۱۳۹۷ بهمن ۱۹, جمعه

أبوعبدالله جعفر بن محمد رودکِي

أبوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی سمرقندی ملقب به پدر شعر فارسی یکی از اولین شعرای زبان فارسی و شخصیتی ماهر در علم موسیقی بود. موصوف بتاریخ چهارم ماه دی(جدی) سال 237 هجری خورشیدی برابر با 11 رمضان سال 244 هجری قمری و مطابق به 25 دسامبر سال 858 میلادی در روستای پنج ناحیه رودک در دو فرسخی سمرقند پا بعرصه وجود گذاشت.(7) کنیه رودکی در انساب سمعانی ابوعبدالله و در تذکرة الشعرای دولتشاه سمرقندی، آتشکدۀ آذر تالیف لطف علی بیگدلی و مجمع الفحاء تالیف رضاقلی خان هدایت طبرستانی ابوالحسن آمده است، اما دکتر ذبیح الله صفا در کتاب تاریخ ادبیات ایران همان ابوعبدالله را درست تر می داند.(4) قدر مسلم آن است که رودکی نابینا بوده است، اما عده أی مانند  محمد عوفی و نورالدین عبدالرحمن جامی این کوری را مادرزادی گفته اند، اما عده أی دیگر می گویند: رودکی در اول کور نبوده، اما چشمانش بعداً نابینا گردیده است، و این گروه نیز در چگونگی کوری او اختلاف نظر دارند، تعدادی می گویند: او را  در آن موج ضدیت با قرامطه متهم به قرمطی نموده، و کور کردنده اند، و عده ای دیگری گفته اند که بر اثر مریضی آب مروارید به چشمانش میله کشیدند، که به کوریش منجر شده است.(8) رودکی در هشت سالگی قرآن را حفظ نمود، و در مدرسه های سمرقند به آموختن دانش های متداوله آن روزگار پرداخت، وی شاعری دانش آموخته بود، و تسلط او بر واژگان فارسی چنان است، که در هر فرهنگ نامه أی از شعر او گواه می آورند.(7) رودکی از شعرای معروف دوره سامانیان بشمار می رود، و شعرش روان، ساده، دل انگیز و سرشار از شوق و ستایش لذات و شادی های زندگی است، زبان او از سادگی به زبان گفتار می ماند، تکرار فعل ها در شعر او پیداست، تخیل او نیرومند است، پیچیدگی در شعر او راه ندارد، و شادی گرائی، خردستائی، دانش دوستی، بی اعتبار دانستن جهان، و لذت جوئی در شعر او موج می زند، تصویر هایش زنده و طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش رباعی را به او نسبت می دهند. تعداد شعرهای رودکی را از صد هزار تا یک ملیون بیت دانسته اند، اما آنچه اکنون مانده بیش از هزار بیت نیست. از دیگر آثارش منظومه کلیه و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به پارسی برگرداند، و رودکی به خواسته امیر نصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم پارسی درآورده است.(6) رودکی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب بود، و ثروت هنگفتی بدست آورد، چنانکه بقول نظامی عروضی هنگامی که همراه نصر بن احمد از هرات ببخارا می رفت، چهار صد شتر زیر بنۀ او بود. ابوالفضل محمد بلعمی پدر مؤرخ معروف ابوعلی محمد بن محمد بلعمی و وزیر امیر اسماعیل بن احمد سامانی می گوید: مانندی از برای رودکی در عرب و عجم نمی باشد.(2) رودکی عده أی از امراء و وزاء صفاری و سامانی و آل بویه از جمله امیر سعید نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی، امیر شهید ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف بن لیث صفاری معروف به بانویه که مردی دانشمند و مطلع از علوم و از مشوقان علماء، ادباء و شعراء بود، ماکان بن کاکی از سران دیالمه و ابوالفضل محمد بن عبیدالله بلعمی از دانشمندان و وزیران دورۀ سامانی را مدح نمود، اما در آخر عمر مورد بی مهری ممدوحین خود قرار گرفت، و ثروتش باقی نماند، در پیری تهی دست شد، بمؤنت زن و فرزند درماند، و به زادگاه خود روستای پنج رودک برگشت. و در همان جا در سال 329 هجری قمری برابر به 319 خورشیدی و مطابق به سال 941 میلادی درگذشت، و آرامگاه او امروز در روستای پنج رودک یا بنجکنت در 170 کیلومتری شمال شهر دوشنبه و در خاک جمهوری تاجیکستان قرار دارد.