۱۳۹۷ بهمن ۱۹, جمعه

عبدالله بن مبارک حَنظَلِي تَمِیمِي مَروَزِي

    شیخ الإسلام إمام  علامه حافظ أبوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک بن واضح حنظلِي تمیمِي مروزِي از موالی و یکی از ائمه أعلام، حفاظ إسلام، از محدثین و فقهای مشهور و از جمله اتباع تابعین و از اولین شاگردان امام ابوحنیفه بوده است. وی در سال 118 هجری قمری مطابق سال 736 میلادی در مرو که یکی از شهر های مهم خراسان قدیم بوده، و امروزه در جمهوری ترکمنستان واقع گردیده زاده شده، و در خراسان می زیسته است. نامبرده در سحرگاه هفدهم ماه رمضان سال 181 هجری قمری مطابق ماه اکتبر سال 797 میلادی هنگام برگشت از جهاد با رومیان و در وقتی که برای نیایش گوشه گرفته بود، در شهر هیت که یکی از شهرهای استان انبار عراق بوده، و در کناره فرات در 70 کیلومتری شهر رمادی و 190 کیلومتری شهر بغداد واقع گردیده، به سن 63 سالگی وفات یافته است. موصوف مردی مجاهد، تاجر، فقیه، محدث، ادیب، شاعر، شجاع و بخشنده بود، عمرش را در سفر سپری نمود، و بنا به گفته عباس بن مصعب مادرش خوارزمی و پدرش ترک بوده اند. و او اولین کسی است که درباره جهاد کتابی را تالیف نمود.(1، 4 و 10) از عبدالله بن مبارک اخبار، نوادر و سخنان حکمت آمیز بسیاری را در کتب اخلاق و عرفان نقل کرده اند.(14)
 وی از  أبان بن تَغلِب، أبان بن عبدالله بَجَلِي، أبان بن یزید عطار، إبراهیم بن سعد، إبراهیم بن طهمان هروی، أبِي إسحاق إبراهیم بن محمد فَزارِي، إبراهیم بن نافع مکِي، أجلح بن عبدالله کِندِي، أسامه بن زید بن أسلم، أسامه بن زید لیثِي، إسماعیل بن عیاش، إسماعیل بن مسلم عبدِي، إسماعیل بن مسلم مکِي، أسود بن شیبان، أفلَح بن سعید قُبانِي، أبِي بُردَه بُرَید بن عبدالله بن أبِي برده بن أبِي موسی أشعَرِي، بَسَّام صَیرَفِي، بَشیر بن مهاجر، بشیر بن أبِي إسماعیل، ثابت بن عُماره حَنَفِي، ثَور بن یزید حِمصِي، جریر بن حازم، جعفر بن بُرقان، أبِي الأشهَب جعفر بن حَیَّان عُطارِدِي، أبِي یونس حاتم بن أبِي صَغیره، حارث بن سلیمان کِندِي، حَبیب بن سُلَیم عَبسِي، حجاج بن أرطاة، حَرمله بن عِمران تُجِيبِي، حُرَیث بن سائب، حَزم بن مِهران، حسن بن عمرو فُقَیمِي، حسن بن یحیی بصرِي خراسانِي، حسین بن علِي بن حسین بن علِي بن أبِي طالب، حکم بن عبدالله بن سعد أیلِي، حَمَّاد بن زید، حماد بن سلمه، حمزه بن حبیب زَیَّات، حنظله بن أبِي سفیان جُمحِي، حَنظلَه سَدُوسِي، حَیوَه بن شُرَیح مِصرِي، خالد بن سعید أموِي، أبِي العلاء خالد بن طَهمان، خالد حَذَّاء، داود بن عبدالرحمن عطار، داود بن قیس فَرَّاء، أبِي محمد راشد بن نَجِيح حِمَّانِي، رَبَاح بن زید صَنعانِي، ربیع بن أنس، ربیع بن مسلم قرشِي، ربیعه بن عبدالرحمن، ربیعه بن عثمان، رِشدین بن سعد مِصرِي، زائده بن قُدامه، زبیر بن سعید هاشمِي، زبیر بن عبدالله بن أبِي خالد، أبِي عمران زکریا بن سلیم بصرِي، زُهیر بن معاویه، أبِي عمر زیاد بن أبِي مسلم، سَرِي بن یحیی، أبِي صَباح سَعدان بن سالم أیلِي، أبِي سنان سعید بن سنان شیبانِي، سعید بن عبدالعزیز تنوخِي، سفیان تَمار، سفیان بن عُیَینَه، سلمه بن نُبَیط، سلیمان تیمی، سلیمان بن مغیره، شریک بن عبدالله نخعِي، صالح بن أبِي أخضر، أبِي المُعَلّی صَخر بن جَندَل بَیرُوتِي، صَعق بن حَزن، صفوان بن عمرو حِمصِي، ضحاک بن عثمان حِزامِي، طلحه بن أبِي سعید إسکندرانِي، طَود بن عبدالملک قیسِي، عبدالله بن زید بن  أسلم، عبدالله بن سعید بن أبِي هند، عبدالله بن شَوذب، عبدالله بن عمرو بن عَلقَمه کِنانِي، عبدالله بن لَهِيعه، عبدالله بن محمد بن عمر بن علِي بن أبِي طالب، عبدالله بن لاحق مکِي، عبدالجبار بن عباس شَبامِي، عبدالحمید بن بَهرام، عبدالحمید بن جعفر أنصارِي، عبدالحمید بن صیفِي، عبدالرحمن بن زیاد بن أنعُم أفرِيقِي، أبِي شُرَیح عبدالرحمن بن شُرَیح، عبدالرحمن بن عبدالله مسعودِي، أبِي یَعفُور عبدالرحمن بن عبید بن نِسطاس، عبدالرحمن بن یزید بن جابر، عبدالعزیز بن أبِي رَوَّاد، عبدالعزیز بن عبدالله عمرِي، عبدالملک بن طُفَیل جَزَرِي، عبدالملک بن عیسی بن جاریه ثقفِي، عبیدالله بن عبدالرحمن بن مَوهَب، عبیدالله بن عمر عمرِي، عبیدالله بن عمر سعِيدِي، عُتبَه بن أبِي حکیم هَمدانِي، عثمان بن أسود، علِي بن علِي رَفاعِي، علِي بن مبارک، علِي بن مَسعَده، عمر بن فَرُّوخ، عمر بن زید عمرِي، عمران بن زائده بن نَشِيط، عمران بن زید تَغلَبِي، عَنبَسه بن سعید رازِي، عَون بن صالح بارقِي، عیسی بن عمر بن موسی بن عبیدالله بن مَعمَر تَیمِي، عیسی بن عمر همدانِي، عیسی بن یزید مروزِي أزرَق، عُیَینَه بن عبدالرحمن بن جَوشَن، فُضَیل بن غَزوان، فُلَیح بن سلیمان، قاسم بن فَضل حُدَّانِي، قُباث بن رَزِين لَخمِي، قیس بن ربیع، قیس بن سُلَیم عنبرِي، کَهمَس بن حسن، مالک بن مِغوَل، مبارک بن فَضاله، مثنی بن سعید قَسَّام، مثنی بن صَبَّاح، مجالد بن سعید، مُجَمِّع بن یحیی أنصارِي، محمد بن ابراهیم بن محمد بن عبدالرحمن بن ثَوبان، محمد بن إسحاق، محمد بن ثابت عبدِي، محمد بن أبِي حَفصَه، محمد بن راشد مَکحُولِي، محمد بن سُوقَه، محمد بن یسار مَروزِي، مِسعَر بن کِدَام، مُصعب بن ثابت، معاویه بن أبِي مُزَرَّد، منهال بن خلیفه، موسی بن أیوب غافِقِي، موسی بن عبیده، موسی بن علِي بن رَباح، موسی بن عُمَیر عنبرِي، نافع بن عمر جُمَحِي، هارون بن ابراهیم أهوازِي، هِشام بن حَسَّان، هشام بن سعد، هشام بن عائذ بن نصیب، هشام بن أبِي عبدالله دَستوائِي، هشام بن غاز، هَمَّام بن یحیی، وَبر بن أبِي دُلَیلَه، أبِي عَوانه وَضَّاح بن عبدالله، وِرقاء بن إیاس، وُهَیب بن خالد، یحیی بن أیوب بَجَلِي، یحیی بن أیوب مِصرِي، یحیی بن حَسَّان فِلَسطِينِي، یحیی بن زُراره بن کُرَیم باهلِي، أبِي حَیَّان یحیی بن سعید بن حیان تَیمِي، یحیی بن سعید أنصارِي، یحیی بن عبیدالله بن مَوهَب، یعقوب بن قَعقاع، یونس بن أبِي اسحاق، أبِي غانم یونُس بن نافع مروزِي، أبِي بشر بصرِي، أبِي بکر بن عبدالله بن أبِي مریم، أبِي بکر بن علِي بن مُقدم، أبِي بکر بن عَیَّاش، أبِي بکر نَهشلِي، أبِي عبد رب دمشقِي زاهد، أبِي معین مصرِي، أبِي مودود، حُمَید طَوِیل، اسماعیل بن ابی خالد، سعد بن سعید انصاری، إبراهیم بن أبِي عَبلَه، أبِي خَلدَه خالد بن دینار،  عاصم أحوَل، عبدالله بن عَون، عبدالله بن عمر، عِکرمه بن عَمَّار، عیسی بن طهمان، فِطر بن خَلِیفه، محمد بن عَجلان، موسی بن عقبه، إبراهیم بن عُقبَه، سلیمان أعمش، هشام بن عروه، سفیان بن سعید ثورِي، شعبه بن حجاج، عبدالرحمن بن عمرو أوزاعِي، عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریج، مالک بن أنس، لیث بن سعد، محمد بن عبدالرحمن بن أبِي ذئب، ابراهیم بن نشیط وَعلانِي، حسین بن ذَکوان معلم، خالد بن عبدالرحمن بن بُکَیر سُلمِي، زکریا بن اسحاق مکِي، زکریا بن ابی زائده، سعید بن أبِي عَرُوبه، سعید بن أبِي ایوب مصرِي، أبِي شُجاع سعید بن یزید قِتبانِي، سعید بن إیاس جُرَیرِي، سلام بن أبِي مُطیع، صالح بن صالح بن حَيَّ، طلحه بن ابی سعید، عبدالملک بن أبِي سلیمان، عمر بن ذَر، عمر بن سعید بن أبِي حسین، محمد بن عمر بن فروخ، عمرو بن میمون بن مهران، عوف أعرابِي، معمر بن راشد، وُهَیب بن وَرد، یونس بن یزید أیلِي، أبِي بکر بن عثمان بن سَهل بن حُنَیف و خلق زیادی حدیث روایت نموده، و از اوأبو إسحاق إبراهیم بن إسحاق بن عیسی طالقانِي، إبراهیم بن شَمَّاس سمرقندِي، إبراهیم بن عبدالله خَلال، إبراهیم بن مُجَشَّر، أحمد بن جَمِيل مروزِي، أحمد بن حجاج مروزِي، احمد بن عثمان بن أبِي طُوسِي معروف به حمدویه، احمد بن محمد بن شَبویه، احمد بن محمد بن موسی سِمسار مردویه، احمد بن منیع بغوِي، ابومعمر إسماعیل بن ابراهیم هُذلِي قَطِيعِي، بِشر بن سَرِي، بِشر بن محمد سَختِيانِي، بقیه بن ولید، بَکَّار بن حسن بن عثمان عنبرِي، تَلِيد بن سلیمان، جعفر بن سلیمان ضُبعِي، حاتم جَلَّاب، حِبان بن موسی مروزِي، حسن بن ربیع بُورانِي، حسن بن عَرَفَه، حسن بن عیسی بن ماسرجِس مولای ابن مبارک، حسین بن حسن مروزِي، خَضِر بن محمد بن شجاع، داود بن عمرو ضَبِّي، رباح بن خالد کوفِي، أبوتوبه ربیع بن نافع حَلَبِي، رجاء بن سَندِي، زکریاء بن عدِي، سعید بن رحمت مِصِّيصِي، سعید بن منصور، سعید بن یعقوب طالقانِي، سفیان بن سعید ثوری، ابوداود سلیمان بن داود طیالسِي، ابو ربیع سلیمان بن داود زَهرانِي،  سلیمان بن منصور بلخِي، سهل بن زیاد