آن را (البلاغة السابع) خوانند بخواست، و بدو فرستادند، آن کتاب فروخواند، سگی گشت.  پنداری هرکه در بحرین و لحصا جوان و سلاح دوست بود، گفت: بیائید که من شما را کاری دارم. و وقت حج نزدیک بود. خلقی بی حد گرد آمدند، ایشان را برداشت، و به مکه برد، و راست وقت موسم حج بود، حاجیان روی زمین حاضر آمدند. فرمود که: شمشیر ها برکشید، و هرکه را یابید بکشید، و دست بر مجاوران و مکیان دارید. ناگهاه شمشیر ها در نهادند، و کشتن گرفتند. و خلایق چون چنان دیدند، در حرم گریختند، و صندوق های قرآن پیش نهادند. و مکیان در سلاح شدند، و هرکه سلاح داشت برگرفت، و به جنگ پیوست. چون ابوطاهر چنان دید، رسولی در میان کرد، و گفت: ما به حج آمده ایم، نه به جنگ، گناه شما را بود، که حرم ما را بشکستید، و یکی را از ما بی گناه بکشتید، تا ما را حاجت افتاد، دست بسلاح کردن. و این خبر در جهان پراکند، که مکیان دست بسلاح می کنند، و حاجیان را می کشند، نیز هیچ کس رغبت حج نکند، و این راه فروبسته شود، و شما زشت نام شوید. حج بر ما بزیان می آورید، بگذارید تا حج کنیم. مکیان پنداشتند، مگر راست می گوید، ممکن باشد، که کسی را با ایشان لجاجتی افتاده باشد، و دست بسلاح برده، و یکی را زده. بر آن بنهادند، که از هر دو جانب شمشیر ها در نیام کنند، و سوگند خورند به مصحف قرآن، و بدانچه کفارتش نباشد، که نیز جنگ نکند، و مکیان باز گردند، و صندوق ها باز در حرم برند. تا ما به ایمنی کعبه را زیارت کنیم، و شرایط آن بجای آریم. مکیان و حاجیان با سلاح سوگند بخورند، و ابوطاهر و مردمان او چنان که درخواستند، سوگند ها بخوردند، و باز پس شدند، و سلاح ها بنهادند. مکیان باز گشتند، و صندوق ها باز بردند، و حاجیان بزیارت و طواف مشغول شدند. ابوطاهر چون دید که سلاح داران پراکنده شدند، فرمود یاران خویش را که: سلاح بردارید، و خویشتن در حرم افکنید، و از بیرون و درون حرم هر که را یابید بکشید. ناگاه خویشتن در حرم افگندند، و شمشیر و نیزه در نهادند، و در هر می رسیدند می کشتند، تا همۀ مجاوران را بکشتند، و خلقی بی حد کشته شد، و مردان از بیم شمشیر خویشتن در چاه ها می افگندند، و بر سر کوه می گریختند. حجرالأسود را از خانه جدا کردند، و بر بام خانه شدند، و ناودان زرین بکندند، و می گفتند: چون خدای شما به آسمان شود، و خانه را بر زمین ضایع بگزارد، خانه اش بغارتند، و بیران کنند. پس جامه از خانه باز کردند، و پاره پاره بغارت می بردند، و به استهزاء می گفتند: (وَ مَن دَخَلَهُ کَانَ آمِناً.) ترجمه: هرکس داخل آن حرم شود، در امان است. سوره آل عمران آیه نود و هفتم.) و (آمَنَهُم مِن خَوف.) ترجمه: خداوند آنان را از خوف و هراس ایمن ساخته است. سوره قریش آیه چهارم. چون در خانه رفتید، چرا از شمشیر ما امان نیافتید. و اگر خدای بودی، شما را ایمن کردی، از بیم زخم شمشیر ما. و مانند این کفر ها می گفتند. و زن و مرد مکیان را برده کردند، و ببردند، و بشمار بیست و اند هزار مرد کشته بودند، و بیرون از آن که در چاه ها زنده افگندند. و بعد از آن بفرمود، تا کشتگان را بر سر ایشان افگندند، تا ایشان نیز بمردند. و صد هزار شتر ببردند، و زر و درم و دینار و قصب و مشک و عود و عنبر و ظرایف را خود قیاس نبود. چون بلحصا باز شدند، از این مال ها به داعیان فرستادند، به همۀ جایگاه ها. و این واقعه اسلام را در روزگار مقتدر(یکی از خلفای عباسی) افتاد، در سال سیصد و