(7) رودکی پسری بنام عبدالله داشت، که کنیه وی منسوب به او ابوعبدالله است. رودکی موسیقی را در نزد ابوالعبک بختار آموخت، و  چنان در شعر و موسیقی مهارت و نبوغ داشت، و چنگ را به ظرافت و نکوئی می نواخت، که با خلق حالت افسونگرایانه توانست، باعث آن شود، که امیر نصر بن احمد سامانی با شنیدن شعر و آهنگ - بوی جوی مولیان - وی بدون کفش هرات را به مقصد بخارا ترک نماید. که داستان آن را نظامی عروضی سمرقندی در کتاب چهار مقاله خود آورده، و می نویسد: چنین آورده اند که: نصر بن احمد که واسطۀ عقد(گوهر کلان) آل سامان بود، و اوج دولت آن خاندان ایّام مُلک او بود، و اسباب تمَنُّع(استواری و قوی شدن) و علل ترَفُّع در غایت ساختگی(آمادگی) بود، خزائن آراسته، و لشکر جّرار، و بندگان فرمانبردار. زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی، و تابستان به سمرقند رفتی، یا به شهری از شهرهای خراسان، مگر یک سال نوبت هری بود، بفصل بهار ببادغیس بود، که بادغیس خرَّم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است، قریب هزار ناو هست، پر آب و علف، که هر یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند، و بتن و توش(قوت و توانائی) خویش باز رسیدند، و شایستۀ میدان و حرب شدند، نصر بن احمد روی بهری نهاد، و بدرِ شهر بمرغ سپید(مرغزار) فرود آمد، و لشکرگاه بزد، و بهارگاه بود، شمال(بادی که از طرف قطب و بنات النعش ورزد) روان شد، و میوه های مالن(روستی هم اکنون در ولسوالی گذره به همین نام موجود است اما در آن وقت به کل ولسوالی گذره اطلاق می شده است.) و کروخ در رسید، که امثال آن در بسیار جای ها بدست نشود، و اگر شود بدان ارزانی نباشد. آنجا لشکر برآسود، و هوا خوش بود، و باد سرد، و نان فراخ، و میوه ها بسیار، و مشمومات فراوان، و لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش، و چون مهرگان درآمد، و عصیر(شیره) در رسید، و شاه سِفَرَم(نازبو) و حِماحِم(پودینه بستانی که برگش پهن باشد، و آن را حبق نبطی گویند) و اُقحُوان(شکوفۀ ریحان و بابونه) در دم(بقول مرحوم بهار شاید دمادم باشد، یعنی متوالی و پیاپی) شد، انصاف از نعیم جوانی بستدند، و داد از عنفوان شباب بدادند، مهرگان دیر در کشید، و سرما قوت نکرد، و انگور در غایت شرینی رسید، و در سوادِ(شهر، قریه ها و اراضی اطراف آن) هری صد و بیست لون انگور یافته می شود، هریک از دیگری لطیف تر و لذیذ تر، و از آن دو نوع است که در هیچ ناحیتِ ربع مسکون یافته نشود: یکی پرنیان و دوم کلنجریِ تنک پوست(نازک و لطیف) خُردتکس(خودشکن)، بسار آب، گویی که در او اجزاء ارضی نیست. از کلنجری خوشه أی پنج من و هر دانه أی پنج درمسنگ بیاید، سیاه چون قیر و شیرین چون شکر، و ازش بسیار بتوان(نتوان) خورد بسبب مائیتی(حلاوتی) که در اوست، و انواع میوه های دیگر همه خیار(دلکش و برگزیده). چون امیر نصر بن احمد مهرگان و ثمرات  او بدید، عظیمش خوش آمد، نرگس رسیدن گرفت، کشمش بیفکندند در مالن، و متقی برگرفتند،(یعنی ریسمان ببستند، و انگور را در جای باد و شمال قرار دادند) و آونگ ببستند(برگشتند)، و گنجینه ها پر کردند. امیر با آن لشکر بدان دو پاره دیه در آمد، که او را غوره و دروازه خوانند، سراهایی دیدند، هر یکی چون بهشت اعلی، و هر یکی را باغی و بستانی در پیش بر مهبِ(طرف) شمال نهاده زمستان آنجا مقام کردند، و از جانب سجستان نارنج آوردن گرفتند، و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت، زمستانی گذاشتند در غایت خوشی، چون بهار درآمد، اسبان ببادغیس فرستادند، و لشکرگاه بمالن بمیان دو جوی بردند، و چون تابستان درآمد، میوه ها در رسید، امیر نصر گفت: تابستان کجا رویم؟ که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم، و چون مهرگان درآمد، گفت: مهرگان هری بخوریم و برویم، و همچنین فصلی بفصل همی انداخت، تا چهار سال برین برآمد، زیرا که صمیمِ(اصل) دولت سامانیان بود و جهان آباد، و ملک بی خصم، و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد، و بخت موافق. با این همه ملول گشتند، و آرزوی خانمان برخاست. پادشاه را ساکن دیدند، هوای هری در سر او و عشقِ هری در دل او. در اثناء سخن هری را ببهشت عدن مانند کردی، بلکه بر بهشت ترجیح نهادی، و از بهار چین زیادت آوردی. دانستند که سر آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد. پس سران لشکر و مهتران ملک بنزد استاد ابوعبدالله الرّودکی رفتند – و از ندماء پادشاه هیچ کس محتشم تر و مقبول القول تر از او نبود – گفتند: پنج هزار دینار ترا خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی، که پادشاه از این خاک حرکت کند، که دل ما آرزوی فرزند همی برد، و جان ما از اشتیاق بخارا همی برآید. رودکی قبول کرد، که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته. دانست که بنثر با او در نگیرد، روی بنظم آورد، و قصیده ای بگفت، و بوقتی که امیر صبوح کرده بود، درآمد، و بجای خویش بنشست، و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت، و در پردۀ عُشّاق این قصیده آغاز کرد:
   بوی   جوی   مولیان    آید   همی       یاد  یار  مهربان  آید    همی      ریگ آموی و درشتی های او        زیر  پایم  پرنیان  آید   همی
   آب جیحون از نشاط روی دوست       خنگ ما را تا میان آید  همی      ای بخارا! شاد باش و دیر زی        میر زی تو شادمان آید همی
   میر  ماه  است  و  بخارا  آسمان        ماه  سوی  آسمان   آید  همی      میرسرو است وبخارا  بوستان        سرو سوی بوستان آید  همی      
چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت، که از تخت فرو آمد، و بی موزه پای در رکاب خنگ نوبتی(اسب کوتل) آورد، و روی ببخارا نهاد، چنانکه رانین(شلوار زرهی که به روز جنگ پوشند) و موزه تا دو فرسنگ از پی امیر بردند به برونه، و آن جا در پای کرد، و عنان تا بخارا هیچ باز نگرفت، و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشکر بستد. و شنیدم بسمرقند بسنه اربع و خمس مائه از دهقان ابورجا احمد بن عبدالصمدالعابدی که گفت: جد من ابورجاء حکایت کرد، که چون در این نوبت رودکی به سمرقند رسید، چهار صد شتر زیر بنۀ او بود. و الحق آن بزرگ بدین تجمل ارزانی بود، که هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است.(1)
   دولت شاه سمرقندی در کتاب تذکرة الشعراء می نویسد: استاد ابوالحسن رودکی در روزگار دولت سامانیه ندیم مجلس امیر نصر بن احمد بود، وجه تخلص وی رودکی گویند بدان جهت است که او را در علم موسیقی مهارتی عظیم بود،ه و بربط را نیکو نواختی، و بعضی گویند که رودک موضعی است از اعمال بخارا، و رودکی از آنجاست، فی الجمله طبعی کریم و ذهنی مستقیم داشته و از جملۀ استادان فن شعریست، و کتاب کلیه و دمنه را در قید نطم درآورده، و امیر نصر سامانی در حق او صلات گرانمایه است. و از اقسام شعر قصائد و مثنوی را نیکو می گوید، و استاد رودکی عظیم الشان و مقبول خاص و عام بوده، نقلست که چون رودکی درگذشت، دویست غلام هندو و ترک ترکه گذاشت، قیاس اموال دیگر ازین توان کرد، این قطعه از اشعار اوست:
                               دردا و حسرتا که مرا دَورِ روزگار                بی آلت و سلاح  بزد  راه  کاروان
                               چون دولتی نمود مرا محنتی فزون                بی کردن شگفت نبودست گر زمان(3)
   دکتر ذبیح الله صفا در تاریخ ادبیات ایران آورده که: عوفی گفته است: رودکی چنان ذکی و تیز فهم بود، که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد، و قرائت بیاموخت، و شعر گفتن گرفت، و معانی دقیق می گفت، چنانکه خلق بوی اقبال نمودند، و رغبت او زیادت شد، و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود، و از ابوالعبک بختیار که در آن صنعت صاحب اختیار بود، بربط بیاموخت، و در آن ماهر شد. و امیر ابونصر او را بقربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت.(4)
منابع و مآخذ:
1 – چهار مقاله – از صفحه 49 الی صفحه 53 – حکایت دوم – تالیف احمد بن عمر نظامی سمرقندی – تصحیح محمد قزوینی - فارسی.
2 – الانساب – جزء سوم – صفحه 102 و 103 – حرف راء – تالیف امام ابوسعد عبدالکریم سمعانی – عربی.
3 – تذکرة الشعراء – صفحه 31، 32 و 33 – تالیف دولت شاه سمرقندی – به اهتمام و تصحیح ادوار براون - فارسی.
4 – تاریخ ادبیات ایران - جلد اول – از صفحه 371 الی صفحه 389 – تالیف ذبیح الله صفا – فارسی.
5 – لغت نامه دهخدا – جلد هشتم – صفحه 12342 – تالیف علامه علی اکبر دهخدا – فارسی.
6 –هزاره ققنوس: ساسانیان تا سامانیان – صفحه 339 و 340 – تالیف محمود کویر - فارسی.
7 – ویکی پدیا دانشنامه آزاد – آخرین ویرایش 7 اوت 2018 ساعت 20/ 13 دقیقه – فارسی.
8 – دیوان رودکی سمرقندی – از صفحه 11 الی صفحه 18 – تالیف سعید نفیسی – فارسی. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

إبراهیم بن عبدالله هروی:

  -     حافظ استاد أبوإسحاق إبراهیم بن عبدالله بن حاتم هروِي ساکن بغداد شخصیتی متکلم، قارِي، صدوق و یکی از مشاهیر محدثین بوده، و اصل او از ه...