قطان، سهل بن عثمان عَسکرِي، سُوَید بن نصر طُوسانِي، أبوالأحوص سلام بن سُلیم حنفِي، صالح بن عبدالله ترمذِي، عباس بن رِزمَه، عباس بن ولید قرشِي، عبدالله بن محمد بن أسماء، ابوبکر عبدالله بن محمد بن أبِي شیبه، ابوجعفر عبدالله بن محمد نُفَیلِي، عبدالله بن وهب مصرِي، عبدالله بن یزید مقرئ، عبدالرحمن بن مهدِي، عبدالرزاق بن هَمَّام، عبدالعزیز بن أبِي رِزمَه، عبدالملک بن حبیب مُصِّيصِي، عبدالوارث بن عبیدالله عَتَکِي، عبده بن سلیمان مروزِي، عبده بن عبدالرحیم مروزِي، عَتَّاب بن زیاد، عُتبه بن عبدالله یِحمَدِي، عثمان بن جبلله بن أبِي رَوَّاد عَتَکِي، عثمان بن محمد بن أبِي شیبه، عروه بن مروان عَرقِي، عفان بن مسلم، علِي بن اسحاق سمرقندِي، علِي بن اسحاق مروزِي، علِي بن حجر مروزِي، علِي بن حسن نسائِي، علی بن حسین واقد، علِي بن سعید بن مسروق کِندِي، علِي بن نصر جَهضَمِي، عیسی بن سالم شاشِي، غَسَّان بن فضل سجستانِي، فضاله بن ابراهیم نسائِي، قاسم بن محمد رَیَّان مروزِي، قُتیبه بن سعید، ابوصالح محبوب بن موسی فَرَّاء، محمد بن آدم مصیصِي، ابوالوزیر محمد بن أعیَن، محمد بن بکار بن رَیَّان، محمد بن حاتم جَرجرائِي، محمد بن حسن شیبانِي فقیه، محمد بن سعید ابن الاصفهانِي، محمد بن سلیمان لُوَین، محمد بن سلام بِيکندِي، محمد بن شعیب بن سابور، محمد بن صباح دولابِي، ابو احمد محمد بن عبدالله بن زبیر زبیرِي، محمد بن عبید مُحاربِي، محمد بن عیسی ابن الطَّباع، محمد بن عیسی دامغانِي، محمد بن فضل سدوسِي عَارِم، أبووهب محمد بن مُزاحم مروزِي، محمد بن مکِي مروزِي، محمد بن خالد تمیمِي، مُسلم بن ابراهیم، مُسَیَّب بن واضح، مُعاذ بن أسد مروزِي، مُعَلَّی بن منصور رازِي، معمر بن راشد، ابوهشام مغیره بن سلمه مخزومِي، مکِي بن ابراهیم بلخِي، نعیم بن حماد خُزاعِي، نَوفَل بن مُطَهَّر، هارون بن معروف، ابونضر هاشم بن قاسم، هاشم بن مَخلَد ثقفِي، هَنَّاد بن سَرِي، هیثم بن جمیل، وهب بن زَمعه مروزِي، یحیی بن آدم، یحیی بن عبدالله سُلَمِي خاقان، یحیی بن عبدالحمید حِمَّانِي، یحیی بن معین، یعقوب بن إبراهیم دَورقِي، یَعمَر بن بشر، ابوبکر بن أصرَم مروزِي، أبوإسحاق إبراهیم بن محمد فزارِي، داود بن عبدالرحمن عَطَّار، ابن عیینه، فُضَیل بن عیاض، معتمربن سلیمان، ولید بن مسلم، ابوبکر بن عیاش، أبو اسامه حَمَّاد بن سلمه، ابوسلمه موسی بن اسماعیل تبوذکِي، یحیی بن سعید قطان، اسماعیل بن أبان وَرَّاق، حکم بن موسی قَنطَرِي، زکریا بن عدی، سعید بن سلیمان واسطِي سعدویه، سعید بن عمر أشعثِي، سفیان بن عبدالملک مروزِي، سلیمان بن صالح مروزِي سلمویه، عبدالله بن عثمان عبدان، عبدالله بن عمرو بن أبان جعفِي، علی بن حسن بن شقیق مروزِي، عمرو بن عون واسطِي، محمد بن صلت أسدِي، محمد بن عبدالرحمن بن سَهم أنطاکِي، ابوکریب محمد بن علاء، منصور بن أبِي مُزاحم، محمد بن مُقاتل مروزِي، یحیی بن ایوب مُقابرِي، حسین بن داوود بلخِي و مردمان زیادی دیگر روایت نموده اند.(1)
   ابو اسامه می گوید: من دانسته تر و جوینده تر در علم از عبدالله بن مبارک ندیدم، و او در بین محدثین مثل امیرالمومنین در بین مردم است. سفیان بن عیینه می گوید: من در احوال صحابه نظر کردم، و فضلی را از ایشان بیشتر بر عبدالله بن مبارک نیافتم، مگر بر صحبت ایشان با رسول الله(ص) و غزای ایشان به همراه آن حضرت(ص)، و باز می گوید: عبدالله بن مبارک مردی فقیه، عالم، عابد، زاهد، سخی، شجاع و شاعر بود. می گوید: یک بار تعدادی از علماء و فقها جمع شدند، و گفتند: بیائید صفات عبدالله بن مبارک را بشماریم، و بعد از چند لحظه بر این امر اتفاق کردند، که ابن مبارک متصف به این علوم و صفات بوده: علم، فقه، ادبیات، نحو، فصاحت، بلاغت، شعر، زهد، سحرخیزی، عبادت، حج، جهاد، شجاعت، اسب سواری، انصاف و ترک لهو و لعب. فضیل بن عیاض می گوید: بعد از او مثلش در مشرق نیامده است. حسن بن عیسی گفته است: شاگردان عبدالله بن مبارک می گفتند: بر او خصائل نیک و افعال خیر از جمله علم، فقه، ادب، نحو، لغت، شعر، فصاحت، زهد، ورع، انصاف، شب زنده داری، عبادت، حج، غزا، قهرمانی، شجاعت، سختگیری بر بدن و ترک سخنان زائد جمع شده بودند. عباس بن مصعب می گوید: عبدالله بن مبارک در جمع حدیث، فقه، عربیت، شجاعت، تجارت، سخاوت و محبت با مردم سرآمد بود. یحیی لیثی از شاگردان امام مالک می گوید: در مجلس تدریس امام مالک نشسته بودیم، که ابن مبارک وارد شد، امام مالک به احترام او بلند شده، و او را در کنار خود نشاند، یکی از شاگردان در حال قرائت حدیث بود، امام مالک در زمان قرائت حدیث از ابن مبارک می پرسید: مذهب شما در این مورد چیست؟ و ابن مبارک جواب می داد، بعد از چند لحظه ابن مبارک از مجلس خارج شد. امام مالک رو به شاگردانش کرد، و گفت: این ابن مبارک فقیه خراسان است. امام احمد حنبل می گوید: در زمانۀ خود عبدالله بن مبارک عالمی بزرگ و در حفظ حدیث و مهارت در کتابت آن سرآمد روزگار بود، و در میان معاصران ابن مبارک کسی را علاقه مند تر از او را به علم ندیم. او برای فراگیری علم به شهرهای یمن، مصر، شام، بصره و کوفه مسافرت نمود. منقول است که ابن مبارک گاهی برای فراگیری و شنیدن یک حدیث مسافت هزاران مایل را سفر می کرد. احمد بن حنبل و دیگران تولد او را در سال118 هجری قمری گفته اند.(1، 2و4)
   حافظ ابن حجر عسقلانی از قول حاکم می گوید: عبدالله بن مبارک امام عصر خود و شهره آفاق در علم، زهد، شجاعت و سخاوت بوده است.(2)
   امام ابومحمد عبدالرحمن بن ابی حاتم در کتاب الجرح والتعدیل می نویسد: ابونشیط محمد بن هارون بغدادی گفت: از نعیم بن حماد شنیدم، که می گفت: برای عبدالرحمن بن مهدی گفتم: در نزد تو کدام یکی از این دونفر یعنی ابن مبارک و سفیان افضل تر هستند؟ گفت: ابن مبارک. گفتم: مردم با تو در این گفته مخالفت دارند. گفت: مردم او را آزمایش نکردند، من مثل ابن مبارک را ندیدم. ابن ابی حاتم می گوید: پدرم گفت: از عبدالرحمن بن طباع شنیدم، که می گفت: از عبدالرحمن بن مهدی شنیده، که گفته است: ائمه چهار کس بوده اند: سفیان ثورِي، مالک بن أنس، حماد بن زید و عبدالله بن مبارک. عبدالرحمن ابن ابی حاتم می گوید: ابن خیثمه در نامه أی که برایم نوشت، آمده است: محمد بن عبدالعزیز یعنی ابن ابی رزمه می گوید: از پدرم شنیدم، که می گفت: شعبه گفته است: آیا ابن مبارک را می شناسی؟  گفتم: بلی. گفت: کسی مثل او از این منطقه نیامده است. ابن ابی حاتم می گوید: پدرم برایم گفت: اسماعیل بن مسلمه قعنبِي به نقل از محمد بن معتمر بن سلیمان تیمِي گفته است: برای پدرم گفتم: فقیه عرب کیست؟ گفت: سفیان ثورِي. گفتم: ای پدرم! اگر سفیان بمیرد، فقیه عرب کیست؟ گفت: عبدالله بن مبارک. ابن ابی حاتم می گوید: ابوبکر بن ابی الدنیا در نامه ای که برایم نوشت، آمده است: محمد بن حسان سمتی از قول ابوعثمان کلبی می گوید: برایم اوزاعی گفت: عبدالله بن مبارک را دیده أی؟ گفتم: نه. گفت: اگر او را ببینی، چشمت روشن می شود. ابن ابی حاتم می گوید: پدرم از قول عمرو بن محمد ناقد می گفت: از سفیان بن عیینه شنیدم، که گفت: کسی در نزدم نیامده است که شباهت به عبدالله بن مبارک داشته باشد. یحیی بن ابی زائده وقتی عبدالله بن مبارک را دید، گفت: او مردی زیرک و خردمند است. ابن ابی حاتم می گوید: پدرم به نقل از اسحاق بن محمد بن ابراهیم مروزی می گفت: وقتی خبر مرگ عبدالله بن مبارک را به سفیان بن عیینه دادند، گفت: خداوند او را رحمت کند، به تحقیقی که او مردی فقیه، عالم، عابد، زاهد، سخی، شاعر و شجاع بود. ابن ابی حاتم می گوید: پدرم از قول مسیب بن واضح گفته است: از ابی اسحاق فزاری شنیدم، که می گفت: ابن مبارک امام مسلمین است. و ابا اسحاق را دیدم، که در نزد ابن مبارک نشسته بود، و از او سوال می کرد. ابن ابی حاتم می گوید: محمد بن حمویه بن حسن گفت: از اباطالب احمد بن حمید شنیدم، که گفته است: از احمد بن حنبل شنیدم، که می گفت: در زمان ابن مبارک کسی از او شایق تر در فراگیری علم نبود، نامبرده برای فراگیری علم و دانش به یمن، شام، بصره، کوفه و سایر بلاد سفر کرد، و او از اهل علم و ازجمله روات آن می باشد، که از صغار و کبار نوشته است. ابن ابی حاتم می گوید: از پدرم شنیدم، که می گفت: علی بن مدینی گفته است: عبدالله بن مبارک ثقه می باشد. ابن ابی حاتم گفت: پدرم عبدالله بن مبارک را ثقه و امام گفته است. ابن ابی حاتم می گوید: از ابا زرعه شنیدم، که می گفت: در عبدالله بن مبارک فقاهت، سخاوت، شجاعت، جهاد و دیگر خصائل حسنه جمع گردیده است.(3)