هفده از هجرت. خواجه نظام الملک می گوید: ابوطاهر سعید چون به لحصا آمد، هر کجا که مصحف ها بود از قرآن و توریت و زبور و انجیل همه در صحرا افگندند، و گفتی: در دنیا مردمان را سه کس تباه کردند، شبانی و طبیبی و شتریانی،(یعنی بالترتیب حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمد) و غیظ من از شتربان بیشتر است که از دیگران، که ایشان مشعبد و سبک دست و محتال بودند. و خواهر و مادر و دختر را مباح کرد، و حجرالأسود را دونیم کرد، و بر دو کرانۀ چاه آبخانه نهاد، چون بر سر چاه نشستی یک پای بر این نیمۀ سنگ نهادی و یک پای بر آن نیمه، و فرمود تا: بر پیامبران آشکارا لعنت کنند. و عرب را سخت آمد، که فرمود که : با مادر گرد آیند، بسیار کس از عرب زرنیخ و گوگرد بخوردند، و بمردند، تا ایشان را با مادر گرد نباید آمد. اما اهل مغرب و اهالی غربیان جاهل تر بودند، همه بطبع این کار بر دست گرفتند. و دیگر بار بر قافلۀ حاج زد، و سوگند بدروغ کرد، و خلقی بسیار بکشت، و چون مسلمانان در خراسان و عراق گرد گشتن گرفتند، تا براه خشک و دریا بروند، و ایشان بترسیدند، حجرالأسود باز فرستادند. خواجه نظام الملک می گوید: بر قول و سوگند ایشان اعتماد نیست، و بهر وقتی این باطینیان دست یافته اند، بر مسلمانان و در بلاد اسلام چه فساد ها و کار های زشت کرده اند، و چه شوم قومی اند، و چه دشمنی اند اسلام و ملک را. خواجه نظام الملک می گوید: باطینیان را بهر وقتی که خروج کرده اند، نامی و لقبی بوده است، و بهر شهری و ولایتی بدین جهت ایشان را بنامی دیگر خوانند، و لیکن بمعنی همه یکی اند، و بحلب و مصر اسماعیلی خوانند، و بقم و کاشان و طبرستان و سبزوار سبعی خوانند، و ببغداد و ماوراء النهر و غزنین قرمطی و بکوفه مبارکی و ببصره روندی و برقعی و بری وخلفی و بگرگان محَمَّره و بشام مُبَیَّضَه و بمغرب سعیدی و بلحصا و بحرین جنابی و باصفهان باطنی. و ایشان خویشتن را تعلیمی خوانند، و مانند این. و مقصود ایشان همه آن باشد تا چگونه مسلمانی بر اندازند، و خلق را گمراه کنند و در ضلالت اندازند.(5)
   در کتاب تاریخ اسماعیلیان درباره فرقه قرامطه آمده است: هنگامی که ما تاریخ بالفعل فرقه های قرمطی و اسماعیلی را می خوانیم، خود را بر زمینه محکم تر و استوار تری می یابیم. در این جا سیاست نامه شرح نسبتاً درستی از روی کار آمدن و گسترش این فرقه ها و فعالیت داعیان آن ها در سرزمین های مختاف به دست می دهد. این شرح در کلیت با بیشتر مآخذ و منابع سنی مطابقت دارد. از نکات جالب تائید مکرر در مکرر بر یکی بودن عقاید مزدکی و آراء قرمطی است، و این موضوع که الحاد و اباحه و اشتراکی گرائی در بحرین امری عام بوده است. روایت مفصل تر و بروی هم متقاعد کنند تر از مسلک اشتراکی قرمطیان را ابن رزام آورده است. این بخش از گفتۀ ابن رزام در کتاب نویری برای ما محفوظ مانده است، و از استقرار یک جامعه اشتراکی در حومۀ کوفه حکایت می کند. بنا بر این روایت داعی حمدان قرمط چون ساکنان عده أی از روستا های عراق را به کیش خود درآورد، یک سلسله مالیات ها و خراج های روز افزون بر آن ها تعمیل نمود، و سر انجام آن ها را مجبور به (الفه) نمود، که عبارت بود، از گردآوردن همۀ دارائی آن ها در یک جا برای استفادۀ عموم مردم. داعیان در هر روستا معتمدی بر می گزیدند، که همۀ آنچه را ساکنان روستا از گله و رمه و جواهر و اسباب منزل و غیره داشتند، دریافت می داشت. در