   امام محمد بن اسماعیل بخاری در تاریخ کبیر آورده است: ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک مروِي(مروزِي) مولای بنی حنظله بوده، و در ماه رمضان سال 281 هجری قمری وفات یافته است. موسی بن اسماعیل به نقل از سلام بن أبِي مطیع می گوید: کسی مثل عبدالله بن مبارک در مرو بعد از وی زاده نشده است. احمد می گوید: موصوف در سال 118 هجری قمری متولد گردید.(5)
   امام محمد بن حبان بستی در کتاب تقریب الثقات عبدالله بن مبارک حنظلِي مروزِي را در شمار ثقات آورده، و می نویسد: ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک غلام آزاد کرده شده بنی حنظله و از جمله اتباع تابعین و از اهالی مرو می باشد، او در ماه رمضان درگذشت. موصوف شخصیتی فقیه، پرهیزگار، عالم، حافظ، جهانگرد، شجاع، ادیب و سخی بوده است.(6)
    محمد بن سعد در کتاب طبقات می نویسد: عبدالله بن مبارک کنیه اش ابوعبدالرحمن بوده، و به سال 118 هجری قمری زاده شده است، او به کسب دانش پرداخت، و روایات بسیاری را روایت و کتاب های بسیاری در رشته های گوناگون علمی تالیف کرده است، و اشعاری در زهد و تشویق بر جهاد سروده است، که گروهی آن ها را از او فرا گرفته اند، و گروهی دیگر آن ها را از گفته های ایشان نوشته اند، عبدالله بن مبارک به عراق، حجاز، شام، مصر و یمن سفر کرد، و دانش های بسیاری شنید، و آموخت. او محدثی مورد اعتماد، امین، پرحدیث، امام و حجت بود. او به سال181 هجری قمری به عمر63 سالگی به هنگام بازگشت از جهاد در شهر هِیت درگذشت.(8)
   عزالدین ابن اثیر در تاریخ کامل آورده است: عبدالله بن مبارک مروزِي در ماه رمضان سال 181 هجری قمری(مطابق ماه اکتبر سال 797 میلادی) به سن 63 سالگی در هیت وفات یافت.(13)
   امام ابوسعد عبدالکریم سمعانی در کتاب الانساب می نویسد: امام ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک حنظلِي مولای بنی حنظله و از اهالی مرو بود، و در ماه رمضان سال 181 هجری قمری وقتی از طرسوس برگشت وفات یافت، قبرش در هیت شهری مشهور در کناره فرات است. اخبار زیادی در مناقب و شمائل عبدالله ابن مبارک آمده است، که احتیاج اغراق در ذکر آن ها نیست، و او جامع خصائل پسندیده زیادی بوده، که هیچ یکی از اهل علم زمانش به او برابری نمی کردند. او مردی فقیه، پرهیزگار، عالم و حافظ بود، با سنن آشنائی کامل داشت، به اکثر بلاد در جهت کسب علم و آگاهی سفر نمود، همیشه در جستجوی اهل دانش و کشف قهرمانان روزگارش می گشت، ادیبی برجسته بود، و شعر را نیکو می سرود، آنچه از مال دنیا در دسترسش داشت، از روی سخاوت بذل و بخشش می کرد.(9)
   امام ابوعبدالله شمس الدین ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء آورده است: امام شیخ الاسلام حافظ غازی ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک حنظلِي، ترکِي مروزِي یکی از علمای اعلام بوده، و حدیثش را بالاجماع حجت گفته اند. عباس بن مصعب می گوید: عبدالله بن مبارک جامع علوم حدیث، فقه، ادبیات عرب، تاریخ و متصف به صفات شجاعت و سخاوت بوده، شغل تجارت داشته و محبوب فرق مختلف مسلمانان می باشد. مادرش زنی خُوارزمیه بود. ابوحفص فَلّاس و احمد بن حنبل تولد او را در سال 118 هجری قمری گفته اند، و اما حاکم به نقل از أبِي احمد حمادِي و او از محمد بن موسی باشانِي می گوید: از عبدان بن عثمان شنیدم، که می گفت: عبدالله بن مبارک در سال 117 هجری قمری متولد گردیده است. عبدالله بن مبارک اولین عالمی را که ملاقات کرد، شیخ ربیع بن انس خراسانی بود. او در سال 141 هجری قمری به قصد فراگرفتن دانش و علوم از مرو برآمد، و به حرمین شریفین، شام، مصر، عراق، جزیره، خراسان و تعدادی دیگر از اماکن و اقطار سفر نمود، و از بقایای تابعین زیاد فراگرفت. وی تا زمان مرگ اکثراً  برای فراگیری علوم اسلامی در حال سفر بود، حج می کرد، به جهاد می رفت، به تجارت می پرداخت، در راه خدا انفاق می کرد، و کاروان های حاجیان را مجهز می ساخت. امام ذهبی می گوید: عبدالله بن مبارک با فرق جهمیه و معتزله که در زمانش در بسا جاه ها از سرزمین های اسلامی طرفدارانی داشتند، مباحثات و مناظراتی داشته، و در رد افکار و نظریات شان می کوشیده است.(4)
   إمام ابوبکر احمد بن علی بن ثابت خطیب بغدادی در تاریخ بغداد می نویسد: محمد بن احمد بن یعقوب از محمد بن نُعَیم ضَبِّي و او از ابوالعباس سیارِي و او از عیسی بن محمد بن عیسی و او از عباس بن مُصعب روایت نموده، که گفت: مادر عبدالله بن مبارک از خوارزم و پدرش ترک و غلام مرد تاجری از همدان و از بنی حنظله بود، و عبدالله بن مبارک هر وقت به همدان می رفت، فرزندان آن مرد تاجر همدانی را تعظیم و حرمت می کرد.(7)
   حسن بن محمد خلال از احمد بن ابراهیم و او از حسین بن محمد بن عُفیر و او از احمد بن سنان روایت نموده، که گفت: در اوائل وقتی عبدالله بن مبارک به نزد حماد بن زید رفت، حماد به طرفش نظر کرد و با تعجب برایش گفت: از کجا هستی؟ عبدالله گفت: از اهالی خراسانم. حماد گفت: از کجای خراسان هستی؟ عبدالله گفت: از مرو هستم. حماد گفت: مردی که برایش عبدالله بن مبارک گفته می شود را می شناسی؟ عبدالله گفت: بلی. حماد گفت: چه می کند؟ عبدالله گفت: همین مخاطب توست. حماد او را سلام کرد، به او مرحبا گفت، و از آن به بعد بین عبدالله بن مبارک و حماد بن زید روابط دوستانه أی برقرار گردید.(7)
   احمد بن علی بن حسین تَوَّزِي از یوسف بن عمر قَوَّاس و او از احمد بن عباس بغوِي و او از علی بن زید فرائضِي و او از علی بن صدقه روایت نموده، که گفت: از شعیب بن حرب شنیدم، که می گفت: من هیچ کسی را ملاقات نکردم، مگر این که عبدالله بن مبارک را بهتر از او یافتم.(7)
   برقانِي از أبِي حاتم بن أبِي الفضل هروی و او از حسین بن إدریس و او از مسیب بن واضح روایت نموده، که گفت: از ابا إسحاق فزارِي شنیدم، که می گفت: عبدالله ابن مبارک امام تمام مسلمین است.(7)
   ابن یعقوب از محمد بن نعیم و او از علی بن محمد مروزِي و او از محمد بن موسی بن حاتم روایت نموده، که می گوید: از عبدان بن عثمان شنیدم که می گفت: اولین سفر عبدالله بن مبارک بطرف عراق در سال 141 هجری قمری بود، و او در هیت در هفدهم ماه رمضان سال 181 هجری قمری وفات یافت، و مزارش هنوز موجود است.(7)
  فضل از عبدالله بن جعفر و او از یعقوب بن سفیان روایت نموده، که گفت: از حسن بن ربیع شنیدم، که می گفت: من شاهد فوت عبدالله بن مبارک بودم، او در سحرگاه ده شب باقی مانده بود از ماه رمضان سال 181 هجری قمری وفات یافت، و در هیت به خاک سپرده شد. و قبل از وفات ابن مبارک از او پرسیدم. گفت: من 63 ساله می باشم.(4)
   ابوطالب عمر بن ابراهیم فقیه و ابومحمد حسن بن محمد خَلَّال گفتند: اسماعیل بن محمد بن اسماعیل کاتب از احمد بن حسن مقرئ و او از عبدالله بن احمد دورقِي و او از محمد بن علِي بن حسن بن شقیق روایت نموده، که گفت: از پدرم شنیدم، که می گفت: در موسم حج عبدالله بن مبارک وقتی به همراه برادران و خویشاوندانش از اهالی مرو عازم سفر حج می شد، ابتداء تمام پول های و امتعه أی را که همراهانش داشتند، جمع آوری نموده، بر پشت آن ها نام های صاحبان شان را می نوشت، آن ها را در  در صندوقی می گذاشت، و دربش را قفل می کرد. سپس حجاج را از مرو به بغداد می برد، و در بین راه به بهترین وجه از آن ها پذیرائی می نمود، و تمام نیازمندی های آن ها را با غذا خوش مزه، شیرینی های پاک و دیگر مایحتاج شان را برآورده می ساخت، تا این که با بهترین وجه از بغداد به مدینة الرسول(ص) می رسیدند، در مدینه منوره برای هریکی از آن ها می گفت: چه چیزی را خانواده ات به تو سفارش کرده است، که از مدینه برای شان خریداری نمائی؟ آن ها می گفتند: فلان چیز و فلان چیز. و او برای شان خریداری می کرد، و بعد آن ها را بطرف مکه مکرمه حرکت می داد، و باز بعد از ادای مراسم حج برای شان می گفت: عیال و خانواده ات برای تو چه چیزی را سفارش نموده، که آن را برای شان از امتعه مکه بطور سوغات خریداری نمائی؟ و هر آنچه را می گفتند، برای شان می خرید، و بعد از مکه حرکت می کردند، و سپس عازم مرو می شدند، تمام خرچ و مصارف راه شان را پرداخت می کرد، تا به خانه های شان به مرو می رسیدند، و بعد از سه روز برای حجاجی که همراهش بودند، میهمانی بزرگی ترتیب می داد، و بعد از خوردن غذاها، صرف نوشدنی ها و دادن لباس های زیبا برای همراهانش درب صندوق را باز می کرد، و تمام پول ها و امتعه أی را که در صندوق گذاشته بود، از روی نوشته أی پشت شان به صاحبان آن ها باز می گردانید.(4)
   علِي بن خَشرَم می گوید: سلمه بن سلیمان  گفت: مردی به نزد عبدالله بن مبارک آمد، و او از خواست تا قرضی که بر او است را اداء ناید. عبدالله بن مبارک نامۀ برای وکیلش نوشت تا قرض وی را اداء کند. وقتی شخص قرضدار نامه را به نزد وکیل برد، وکیل برایش گفت: چه مبلغی خواستی تا آن را بپردازم؟ شخص مذکور گفت: هفتصد درهم. وکیل وقتی نامه أی عبدالله بن مبارک را باز نمود، او برایش نوشته بود، تا هفت هزار درهم برایش بپردازد. وکیل به نزد عبدالله بن مبارک مراجعه کرد، و برایش گفت: در این نامه از اندازه اش اضافه نوشته شده است. عبدالله بن مبارک باز دوباره در آن نامه نوشت: اگر در این نامه اضافه نوشته شده است، عمر ما نیز اضافه گذشته است، و قلم من از فسخ آنچه در آن نامه نوشتم عاجز است.(4)
   واقعه دیگری از از انقاق و سخاوت عبدالله بن مبارک منقول است که: یک بار ابن مبارک از مرو به قصد حج بیت الله خارج شد، یکی از حجاج پرنده أی به همراه داشت، این پرنده در بین راه مرد، و آن را در در بین زباله های اطراف جاده انداختند، بعد از چند لحظه عبدالله بن مبارک متوجه شد، که کنیزکی آمد، و آن پرنده مرده را برداشت، و به کلبه اش برد. ابن مبارک به دنبال کنیزک رفت، و از او دربارۀ این عملش سؤال کرد. کنیزک در پاسخ گفت: من و برادرم در این کلبه زندگی می کنیم، و هیچ مال و منالی نداریم، غذای شبانه روز ما آن چیزی است، که مردم در این زباله دانی می اندازند. ابن مبارک با شنیدن این حرف ها قلبش نرم شده، و تمام غذا و آذوقه أی که به همراه داشت، به آنان بخشید، و سپس به وکیلش گفت: چه مقدار دینار به همراه داریم؟ وکیل گفت: هزار دینار. ابن مبارک گفت: بیست دینار را از آن ها جدا کن، که هزینه برگشت ما تا مرو است، و مابقی را به آن ها بده، که این انفاق به مراتب از زیارت بیت الله فضیلتش بیشتر است.(18)
   یکی دیگر از خصوصیات بارز عبدالله بن مبارک جهاد فی سبیل الله است، او به عبادت و کثرت علم خود مغرور نشده، و این مشغولیت ها به هیچ وجه باعث غفلتش از فریضه مهمی مانند جهاد نشد. او دیگران را نیز به ادای فریضه جهاد دعوت می داد، و آن ها را از بی تفاوت بودن نسبت به اوضاع مسلمانان به شدت برحذر می داشت. محمد بن مثنی از قول عبدالله بن سنان روایت نموده، که گفت: یک بار با ابن مبارک و معتمر بن سلیمان در طرسوس بودم، جهاد اعلان گردید، مردم به جهاد آماده شده و بیرون شدند، که ما هم در جهاد با رومیان شرکت کردیم، و زمانی که دو فریق در مقابل یکدیگر صف آرائی کردند، یکی از سربازان روم به وسط میدان آمده، و مبارزه طلبید، از سپاه مسلمانان یک نفر با او مبارزه کرد، اما شکست خورده و شهید شد، و به همین ترتیب تا شش نفر از مسلمانان توسط آن سرباز رومی به شهادت رسیدند، که در نتجه سرباز رومی با غرور و تکبر در وسط صف ها قدم می زد، و مبارزه می طلبید، تا این که بالآخره ابن مبارک وارد میدان شد، و پس از دقایقی که با او درگیر شد، مؤفق شد، بر مبارز رومی غالب شده، و او را از پای درآورد، او نیز شش نفر از مبارزان رومی را که یکی بعد از دیگری به میدان آمدند، همه را به قتل رسانید، و به این ترتیب انتقام سربازان اسلام را گرفته و مجدداً روحیه و نشاط را به سپاه اسلام باز گردانید.(18)
   عمر بن مُدرِک از قاسم بن عبدالرحمن و او از أشعث بن شعبه مصیصِي روایت نموده، که گفت: هارون الرشید خلیفه عباسی به شهر رقه آمد، و در قصر خشب اقامت گزید. او که از پنجره قصرش مناظر شهر را تما شا می کرد، انبوه مردم را مشاهده نمود، که در عقب عبدالله بن مبارک شتابان روان هستند، در حالی که کفش های شان را کشیده اند، و گرد و خاک آسمان شهر را فراگرفته است. در این حال همسر خلیفه نیز که با وی بود، گفت: این کیست؟ گفتند: عبدالله بن مبارک عالمی از دیار خراسان که به این شهر آمده است. همسر هارون الرشید گفت: به خداوند سوگند!  پادشاه واقعی مردم این است، نه هارون الرشید که مردم بر وی جمع نمی گردند، مگر توسط پلیس و ماموران دولتی. محمد بن مخلد از عبدالصمد بن حمید روایت نموده، که گفت: از عبدالوهاب بن عبدالحکیم شنیدم، که می گفت: وقتی عبدالله بن مبارک وفات یافت، و خبر مرگش را به امیرالمؤمنین هارون الرشید دادند، گفت: سیدالعلماء درگذشت.(4)
   ابن عماد حنبلی در کتاب شذرات الذهب می نگارد: امام علم ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک حنظلِي مروزی در ماه رمضان سال 181 هجری قمری به سن 63 سالگی وفات یافت، او شخصیتی فقیه، حافظ، زاهد و دارای مناقب بسیاری بوده، تصانیف زیادی داشته، و حدود بیست هزار حدیث را جمع آوری کرده است. نامبرده به شغل بازرگانی مشغول بود، تجارت وسیعی داشت، و سالانه  در حدود صد هزار درهم را برای فقراء انفاق می کرد. از وی ابن معین، امام احمد بن حنبل و دیگران روایت نموده اند، و در وجودش علم، فقه، ادب، نحو، لغت،، شعر، فصاحت زبان عرب به همرای شب زنده داری و عبادت جمع گردیده بود. ابن أهدل می گوید: او فقه را از سفیان ثوری و مالک بن انس فراگرفت، و موطاء امام مالک را از او روایت کرده اند، او بیشتر از مردم کناره می گرفت، و در خلوت بسر می برد، او مردی عابد و زاهد بود، و پدرش مبارک را نیز چنین گفته اند. می گویند: مبارک پدر عبدالله مدت زیادی در باغ یکی از روسای قبایل( بنام قاضی نوح بن مریم) مصروف کار و نگهبانی بود، روزی مالک باغ به باغ خود آمد، و از مبارک خواست، تا برایش انار شیرین بیاورد. مبارک چند دانه انار را برای صاحب باغ آورد، اما همگی ترش برآمد، و باز برای بار دوم از او خواست، تا برایش چند دانه انار شیرین بیاورد، اما باز وقتی مبارک انارها را آورد، ترش بود. صاحب باغ با تعجب و از روی خشم برایش گفت: تو چندین سال می شود که در این باغ کار می کنی، آیا واقعاً قادر نیستی، انار شیرین را از ترش تشخیص دهی! مبارک گفت: بلی، من قادر نیستم که انار شیرین را از انار ترش تشخیص دهم، و هیچ وقت آن را امتحان نکردم، زیرا تو مرا برای مراقبت از باغ گماشتی، و به من نگفتی که اجازه دارم تا از میوه های باغ بخورم، لهذا من تا به حال هیچ وقت از میوه های این باغ نخورده ام. و قتی که مالک باغ تحقیق کرد، دانست که مبارک راست می گوید، و هیچ وقت از میوه های باغ نخورده است، و او را مردی صادق و امانتدار یافت، و آزادش ساخت. در این هنگام مالک باغ(قاضی نوح بن مریم) که دختری بالغ، زیباروی و صاحب کمالی داشت، و مردمان زیادی از جمله تعدادی از اشراف و بزرگان خواستگارش بودند، خواست تا برای تشخیص و انتخاب داماد آینده اش با مبارک مشوره نماید، برای مبارک گفت: ای مبارک! برای این دختر چه کسی را برای همسری انتخاب نمائیم؟. مبارک ضمن مشوره دهی با بادارش گفت: شرایط ازدواج از دیدگاه های مختلف فرق می کند: در جاهلیت قریشان نسب شخص مورد نظر شان بود. در میان یهودیان مال و سرمایه شخص مورد نظر است. در بین مسیحیان جمال و زیبائی قابل پسند است. و اسلام تاکید بر تقوی و دیانت شخص دارد. مالک مذکور از عقل و درایت مبارک تعجب کرد، و با همسرش گفت: این دختر را به ازدواج کس دیگری در نمی یاوریم، بلکه او را همسر مبارک می سازیم، همان بود که او را به نکاح مبارک درآوردند، و از این عروس و داماد عبدالله بن مبارک زاده شد.(11) 
    احمد بن محمد عتیقِي از ابوسعید احمد بن محمد بن فضل کرابیسِي مروزِي و او از عمر بن احمد بن علی جَوهرِي و او از محمود بن والان روایت نموده، که می گوید: از عمار بن حسن شنیدم، که عبدالله بن مبارک را توصیف می کرد، و در مدحش چنین می سرود:
               إِذَا سَارَ عَبدُاللهِ مِن مَروَ لَیلَةً      فَقَد سَارَ مِنهَا نُورُهَا وَ جَمَالُهَا     إذَا ذُکِرَالأحبَارُ فِي کُلِّ بَلدَةٍ    فَهُم أنجُمٌ فِیهَا وَ أنتَ هِلَالُهَا
ترجمه: اگر شبی عبدالله از مرو دور شود، روشنائی و زیبائی از آن دور می شود، و اگر دانشمندان را در هر شهری یادآوری کنی، آنها مانند ستاره گان و عبدالله مانند مهتاب است.(4)
   ابن عماد حنبلی می گوید: عبدالله بن مبارک سر در علم و دیانت، سر در فهم و ذکاوت، سر در جهاد شجاعت، سر در کرم و سخاوت بوده است. قبر وی در شهر هیت آشکار است، و مورد زیارت همگان قرار می گیرد، خداوند او را رحمت کند.(11)