عوض، این عامل جامه به برهنگان می داد، و همۀ ما یحتاج دیگر مردم را فراهم می آورد، لذا در میان پیروان و گروندگان فرقه دیگر اشخاص فقیر و تهیدست یافت نمی شد. هرکس با سعی و کوشش و غیرت کار می کرد، تا خویشتن را از طریق بهبود بخشیدن و بهره رساندن به جامعه شایستۀ مقام و مرتبۀ بالا تری سازد، زنان آنچه را از راه بافندگی و ریسندگی به دست می آوردند می دادند، و حتی کودکان پولی را که با ترساندن پرندگان و دور کردن آن ها از کشتزار های غله کسب کرده بودند می آوردند. هیچ کس جز شمشیر و سلاحش دارائی شخصی دیگری نداشت، و نگه نمی داشت. هنگامی که این وضع خوب استقرار یافت، حمدان قرمط دستور داد که داعیان یک شب همۀ زنان را گرد آورند، تا بدون هیچ تمیز و تشخیصی با مردان درآمیزند. وی می گفت که: این کمال و آخرین مرتبۀ دوستی و برادری است.(12)
    در سفرنامۀ ناصر خسرو قبادیانی بلخی راجع به شهر لحسا مرکز حکومت قرمطیان آمده است: لحسا شهری است که همۀ سواد و روستای او حصاری است. و چهار باروی قوی از پس یکدیگر در گرد او کشیده شده است از گل محکم. و میان هر دو دیوار قُرب یک فرسنگ باشد، و چشمه های آب عظیم است در آن شهر، که هر یک پنج آسیا گرد باشد، و همۀ این آب در ولایت بر کار گیرند که از دیوار بیرون نشود. و شهری جلیل در میان این حصار نهاده است، با همه آلتی که در شهر های بزرگ باشد. و در شهر بیست هزار مرد سپاهی باشد. و گفتند: سلطان آن مردی شریف بود، و آن مردم را از مسلمانی باز داشته بود، و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم. و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست. و نام او اوسعید بوده است. و چون از اهل آن شهر پرسند، که چه مذهب داری؟ گویند: ما بوسعیدی ایم. نماز نکنند، و روزه ندارند، و لیکن بر محمد صلی الله علیه و سلم و پیغامبری او مقرند. ابوسعید ایشان را گفته است که: من باز پیش شما آیم. یعنی بعد از وفات. و گور او به شهر لحسا اندر است، و مشهدی نیکو جهت او ساخته اند. و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگاه دارند، و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد، و مخالفت یکدیگر نکنند تا من باز آیم. اکنون ایشان را قصری عظیم است، که دارالملک ایشان است، و تختی که شش ملک به یک جای بر آن تخت بنشینند، و به اتفاق یکدیگر فرمان دهند، و حکم کنند. و شش وزیر بردارند. پس این شش مَلِک بر یک تخت بنشینند، و شش وزیر بر تختی دیگر، و هر کار که باشد به کنکاج یکدیگر می سازند. و ایشان را در آن وقت سی هزار بندۀ زر خریدۀ زنگی و حبشی بود. و کشاورزی و باغبانی می کردند. و از رعیت عشر چیزی نخواستند. و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض، او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی، و اگر زری کسی را بر دیگری بودی، بیش از مایۀ او طلب نکردندی. و هر غریب که بدان شهر افتد، و صنعتی داند، چندانکه کفاف او باشد، مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آید، بخریدی، و به مراد خود زر ایشان، همان قدر که ستده بودی بازدادی، و اگر کسی از خداوندان ملک و آسیاب را، ملکی خراب شدی، و قوت آبادان کردن نداشتی، ایشان غلامان خود را نامزد کردندی، که بشدندی و آن ملک و آسیاب آبادان کردندی، و از صاحب ملک هیچ نخواستندی. و آسیا ها باشد در لحسا که ملک سلطان باشد، و به سوی رعیت غله آرد کنند، که هیچ نستاندی، و