   علامه ابن جوزی به نقل از حسن یکی از معاصران عبدالله بن مبارک می گوید: یک بار به همراه  ابن مبارک در مسافرت بودم، در بین راه به برکه أی برخوردیم، که مردم از آن آب می نوشیدند. ابن مبارک برای نوشیدن آب به آنجا رفت، اما از آنجائی که او را نمی شناختند، او را به عقب رانده، و مانع آب نوشیدن او شندند، ابن مبارک برایم گفت: این گونه زندگی کردن برایم خوشایند است، که کسی ما را نشناسد، و مورد اعزاز و اکرام قرار ندهد.(18)
   امام محمد غزالی در کتاب نصیحت الملوک در باره عبدالله بن مبارک می نویسد: نقل است: که در مرو مردی بود، او را نوح بن مریم گفتندی، و قاضی مرو بود، و هم ریاست داشت، و او را نعمت بسیار بود، و دختری نیکوروی داشت، و بسیار کس از رئیسان او را می خواستند، و پدر متحیر بود، و نمی دانست که کی را دهد، و می گفت: اگر یکی را دهم، دیگری را خوش نیاید، بیچاره شد، او را غلامی بود هندو، نام وی مبارک بود، وقتی او را گفت: برو ببوستان، او را نگاه کن. غلام برفت، و دو ماه در بوستان بود، خواجه روزی ببوستان شد، گفت: ای غلام! خوشۀ انگور بیار. غلام بیاورد. ترش بود. گفت: برو یک خوشۀ دیگر بیار. غلام بیاورد، و همچنان ترش بود. خواجه گفت: از بستانی بدین بزرگی، چرا انگور شیرین نمی آوری؟ غلام گفت: ندانم! من انگور این بستان نخورده ام. گفت: چرا؟ گفت: تو مرا گفتی انگور نگاه دار، نگفتی که انگور بخور. قاضی گفت: خدای تعالی ترا هم بدین نگاه دارد، و دانست که غلام بیدار است. با غلام گفت: مرا با تو تدبیری است. غلام گفت: من یکی درم خریده ام هندو، و تو قاضی، ترا با من چه تدبیر. قاضی گفت: چنین که من می گویم بشنو. گفت: بفرمای. قاضی گفت: مبارک مرا دختری است، و بسیار کس او را بزنی می خواهند از مهتران، ندانم کرا دهم، توچه می گوئی. گفت: ای خواجه! کافران اصل خواهند، و جهودان و ترسایان روی نیکو جویند، و بوقت پیغمبرما(ص) دین می جستند، و امروز دنیا می خواهند، تو از این چهار  هر کدام می خواهی، اختیار کن. قاضی گفت: دین اختیار کردم، و گزیدم، ای غلام! من این دختر را بتو می دهم. گفت: ای خواجه! من غلامی درم خریده ام، تو چون مرا دختر دهی، دختر تو هرگز مرا بشوهری نخواهد. قاضی گفت: ای غلام! برخیز و با من بخانه آی. چون بخانه آمدند، قاضی مادر دختر را گفت: ای زن! این غلام بغایت شایسته و پارسا است، و مرا رغبت چنان است، که این دختر بوی دهم، تو چه می گوئی. گفت: بروم از دختر سؤال کنم، مادر بیامد، و با دختر بگفت، دختر گفت: هرچه شما خواهید و فرمائید آن کنم. قاضی دختر به مبارک داد، و زر نیز بسیار بدادش، و ایشان را به هم دیگر نشاند، وبعد از مدتی مبارک را پسری آمد، و عبدالله نام او کردند، آن که نام وی در همه عالم مشهور و معروفست، و در کتاب ها مسطور، و از زهد و علم او تا جهان بود، حدیث می گویند.(16)
    امام غزالی می نویسد: نقل است: روزی عبدالله بن مبارک را ده مهمان آمدند، و او چون چیزی نبود، پیش مهمان بنهد، و یک اسب داشت، که سالی بدان غزا کردی، و سالی حج کردی، پس اسب را بکشت، و پیش مهمان بنهاد. زنش گفت: تو خود جز این اسب نداشتی، چرا بکشتی. عبدالله بن مبارک زود در خانه رفت، و به مقدار آن که حق کائین آن زن بود، از متاع خانه و جامه بیاورد، و بزن داد، و طلاقش داد، گفت: مرا آن زن نباید، که مهمان را دشمن دارد، پس دیری نپائید، که مردی بیامد، و گفت: ای امام مسلمانان! مرا دختری هست، و مادرش بمرد، هر روز این دختر یک دست جامه بدرد، و جزع می کند، اکنون بمجلس خواهد آمد، پندی ده او را، مگر دل او نرم گردد. عبدالله بن مبارک چیزی بگفت، چون دختر بخانه باز آمد، گفت: ای پدر! توبت کردم، و بعد از این خدای تعالی نیازارم، و لیکن مرا بتو یک حاجتست. پدر گفت: چه حاجت داری؟ گفت: تو می گوئی که ترا دنیا داران می خواهند، زینهار مرا به هیچ کس ندهی، مگر به عبدالله بن مبارک، که اگر ما را دنیاست، او را هم دین است و هم دنیا. پس پدر دختر را به زنی به عبدالله بن مبارک داد، و دنیا را بسیار، و ده اسب به عبدالله بن مبارک فرستاد. شبی عبدالله بن مبارک به خواب دید، که کسی او را می گوید: که اگر زنی پیر از بهر ما طلاق دادی، زنی دوشیزه بتو دادیم، تا بدانی که کردۀ هیچ کس به نزدیک ما ضایع نیست، و هیچ کس بر ما زیان نکند.(16)
   در نصیحت الملوک آمده است: عبدالله بن مبارک را پرسیدند که: خرد چیست؟ گفت: آموختن علم است. اما علم آنست که: بدانی چه باید کردن، و خرد آنست که: چون بدانستی، کار بندی.(16)
   شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در کتاب تذکرة الاولیاء در بارۀ عبدالله بن مبارک می نویسد: آن زَین زمان، آن رکن امان، آن امام شریعت و طریقت، آن ذوالجهادین به حقیقت، آن امیر قلم و بلارک(شمشیر جوهردار) عبدالله مبارک رحمة الله علیه. او را شهنشاه علماء گفته اند،  در علم و شجاعت خود نظیر نداشت، و از محتشمان اصحاب طریقت بود، و از محترمان ارباب شریعت، و در فنون علوم احوالی پسندیده داشت، و مشایخ بزرگ را دیده بود، و با همه صحبت داشته ، و مقبول همه بود، و او را تصانیف مشهور است، و کرامات مذکور. روزی می آمد، سفیان ثوری گفت: تَعَال یَا رَجُلَ المَشرِق! فُضَیل حاضر بود، و گفت: وَالمَغرِبِ وَ مَا بَینَهُمَا. و کسی را که فضیل فضل نهد، ستایش او چون توان کرد؟ ابتدای توبۀ او آن بود، که بر کنیزکی فتنه شد – چنان که قرار داشت – شبی در زمستان در زیر دیوار خانۀ معشوق تا بامداد بایستاد – به انتظار او – همۀ شب برف می بارید. چون بانگِ نماز گفتند، پنداشت که بانگِ خفتن است. چون روز شد، دانست که همه شب مُستغرق حال معشوق بوده است. با خود گفت: شرمت باد ای پسر مبارک! که شبی چنین مبارک تا روز به جهت هوای خود بر پای بودی، و اگر امام در نماز سورتی درازتر خواند دیوانه گردی. در حال دردی به دل او فرو آمد، و توبه کرد، و به عبادت مشغول شد، تا به درجه أی رسید، که مادرش روزی در باغ شد، او را دید خفته در سایۀ گُلبُنی، و ماری شاخی نرگس در دهن گرفته، و مگس از وی می راند.(17)
    آنگاه از مرو رحلت کرد، و در بغداد مدتی در صحبت مشایخ می بود، پس به مکه رفت، و پس از مدتی مجاور شد. باز به مرو آمد، اهل مرو بدو تولا کردند(او را ولی خود گردانید) و درس و مجالس نهادند. و در آن وقت یک نیمه از خلایق متابع حدیث بودند، و یک نیمه به علم فقه مشغول بودندی، هم چنان که امروز او را رضی الفَرِيقین گویند، به حکم موافقتش با هر یکی از ایشان و هر دو فریق در وی دعوی کردندی، و از آن جا دو رباط کرد: یکی به جهت اهل حدیث، و یکی برای اهل فقه. پس به حجاز رفت، و مجاور شد.(17)
   نقل است که یک سال حج کردی، و یک سال غزو(جهاد) کردی و یک سال تجارت کردی، و منفعت خویش بر اصحاب تفرقه کردی، و درویشان را خرما دادی، و استخوان(هسته) بشمردی، هرکه را بیشتر خوردی به هر استخوانی درمی بدادی.(17)
   نقل است که با بدخوئی همراه شد، چون از وی جدا شد، عبدالله بگریست. گفتند: چرا می گریی؟ گفت: آن بیچاره برفت، آن خوی بد همچنان با وی برفت، و از ما جدا شد، و خوی بد از وی جدا نشد.(17)
   نقل است که یک بار در بادیه می رفت، و بر اُشتری نشسته بود، و به درویشی رسید، و گفت: ای درویش! ما توانگرانیم، ما را خوانده اند، شما کجا می روید، که طُفَیلی اید؟ درویش گفت: میزبان چون کریم بود، طفیلی را بهتر دارد، اگر شما را به خانۀ خویش خواند، ما را به خود خواند. عبدالله گفت: از ما توانگران وام خواست. درویش گفت: اگر از شما وام خواست، برای ما خواست. عبدالله شرم زده شد، و گفت: راست می گوئی.(17)
   نقل است که در تقوی تا حدی بود، که یک بار در منزلی فرود آمده بود، و اسبی گرانمایه داشت، به نماز مشغول شد، اسب در زرع (مزرعه) شد، اسب را همان جای بگذاشت، و پیاده برفت، و گفت: وی کشت سلطانیان خورده است. و وقتی از مرو به شام رفت – به جهت قلمی خواسته بود، و باز نداده – تا باز رسانید.(17)
   نقل است که روزی می گذشت. نابینائی را گفتند که عبدالله مبارک می آید، هرچه می باید بخواه. نابینا گفت: توقف کن، یا عبدالله! عبدالله بایستاد. گفت: دعا کن تا حق تعالی چشم مرا باز دهد. عبدالله سر در پیش افگند، و دعا کرد، و در حال بینا شد.(17)
   نقل است که روزی در دهۀ ذی الحجه به صحرا شد، و از آروزی حج می سوخت، و گفت: اگر آن جا نیم، باری بر فوت این حسرتی بخورم، و اعمال ایشان به جای آرم، که هرکه متابعت ایشان کند، در آن اعمال که موی باز نکند، و ناخن نچیند، او را از ثواب حاجیان نصیب بود. در آن میان پیرزنی بیامد، پشت دوتا شده، عصایی در دست گرفته، گفت: یا عبدالله! مگر آرزوی حج داری؟ گفت: آری. پس گفت: ای عبدالله! مرا از برای تو فرستاده اند، با من همراه شو، تا تو را به عرفات برسانم. عبدالله گفت: با خود گفتم، که سه روز دیگر مانده است، از مرو چون مرا به عرفات رساند؟ پیر زن گفت: کسی که نماز بامداد سنت در سنجاب گزاده باشد، و فریضه بر لب جیحون، و آفتاب برآمدن به مرو، با او همراهی توان کرد. گفتم: بسم الله. پای در راه نهادم، و به چند آب عظیم بگذشتم، که به کشتی دشوار توان گذشت، به هر آب که می رسیدم، مرا گفتی، چشم برهم نه، چون چشم بر هم نهادمی، خود را از آن نیمۀ آب دیدمی، تا مرا به عرفات رسانید، چون حج بگزاردیم، و از طواف و سعی و عمره فارغ شدیم، و طواف وداع آوردیم، پیرزن گفت: بیا که مرا پسری است – که چند گاهست تا به ریاضت در غاری نشسته است – تا او را ببینم. چون آن جا رفتیم، جوانی دیدم، زرد روی و ضعیف و نورانی، چون مادر را دید، در پای مادر افتاد، و روی در کف پای او می مالید، و گفت: دانم که نیامده أی، اما خدایت فرستاده است، که مرا وقت رفتن نزدیک است، آمده أی که مرا تجهیز کنی. پیرزن گفت: یاعبدالله! این جا مقام کن، تا او را دفن کنی. پس در حال آن جوان وفات کرد، و او را دفن کردیم. بعد از آن گفت – آن پیرزن که: - من هیچ کاری ندارم، باقی عمر بر سر خاک او خواهم بود، تو ای عبدالله برو، سال دیگر چون باز آیی و مرا نبینی، مرا در این موسم به دعا یاد دار.(17)
   نقل است که عبدالله در حرم بود، یک سال از حج فارغ شده بود، ساعتی در خواب شد، به خواب دید، که دو فریشته از آسمان فرود آمدند، یکی از دیگری پرسید: امسال  چند خلق آمده اند؟ یکی گفت: ششصد هزار. گفت: حج چند کس قبول کردند؟ گفت از آنِ هیچ کس قبول نکردند. عبدالله گفت: چون این بشنیدم، اضطرابی در من پدید آمد، گفتم: این همه خلایق که از اطراف و اکناف جهان با چندین رنج و تعصب (مِن کُلِّ فَجَّ عَمِيقٍ. ترجمه: راه های فراخ دور را طی می کنند و به حج می آید. آیه بیست و هفتم سوره حج) از راه های دور آمده، و بیابان ها قطع کرده، این همه ضایع گردد؟ پس آن فریشته گفت: در دمشق کفش گری نام او علی بن موفق است، او به حج نیامده است، اما حج او را قبول است، و همه را بدو بخشیدند، و این جمله در کارِ او کردند. چون این بشنیدم، از خواب درآمدم، و گفتم: به دمشق باید شد، و آن شخص را زیارت باید کرد، پس به دمشق شدم، و خانۀ آن شخص را طلب کردم، و آواز دادم، شخصی بیرون آمد، گفتم: نام تو چیست: گفت: علی بن موفق. گفتم: مرا با تو سخنی است. گفت: بگوی. گفتم: تو چه کار کنی؟ گفت: پاره دوزی می کنم. پس آن واقعه با او بگفتم. گفت: نام تو چیست: گفتم: عبدالله مبارک. نعره أی زد و بیفتاد، و از هوش بشد، چون به هوش آمد، گفتم: مرا از کار خود خبر ده. گفت: سی سال بود، تا مرا آرزوی حج بود، و از پاره دوزی سیصد و پنجاه درم جمع کردم، امسال قصد حج کردم، تا بروم، روزی سر پوشیده أی که در خانه است(منظور زنی که چادر بر سر داشته باشد) حامله بود، مگر از همسایه بوی طعامی می آمد، مرا گفت: برو، و پاره أی بیار از آن طعام، من رفتم به در خانۀ آن همسایه، آن حال خبر دادم. همسایه گریستن گرفت، و گفت: بدان که سه شبانه روز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند، امروز خری مرده دیدم، پاره أی از وی جدا کردم، و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد. چون این بشنیدم، آتش در جان من افتاد، آن سیصد و پنجاه درم برداشتم، و بدو دادم، گفتم: نفقۀ اطفال کن، که حج ما این است.
عبدالله گفت: صَدَقَ المَلَکُ فِي الرُؤیَا         وَ صَدَقَ المَلِکُ فِي الحُکمِ وَالقَضَا(17)
   نقل است که عبدالله مکاتب غلامی داشت. یکی عبدالله را گفت: این غلام نَبَّاشی(کفن دزدی) می کند، و سیم به تو می دهد. عبدالله غمگین شد، شبی بر عقب او می رفت، تا به گورستانی شد، و سر گوری باز کرد، و در آن جا محرابی بود، در نماز ایستاد، عبدالله از دور آن را می دید، تا آهسته به نزدیک غلام شد، غلام را دید، پلاسی پوشیده، و غلی بر گردن نهاده، روی در خاک می مالید، و زاری می کرد، عبدالله چون آن بدید، آهسته باز پس آمد، و گریان شد، و در گوشه أی بنشست، و غلام تا صبح در آن جا ماند، پس باز آمد، و سر گور بپوشانید، و در مسجد شد، و نماز بامداد بگزارد، و گفت: الهی! روز آمد، و خداوند مجازی از من درم خواهد، مایه مفلسان توئی، بده از آن جا که تو دانی.  در حال نوری از هوا پدید آمد، و یک درم سیم بر دستِ غلام نشست، عبدالله را طاقت نماند، برخاست، و سر غلام در کنار گرفت، و می بوسید، و می گفت که هزار جان فدای چنین غلام باد، خواجه تو بوده أی، نه من. غلام چون آن حال بدید، گفت: الهی! چون پردۀ من دریده شد، و راز من آشکار گشت، در دنیا مرا راحت نماند، به عزّت خود که مرا فتنه نگردانی، و جان من برداری. هنوز سرش در کنار عبدالله بود، که جان بداد، عبدالله اسباب تجهیز و تکفین او راست کرد، و او را با همان پلاس در همان گور دفن کرد، همان شب سید عالم را به خواب دید، و ابراهیم خلیل را علیهماالسلام، که آمدند، هر یکی بر براقی نشسته، گفتند: یا عبدالله! چرا آن دوست ما را با پلاس دفن کردی؟(17)
   نقل است که عبدالله روزی با کوکبه(دسته أی از سواران) تمام از مجلس بیرون آمده بود، و می رفت، علوی بچه أی گفت: ای هندوزاده! این چه کار و بار است، که تو را از دست بر می آید، که من فرزند محمد رسول الله ام، روزی چندین درفش می زنم، تا قوتی به دست آرم، و تو با چندین کوکبه می روی؟ عبدالله گفت: از بهر آن که من آن می کنم، که جد تو کرده است، و فرموده است، و تو آن نمی کنی. و نیز گویند که چنین گفت: آری، ای سیدزاده! تو را پدری بود، و مرا پدری، و پدر تو مصطفی بود صلی الله علیه و علی آله و سلم، از وی علم میراث ماند، و پدر من از اهل دنیا بود، از وی دنیا میراث ماند، من میراث پدر تو گرفتم، و به برکت آن عزیز شدم، و تو میراث پدر من گرفتی، و بدان خوار شدی. آن شب عبدالله پیغمبر را، علیه السلام به خواب دید، متغیر شده، گفت: یا رسول الله! سبب تغیر چیست؟ گفت: آری، نکته أی بر فرزند ما می نشانی. عبدالله بیدار شد، و عزم آن کرد، که آن علوی زاده طلب کند، و عذر او بخواهد، علوی بچه همان شب پیغمبر(ص) را به خواب دید، که گفت: اگر تو چنان بودی که بایستی، او تو را آن نتوانستی گفت. علوی چون بیدار شد، عزم خدمت عبدالله کرد، که عذر خواهد، در راه به هم رسیدند، و ماجرا در میان نهادند، و توبه کردند.(17)
   نقل است که سهل بن عبدالله مروزی همه روزه به درس عبدالله می آمد، روزی بیرون آمد و گفت: دیگر به درس تو نخواهم آمد، که کنیزکان تو بر بام آمدند، و مرا به خود خواندند، و گفتند: سهل من، سهل من! چرا ایشان را ادب نکنی؟ عبدالله با اصحاب خود گفت: حاضر باشید، تا نماز بر سهل بکنید. در حال سهل وفات کرد، بر وی نماز کردند، پس گفتند: یاشیخ! تو را چون معلوم شد؟ گفت: آن حوران خُلد بودند، که او را می خواندند، و من هیچ کنیز ندارم.(17)
   نقل است که از وی پرسیدند، که از عجایب چه دیدی؟ گفت: راهبی دیدم، از مجاهده ضعیف شده، و از خوف دو تا شده، پرسیدم که راه به خدای چیست؟ گفت: اگر او را بدانی، راه بدو هم بدانی، . گفت: من بت پرستم، و می ترسم، آن را که وی را نمی شناسم، و تو عاصی می گردی، در آن که او را می شناسی، یعنی معرفت خوف اقتضا کند، و تو را خوف نمی بینم، و کفر جهل اقتضا کند، و خود را از خوف گداخته می بینم. سخن او مرا پند شد، و از بسیار ناکردنی مرا باز داشت.(17)
   نقل است که گفت: یک بار به غزا بودم، در گوشه أی از بلاد روم، در آن جا خلقی بسیار دیدم، - جمع شده – و یکی را بر عُقابَین کشیده (عقابین: دو قطعه چوبی که در قدیم کناهگاران را به آن می بستند، و تازیانه می زدند.) و گفتند: اگر یک ذره تقصیر کنی، خصمت بت بزرگ باد. سخت زن و گرم زن. و آن بیچاره در رنجی تمام بود، و آه نمی کرد، پرسیدم که کاری بدین سختی می خوری و آه نمی کنی، سبب چیست؟ گفت: جرمی عظیم از من در وجود آمده است، و در ملت ما سنتی است، که تا کسی از هرچه هست پاک نشود، نام بت مهین بر زبان نیارد، اکنون تو مسلمان می نمایی، بدان که من در میان دو پلّه ترازو نام بت مهین برده ام، این جزای آن است. عبدالله گفت: باری در ملت ما این است، که هر که او را بشناسد، او را یاد نتواند کرد، که(حدیث رسول الله است:)
    مَن عَرف الله کُلَّ لِسَانُهُ. (ترجمه: هر کس خدایش را بشناسد زبانش کوتاء می شود.