عمارت آسیا و مزد آسیا بان از مال سلطان دهند، و آن سلاطین را سادات می گفتند، و وزرای ایشان را شائره. و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود، و خطبه و نماز نمی کردند، الا آن که مردی عجمی آن جا مسجدی ساخته بود، نام آن مرد علی بن احمد، مردی مسلمان حاجی بود و متمول. و حاجیان که بدان شهر رسیدی او را تعهد کردی. اگر کسی نماز کند او را باز ندارند و لیکن خود نکنند. و چون سلطان بر نشیند هر کس با وی سخن گوید، او را جواب خوش دهد و تواضع کند. و هرگز شراب نخورند. و پیوسته اسبی تنگ بسته با طوق و سر افسار به در گورخانۀ ابوسعید به نوبت بداشته باشند، روز و شب، یعنی چون ابوسعید برخیزد، بر آن اسب نشیند. و گویند: ابوسعید گفته است فرزندان خویش را، که چون من بیایم و شما مرا باز نشناسید، نشان آن باشد، که مرا با شمشیر من برگردن بزنید. اگر من باشم در حال زنده شوم. و آن قاعده بدان سبب نهاده است تا کسی دعوی بوسعیدی نکند. و یکی از آن سلطانان در ایام خلفای بغداد با لشکر به مکه شده است، و شهر مکه ستده، و خلقی مردم را در طواف در گرد خانۀ کعبه بکشته، و حجرالاسود از رکن بیرون کرده، و به لحسا برده، و گفته بود: این سنگ مقناطیس مردم است، که مردم را از اطراف جهان به خویشتن می کشد. و ندانسته اند که شرف و جلالت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم بدانجا می کشد، که حجرالاسود از بسیار سالها باز آنجا بود، و هیچ کس بدانجا نمی شد، و آخر حجرالاسود از ایشان باز خریدند، و به جای خود بردند. و در شهر لحسا، گوشت همۀ حیوانات فروشند، چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غیره. و هر چه فروشند، سر و پوست آن حیوان نزدیک گوشتش نهاده باشد، تا خریدار بداند، که چه می خرد. و آنجا سگ را فربه کنند، همچون گوسپند معلوف، تا از فربهی چنان شود که رفتن نتواند. بعد از آن می کشند و می خورند.(9)
   ایلیاپاولویچ پطروشفسکی مورخ روس در کتاب اسلام در ایران می نویسد: در فاصلۀ قرن های سوم و چهارم هجری پیشوایان  قیام های قرمطی یعنی حمدان قرمط و عبدان گویا از طرف رئیس پنهانی فرقه که صاحب الظهور نامیده می شده و محل اقامتش مجهول بوده، عمل می کردند. پس از تأسیس دولت قرمطیان(در سال 286 هجری قمری) در بحرین که مرکز آن شهر لحسا بوده، ابوسعید الجنابی که گویا از طرف صاحب الظهور یا رئیس مخفی فرقه آن جا گسیل شده بوده، در رأس آن قرار گرفت. وی عملاً در حکومت خویش کمال اسقلال را داشته است. قرمطیان بحرین که بیشتر از جنگجویان بدوی عرب بودند، خطر بزرگی برای خلافت عباسیان به شمار می رفتند. پس از مرگ ابوسعید حسن فرزند او ابوطاهر سلیمان جانشین وی شد.(و از سال 302 تا 332 هجری قمری حکومت کرد) در زمان او قرمطیان بحرین بار ها به عراق سفلی و خوزستان هجوم کردند، و طرق کاروان رو را قطع نمودند. در هشتم ذیحجۀ سال 317 هجری قمری در روز زیارت حج قرمطیان ناگهان به مکه حمله کرده، شهر را متصرف شدند و غارت کردند، و چندین هزار تن از زوار و ساکنان مکه را، برخی کشته و عده أی را به بردگی با خود بردند، و به این حد اکتفا نکرده، چون در میان اسماعلیان از همه اصولی تر بودند، و بیشتر تشریفات مذهبی سنیان را رد می کردند، و زیارت کعبه را بت پرستی می شمردند، آن مکان مقدس اسلامی را غارت کرده، و حجرالاسود مشهور را از دیوار کنده، و به دو نیم کردند، و با خود به لحسا بردند، و فقط پس از قریب بیست سال بر اثر وساطت خلیفه فاطمی حجرالاسود را به مکه باز گرداندند.(10)