   چنان که مولانا جلال الدین بلخی نیز سروده است: هر که را اسرار حق آموختند        مهر کردند و دهانش دوختند.)(17)
   نقل است که یک بار به غزا رفته بود، با کافری جنگ می کرد، وقت نماز درآمد، از کافر مهلت خواست، و نماز کرد. چون وقت نماز کافر درآمد، مهلت خواست، تا نماز کند. چون روی به بت آورد، عبدالله گفت: این ساعت بر وی ظفر یافتم. با تیغ کشیده به سر او رفت، تا او را بکشد، آوازی شنید، که: یا عبدالله! (أَوفُوا بِالعَهدِ، إِنَّ العَهدَ کَانَ مَسئُولاً.) - ترجمه: به عهد و پیمان وفا کنید، چرا که از عهد و پیمان پرسیده می شود. سوره اسری آیه سی و چهارم. - عبدالله بگریست. کافر سر برداشت. عبدالله را دید، با تیغی کشیده و گریان. گفت: تو را چه افتاد؟ عبدالله حال بگفت، که از برای تو با من عتابی چنین رفت. کافر نعره أی بزد، گفت: نا جوانمردی بود، که در چنین خدای عاصی و طاغی بود، که با دوست از برای دشمن عتاب کند. در حال مسلمان شد، و عزیزی گشت در راه دین.(17)
   نقل است که گفت: در مکه جوانی دیدم صاحب جمال، که قصد کرد، در کعبه رود، ناگاه بیهوش شد، و بیفتاد، پیش او رفتم، جوان شهادت آورد. گفتم: ای جوان! تو را چه حال افتاد؟ گفت: من ترسا بودم، خواستم تا به تلبیس(خدعه و فریب) خود را در کعبه اندازم، تا جمال کعبه را بینم. هاتفی آواز داد: تَدخُلُ بَیتُ الحَبِیب، وَ فِي قَلبِکَ مُعَادَاتُ الحَبِيب. روا داری که در خانۀ دوست درآیی، و دل پر از دشمنی دوست.(17)
   نقل است که زمستانی سرد در بازار نیشابور می رفت، غلامی دید، با پیراهن تنها که از سرما می لرزید. گفت: چرا با خواجه نگوئی، که از برای تو جبّه أی سازد؟ گفت: چه گویم؟ او خود می داند، و می بیند. عبدالله را وقت خوش شد. نعره أی بزد، و بیفتاد. پس گفت: طریقت از این غلام آموزید.(17)
   نقل است که عبدالله را وقتی مصیبتی رسید، خلقی به تعزیت او رفتند، گبری نیز برفت، و با عبدالله گفت: خردمند آن بود، که چون مصیبتی به وی رسد، روز نخست آن کند، که پس از سه روز خواهد کرد. عبدالله گفت: این سخن بنویسید که حکمت است.(17)
   نقل است که از او پرسیدند: کدام خصلت در آدمی نافع تر است. گفت: عقلی وافر. گفتند: اگر نبود؟ گفت: حسن ادب. گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مشفق که با او مشورتی کند. گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشی دایم. گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال.(17)
  نقل است که گفت: هرکه را ادب آسان گیرد، خلل در سنت ها پدید آید، و هر که سنت ها آسان گیرد، او را از فرایض محروم گردانند، و هرکه فرایض آسان گیرد، از معرفتش محروم گردانند، و هر که از معرفت محروم بود، دانی که، که بود.(17)
   و گفت: چون درویشان دنیا این باشند، منزلت درویشان حق چگونه باشد.(17)
   و گفت: دل دوستان حق هرگز ساکن نشود، یعنی دایماً طالب بود، که هر که بایستاد، مقام خود پدید کرد.(17)
   و گفت: ما به اندکی ادب محتاج تریم، از بسیاری علم.(17)
   و گفت: ادب اکنون می طلبیم، که مردمان ادیب رفتند.(17)
   و گفت: مردمان سخن بسیار گفته اند در ادب، و نزدیک من ادب شناختن نفس است.(17)
   و گفت: سخاوت کردن از آنچه در دست مردمان است، فاضل تر از بذل کردن از آنچه در دست توست.(17)
   و گفت: هرکه یک درم به خداوند باز دهد دوست تر دارم، از آن که صد هزار درم صدقه کنند، و هرکه پشیزی از حرام بگیرد، متوکل نبود.(17)
   و گفت: توکل آن نیست، که تو از نفس خویش توکل بینی، توکل آن است، که خدای از تو توکل داند.(17)
   و گفت: کسب کردن مانع نبود، از تفویض و توکل، اگر هر دو عادت نبود در کسب.(17)
   و گفت: اگر کسی با قوّتی کسبی کند، شاید تا اگر بیمار شود، تفقه کند، و اگر بیمرد هم از مال وی کفن بودش.(17)
   و گفت: هیچ چیز نیست در آدمی که ذلّ کسب نکشیده است.(17)
   و گفت: مُروّت خرسندی به از مروّت دادن.(17)
   و گفت: زهد ایمنی بُوَد بر خدای با دوستی درویشی.(17)
   و گفت: هر که طعم بندگی کردن نچشد، او را هرگز ذوق نبود.(17)
   و گفت: کسی که او را عیال و فرزندان بود، ایشان در صلاح بدارد، و به شب از خواب بیدار شود، کودکان برهنه بیند، و جامه بر ایشان افگند، آن عمل او از غزو فاضل تر بود.(17)
   و گفت: هر که قدر او به نزد خلق بزرگ تر بود، او خود را باید که در نفس خویش حقیر تر بیند.(17)
   گفتند: داروی دل چیست؟ گفت: از مردمان دور بودن.(17)
   و گفت: بر توانگران تکبر کردن و بر درویشان متواضع بودن از تواضع بود.(17)
   و گفت: تواضع آن بود، که هر که در دنیا بالای توست، بر وی تکبر کنی، و با آن که فرو تر است تواضع کنی.(17)
   و گفت: رجاء اصلی آن است که از خوف پدید آید، و خوف اصلی آن است، که از صدق اعمال پدید آید، و صدق اعمال از تصدیق پدید آید، و هر رجاء که در مقدمه آن خوف نبود، زود بود، که آن کس ایمن گردد، و ساکن شود.(17)
   و گفت: آنچه خوف انگیزد، تا در دل قرار گیرد، دوام مراقبت بود در نهان و آشکار.(17)
   نقل است که پیش او حدیث غیبت می رفت، گفت: اگر من غیبت کنم، مادر و پدر خود را غیبت کنم، که ایشان به احسان من اولی تر اند.
   نقل است که روزی جوانی بیامد، و در پای عبدالله افتاد، و زار زار بگریست، و گفت: گناهی کرده ام، از شرم نمی توانم گفت. عبدالله گفت: بگوی تا چه کرده أی. گفت: زنا کرده ام. گفت: ترسیدم که مگر غیبت کرده أی.(17)
   و مردی گفت که مرا وصیت کرد، و گفت: خدای را نگاه دار. گفتم: تفسیر این چیست؟ گفت: همیشه چنان باش که گویی خدای را می بینی.