   علامه علی اکبر دهخدا در لغت نامه اش آورده است: قرمطیان گروهی از غلات شیعه می باشند، که سبعیه(هفت امامی) نیز نامیده شدند. از وقتی که نخستین دعات اسماعیلی در اهواز مستقر شدند، و آغاز دعوت برای امامت محمد بن اسماعیل و اولاد  او کردند، یکی از مبلغان خود را بنام حسین اهوازی به کوفه فرستادند. وی در آن جا با مردی به نام حمدان اشعث معروف به قرمط ملاقات کرد. حمدان به زودی دعوت باطنیه را پذیرفت، و در این راه با حسین اهوازی یاوری کرد، و چندان در این کار کوشش نمود، که حسین اهوازی امر دعوت را در سواد عراق به او واگذاشت. و او کلواذا یکی از توابع بغداد را مرکز دعوت خود قرار داد، و دعوت وی چنان به سرعت انتشار یافت، که در سال 276 هجری قمری توانست به خرید اسلحه و تشکیل دسته أی از جنگجویان پردازد. اینان به زودی شروع به خونریزی و قتل مخالفان خود کردند، و رعبی عظیم از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد، و بسیاری از مردم از بیم جان دعوت ایشان را پذیرفتند. قرمطیان عراق در سال 227 هجری قمری قلعه استواری در سواد کوفه به نام دارالهجرة برای خود ترتیب دادند. حمدان از این پس به مقررات مالی  و نظامات اجتماعی متقنی برای اتباع خود مبادرت جست، و هریک را موظف به خرید سلاح برای خود کرد. داماد حمدان به نام عبدان کاتب یکی از دعات چیره دست او بود، که مردم را به(الإمام من آل رسول الله) دعوت می کرد، و توانست دو تن از بزرگترین ناشران دعوت قرمطیان به نام ابوسعید جنابی و زکرویه بن مهرویه که هر دو ایرانی بودند به این مذهب درآورد. از حدود سال 280 هجری قمری میان حمدان و عبدان کاتب با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف حاصل شد، و از این راه مذهب جدیدی به نام قرمطی که از شعب اسماعیلی محسوب می شود به وجود آمد. زکرویه پسر مهرویه و پسرانش یحیی و حسین در شمال عراق و بلاد شام شروع به نشر عقاید قرمطیان کردند، و مدتی دمشق را در محاصره گرفتند، و قوافل حاج را غارت کردند، و فتنۀ آنان تا سال 294 هجری قمری به قوت ادامه داشت. ابوسعید جَنَّابی (حسین بن بهرام) از اهالی جَنَّابۀ فارس بود، که دعوت خود را در بحرین، یمامه و فارس پراکند، و سپاهیان خلیفه را منهزم ساخت، و رعب و هراسی عجیب میان مسلمانان افکند، تا در سال 301 هجری قمری به دست یکی از غلامان خود کشته شد، و بعد از او پسرش ابوطاهر به اشاعۀ دعوت قرمطیان و قتل و غارت بلاد عرب و عراق و کشتن قوافل حاج اشتغال داشت، و اعقابش تا سال 367 هجری قمری حکومت می کردند.(11)
   محمد شهری برآبادی در مجله مشکوة در مقاله أی زیر عنوان قرامطه در تاریخ اسلام می نویسد: قرمطیان اعتقاد داشتند، که قرآن ظاهری دارد و باطنی، و می گفتند: هر کس در پی تأویل رود از فرشتگان نیکوکار است، و هر کس به ظاهر کار کند، از اهریمنان فریبکار. آنچه در ظاهر کتاب و سنت آمده، تمثیل های است، که در زیر آن ظواهر، معنی های ژرف نهفته است، و منظور شارع مقدس عمل به باطن کتاب و سنت است. عمل به باطن باعث نجات و رستگاری است، و عمل به ظاهر موجب هلاکت و تبهکاری. قرمطیان دیگر مسلمانان را که به ظاهر قرآن و سنت عمل می کردند را تبهکار، فاسق و فاسد می دانستند، و کشتن آنها را حلال بلکه وظیفه دینی خویش تلقی می کردند، به کفر آنان گواهی می دادند، و ستانیدن اموال