   نقل است که در حال حیات همه مال به درویشان داد، وقتی او را میهمانی آمد، هرچه داشت، خرچ کرد، و گفت: مهمانان فرستادگان خدای اند. زن با وی به خصومت بیرون آمد، گفت: زنی که در این معنی با من خصومت کند نشاید. کاوین(مهریه) وی بداد، و طلاق دادش. خداوند تعالی چنان حکم کرد، تا دختری از مهترزادگان به مجلس وی آمد، و سخن وی خوش آمد، به خانه رفت، از پدر درخواست که مرا به زنی وی ده. پدر پنجاه هزار دینار به دختر داد، و دختر به زنی به وی داد. به خواب نمودندش که زنی از بهر ما طلاق دادی، اینک عوض تا بدانی که کس بر ما زیان نکند.(17)
   چون وقت وفاتش نزدیک رسید، همۀ مال به درویشان داد، مریدی بر بالین او بود، گفت: ای شیخ! سه دختر داری، و دیده از دنیا فراز می کنی، ایشان را چیزی بگذار. تدبیر ایشان چه کرده أی؟ گفت: من حدیث ایشان گفته ام (وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالحِينَ.) – ترجمه: و او است که بندگان شایسته را یاری و سرپرستی می کند. سوره اعراف آیه یکصد و نود و ششم. - کار ساز اهل صلاح اوست. کسی که سازندۀ کارش او بود، به از آن که عبدالله مبارک بود.(17)
   پس در وقت مرگ چشم ها باز کرد، و می خندید، و می گفت: (لِمِثلِ هَذَا فَلیَعمَلِ العَامِلُون.) –ترجمه: برای رسیدن به چنین چیزی، کارکنان باید کار کنند. سوره صافات آیه شصت و یکم. – (17)
  سفیان ثوری را به خواب دیدند. گفتند: خدای با تو چه کرد؟ گفت: رحمت کرد. گفتند: حال عبدالله مبارک چیست؟ گفت: او از آن جمله است، که روزی دو بار به حضرت می رود. رحمة الله علیه.(17)
   دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب دنبالۀ جستجوی در تصوف ایران آورده است: یک تن از زهاد و صوفیه دیگر این عصر(روزگار عباسیان) که در تصوف بغداد تاثیر گذاشت، عبدالله بن مبارک بود، وی هرچند از اهل مرو بود، غالب عمرش در مکه و بغداد گذشت. می گویند: یک سال حج کردی و یک سال غزو و یک سال تجارت، و منفعت خویش بر اصحاب تفرقه کردی، هم چنین بموجب روایات اهل مرو یک نیمه طریق فقه(رأی) می سپردند، و یک نیمه طریق حدیث، و این عبدالله مبارک با هر دو قوم در موافقت بود، چنان که او را رضی الفریقین می گفتند، به حکم موافقتش با هر یکی از ایشان. و او در مرو دو رباط کرد: یکی به جهت اهل حدیث و یکی از برای اهل رأی. پس به حجاز رفت، و مجاور شد. عبدالله بن مبارک در فقه از سفیان ثوری و مالک بن انس اخذ علم کرد، و هم مثل سفیان در عین اشتغال به علم از زهاد و صوفیه عصر بود. در سنه 181 در هیت بین عراق و شام وفات یافت.(15)
    عبدالله بن مبارک مروزِي یکی از شعرای برجسته و توانای زبان عربی در دوران عباسی بوده، که اشعار بسیار سودمندی از او در منابع عربی باقی مانده است، دیوان اشعار او را موسی خضری آذر تحت رهنمائی  استاد رهنما دکتر محمد دزفولی و استاد مشاور دکتر ابوالحسن امین مقدسی در دانشگاه تهران گردآوری کرده، ترجمه و شرح نموده است، و در مقدمه آن می نویسد: عبدالله بن مبارک از زمره شاعران دوره عباسی نخست بشمار می رود، که در کنار علومی همچون فقه، تفسیر و حدیث فن شریف شاعری را نیز نادیده نگرفته،  و به خوبی از عهدۀ آن برآمده است. ساز سخن برای عبدالله بهانه أی بوده است، برای تبلیغ مفاهیم متعالی شرعی و ترویج مکارم اخلاقی و فضایل انسانی یا برای بازتاب عواطف و اشراقات درونی. دیوان ابن مبارک از دو بخش تشکیل شده است. بخشی از اشعار موجود از خود اواست، و بخشی در میان کتب و نوشته مختلف به او و شاعری دیگر نیز نسبت داده شده است. در هر دو بخش علاوه بر شاخص های دینی، شاخص های تقلیدی نیز همچون مدح، هجو و غزل را به کار گرفته، و توانسته است، همه اغراض شعری را در قالب متعالی و قدسی به کار گیرد، و برای آرمان های خویش از آن استفاده نماید. بدین سان عبدالله بن مبارک گرایش ناب اسلامی داشته است، و درون مایه اشعار او را مضامین اسلامی علی الخصوص زهدی و جهادی تشکیل داده است. یکی از نمونه های شعری او ابیاتی است که در مدح امام جعفر صادق (رض) سروده و چنین است:
          أَنتَ یَا جَعفَرُ فَوقُ المَدحِ     وَالمَدحُ عَنَاءٌ    إِنَّمَا الأَشرَافُ أرضٌ    وَ لَهُم أنتَ سَمَاءٌ     جَازَ حَدَّ المَدحِ مَن    قَد وَلَّدَتهُ الأَنبِياءٌ
ترجمه: ای جعفر! تو برتر از آن می باشی که تو را مدح کنند، و کسی که در صدد آن برآید، که ترا مدح گوید، خود را به تکلف و زحمت انداخته است. و همۀ اشراف دنیا حکم زمین را دارند، و تو نسبت به آنها مثل آسمان رفیع و بلند مرتبه هستی. کسی که او را پیامبران به دنیا آورده باشند، از حد مدح و ستایش تجاوز می کند.(19)
   در نوشته آقای موسی خضری آذر آمده است: ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک بن واضح حنظلی تمیمی در سال 118 هجری قمری در مرو دیده به جهان گشود، پدرش مبارک ترک تبار بود، و مادرش از اهالی خوارزم بود، پدر ابن مبارک به صلاح و درستکاری مشهور بود، و اوصاف نیک پدر بر پسر هم موثر آمد. ابن مبارک در اوایل زندگی به لهو و خوش گذرانی روی آورد، و علاقه زیادی به نواختن عود و طنبور داشت، تا این که تغیری شگرف و انقلابی بزرگ در زندگی اش رخ داد. ابن مبارک داستان زندگی و چگونگی توبه کردن خود را این گونه تعریف می کند: جوانی بودم می خواره و به نواختن آلات موسیقی اعتیاد داشتم، روانم در اثر خوشگذرانی و ناپاکی ها آلوده شده بود، هنگامی که بوستان سر سبز شد، و بوی خوش سیب ها در باغ پیچید، دوستانم را میمان کردم، و به خوردن و نوشیدن پرداختم، تا این که در مستی و خواب فرو رفتیم، اواخر سپیده دم از خواب بیدار شدم، و عودم را برداشتم، و همراه با نواختن عود این بیت را زمزمه می کردم:
                                     أَلَم یَأنِ لِي مِنکَ تَرحَمَا                          وَ تَعصِي العَوَاذِلَ وَ اللُّوَّمَا؟
ترجمه: آیا زمان آن فرا نرسیده، که به حال خود ترحم کنی(و از گناهان دوری کنی) و از نکوهش گران و ملامت کنندگان سر پیچی کنی؟ دیگر عود مرا همراهی نمی کرد، و من چند بار این بیت را تکرار کردم، تا این که عود همانند یک انسان به سخن آمد، و این آیه را تلاوت کرد: (أَلَم یَأنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکراللهِ.) ترجمه: آیا برای اهل إیمان وقت آن فرا نرسیده، که دل های شان برای یاد خدا و قرآنی که نازل شده نرم و فروتن شود. سوره حدید آیه شانزدهم. گفتم: خداوندا! خواسته ات را اجابت کردم، عود را شکستم، و شراب ها را دور ریختم، و به فضل و نعمت خداوند توبه کردم، و به جستجوی علوم و عبادت کردن پرداختم.(19)
   حاجی خلیفه در کتاب کشف الظنون می نویسد: ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک بن واضح حنظلِي مروزِي ترکِي خوارزمِي ساکن بغداد بوده است. و تصانیف وی قرار ذیل اند: 1 – أربعین فِي الحدیث. 2 – تفسیر القرآن. 3 – الدقائق فِي الرقائق. 4 – رقاع الفتاوی. 5 – کتاب البر والصلة. 6 – کتاب التاریخ. 7 – کتاب الجهاد. 8 – کتاب الزهد. 9 -  کتاب السنن فِي الفقه.(12)
منابع و مآخذ:
1 – تهذیب الکمال – جلد شانزدهم – از صفحه 5 الی صفحه 25 – به شماره 3520 – تالیف حافظ جمال الدین مزِي – عربی.
2 - تهذیب التهذیب - جلد سوم - صفحه232، 233 و234 – به شماره 4137 – تالیف حافظ ابن حجر عسقلانی – عربی.
3 – الجرح والتعدیل – جلد پنجم – صفحه 222، 223 و 224 – به شماره 8172/ 838 – تالیف ابن ابی حاتم رازی – عربی.
4 – سیر اعلام النبلاء – جلد دوم – از صفحه  635 الی صفحه – به شماره 1288 – تالیف امام ابوعبدالله شمس الدین ذهبی – عربی.
5 – تاریخ کبیر – جلد پنجم – صفحه 212 – به شماره 679 – تالیف امام محمد بن اسماعیل بخاری – عربی.
6 – تقریب الثقات – صفحه  716 – به شماره 7867 – تالیف امام محمد بن حبان بستی – عربی.
7 – تاریخ بغداد – جلد یازدهم – از صفحه 388 الی صفحه  409  - به شماره 5259 – تالیف خطیب ابوبکر بغدادی – عربی.
8 – طبقات – جلد هفتم – صفحه 382 – تالیف محمد بن سعد کاتب واقدی – ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی – فارسی.
9 – الأنساب – جزء دوم – صفحه 279 – حرف حاء – تالیف امام ابوسعد عبدالکریم سمعانی – عربی.
10 – اعلام زرکلی – چزء چهارم – صفحه 115 – حرف عین – تالیف خیرالدین زرکلی – عربی.
11 – شذرات الذهب – جلد اول – صفحه 474، 475 و 476 – حوادث سال 181 هجری قمری – تالیف ابن عماد حنبلی – عربی.
12 – کشف الظنون – جلد پنجم – صفحه 359 – تالیف حاجی خلیفه – عربی.
13 – تاریخ کامل – جلد هشتم – صفحه 3682 – تالیف ابن اثیر جزری – ترجمه دکتر سید حسین روحانی و حمید رضا آژیر – فارسی.
14 - لغت نامه دهخدا - جلد اول - صفحه391 – تالیف علی اکبر دهخدا – فارسی.
15 – دنبالۀ جستجو، در تصوف ایران – جلد اول - صفحه 112 – تالیف عبدالحسین زرین کوب – فارسی.
16 – نصیت الملوک – از صفحه 144 الی صفحه 147 – تالیف امام غزالی – مقدمه تصحیح و حاشیه جلال الدین همایی – فارسی.
17 – تذکرة الأولیاء – از صفحه 214 الی صفحه 224 – تالیف  شیخ فریدالدین عطار نیشابوری – فارسی.
18 – سایت دائرة المعارف اعجاز علمی قرآن و سنت – به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حوزه علمیه زاهدان – فارسی.
19 – زندگانی عبدالله بن مبارک و شرح دیوان وی – مقدمه -  نگارنده موسی خضری آذر – فارسی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

إبراهیم بن عبدالله هروی:

  -     حافظ استاد أبوإسحاق إبراهیم بن عبدالله بن حاتم هروِي ساکن بغداد شخصیتی متکلم، قارِي، صدوق و یکی از مشاهیر محدثین بوده، و اصل او از ه...