ایشان را به ستم روا می دانستند، به همین دلیل قتل و غارت کاروان های حج و برده کردن زنان و کودکان مسلمانان را نوعی عبادت می شمردند، و وظیفه دینی خویش می دانستند. زیارت قبور و بوسیدن حجرالاسود در مذهب آنان حرام بود. معنی نماز در پندار قرمطیان دوستی امام، و مفهوم حج دیدار وی و پایداری در بجای آوردن خدمت امام آنان بود، مراد از روزه در اعتقاد آنان امساک از خوردن نبود، بلکه امساک از گشادن راز امام بود، آشکار کردن راز امام علاوه بر این که مبطل روزه بود، زنا محسوب می شد، و آن که زنا می کرد، زنش بر وی حرام می شد، زنا کار یا گشایندۀ راز امام آنچه را داشت باید به تهیدستان صدقه می داد، بندگان او نیز از آن روز به بعد آزاد بودند. در اعتقاد قرمطیان و برای پیروان ایشان زناشوئی با دختر و خواهر و نیز میگساری جایز بود، برخی از امیران قرمطی لحسا لواط را نیز برای پیروان خود جایز می دانستد. هم چنین به طوری که در آغاز  این بحث گفته شد، با توجه به اینکه بنیان گذاران کیش قرمطی از مجوس زاده گان بودند، به نظر می رسد که کارگزاران جهان در این کیش یعنی خدا و روان تقلیدی از اهورا و اهریمن در دین زردشت باشد، هم چنان که دستیاری ستارگان هفت گانه در گردش امور جهان، یادآور هفت امشاسپند دین زرتشت است. البته تقدس آتش در نزد آنان و نیز روشن نگهداشتن آتش در مساجد به صورت آتشدانی که بر آن عود سوزند، نیز این ظن را تائید می کند، که اساس اعتقادات خود را از دین زرتشتی گرفته باشند. قرمطیان می گفتند: مراد از بهشت که در قرآن آمده، نعمت های گیتی است، و مقصود از عذاب جهنم اشتغال دینداران به نماز، روزه، حج و جهاد است، هم چنین غرض از شیطان و ابلیس مخالفان آنان است.(14)
منابع و مآخذ:
1 – مقالات الإسلامیین – صفحه 21 و 168 – تالیف امام علی بن اسماعیل ابوالحسن اشعری – ترجمه دکتر محسن مویدی – فارسی.
2 – المقالات والفرق – از صفحه156 الی 161، 321 و 322 - به شماره 162 – تالیف سعد بن عبدالله قمی – ترجمه دکتر یوسف فضایی – فارسی.
3 – تاریخ ادبیات ایران – جلد اول – از صفحه 250 الی صفحه 254 – تالیف دکتر ذبیح الله صفا – فارسی.
4 – تاریخ کامل – جلد یازدهم – صفحه 4777 و 4778 – تالیف عزالدین ابن اثیر – ترجمه  حمید رضا آژیر – فارسی.
5 – سیرالملوک(سیاست نامه) از صفحه 306 الی صفحه 311 – تالیف خواجه نظام الملک – فارسی.
6 – حبیب السیر – جلد دوم – صفحه 285 – تالیف خواند میر هروی – فارسی.
7 – فرهنگ فرق اسلامی – صفحه 358، 359 و 360 – تالیف دکتر محمد جواد مشکور – فارسی.
8 - جزوه القرامطة – تایف محمود شاکر – عربی.
9 – سفرنامه ناصر خسرو – صفحه  105، 106 و 106 – تالیف حکیم ناصر بن خسرو قبادیانی بلخی – فارسی.
10 – اسلام در ایران – صفحه 301 – تالیف ایلیاپاولویچ پطروشفسکی – ترجمه کریم کشاورز – فارسی.
11 – لغت نامه دهخدا – جلد یازدهم – صفحه 17516 – تالیف علامه علی اکبر دهخدا – فارسی.
12 – تاریخ اسماعیلیان – صفحه 122 و 123 – تالیف برنارد لویس – ترجمه فریدون بدره أی – فارسی.
13 – سایت ویکی پدیا  دانشنامه آزاد – آخرین ویرایش 16 نوامبر سال 2018 ساعت 12/ 17 دقیقه – فارسی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

إبراهیم بن عبدالله هروی:

  -     حافظ استاد أبوإسحاق إبراهیم بن عبدالله بن حاتم هروِي ساکن بغداد شخصیتی متکلم، قارِي، صدوق و یکی از مشاهیر محدثین بوده، و اصل او از ه...